یک آیه در روز
961) 📖 وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ
.
3️⃣ «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی»
تعيين نظام ارث و اینکه چه کسی میتواند وارث باشد و چه کسی نمی تواند وارث باشد، به فرمان خداست.
@yekaye
یک آیه در روز
961) 📖 وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ
.
4️⃣ «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ»
کاربرد کلمه «أقربون: کسانی که نزدیکترند» به جای سایر تعابیر رایج در خصوص خویشاوندان (مانند اولواالارحام یا ذویالقربی) در آن واحد چند ظرافت دارد:
🍃الف. نشان میدهد خويشان نزديكتر، در ارث بردن اولويّت دارند. (تفسير نور، ج2، ص59)
🍃ب. معیار ارث بردن کدام افراد و معیار اصلی تفاوت در سهمالارثها را نشان میدهد.
🍃ج. این لفظ ظرفیت معناییای را دارد که مراد آیه منحصر به ارث بردن نشود؛ و اولیتر بودن (که در کلمه «موالی» هست) را در معانی دیگر اشراب کند: یعنی اشاره باشد به انواع رابطههای ولاییای که بین افراد برقرار است: خداوند برای والدین یک ولایتی قرار داده، و همین طور برای کسانی که به عمق وجود ما نزدیکترند (مانند امام ع) یک ولایتی؛ و ... .
🍃د. ...
@yekaye
یک آیه در روز
961) 📖 وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ
.
5️⃣ «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی ... وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ»
همان گونه که اگر خداوند رابطهای واقعی (خویشاوندی) بین برخی برقرار کرد، آنها نسبت به هم ذیحق میشوند از هم ارث میبرند و به ما خطاب میشود که سهم چنین کسی را که چنین رابطهای با شما دارد ادا کنید؛
اگر هم خود انسان رابطه و پیوند محکمی با کسی برقرار کرد باید سهم وی را ادا کند.
@yekaye
یک آیه در روز
961) 📖 وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ
.
6️⃣ «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی ... وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ»
توجه شود که فاعلِ «عقدت»، «أیمانکم» است؛
🔹یعنی گویی این سوگندهای شماست که دارد پیمان میبندد، نه خود شما؛
🔹یعنی چهبسا سوگند خوردن هنگام پیمان بستن، رابطه و قرارداد اجتماعی طرفینی را در افقی بالاتر و ذیل ارتباطات الهی قرار میدهد؛
🔹و چه بسا به همین جهت بوده که پیمانِ حاصل از سوگند را هم در عداد جایی که پیوندی را خداوند قرار داد و عدهای را موالی عده دیگری کرد، برشمرد؛ و در مورد هردو فرمود که باید سهم وی را ادا کنید.
📝نکته تخصصی #جامعهشناسی و #خانوادهشناسی
💠تفاوت بنیادین #خانواده با سایر #نهادهای_اجتماعی
با توجه به اینکه غالبا فضای اصلی این آیه را ناظر به مساله ارث دانستهاند، بسیاری از مترجمان و مفسران، مقصود از «الذین عقدت ایمانکم» را ناظر پیوند زناشویی دانستهاند که موجب میشود علاوه بر رابطه والدین و فرزندان یا مطلق روابط خویشاوندی که به طور طبیعی بین خود افراد برقرار میشود، با یک عقد و پیمان، و بدون اینکه هیچ رابطه خونی و واقعیای قبلا در کار بوده باشد، رابطهای برقرار شود تا حدی که افراد از هم ارث ببرند.
🤔در واقع،
در نگاه دینی، پیوند #زناشویی
📛از جنس سایر #پیوندهای_اجتماعی نیست که صرفاً به #قرارداد و #رضایت_طرفین حاصل شود و هرگاه طرفین نخواستند آن را به هم بزنند؛
⭕️ بلکه این پیوندی است که خداوند در آن مداخله خاص دارد؛
از این روست که #ازدواج را #پیوند_مقدس و از آن طرف، #طلاق را #حلال_مبغوض معرفی کرده است؛
و در بسیاری از مضامین تاکید شده که با خواندن خطبه عقد خداوند #محبت_زن_و_شوهر را در دل هم میاندازد؛
و این مسالهای است که بسیاری از ما تجربه کردهایم:
بسیاری از ما تا پیش از ازدواج شناخت چندانی از شخصی که با او ازدواج خواهد کرد ندارد؛ و حتی علاقه و روابطش با بسیاری از افراد به مراتب بیش از علاقه و ارتباطش با همسر آینده خویش است؛ با این حال پیوند ازدواج چنان آن دو را به هم گره میزند که گاه برای خودشان هم باورکردنی نیست.
همه اینها شاهدی است بر اینکه دست مداخله خداوند در این رابطه به طور خاص دیده میشود.
🤔یعنی اگر در فقه #احکام_فردی_شریعت را عموما در ابواب #عبادات و #احکام_اجتماعی_اسلام را عموما در ابواب #معاملات بحث میکنند؛ اگرچه بحث نکاح را در ذیل «معاملات« بحث کردهاند؛ اما تفاوتهای این مساله با سایر مسائل اجتماعی به حدی است که فقهای برجستهای همچون مرحوم کاشف الغطاء (أنوار الفقاهة، كتاب النكاح، ص8 ) صاحب جواهر (جواهر الكلام، ج29، ص133 ) از بس احکام تاسیسی شارع در مساله ازدواج فراوان است تعبیر میکنند که گویی در احکام نکاح، #شائبه_عبادت وجود دارد؛
🤔 و از اشتباهات دنیای مدرن – که متاسفانه در کشور ما هم در حال رواج است - این است که این رابطه را همچون سایر روابط اجتماعی و در افق #قرارداد_اجتماعی_صرف قلمداد میکنند؛
و از این روست که #طلاق دادن همچون فسخ هر معامله اجتماعی قبح خود را از دست میدهد و #ازدواج از یک پیمان الهی به حد قراردادی طرفینی برای تامین نیازهای شخصی طرفین – ولو بگویید نیاز عاطفی – فروکاسته میشود.
💢مخصوصا اگر این نکته را در نظر بگیریم که بسیاری بر این باورند که این آیه ناظر به پیوندهایی مثل همقسم شدن و یا عقد اخوت (برادری) بوده، این نکته که بیان شد بیشتر جلوه میکند؛
زیرا نشان میدهد خداوند اگرچه در جاهای دیگر با تعابیری همچون «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُود» (مائده/1) از ما خوسته که به مطلق پیمانهایمان پایبند باشیم؛ اما پیمانهایی را که واقعا به ایجاد یک خانواده واقعی نمیانجامد، در ردیف پیوندهای خانوادگی که تا ارث (یعنی وضعیت بعد از مرگ) هم ادامه مییابد، به رسمیت نمیشناسد❗️
@yekaye
یک آیه در روز
961) 📖 وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ
.
7️⃣ «وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ»
اگر با کسی پیمانی بستید حتما حقش را ادا کنید.
در واقع،
انسان حقّ دارد در شرايطى مالكيّت خود را از طريق پيمان و قرارداد به ديگرى واگذار كند؛ و برخی از این تعهّدات انسان در زمان حياتش، پس از مرگ هم محترم است. (تفسير نور، ج2، ص59)
@yekaye
یک آیه در روز
961) 📖 وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ
.
8️⃣ «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی ... وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَیءٍ شَهیداً»
اسلام هم برای احکامی که خداوند بین انسانها مقرر میکند و هم برای قراردادهایی که خودشان بین خود میبندند، #ضمانت_اجرایی قرار داده است؛ و آن این است که خداوند بر هر چیزی شاهد است.
به تعبیر دیگر،
ايمان به حضور خداوند، رمز تقوا و هشدار به كسانى است كه [به حقوق اجتماعی شرعی و] به پيمانهاى خود وفادار نيستند. (تفسير نور، ج2، ص60)
@yekaye
962) 📖 الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِیا كَبیراً 📖
💢ترجمه
مردان قیامکننده به [= متصدی] امور زناناند به اینکه خداوند برخی را بر برخی دیگر برتری بخشیده است؛ و به اینکه از اموالشان هزینه کردهاند؛ پس زنان صالح، پیوسته فرمانبردارند، نسبت به غیب حافظاند، به [سبب] اینکه [یا: بدانچه] خداوند حفظ کرده است؛ و آن زنانی که از سرکشیشان بیم دارید، پس پندشان دهید و در بسترهای خواب رهایشان کنید و آنان را بزنید؛ پس اگر اطاعتتان کردند پس علیه آنان بهانهای مجویید؛ همانا خداوند بلندمرتبه و بزرگ است.
سوره نساء (4) آیه 34
1398/9/3
26 ربیعالاول 1441
@yekaye
🔹قَوَّامُونَ
▪️در آیه 5 همین سوره درباره ماده «قوم» توضیحات لازم ارائه شد و اشاره شد که «قیام» انحای مختلفی دارد:
▫️یا «قیام به چیزی» است که همان معنای «ایستادن» میدهد، مانند «مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ» (هود/۱۰۰) ، «ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها» (حشر/۵) «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً» (آل عمران/۱۹۱)
▫️یا قیام بر چیزی، به معنای مراعات کردن و حفظ و مراقبت از آن چیز است، که در این صورت غالبا با حرف «علی» میآید؛ مثلا: «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَت» (رعد/۳۳) یا تعبیر «إِلَّا ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً» (آل عمران/۷۵) که این دومی به معنای در طلب آن مطلب ثابت قدم ماندن است.
▫️یا قیام به معنای تصمیم و عزم به انجام کاری، مانند «إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ» (مائده/۶) ویا «يُقِيمُونَ الصَّلاةَ» (مائده/۵۵) یعنی دائما آن را انجام میدهند و بر آن محافظت دارند.
▫️یا «قیام» و «قِوام» به معنای اسم برای چیزی که بدان تکیه زده میشود و موجب ایستاده ماندن چیز دیگری میشود و قوامبخش آن است؛ مانند: «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً» (نساء/۵) ویا «جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ» (مائده/۹۷)
▪️تعبیر «قامَ الرَّجلُ المَرْأَةَ» یا «قامَ عليها» را گفتهاند کاربردی مجازی است که در جایی به کار میرود که مرد متکفل شؤون زن شود و به انجام امور وی اقدام کند؛ که چنین مردی را «قوّام» آن زن گویند: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» (نساء/34).
بدین ترتیب، کلمه «قوّام»، با توجه به معنای مبالغهای که در این صیغه هست، به معنای کسی است که برای کاری ویا انجام امور کس دیگری با جدیت قیام میکند: «كُونُوا قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ» (نساء/135) ، «كُونُوا قَوَّامينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ» (مائده/8)
🔖جلسه 930 http://yekaye.ir/an-nesa-4-5/
@yekaye
🔹فَضَّلَ
▪️ماده «فضل» در اصل دلالت دارد بر «زیادتی در چیزی» (معجم المقاييس اللغة، ج4، ص508)؛
به تعبیر دیگر، دلالت دارد بر زیادتر بودن از آنچه لازم و مقرر بوده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج9، ص106)
یا «زیادتر بودن از حالت میانه و معمول»؛
که این کلمه هم در امور مثبت به کار میرود، مانند علم و بردباری؛ وهم در امور منفی به کار میرود، مانند غضب؛ و غالبا کلمه «فَضل» بار بار معنایی مثبت، و کلمه «فضول» با بار معنایی استفاده میشود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص639)
و در قرآن کریم هم چون کلمه «فضول» به کار نرفته، همواره کلمه «فضل» با بار معنایی مثبت بوده است: «وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ» (بقره/105) حتی در جایی که اشخاصی که فضلی بدانها رسیده، مذموم باشند؛ مانند: «الَّذينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» (آل عمران/180)
در واقع، هر عطیهای که عطاکننده آن وظیفه و الزامی برای دادن آن نداشته باشد را «فضل» گویند (مفردات ألفاظ القرآن، ص639)
و فضل خدا به معنای اعطای بیش از حدی که به طور معمول نیاز است و انتظار میرود، میباشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۱۰۶)
اغلب مفسران نیز «فضل» را عطایی اضافه بر آنچه که گیرنده آن استحقاقش را داشته است، معرفی کردهاند. (مجمعالبیان، ج۸، ص۵۶۹؛ البحر المحیط، ج۸، ص۴۸۸؛ المیزان، ج۱۶، ص۳۳۰)
و تقابلش با «اجر» در آیه «لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» (فاطر/30) موید خوبی بر این مدعاست.
▪️با توجه به مفهوم «زیادتری»ای که در این واژه نهفته، از این ماده برای مقایسه و برتر دانستن چیزی بر چیز دیگر استفاده میشود؛ و غالبا وقتی به باب تفعیل میرود به معنای برتری دادن چیزی بر چیز دیگر میباشد؛
که این برتری دادن
▫️گاهی برتری دادن ذاتی است، مانند برتری نوع انسان بر انواع دیگر: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً (اسراء/70)
▫️و گاهی برتری دادنی عرضی است و لذا راهی برای اکتساب آن وجود دارد: «وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ» (نحل/71)، «لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ» (إسراء/12) «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ»(نساء/32) (مفردات ألفاظ القرآن، ص639)
و ظاهرا در آیه «انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضيلاً» (اسراء/21) کاربرد آن هر دو مورد جمع شده است.
▪️به تعبیر دیگر، تفضیل الهی را دو قسم میتوان دانست:
▫️یکی فضل ابتدایی تکوینی: «قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ» (آل عمران/73) «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْض» (نساء/32)
▫️و دیگری فضل و برتریای که مسبوق به اقداماتی از جانب بنده است: «وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ» (آل عمران/152) «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» (آل عمران/174) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج9، ص106)
▪️این ماده وقتی به باب تفعل (تفضل) برود به معنای ادعای فضل داشتن است: «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ» (مومنون/24) (معجم المقاييس اللغة، ج4، ص508).
📿ماده «فضل» و مشتقات آن 104 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ
▪️ماده «بعض» در اصل جایی به کار میرود که چیزی تجزیه شود و به برخی از این اجزاء «بعضِ» آن چیز گفته میشود (معجم مقاييس اللغه، ج1، ص269)
در واقع، این ماده در نسبت با «کل» همیشه سنجیده میشود و در مقابل آن قرار دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص135)
▪️حالا این «کل»
▫️ گاهی کلیّ فی نفسه [اسم جنس] است، مانند «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» (حجرات/12)،
▫️ گاه «کل» به معنای مجموعه است و «بعض» به معنای برخی از افراد آن مجموعه است؛ مانند «أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ» (انعام/158) [و نیز: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ، الحاقه/44؛ وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمينَ؛ شعراء/198؛ وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ، تحریم/3] [که در این دو مورد در فارسی از کلمه «برخی یا بعضی از» استفاده میشود]
▫️ویا امر مرکب است که «بعض» به معنای جزء و قسمتی از آن است؛ مانند: «قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْم» (بقره/259) [که در فارسی از کلمه «بخشی از» استفاده میشود] (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص325)
🔸با این بیان تفاوت «بعض» با «فرد» و «جزء» معلوم میشود:
▫️[اولا «بعض» هم در مقابل کل مجموعی (کلی) و هم در مقابل کل مرکب به کار میرود در حالی که جزء فقط در مقابل کل مرکب؛ و فرد فقط در مقابل کل مجموعی به کار میرود؛
▫️ ثانیا] «بعض» همواره در نسبت با «کل» مطرح میشود و اطلاقش تنها در جایی رواست که قبل از آن کل در کار باشد؛ اما در جزء صرفا قابلیت جزئیت داشتن در چیزی لحاظ میشود خواه قبل از ترکب باشد یا بعد از آن؛ و فرد هم مستقل از مجموعه میتواند لحاظ شود. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص326)
▪️با این اوصاف معلوم میشود که علیالقاعده کلمه «بعض» همواره مضاف الیهای داشته باشد؛ اما در بسیاری از موارد این مضاف الیه حذف میشود و تنوین جایگزین آن میشود؛ مانند «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ» (بقره/85)، «يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ» (نساء/150) «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ» (اسراء/55) «عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ» (تحریم/3) (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص326)
▪️کلمه «بعوضة» (إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها؛ بقره/26) که به معنای مگس و پشه است، برخی آن را بیارتباط با معنای اصلی قلمداد کردهاند (معجم مقاييس اللغه، ج1، 270)
اما برخی گفتهاند وجه تسمیهاش این است که به خاطر کوچکیاش در مقابل سایر حیوانات، گویی قسمتی و بخشی از حیوانات دیگر میباشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص135؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص326)
📿ماده «بعض» در قرآن کریم 158 بار به کار رفته که غیر از همین یکبار که به صورت کلمه «بعوضه» آمده، همه مواردش فقط کلمه «بعض» میباشد.
@yekaye
🔹بعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ
🔖در بند قبل اشاره شد که در بسیاری از موارد، مضاف الیه «بعض» حذف میشود و تنوین به جای آن میآید.
▪️یکی از رایجترین مصادیق آن در جایی است که دو بار کلمه بعض بیاید که به نحوی دلالت بر نسبت بین این دو داشته باشد، که در این موارد بعد از «بعض» اول اسم یا ضمیر میآید و بعض دوم با تنوین میآید.
🔸گاهی مقصود از این دو، دو لنگه در عرض هم هست که خود آن دو لنگه ربطی به هم ندارند، که در قرآن کریم تنها در سه مورد چنین کاربردی وجود دارد و معنایش کاملا واضح است. این موارد عبارتند از: «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ: آیا به بخشی از این کتاب ایمان میآورید و به بخشی کفر میورزید» (بقره/85)؛ «يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ: میخواهند بین خدا و پیامبرانش جدایی بیفکنند و میگویند به برخی ایمان میآوریم و به برخی کفر میورزیم» (نساء/150) «فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ: و همين كه این زن آن را گزارش داد و خدا پيامبر را بر آن [کار وی] مطّلع گردانيد، [پيامبر] بخشى از آن [کار] را معلوم كرد و از بخشى [ديگر] اعراض نمود» (تحریم/3)
🔸اما اگر این موارد صرف نظر کنیم، در بسیاری از موارد، این دو ناظر به یک رابطه در قبال هم مطرح میشود که در قرآن کریم 62 مورد با چنین کاربردی مواجهیم (یعنی از 157 بار کاربرد کلمه «بعض» در قرآن، 112 مورد آن در چنین حالت متقابلی ارائه شده است) که کاربرد دوگانه اینها در این حالت، دو معنا را میتواند برساند:
🔹گاهی ظهور اصلی و اولیه این تعبیر (بعضی نسبت به بعضی) به معنای طرفینی است که در زبان فارسی از تعبیر «همدیگر» استفاده میشود؛ مانند جایی که میفرماید: «قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ: گفتیم هبوط کنید در حالی که با همدیگر دشمن خواهید بود» (بقره/36؛ اعراف/24) یا «يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً: روز قیامت به همدیگر کافر میشوید و همدیگر را لعنت میکنید» (عنکبوت/25) در این آیه بویژه تعبیر دومش ظهور جدی دارد که منظور لعن متقابل است؛ نه اینکه فقط برخی، برخی دیگر را لعن کنند.
🔹اما گاهی ظهور اصلی این دو به همان معنای یک طرفه است؛ مانند: «يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ: به برخی از شما شدت و سختیای از جانب برخی دیگر را میچشاند» (انعام/65) یا «وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ: و اگر به اهل کتاب هر آیهای ارائه کنی از قبله تو پیروی نخواند کرد و تو هم پیروِ قبله آنان نیستی؛ و برخی از آنان هم پیرو قبله برخی دیگر نخواهند شد» (بقره/145) [این را یکطرفه دانستیم زیرا معنی ندارد که در حالی که الف پیرو قبله ب است ب پیرو قبله الف شود] یا «فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ: پس اگر برخی از شما برخی دیگر را امین شمرد، پس آن کسی که امین دانسته شده، باید باید امانتی که به عنوان امین به او دادهاند را ادا کند» (بقره/283) [اقتضای امانت این است که یکی امانتدار باشد و دیگری امانتگذار؛ و امانتگذار است که به امانتدار را باید امین بشمرد؛ و این نکته در فراز بعدی بیشتر واضح میشود که مساله یکسویه بوده است]
البته در این مثالها ظهور در معنای دیگر کاملا منتفی نیست؛ اما اظهر یکی از این دو است. اما در اغلب موارد براحتی نمیتوان یکی از این دو را اظهر دانست.
🤔اما غیر از قرائن خاص هر کلام، آیا ضابطهای صوری و زبانی برای تشخیص وجود دارد؟
در یک تقسیمبندی کلی، کاربرد دو کلمه «بعض» پشت سر هم
▪️ یا در حالت فاعل و مفعولی است؛
▪️یا هر دو مفعول فعل دیگرند؛
▪️گاه با یک کلمهای بین این دو، که یک نحوه نسبت ویا اقدام متقابل را میرساند، که این کلمه میتواند اسم یا یکی از حروف جر باشد (از جمله حرف «علی» ، «بـ» ، «لـ» ، «الی» ، «من» ، «فی»)؛
💢در حدی که در این زمینه تتبع و تامل شد ضابطه واضحی به دست نیامد و برای اینکه شما هم در آنها تامل کنید و اگر نکتهای رسیدید در اختیار بنده و دیگران قرار دهید این موارد در ادامه به تفصیل تقدیم میشود:
@yekaye
🔹موارد کاربرد دو کلمه «بعض» در قبال هم در قرآن کریم
▪️به صورت فاعل و مفعول:
يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً (عنکبوت/25)
رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا (زخرف/32)
فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ (بقره/283)
قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ ... وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ (آل عمران/64)
لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً (نور/63)
إِنْ يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاَّ غُرُوراً (فاطر/40)
وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً (حجرات/12)
▪️دو مفعول فعل واحد:
وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمينَ بَعْضاً (انعام/129)
ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً (مومنون/44)
▪️ با یک کلمهای بین این دو، که یک نحوه نسبت ویا اقدامی در قبال دیگری را میرساند، مانند:
وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ (بقره/145)
يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ (انعام/65)
▫️با کلمه «اولیاء»
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ (مائده/51)
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ (انفال/72)
وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ (انفال/73)
وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ (توبه/71)
إِنَّ الظَّالِمينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقينَ (جاثیه/19)
▫️با کلمه «فوق»
رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ (انعام/165)
ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها (نور/40)
نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا (زخرف/32)
@yekaye
👇ادامه👇
👇ادامه موارد کاربرد دو کلمه »بعض» در قبال هم در قرآن کریم
▪️با یکی از حروف جر
▫️حرف «علی»:
تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ (بقره/253)
وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ (نساء/32)
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ (نساء/34)
يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَميعاً فَيَجْعَلَهُ في جَهَنَّمَ (انفال/37)
جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ (رعد/4)
وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ (نحل/71)
انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضيلاً (اسراء/21)
لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (اسراء/55)
ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ (مومنون/91)
ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ (نور/58)
أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (صافات/27 و 50؛ طور/25)
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (قلم/30)
خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ (ص/22)
لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ (ص/24)
▫️حرف «بـ»:
وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ (بقره/251)
وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْض (انعام/53)
رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ (انعام/128)
أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ (انفال/75؛ احزاب/6)
دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ (حج/40)
يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً (عنکبوت/25)
لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ (محمد/4)
▫️حرف «لـ»
قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ (بقره/36؛ اعراف/24)
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً (اسراء/88)
قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ (طه/123) (ضمیر ابتدایی مثنی سپس جمع)
جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ (فرقان/20)
وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ (حجرات/2)
فَالْيَوْمَ لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا (سبأ/42)
وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً (اسراء/88)
الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ (زخرف/67)
▫️حرف «الی»
إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا (بقره/76)
وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ (نساء/21)
يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً (انعام/112)
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ (توبه/127)
وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنينَ (سبأ31)
▫️حرف «من»
ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ (آل عمران/34)
أَنِّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ (آل عمران/195)
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ (نساء/25)
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ (توبه/67)
▫️حرف «فی»
وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ في بَعْضٍ (کهف/99)
@yekaye
🔹فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ
▪️درباره تعبیر فوق،
▫️برخی گمانشان این است که اگرچه تفاوتهایی که خداوند بین زن و مرد قرار داده از باب مکمل بودن اینهاست، با این حال این آیه در مقام بیان برتری مردان بر زنان است (المیزان، ج4، ص343)
▫️و در مقابل برخی بر این باور ند که تعبیر «تفضیل بعضهم علی بعض» بر «فضیلت متبادل زن و مرد» (یادداشتهای استاد مطهری، ج5، ص47) یا به تعبیر دیگر «برتری که هم مرد بر زن و هم زن بر مرد دارد» (همان، ص135) دلالت دارد که این یک برتری طرفینی است؛ نه برتری گروهی بر گروه دیگر، که از آن برتری مردان بر زنان نتیجه شود.
🤔این بحث را در قسمت تدبر بیشتر خواهیم پرداخت، اما فعلا به لحاظ دلالت لغوی تاملی داشته باشیم.
🔸تعبیر «بعض ... علی بعضٍ» جمعاً در 16 آیه به کار رفته؛
🔹و از این موارد 7 مورد آن با فعل «فَضّلَ یُفَضّلُ» بوده است.
▪️وقتی کاربردهای این ترکیب اخیر) در غیر از این آیه در قرآن را بررسی میکنیم، به اینکه آیا آیه تفاضل یک طرفه را بیان میکند یا دو طرفه، به هیچ وضعیت قطعیای نمیرسیم.
🔷در واقع در این جهت سه گونه مطلب مشاهده میشود:
🔹دو آیه هست که در اولی با توجه به ادامه آیه، و در دومی با توجه به معنای موضوع مورد تفاضل، ظهور جدی در تفضیل یکی بر دیگری دارد؛ و بویژه در اولی حمل آن بر تفاضل طرفینی باتکلف همراه است:
▫️وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ فَمَا الَّذینَ فُضِّلُوا بِرَادِّی رِزْقِهِمْ عَلى ما مَلَكَتْ أَیمانُهُمْ فَهُمْ فیهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ یجْحَدُونَ (نحل/71)
▫️وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیرُ صِنْوانٍ یسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِی الْأُكُلِ إِنَّ فی ذلِكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ (رعد/4)
🔹دو آیه هست که ظهور اولیهاش تفضیل یکی بر دیگری است اما ظرفیت هر دو معنا (برتری طرفینی/برتری یکی بر دیگری) را دارد؛ یعنی ظهور اولیهاش بقدری نیست که مستقر باشد؛ بلکه ممکن است این معنا ناشی از انتظار ذهنی ما باشد و اگر واقعا برتری طرفینی باشد آیه همچنان معنای موجه و خوبی خواهد داشت که عبارتند از:
▫️تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَینا عیسَى ابْنَ مَرْیمَ الْبَیناتِ وَ أَیدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ... (بقره/253)
▫️وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیینَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَینا داوُدَ زَبُوراً (اسراء/55)
🔹یک آیه ظهور قوی در تفاضل طرفینی دارد اما ظهور دوم در آن منتفی نیست:
▫️انْظُرْ كَیفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضیلاً (اسراء/21)
🔹و یک آیه ظهور اولیهاش در تفاضل طرفینی قویتر است؛ اما باز ظهور چندان مستقری نیست و براحتی با فضل یکی بر دیگری سازگار است:
▫️وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَیءٍ عَلیماً (نساء/32)
🤔از این رو،
نمیتوان این ترکیب را لزوما به معنای تفاضل طرفینی ویا تفاضل یکطرفه دانست؛ و طرف دیگر را به لحاظ لغوی منتفی دانست؛
و با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در دو معنا هر دو احتمال جای تامل دارد.
👈بله، این مقدار می توان گفت که انطباق دلالت تعبیر «بعضهم علی بعض» بر «الرجال علی النساء» با تکلف بیشتری توام است؛ زیرا حتی اگر «هم» را برای ارجاع به «رجال» بگیریم و تنوین در «بعضٍ» را دال بر «النساء» باز هم لازمه این تعبیر ترجیح بعضی از مردان بر برخی از زنان میشود نه مردان بر زنان؛ و برای چنین انطباقی حداکثر بتوان گفت که ضمیر «هم» (در بعضهم) اشاره به کلمه «ناس»ی دارد که به قرینه دو کلمه الرجال و النساء فهمیده میشود، یعنی برخی از مردم بر برخی دیگر؛ و آنگاه به قرینه قوامیتی که مرد بر زن دارد، بگوییم برخی اول مردانند و برخی دوم زنان.
🔖درباره معانی قابل استنباط از این آیه ان شاء الله در قسمت تدبر بیشتر بحث خواهد شد.
@yekaye
🔹فَالصَّالِحاتُ
در آیه 16 بیان شد که
▪️ماده «صلح» و کلمه «صلاح» نقطه مقابل «فساد» میباشد و این تقابل در بسیاری از آیات قرآن مد نظر قرار گرفته است؛ مثلا:
«الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ» (شعراء/۱۵۲)
«وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ» (اعراف/۱۴۲)
«إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ» (یونس/۸۱)
«وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها» (شعراء/۵۶)
«وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِح» (بقره/۲۲۰)؛
هرچند گاهی در مقابل «صلاح» از تعبیر «سیئة» استفاده شده است؛ مثلا
«خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً» (توبه/۱۰۲)
همچنین «صُلح» هم از همین ماده، و به معنای زدودن نفرت و دشمنی بین دو نفر (یا دو گروه) است.
▪️در واقع، «صلاح» را یک نحوه استقامت ناشی از حکمت، دانستهاند؛ خواه همراه با نفع باشد یا ضرر؛
البته در مورد ضرر در جایی به کار میرود که نهایتا نفعی برای شخص داشته باشد؛ همچنین گفته شده که «صلاح» تغییر حالت به وضعیتی است که آن وضعیت استقامت داشته باشد و «صالح» کسی است که حال خود را به چنین وضعی تغییر میدهد و لذاست که در مورد خود خداوند تعبیر «صالح» به کار نمیرود.
🔸«صلاح»، تاحدودی به مفاهیم «صحت» (سلامتی) و «خیر» (خوبی) نزدیک است؛
▪️تفاوتش با «صحت» این است که صلاح را غالبا در مورد ذات (انسان صالح) و فعل (عمل صالح) به کار میبرند؛ اما «صحت» را غالبا در مورد جسم؛ و
▪️تفاوت «صلاح» با «خیر» در این است که خیر بیشتر دلالت بر حُسن و سرور دارد (البته جایی که سرور باشد اما کار نیکویی محسوب نشود، «خیر» گفته نمیشود) لذا مثلا ممکن است در مورد «بیماری» تعبیر اینکه «صلاحش در این است» به کار رود، اما اینکه بیماری «خیر» است به کار نمیرود؛ مگر به صورت «افعل تفضیل» و در مقام مقایسه (که مثلا بگویند الان بیماری برای او بهتر (=خیر) از سلامتی است) که اینجا در همان معنای «صلاح» به کار رفته است.
🔖جلسه 943 http://yekaye.ir/an-nesa-4-16/
@yekaye
🔹قانِتاتٌ
قبلا بیان شد که
▪️برخی گفتهاند اصل ماده «قنت» ناظر به طاعت در دین است و به کسی که در راه دین استقامت و پایمردی دارد «قانت» گفته میشود: «وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ» (بقره/۲۳۸).
▫️ و در همین راستا، برخی بر این باورند که «خضوع» دوام در طاعت است.
▫️اما به نظر میرسد تعبیر دقیقتر نظر کسانی است که گفتهاند که ماده «قنت» در اصل بر «اطاعت همراه با خضوع» دلالت دارد،
با این توضیح که «خضوع» فروتنی همراه با تسلیم بودن است؛ و «طاعت» عمل به وظیفهای که از روی رغبت و خضوع باشد؛ پس «قنوت» خضوعی نهفته که از دو کلمه مذکور شدیدتر است.
▪️البته این کلمه گاه در یکی از معانی طاعت، و یا خضوع به کار میرود، چنانکه در آیه «كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ» (روم/26) برخی «قانتون» را به معنای «خاضعون» و برخی به معنای «مطیعون» قلمداد کردهاند؛ هرچند برخی اصرار دارند که هر دو معنا در این ماده جمع است و اگر در یکی از این دو به کار رود از باب مجاز است؛ نه حقیقت.
▪️جالب اینجاست که در عموم کاربردهای قرآنی این کلمه، این ماده ناظر به حالت خضوع مطیعانه در برابر خداوند اطلاق شده است
و تنها در دو آیه است که قانت بودن در برابر غیر خداوند مطرح شده است.
▫️یکی آیه «وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ» (احزاب/31) است که صریحاً قانت بودن در برابر پیامبر ص است که قانت بودن در برابر وی عطف به قانت بودن در برابر خداوند شده است.
▫️دیگری آیه «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ ... فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ» میباشد که در ظهور اولیهاش این لفظ در قبال شوهر مطرح شده است؛ هرچند که چون صریحا متعلَقِ این قانت بودن معین نشده، این احتمال که اینجا هم همان قنوت در برابر خداوند (شبیه آیات 17 سوره آل عمران و 35 سوره احزاب) مد نظر باشد منتفی نیست.
جلسه 521 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-31/
@yekaye
🔹حافِظاتٌ / حَفِظَ
▪️درباره ماده «حفظ»
▫️برخی بر این باورند که این ماده در اصل بر مراعات چیزی دلالت دارد (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۸۷) و
▫️برخی اصل این ماده را مطلقِ هرگونه مراقبت و ضبط [نگهداری] دانستهاند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۲۵۳)
▫️برخی هم بر این باورند که این ماده در اصل بر یک وضعیت درونی انسان دلالت داشته: گاه به هیئت و حالتی در نفس که آنچه عقل و فهم بدان دست یافته را ثابت نگه میدارد؛ گاهی به خود ضبط و نگهداری چیزی در نفس؛ و گاهی هم برای به کار انداختن و استفاده از قوه حافظه؛ و سپس در هرگونه تفقّد و تعهد و رعایت کردنی به کار رفته است، (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۴۴)؛
و اگر در زبان فارسی هم نگاه کنیم عمده کاربردهای این ماده در همین دو حالت (یعنی قوه حافظه و حفظ نفسانی؛ و حفظ و مراقبت از چیزی در برابر اموری پیرامونی به کار میرود) است
اما باید اذعان کرد که با اینکه در قرآن کریم این ماده فراوان استفاده شده، اما در هیچیک ظهور اولیه جدیای در معانی ناظر به حافظه نبوده است؛ و در آیه «ارْجِعُوا إِلى أَبيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظينَ» (یوسف/81) هم که ناظر به بعد ذهنی و نفسانی است، بیش از اینکه ناظر به حفظ کردن و حافظه باشد، ناظر به احاطه و دسترسی داشتن است.
▪️این ماده،
▫️گاهی در مورد حفظ و مراقبت در خصوص اشخاص اشیای خارجی به کار رفته: وَ نَحْفَظُ أَخانا (یوسف/65) [و نیز: وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما (بقره/255)
▫️گاه در مورد اعمال: وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (انعام/92) [و نیز: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی (بقره/238) یا وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّه (توبه/112)
▫️گاه در مورد معانی: وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ (یوسف/91)
▫️گاه در مورد عهد و پیمانها: وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ (مائده/89)
▫️و گاهی هم به صورت مطلق و عام: وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص253)
▫️و باید افزود که گاه در یکی از این موارد به کار میرود اما به نحو استعاری معنای دیگر را اراده میکند؛ چنانکه گاه در خصوص اشیاء به کار میرود اما اعمال مورد نظر است، مانند: «وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» (مومنون/5؛ معارج/29) «وَ الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ» (احزاب/35) که کنایه از عفت به خرج دادن است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص245)
▪️وقتی این ماده به باب مفاعله میرود (محافظت، حفاظ)
▫️ برخی گفتهاند دلالت بر حفظ طرفینی دارد چنانکه در آیه «هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ» (انعام/92؛ معارج/34) اشاره دارد که هم اینها مراقب نمازشان هستند که آن را با حفظ حدود و احکامش انجام دهند؛ و هم نماز اینها را از افتادن در گناهان و ... حفظ میکند (مفردات ألفاظ القرآن، ص245)
▫️ اما برخی دلالت اصلی این تعبیر را دلالت بر استمرار میدانند؛ و گفتهاند «حافظ» [یعنی اسم فاعل آن از باب ثلاثی مجرد] برای جایی است که نسبتِ انجام دادن عمل حفظ کردن به فاعلش مورد توجه است [«وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» (مومنون/5؛ معارج/29) ، «وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ» (یوسف/91) ، «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (حجر/9)] اما تعبیر محافظت و حفاظ برای دلالت بر استمرار است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص253)
و شاید کاربرد آن در آیاتی مانند «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی» (بقره/238) موید این دیدگاه باشد؛ و چهبسا هر دو مطلب در این صیغه لحاظ شده باشد.
▪️کلمه «حفیظ» که صفت مشبهه است دلالت بر ثبوت و استقرار دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص253)
و میتواند هم در معنای فاعلی و هم در معنای مفعولی به کار رود؛ چنانکه در خصوص آیه « وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ» (ق/4) هم معنای «کتابی که حافظ اعمال آنهاست» و هم معنای «کتابی که محفوظ است و از بین نمیرود» احتمال داده شده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص245)
▪️این ماده وقتی به باب استفعال میرود (إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداء؛ مائده/44) به معنای درخواست کردن از کسی است برای اینکه چیزی را حفظ کند (كتاب العين، ج3، ص198) یا به تعبیر دیگر، چیزی را نزد کسی قرار دهد تا وی آن را حفظ کند و لذا از افعال دومفعولی است: (لسان العرب، ج7، ص442؛ تاج العروس، ج10، ص468)
@yekaye
👇ادامه👇
ادامه توضیح درباره ماده «حفظ»
🔸برای اینکه معنای دقیق این واژه بهتر معلوم شود، خوب است تفاوت آن با کلمات مشابه دقت شود:
▪️تفاوت «حفظ» با «علم» (در خصوص محفوظات ذهنی) در آن است که حفظ فقط در مورد شنیدنیها به کار میرود و به نگهداشتن مطلب در حافظه گفته میشود؛ اما علم هر گونه آگاهی پیدا کردنی را در بر میگیرد. (الفروق في اللغة، ص۸۵)
▪️تفاوت «حفظ» و «ضبط» [= نگهداری] که «ضبط» دلالت بر شدت محافظت میکند به نحوی که مبادا چیزی از آن فروگذار شود؛ لذا در مورد خداوند که احتمال فروگذاری چیزی در مورد او نیست، کلمه «ضابط» به کار نمیرود، اما «حفیظ» به کار رفته است. (الفروق في اللغة، ص۲۰۱)
▪️تفاوت «حفظ» و «محافظت» با «رعایت» و «مراعات کردن» در این است که «حفظ» در مقابل «اضاعه» (ضایع کردن) است؛ اما نقطه مقابل رعایت، از ماده «رعی» (چوپانی) نقطه مقابل «اهمال» (مهمل گذاشتن)، و عبارت است از این حدود چیزی را حفظ کردن و به لوازم آن توجه نمودن. در واقع «حفظ» آن است که مانع اثرگذاری عوامل نامطلوب شویم [یعنی صرفا جلوگیری کردن است]، اما رعایت یعنی اقدامی انجام دهیم که با این اقدام ما کسی یا چیزی نتواند آسیبی ایجاد کند [یعنی اقدامی جدید انجام دادن است] (الفروق في اللغة، ص۱۹۹)
▪️تفاوت «حفیظ» با «رقیب» (حفاظت با مراقبت) در این است که «رقیب» از این جهت مراقبت میکند که چیزی از احوال شخص یا شیء مورد نظر از او مخفی نماند و لذا در معنای آن نوعی تفتیش و وارسی لحاظ شده است، اما در کلمه حفظ، تفتیش و وارسی خود شیء لحاظ نشده؛ و مطلق است. (الفروق في اللغة، ص۲۰۰؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۱۴۳-۱۴۴)
▪️تفاوت «حفظ» با «حراست» در این است که اولا در کلمه حراست نوعی استمرار نهفته است، اما حفظ لزوما چنین نیست؛ ثانیا کلمه حفظ بنوعی دلالت دارد بر علم و احاطه به شیای که قرار است حفظ شود، اما حراست لزوما چنین نیست. (الفروق في اللغة، ص۱۹۹)
تفاوت «حفظ» با «حمایت» در این است که حمایت در مورد جایی ویا چیزی است که نمیتوان بر آن کاملا احاطه پیدا کرد (مثلا حمایت از سرزمین) اما حفظ در جایی است که آن امر کاملا تحت احاطه شخص درمیآید (مثلا حفظ پول) (الفروق في اللغة، ص۲۰۱)
▪️تفاوت «محافظت» با «مواظبت» و «مراقبت» و «حراست» و «رصد» در این است که «مواظبت» مداومت در محافظت و همراهی با چیزی است؛ و «مراقبت» (از ماده «رقب»، که «رقبه» به معنای گردن است) مواظبتی است که با تحقیق و تفتیش از حال و روز چیزی همراه باشد؛ و «حرس» (پاسبانی) هم مراقبت و حفظ مستمر است و فقط در مورد موجودات دارای عقل به کار میرود؛ و تفاوت «رصد» با اینها این است که نوعی انتظار کشیدن است که به قصد تحت نظر قرار دادن و تفتیش حال و روز شیء باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۱۴۳-۱۴۴)
▪️تفاوت «حفظ» و «حصن» در این است که «حفظ» متعدی است و بیشتر ناظر به نسبت شیء با دیگران و از دست تجاوز و تعدی اغیار مصون ماندن است، اما «حصن» شبیه کلمه «عفت» حالتی درونی است که به خود شیء و صیانت درونی خود شیء برمی گردد؛ و البته وقتی به باب افعال میرود و متعدی میشود، بیش از آنکه تاکید بر «محافظت» در برابر دیگران باشد، به معنای «دارای حصن گرداندن» است: «إِلاَّ قَلیلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ» (یوسف/۴۸) «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ» (انبیاء/۸۰) (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۲، ص۲۳۵)
تفاوتش با «عصم» هم در این است که «عصم» به معنای «حفظ» کردنی است که همراه با «دفاع» و (دفع کردن امور بیگانه) باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۱۵۴)
📿ماده «حفظ» و مشتقات آن 44 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹للْغَیبِ
قبلا بیان شد که
▪️ماده «غیب» در اصل بر پوشیده شدن چیزی از دیدگان دلالت دارد و بر این قیاس کلمه «غَيْب» تدریجا برای هر چیزی که مخفی است و تنها خداوند از آن آگاه است به کار رفته است: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُو» (آل عمران/۴۴)
▪️در واقع «غیب» نقطه مقابل «شهادت» است و متناسب با انواع و مراتب «شهادت» (که به معنای حضور است) انواع و مراتبی برای غیب میشود در نظر گرفت: از مخفی ماندن از مقابل دیدگان گرفته: «فَقالَ ما لِيَ لا أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ» (نمل/۲۰) تا هر آنچه از محدوده علم افراد مخفی مانده باشد: « قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (کهف/۲۶)
▪️کلمه «غَیب» اگرچه مصدر است اما چون در معنای اسمی به کار رفته جمع بسته میشود: «إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ» (مائدة/۱۰۹).
▪️تعبیر «أغابَ» و «مُغیبَة» در مورد زنی به کار میرود که شوهرش غایب شده و مثلا به مسافرت رفته است؛ و ظاهرا در همین فضاست که تعبیر «حفظ غیب» (یعنی در نبود همسر، مراعات حقوق او را کردن) یکی از خصلتهای خوب زنان شمرده شده است: «حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ» (نساء/۳۴)
▪️«غَيَابة» به گودالی که کسی که در آن قرار گیرد از مقابل دیدگان مخفی میشود گویند (وَ أَلْقُوهُ في غَيابَتِ الْجُبّ» (یوسف/۱۰)
🔖جلسه 850 http://yekaye.ir/ale-imran-3-179/
🔹حافِظاتٌ لِلْغَیبِ
▪️حرف «ل» را غالبا لام تقویت دانستهاند که در این صورت کلمه «الغیب» که مجرور است به لحاظ معنایی مفعول «حافظات» و محلا منصوب می باشد (الجدول في إعراب القرآن، ج5، ص27)؛ که در این صورت، مفعول بودنش از باب توسع است، زیرا در حقیقت ظرف و محل حفظ است (در ظرف غیب، حفظ میکنند) و از این جهت قائم مقام مفعول شده که هرچیزی را که تحفظ زن بر آن در موقعی که شوهر غایب است، شامل شود. (التحرير و التنوير، ج4، ص115 )
▪️ برخی آن را حرف جر معمولی دانستهاند که جار و مجرور متعلق به حافظات است؛
که در این صورت،
▫️میتوان آن را به معنای نزدیک به «فی» گرفت، شبیه: «وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ» (انبیاء/47)
▫️و میتوان آن را به معنای «علی» دانست، شبیه: «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ» (صافات/103)
📖در قرآن کریم ماده «حفظ» در بسیاری از موارد با حرف «علی» ویا با «مِن» متعدی شده است، که از بحث ما خارج است.
▪️اما گاه بدون حرف جر، مفعول گرفته است، مانند «وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ... وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» (نور/30-31) یا «الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ» (احزاب/35)
که عین همین تعبیر با حرف «لـ» هم آمده : «وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» (مومنون/5؛ معارج/29) ویا برادران یوسف در جایی در مورد برادر او گفتند «نَحْفَظُ أَخانا» (یوسف/65) در حالی که قبلا د مورد خود یوسف همین را با حرف «لـ» بیان کرده بودند «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (یوسف/12 و 65)؛
▫️و البته مواردی هم هست که بعید به نظر میرسد بتوان آن را با حرف «لـ» هم آورد، مانند: «وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ» (مائده/85) ویا «وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما» (بقره/255)؛
▫️و مواردی هست که با حرف «لـ» آمده است، و براحتی میتوان آنها را لام تقویت دانست، مانند: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (حجر/9)، «الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّه» (توبه/112)، «وَ مِنَ الشَّياطينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظينَ» (انبیاء/82).
▪️در این میان، یک مورد دیگر هست که آنجا هم اتفاقا همین تعبیر «حفظ للغیب» مطرح شده است: «يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظينَ» (یوسف/81) و اتفاقا اینجا نیز مثل آیه محل بحث، و برخلاف آیات فوق، براحتی نمیتوان حرف «لـ» را حذف کرد و «غیب» را مفعول دانست؛
و نیز آنچه را در اینجا مطرح شد که مفعول گرفتن را بر اساس توسع دانسته و کلمه (الغیب) را در مقام «ظرف» دانسته بودند (که گویی «لـ» به معنای «فی» باشد) در آن آیه چندان قابل پذیرش نیست؛
و اغلب مفسران، «حفظ» در این آیه اخیر را به معنای آگاهی و علم دانستهاند؛ و بعید نیست در اینجا نیز چنین معنایی را بشود نسبت داد، بدین سبب که در مورد «حفظ» بعدی (حافِظاتٌ لِلْغَیبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ) بسیاری از اهل لغت (مثلا مفردات ألفاظ القرآن، ص245) و مفسران، حفظ الله را به معنای اطلاع خدا بر آنان دانستهاند.
@yekaye
🔷 حافِظاتٌ لِلْغَیبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ
به لحاظ تحلیل نحوی:
🔹حرف «بـ»
▪️میتواند باء سببیت باشد؛ آنگاه اگر «غیب» به معنای «غیاب همسران» باشد، معنایش میشود: «این زنان عهد همسرانشان را در غیاب آنان حفظ میکنند به سبب اینکه خداوند هم خود اینان را حفظ میکند (یعنی بر اینان اطلاع دارد) ویا: به خاطر اینکه خداوند از آنان چنین حفظی خواسته است. و اگر بر اساس قرائت «اللهَ» در نظر بگیریم، معنایش میشود: آنان چنین میکنند به سبب رعایت حق الله نه برای ریاکاری و از باب ظاهرسازی. إعراب القرآن (نحاس)، ج1، ص212)
▪️میتواند باء ملابسه [مصاحبت] (شبیه: يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ؛ هود/48) باشد، یعنی آنان در غیاب همسرانشان حق آنان را حفظ میکنند همراه با حفظ خداوند (یعنی مطابق با امر خداوند در زمینه حفظ حقوق همسران) (التحرير و التنوير، ج4، ص115 )
▪️میتواند باء آلت [= باء استعانت] باشد؛ آنگاه یعنی: زنان صالح حافظ غیباند به وسیله آن حقوقی که خداوند برای آنان حفظ کرده؛ که برایشان قیمومیتی برعهده مرد قرار داده که اموراتشان انجام شود. (الميزان، ج4، ص345)
▪️میتواند باء مقابله باشد؛ آنگاه یعنی زنان صالح به ازای آنچه خدا برای آنان حفظ کرده [یعنی به ازای حقوقی مانند مهریه و نفقیه و ... که خداوند برای آنان قرار داده]، حافظ غیباند. (إعراب القرآن (نحاس)، ج1، ص212 ؛ الميزان، ج4، ص345 )
▪️می تواند باء زایده باشد، و در واقع، «ما حفظ الله» مفعول برای «حافظات» باشد، (بر اساس حالاتی که «الغیب» مفعولِ «حافظات» نباشد)، آنگاه یعنی: زنان صالح، در غیاب شوهرانشان، حافظ و نگهباناند آن چیزی را که خداوند حفظ کرده [= به حفظ آن دستور داده] است.
🔹کلمه «ما»
▪️میتواند «ما»ی مصدری باشد، به معنای «بأن يحفظهن الله، یا به تعبیر دیگر: بحفظ الله إیاهن» (مجمع البيان، ج3، ص68 ؛ البحر المحيط، ج3، ص625؛ التبيان في إعراب القرآن، ص104)
▪️و میتواند «ما»ی موصول و به معنای «الذی» باشد؛ یعنی: «بما حفظه اللّه لهن من مهور أزواجهن و النفقة عليهن». (به ازای/ به سبب آنچه آن را برای آنان حفظ کرده، مانند مهر و نفقهای که برایشان قرار داده و ....) (البحر المحيط، ج3، ص625؛ التبيان في إعراب القرآن، ص104)
▪️و میتواند «ما»ی نکره موصوفه باشد (التبيان في إعراب القرآن، ص104 )، که در این صورت «ما» به معنای «شیء» و مبتدا میباشد و جمله بعد خبر آن؛ ظاهراً یعنی این زنان حفظ میکنند به چیزی که خداوند حفظ کرده است؛ یعنی جملهای شبیه اینکه میگوییم: راضیم به آنچه خداوند راضی بوده است.
📖 اختلاف قرائت
▪️در قرائات سبعه و بسیاری از قرائتهای رایج کلمه «الله» مرفوع قرائت شده و نقش فاعل دارد؛ که در این صورت «ما» میتواند ماء مصدری باشد یا «ما»ی موصوله یا نکره موصوفه؛ که در بالا توضیح داده شد.
▪️اما در قرائت ابوجعفر (از قراء عشره) به صورت منصوب قرائت شده که نقش مفعول دارد که توجیههای مختلفی برای آن شده است از جمله اینکه در اینجا حذف مضاف رخ داده است، یعنی مثلا چنین بوده است: «بما حفظ عهد الله» یا «بما حفظ دین الله»؛ یا اینکه «ما» مای موصوله بوده و کلمه دیگری در تقدیر بوده به این صورت که «بالطاعة والبر الذي حفظ الله في امتثال أمره»؛ و ... .
📚مجمع البيان، ج3، ص67 ؛ معجم القراءات، ج2، ص63
ضمنا
▪️در عموم قرائات بعد از عبارت «بِما حَفِظَ اللَّهُ» وارد فراز بعدی آیه «وَ اللاَّتی تَخافُونَ ...» میشوند؛
▪️اما در مصحف ابنمسعود و قرائتی که از او روایت شده، در ادامه این عبارت، عبارتِ «فأصلحوا إليهن: پس با آنان صلح و مدارا پیشه کنید» موجود بوده و نیز از او قرائتی به صورت «فأحسنوا إلیهن: با آنان نیکی کنید» نیز روایت شده است.
📚تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج3، ص941 ؛
📚جامع البيان (طبری)، ج5، ص40 ؛
📚المحرر الوجيز (ابن عطیه)، ج2، ص47 ؛
📚الكشاف، ج1، ص506 ؛
📚البحر المحيط، ج3، ص625 ؛
📚الدر المنثور، ج2، ص152 ؛
📚التفسير المظهرى، ج2قسم2، ص98 ؛
📚معجم القراءات، ج2، ص63
یادآوری میشود که قبلا بیان کردیم اختلاف قرائات گاهی در حد چند کلمه میباشد
🔖 جلسه 660 http://yekaye.ir/al-kahf-18-79/
و همین ابنمسعود که در مصحفش چنین قرائتی را داشته، همین قرائت رایج در مصحف عثمانی را نیز قرائت می کرده، چنانکه راوی یکی از قرائتهای معروف از عاصم (ابوبکر) سلسله سندش به پیامبر از ابنمسعود میگذرد.
@yekaye
🔹نشوزَهُنَّ
▪️ماده «نشز» در اصل دلالت بر رفعت گرفتن و برتری یافتن (الارتفاع و العلو) دلالت دارد و در این ماده دو مفهوم حرکت کردن و ارتفاع (رفعت گرفتن) لحاظ شده است.
وقتی گفته میشود «فلان نشر عن مقامه» یعنی فلانی جایش را به دیگری داد؛ و قرآن هم میفرماید «إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات» (مجادله/۱۱) که تفسح به معنای جا باز کردنی است که شخص را جمع و جور کردن خود یا چپ و راست رفتن جا را برای دیگری باز میکند؛ و «نشوز» جا را برای دیگران باز کردنی است که با برخاستن از جای خود انجام میشود.
▪️در آیه «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» (بقره/259) برخی گفتهاند که دلالت بر زنده شدن دارد زیرا زنده شدن بعد از مرگ، نوعی رفعت یافتن بعد از فرو افتادن است؛ اما دیگران توضیح دادهاند که همان معنای حرکت و بالا آمدن در اینجا مد نظر است؛ یعنی بنگر که چگونه این استخوانها به حرکت درآمده روی هم دیگر سوار میشوند و سپس بر آنان گوشت پوشیده میشود؛ که همین تعبیر اخیر آیه «ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» نشان میدهد که کلمه «ننشزها» مرتبهای قبل از زنده شدن است.
▪️کلمه «نشوز» بتدریج استعاره گرفته شده برای زنی که در مقابل شوهرش سرکشی کند یا شوهری که به زنش زورگویی کند، زیرا در هر دو مورد شخص میکوشد خود را در جایگاهی بالاتر از آنچه دارد قرار دهد؛ و در قرآن کریم نیز هم در مورد زن (وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَ؛ نساء/34) و هم در مورد مرد (وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً؛ نساء/128) این تعبیر به کار رفته است.
🔖جلسه 172 http://yekaye.ir/al-baqarah-002-259/
@yekaye
🔹اهْجُرُوهُنَّ
▪️درباره ماده «هجر»
▫️برخی بر این باورند که این ماده، در اصل بر دو معنای مستقل دلالت دارد؛ یکی «قطع» و «قطیعه» است، که در این معنا نقطه مقابل «وصل» است، چنانکه «هجران» به معنای جدایی و فراق میباشد؛ و دیگری محکم کردن و بستن چیزی، [چنانکه «هجار» طنابی است که با آن شتر نر را مهار میکنند و «فحل مهجور» شتری است که بر او افسار و زمام گذاشته باشند.] (معجم المقاييس اللغة، ج۶، ص۳۴)؛
▫️اما دیگران نشان دادهاند که معنای دوم هم به همان معنای اول برمی گردد؛ چرا که با این کار امکان مهجور و جدا کردن حیوان از آنچه خود حیوان میخواهد میسر میشود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۳۳)
▪️بدین ترتیب اصل معنای ماده «هجر» درگیر شدن با دیگری و جدا شدن از اوست، خواه این قطع ارتباط، با بدن باشد یا با زبان یا با دل؛ چنانکه «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ» (نساء/۳۴) منظور جدایی جسمانی است؛ ولی در آیه «إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» (فرقان/۳۰) منظور جدایی و رها کردن قلبی (شاید هم قلبی و هم زبانی) است؛ و در آیه «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلا» (مزمل/10) به نظر میرسد هر سه مد نظر باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۳۳)
▫️ به تعبیر دیگر، این ماده دلالت دارد بر رها کردن و جدایی در جایی که ارتباطی بین آنها وجود داشته است؛ [چنانکه «مهاجر» کسی است که از سرزمینی که مدتها در آن زندگی کرده جدا شود] (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۲62)؛ و نه هرگونه ترک و جدایی، بلکه ترک کردنی که از روی بغض و ناراحتی [و یا همراه با اینها] باشد، چنانکه وقتی وقتی با نارحتی از شنیدن ادامه سخن کسی روی گردان میشوی تعبیر «هجرتَ الرجل» را به کار میبرند. (مجمع البيان، ج3، ص68)
▪️همچنین کلمه «هَجر» به معنای «هذیان گفتن» و سخنان بیهوده و ناسزا بر زبان راندن هم به کار میرود (مُسْتَكْبِرينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُون؛ مومنون/۶۷) و گفتهاند از این باب است که انسان به خاطر مرض یا عصبانیت و … حالت طبیعی خود را ترک کرده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۲62)
▪️این ماده وقتی به باب مفاعله میرود (مهاجرت) یک نوع استمرار را با خود دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۲63)؛
و موید این مطلب آن است که در قرآن کریم،
▫️وقتی در خصوص مسائل عادی اجتماعی: «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلا» (مزمل/10) ، «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» (مدثر/5) و یا خانوادگی: «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ» (نساء/۳۴) دستور جدایی میآید با صیغه ثلاثی مجرد است؛
▫️اما وقتی مساله هجرت دینی و از مسیر باطل جدا شدن و در مسیر حق قرار گرفتن مطرح میشود، از باب مفاعله استفاده میشود که به طور ضمنی استمرار و همیشگی بودن این حرکت به سوی مقصد الهی را در خود دارد؛ مانند «أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها» (نساء/97) ، «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا» (انفال/72) «وَ مَنْ يُهاجِرْ في سَبيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِه» (نساء/100) «وَ الَّذينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ» (نحل/41) و نیز رواج خود کلمه «مهاجر» (نساء/100؛ و بویژه تعبیر: قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي، عنکبوت/26) و «مهاجرین» (توبه/100 و 117؛ نور/22؛ احزاب/6؛ حشر/8؛ ممتحنه/10) و «مهاجرات» (ممتحنه/10).
📿این ماده و مشتقاتش ۳۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye