eitaa logo
یک آیه در روز
2هزار دنبال‌کننده
115 عکس
10 ویدیو
24 فایل
به عنوان یک مسلمان، لازم نیست که روزی حداقل در یک آیه قرآن تدبر کنیم؟! http://eitaa.com/joinchat/603193344C313f67a507 سایت www.yekaye.ir نویسنده (حسین سوزنچی) @souzanchi @HSouzanchi گزیده مطالب: @yekAaye توضیح درباره کانال https://eitaa.com/yekaye/917
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ ▪️درباره تعبیر فوق، ▫️برخی گمانشان این است که اگرچه تفاوتهایی که خداوند بین زن و مرد قرار داده از باب مکمل بودن اینهاست، با این حال این آیه در مقام بیان برتری مردان بر زنان است (المیزان، ج4، ص343) ▫️و در مقابل برخی بر این باور ند که تعبیر «تفضیل بعضهم علی بعض» بر «فضیلت متبادل زن و مرد» (یادداشتهای استاد مطهری، ج5، ص47) یا به تعبیر دیگر «برتری که هم مرد بر زن و هم زن بر مرد دارد» (همان، ص135) دلالت دارد که این یک برتری طرفینی است؛ نه برتری گروهی بر گروه دیگر، که از آن برتری مردان بر زنان نتیجه شود. 🤔این بحث را در قسمت تدبر بیشتر خواهیم پرداخت، اما فعلا به لحاظ دلالت لغوی تاملی داشته باشیم. 🔸تعبیر «بعض ... علی بعضٍ» جمعاً در 16 آیه به کار رفته؛ 🔹و از این موارد 7 مورد آن با فعل «فَضّلَ یُفَضّلُ» بوده است. ▪️وقتی کاربردهای این ترکیب اخیر) در غیر از این آیه در قرآن را بررسی می‌کنیم، به اینکه آیا آیه تفاضل یک طرفه را بیان می‌کند یا دو طرفه، به هیچ وضعیت قطعی‌ای نمی‌رسیم. 🔷در واقع در این جهت سه گونه مطلب مشاهده می‌شود: 🔹دو آیه هست که در اولی با توجه به ادامه آیه، و در دومی با توجه به معنای موضوع مورد تفاضل، ظهور جدی در تفضیل یکی بر دیگری دارد؛ و بویژه در اولی حمل آن بر تفاضل طرفینی باتکلف همراه است: ▫️وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ فَمَا الَّذینَ فُضِّلُوا بِرَادِّی رِزْقِهِمْ عَلى‏ ما مَلَكَتْ أَیمانُهُمْ فَهُمْ فیهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ یجْحَدُونَ (نحل/71) ▫️وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیرُ صِنْوانٍ یسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ فِی الْأُكُلِ إِنَّ فی‏ ذلِكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ (رعد/4) 🔹دو آیه هست که ظهور اولیه‌اش تفضیل یکی بر دیگری است اما ظرفیت هر دو معنا (برتری طرفینی/برتری یکی بر دیگری) را دارد؛ یعنی ظهور اولیه‌اش بقدری نیست که مستقر باشد؛ بلکه ممکن است این معنا ناشی از انتظار ذهنی ما باشد و اگر واقعا برتری طرفینی باشد آیه همچنان معنای موجه و خوبی خواهد داشت که عبارتند از: ▫️تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَینا عیسَى ابْنَ مَرْیمَ الْبَیناتِ وَ أَیدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ... (بقره/253) ▫️وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیینَ عَلى‏ بَعْضٍ وَ آتَینا داوُدَ زَبُوراً (اسراء/55) 🔹یک آیه ظهور قوی در تفاضل طرفینی دارد اما ظهور دوم در آن منتفی نیست: ▫️انْظُرْ كَیفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضیلاً (اسراء/21) 🔹و یک آیه ظهور اولیه‌اش در تفاضل طرفینی قویتر است؛ اما باز ظهور چندان مستقری نیست و براحتی با فضل یکی بر دیگری سازگار است: ▫️وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَی‏ءٍ عَلیماً (نساء/32) 🤔از این رو، نمی‌توان این ترکیب را لزوما به معنای تفاضل طرفینی ویا تفاضل یک‌طرفه دانست؛ و طرف دیگر را به لحاظ لغوی منتفی دانست؛ و با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در دو معنا هر دو احتمال جای تامل دارد. 👈بله، این مقدار می توان گفت که انطباق دلالت تعبیر «بعضهم علی بعض» بر «الرجال علی النساء» با تکلف بیشتری توام است؛ زیرا حتی اگر «هم» را برای ارجاع به «رجال» بگیریم و تنوین در «بعضٍ» را دال بر «النساء» باز هم لازمه این تعبیر ترجیح بعضی از مردان بر برخی از زنان می‌شود نه مردان بر زنان؛ و برای چنین انطباقی حداکثر بتوان گفت که ضمیر «هم» (در بعضهم) اشاره به کلمه «ناس»ی دارد که به قرینه دو کلمه الرجال و النساء فهمیده می‌شود، یعنی برخی از مردم بر برخی دیگر؛ و آنگاه به قرینه قوامیتی که مرد بر زن دارد، بگوییم برخی اول مردانند و برخی دوم زنان. 🔖درباره معانی قابل استنباط از این آیه ان شاء الله در قسمت تدبر بیشتر بحث خواهد شد. @yekaye
🔹فَالصَّالِحاتُ در آیه 16 بیان شد که ▪️ماده «صلح» و کلمه «صلاح» نقطه مقابل «فساد» می‌باشد و این تقابل در بسیاری از آیات قرآن مد نظر قرار گرفته است؛ مثلا: «الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ‏» (شعراء/۱۵۲) «وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ‏» (اعراف/۱۴۲) «إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ‏» (یونس/۸۱) «وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها» (شعراء/۵۶) «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِح‏» (بقره/۲۲۰)؛ هرچند گاهی در مقابل «صلاح» از تعبیر «سیئة» استفاده شده است؛ مثلا «خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً» (توبه/۱۰۲) همچنین «صُلح» هم از همین ماده، و به معنای زدودن نفرت و دشمنی بین دو نفر (یا دو گروه) است. ▪️در واقع، «صلاح» را یک نحوه استقامت ناشی از حکمت، دانسته‌اند؛ خواه همراه با نفع باشد یا ضرر؛ البته در مورد ضرر در جایی به کار می‌رود که نهایتا نفعی برای شخص داشته باشد؛ همچنین گفته شده که «صلاح» تغییر حالت به وضعیتی است که آن وضعیت استقامت داشته باشد و «صالح» کسی است که حال خود را به چنین وضعی تغییر می‌دهد و لذاست که در مورد خود خداوند تعبیر «صالح» به کار نمی‌رود. 🔸«صلاح»، تاحدودی به مفاهیم «صحت» (سلامتی) و «خیر» (خوبی) نزدیک است؛ ▪️تفاوتش با «صحت» این است که صلاح را غالبا در مورد ذات (انسان صالح) و فعل (عمل صالح) به کار می‌برند؛ اما «صحت» را غالبا در مورد جسم؛ و ▪️تفاوت «صلاح» با «خیر» در این است که خیر بیشتر دلالت بر حُسن و سرور دارد (البته جایی که سرور باشد اما کار نیکویی محسوب نشود، «خیر» گفته نمی‌شود) لذا مثلا ممکن است در مورد «بیماری» تعبیر اینکه «صلاحش در این است» به کار رود، اما اینکه بیماری «خیر» است به کار نمی‌رود؛ مگر به صورت «افعل تفضیل» و در مقام مقایسه (که مثلا بگویند الان بیماری برای او بهتر (=خیر) از سلامتی است) که اینجا در همان معنای «صلاح» به کار رفته است. 🔖جلسه 943 http://yekaye.ir/an-nesa-4-16/ @yekaye
🔹قانِتاتٌ قبلا بیان شد که ▪️برخی گفته‌اند اصل ماده «قنت» ناظر به طاعت در دین است و به کسی که در راه دین استقامت و پایمردی دارد «قانت» گفته می‌شود: «وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ‏» (بقره/۲۳۸). ▫️ و در همین راستا، برخی بر این باورند که «خضوع» دوام در طاعت است. ▫️اما به نظر می‌رسد تعبیر دقیق‌تر نظر کسانی است که گفته‌اند که ماده «قنت» در اصل بر «اطاعت همراه با خضوع» دلالت دارد، با این توضیح که «خضوع» فروتنی همراه با تسلیم بودن است؛ و «طاعت» عمل به وظیفه‌ای که از روی رغبت و خضوع باشد؛ پس «قنوت» خضوعی نهفته که از دو کلمه مذکور شدیدتر است. ▪️البته این کلمه گاه در یکی از معانی طاعت، و یا خضوع به کار می‌رود، چنانکه در آیه «كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ» (روم/26) برخی «قانتون» را به معنای «خاضعون» و برخی به معنای «مطیعون» قلمداد کرده‌اند؛ هرچند برخی اصرار دارند که هر دو معنا در این ماده جمع است و اگر در یکی از این دو به کار رود از باب مجاز است؛ نه حقیقت. ▪️جالب اینجاست که در عموم کاربردهای قرآنی این کلمه، این ماده ناظر به حالت خضوع مطیعانه در برابر خداوند اطلاق شده است و تنها در دو آیه است که قانت بودن در برابر غیر خداوند مطرح شده است. ▫️یکی آیه «وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ» (احزاب/31) است که صریحاً قانت بودن در برابر پیامبر ص است که قانت بودن در برابر وی عطف به قانت بودن در برابر خداوند شده است. ▫️دیگری آیه «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ ... فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ» می‌باشد که در ظهور اولیه‌اش این لفظ در قبال شوهر مطرح شده است؛ هرچند که چون صریحا متعلَقِ این قانت بودن معین نشده، این احتمال که اینجا هم همان قنوت در برابر خداوند (شبیه آیات 17 سوره آل عمران و 35 سوره احزاب) مد نظر باشد منتفی نیست. جلسه 521 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-31/ @yekaye
🔹حافِظاتٌ / حَفِظَ ▪️درباره ماده «حفظ» ▫️برخی بر این باورند که این ماده در اصل بر مراعات چیزی دلالت دارد (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۸۷) و ▫️برخی اصل این ماده را مطلقِ هرگونه مراقبت و ضبط [نگهداری] دانسته‌اند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۲، ص۲۵۳) ▫️برخی هم بر این باورند که این ماده در اصل بر یک وضعیت درونی انسان دلالت داشته: گاه به هیئت و حالتی در نفس که آنچه عقل و فهم بدان دست یافته را ثابت نگه می‌دارد؛ گاهی به خود ضبط و نگهداری چیزی در نفس؛ و گاهی هم برای به کار انداختن و استفاده از قوه حافظه؛ و سپس در هرگونه تفقّد و تعهد و رعایت کردنی به کار رفته است، (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۴۴)؛ و اگر در زبان فارسی هم نگاه کنیم عمده کاربردهای این ماده در همین دو حالت (یعنی قوه حافظه و حفظ نفسانی؛ و حفظ و مراقبت از چیزی در برابر اموری پیرامونی به کار می‌رود) است اما باید اذعان کرد که با اینکه در قرآن کریم این ماده فراوان استفاده شده، اما در هیچیک ظهور اولیه‌ جدی‌ای در معانی ناظر به حافظه نبوده است؛ و در آیه «ارْجِعُوا إِلى‏ أَبيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظينَ» (یوسف/81) هم که ناظر به بعد ذهنی و نفسانی است، بیش از اینکه ناظر به حفظ کردن و حافظه باشد، ناظر به احاطه و دسترسی داشتن است. ▪️این ماده، ▫️گاهی در مورد حفظ و مراقبت در خصوص اشخاص اشیای خارجی به کار رفته: وَ نَحْفَظُ أَخانا (یوسف/65) [و نیز: وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما (بقره/255) ▫️گاه در مورد اعمال: وَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ‏ (انعام/92) [و نیز: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی (بقره/238) یا وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّه (توبه/112) ▫️گاه در مورد معانی: وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ‏ (یوسف/91) ▫️گاه در مورد عهد و پیمان‌ها: وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ‏ (مائده/89) ▫️و گاهی هم به صورت مطلق و عام: وَ رَبُّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ حَفِيظٌ. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص253) ▫️و باید افزود که گاه در یکی از این موارد به کار می‌رود اما به نحو استعاری معنای دیگر را اراده می‌کند؛ چنانکه گاه در خصوص اشیاء به کار می‌رود اما اعمال مورد نظر است، مانند: «وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» (مومنون/5؛ معارج/29) «وَ الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ» (احزاب/35) که کنایه از عفت به خرج دادن است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص245) ▪️وقتی این ماده به باب مفاعله می‌رود (محافظت، حفاظ) ▫️ برخی گفته‌اند دلالت بر حفظ طرفینی دارد چنانکه در آیه «هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ»‏ (انعام/92؛ معارج/34) اشاره دارد که هم اینها مراقب نمازشان هستند که آن را با حفظ حدود و احکامش انجام دهند؛ و هم نماز اینها را از افتادن در گناهان و ... حفظ می‌کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص245) ▫️ اما برخی دلالت اصلی این تعبیر را دلالت بر استمرار می‌دانند؛ و گفته‌اند «حافظ» [یعنی اسم فاعل آن از باب ثلاثی مجرد] برای جایی است که نسبتِ انجام دادن عمل حفظ کردن به فاعلش مورد توجه است [«وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» (مومنون/5؛ معارج/29) ، «وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ»‏ (یوسف/91) ، «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (حجر/9)] اما تعبیر محافظت و حفاظ برای دلالت بر استمرار است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص253) و شاید کاربرد آن در آیاتی مانند «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی» (بقره/238) موید این دیدگاه باشد؛ و چه‌بسا هر دو مطلب در این صیغه لحاظ شده باشد. ▪️کلمه «حفیظ» که صفت مشبهه است دلالت بر ثبوت و استقرار دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص253) و می‌تواند هم در معنای فاعلی و هم در معنای مفعولی به کار رود؛ چنانکه در خصوص آیه « وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ» (ق/4) هم معنای «کتابی که حافظ اعمال آنهاست» و هم معنای «کتابی که محفوظ است و از بین نمی‌رود» احتمال داده شده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص245) ▪️این ماده وقتی به باب استفعال می‌رود (إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداء؛ مائده/44) به معنای درخواست کردن از کسی است برای اینکه چیزی را حفظ کند (كتاب العين، ج‏3، ص198) یا به تعبیر دیگر، چیزی را نزد کسی قرار دهد تا وی آن را حفظ کند و لذا از افعال دومفعولی است: (لسان العرب، ج‏7، ص442؛ تاج العروس، ج‏10، ص468) @yekaye 👇ادامه👇
ادامه توضیح درباره ماده «حفظ» 🔸برای اینکه معنای دقیق این واژه بهتر معلوم شود، خوب است تفاوت آن با کلمات مشابه دقت شود: ▪️تفاوت «حفظ» با «علم» (در خصوص محفوظات ذهنی) در آن است که حفظ فقط در مورد شنیدنی‌ها به کار می‌رود و به نگهداشتن مطلب در حافظه گفته می‌شود؛ اما علم هر گونه آگاهی پیدا کردنی را در بر می‌گیرد. (الفروق في اللغة، ص۸۵) ▪️تفاوت «حفظ» و «ضبط» [= نگهداری] که «ضبط» دلالت بر شدت محافظت می‌کند به نحوی که مبادا چیزی از آن فروگذار شود؛ لذا در مورد خداوند که احتمال فروگذاری چیزی در مورد او نیست، کلمه «ضابط» به کار نمی‌رود، اما «حفیظ» به کار رفته است. (الفروق في اللغة، ص۲۰۱) ▪️تفاوت «حفظ» و «محافظت» با «رعایت» و «مراعات کردن» در این است که «حفظ» در مقابل «اضاعه» (ضایع کردن) است؛ اما نقطه مقابل رعایت، از ماده «رعی» (چوپانی) نقطه مقابل «اهمال» (مهمل گذاشتن)، و عبارت است از این حدود چیزی را حفظ کردن و به لوازم آن توجه نمودن. در واقع «حفظ» آن است که مانع اثرگذاری عوامل نامطلوب شویم [یعنی صرفا جلوگیری کردن است]، اما رعایت یعنی اقدامی انجام دهیم که با این اقدام ما کسی یا چیزی نتواند آسیبی ایجاد کند [یعنی اقدامی جدید انجام دادن است] (الفروق في اللغة، ص۱۹۹) ▪️تفاوت «حفیظ» با «رقیب» (حفاظت با مراقبت) در این است که «رقیب» از این جهت مراقبت می‌کند که چیزی از احوال شخص یا شیء مورد نظر از او مخفی نماند و لذا در معنای آن نوعی تفتیش و وارسی لحاظ شده است، اما در کلمه حفظ، تفتیش و وارسی خود شیء لحاظ نشده؛ و مطلق است. (الفروق في اللغة، ص۲۰۰؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۴، ص۱۴۳-۱۴۴) ▪️تفاوت «حفظ» با «حراست» در این است که اولا در کلمه حراست نوعی استمرار نهفته است، اما حفظ لزوما چنین نیست؛ ثانیا کلمه حفظ بنوعی دلالت دارد بر علم و احاطه به شی‌ای که قرار است حفظ شود، اما حراست لزوما چنین نیست. (الفروق في اللغة، ص۱۹۹) تفاوت «حفظ» با «حمایت» در این است که حمایت در مورد جایی ویا چیزی است که نمی‌توان بر آن کاملا احاطه پیدا کرد (مثلا حمایت از سرزمین) اما حفظ در جایی است که آن امر کاملا تحت احاطه شخص درمی‌آید (مثلا حفظ پول) (الفروق في اللغة، ص۲۰۱) ▪️تفاوت «محافظت» با «مواظبت» و «مراقبت» و «حراست» و «رصد» در این است که «مواظبت» مداومت در محافظت و همراهی با چیزی است؛ و «مراقبت» (از ماده «رقب»، که «رقبه» به معنای گردن است) مواظبتی است که با تحقیق و تفتیش از حال و روز چیزی همراه باشد؛ و «حرس» (پاسبانی) هم مراقبت و حفظ مستمر است و فقط در مورد موجودات دارای عقل به کار می‌رود؛ و تفاوت «رصد» با اینها این است که نوعی انتظار کشیدن است که به قصد تحت نظر قرار دادن و تفتیش حال و روز شیء ‌باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۴، ص۱۴۳-۱۴۴) ▪️تفاوت «حفظ» و «حصن» در این است که «حفظ» متعدی است و بیشتر ناظر به نسبت شیء با دیگران و از دست تجاوز و تعدی اغیار مصون ماندن است، اما «حصن» شبیه کلمه «عفت» حالتی درونی است که به خود شیء و صیانت درونی خود شیء‌ برمی گردد؛ و البته وقتی به باب افعال می‌رود و متعدی می‌شود، بیش از آنکه تاکید بر «محافظت» در برابر دیگران باشد، به معنای «دارای حصن گرداندن» است: «إِلاَّ قَلیلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ» (یوسف/۴۸) «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ» (انبیاء/۸۰) (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏۲، ص۲۳۵) تفاوتش با «عصم» هم در این است که «عصم» به معنای «حفظ» کردنی است که همراه با «دفاع» و (دفع کردن امور بیگانه) باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۸، ص۱۵۴) 📿ماده «حفظ» و مشتقات آن 44 بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
🔹للْغَیبِ قبلا بیان شد که ▪️ماده «غیب» در اصل بر پوشیده شدن چیزی از دیدگان دلالت دارد و بر این قیاس کلمه «غَيْب» تدریجا برای هر چیزی که مخفی است و تنها خداوند از آن آگاه است به کار رفته است: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُو» (آل عمران/۴۴) ▪️در واقع «غیب» نقطه مقابل «شهادت» است و متناسب با انواع و مراتب «شهادت» (که به معنای حضور است) انواع و مراتبی برای غیب می‌شود در نظر گرفت: از مخفی ماندن از مقابل دیدگان گرفته: «فَقالَ ما لِيَ لا أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ» (نمل/۲۰) تا هر آنچه از محدوده علم افراد مخفی مانده باشد: « قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (کهف/۲۶) ▪️کلمه «غَیب» اگرچه مصدر است اما چون در معنای اسمی به کار رفته جمع بسته می‌شود: «إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ» (مائدة/۱۰۹). ▪️تعبیر «أغابَ» و «مُغیبَة» در مورد زنی به کار می‌رود که شوهرش غایب شده و مثلا به مسافرت رفته است؛ و ظاهرا در همین فضاست که تعبیر «حفظ غیب» (یعنی در نبود همسر، مراعات حقوق او را کردن) یکی از خصلتهای خوب زنان شمرده شده است: «حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ‏» (نساء/۳۴) ▪️«غَيَابة» به گودالی که کسی که در آن قرار گیرد از مقابل دیدگان مخفی می‌شود گویند (وَ أَلْقُوهُ في‏ غَيابَتِ الْجُبّ» (یوسف/۱۰) 🔖جلسه 850 http://yekaye.ir/ale-imran-3-179/ 🔹حافِظاتٌ لِلْغَیبِ ▪️حرف «ل» را غالبا لام تقویت دانسته‌اند که در این صورت کلمه «الغیب» که مجرور است به لحاظ معنایی مفعول «حافظات» و محلا منصوب می باشد (الجدول في إعراب القرآن، ج‏5، ص27)؛ که در این صورت، مفعول بودنش از باب توسع است، زیرا در حقیقت ظرف و محل حفظ است (در ظرف غیب، حفظ می‌کنند) و از این جهت قائم مقام مفعول شده که هرچیزی را که تحفظ زن بر آن در موقعی که شوهر غایب است، شامل شود. (التحرير و التنوير، ج‏4، ص115 ) ▪️ برخی آن را حرف جر معمولی دانسته‌اند که جار و مجرور متعلق به حافظات است؛ که در این صورت، ▫️می‌توان آن را به معنای نزدیک به «فی» گرفت، شبیه: «وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ» (انبیاء/47) ▫️و می‌توان آن را به معنای «علی» دانست، شبیه: «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ» (صافات/103) 📖در قرآن کریم ماده «حفظ» در بسیاری از موارد با حرف «علی» ویا با «مِن» متعدی شده است، که از بحث ما خارج است. ▪️اما گاه بدون حرف جر، مفعول گرفته است، مانند «وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ... وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» (نور/30-31) یا «الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ» (احزاب/35) که عین همین تعبیر با حرف «لـ» هم آمده : «وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» (مومنون/5؛ معارج/29) ویا برادران یوسف در جایی در مورد برادر او گفتند «نَحْفَظُ أَخانا» (یوسف/65) در حالی که قبلا د مورد خود یوسف همین را با حرف «لـ» بیان کرده بودند «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (یوسف/12 و 65)؛ ▫️و البته مواردی هم هست که بعید به نظر می‌رسد بتوان آن را با حرف «لـ» هم آورد، مانند: «وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ» (مائده/85) ویا «وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما» (بقره/255)؛ ▫️و مواردی هست که با حرف «لـ» آمده است، و براحتی می‌توان آنها را لام تقویت دانست، مانند: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (حجر/9)، «الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّه» (توبه/112)، «وَ مِنَ الشَّياطينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظينَ» (انبیاء/82). ▪️در این میان، یک مورد دیگر هست که آنجا هم اتفاقا همین تعبیر «حفظ للغیب» مطرح شده است: «يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظينَ» (یوسف/81) و اتفاقا اینجا نیز مثل آیه محل بحث، و برخلاف آیات فوق، براحتی نمی‌توان حرف «لـ» ‌را حذف کرد و «غیب» را مفعول دانست؛ و نیز آنچه را در اینجا مطرح شد که مفعول گرفتن را بر اساس توسع دانسته و کلمه (الغیب) را در مقام «ظرف» دانسته بودند (که گویی «لـ» به معنای «فی» باشد) در آن آیه چندان قابل پذیرش نیست؛ و اغلب مفسران، «حفظ» در این آیه اخیر را به معنای آگاهی و علم دانسته‌اند؛ و بعید نیست در اینجا نیز چنین معنایی را بشود نسبت داد، بدین سبب که در مورد «حفظ» بعدی (حافِظاتٌ لِلْغَیبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ) بسیاری از اهل لغت (مثلا مفردات ألفاظ القرآن، ص245) و مفسران، حفظ الله را به معنای اطلاع خدا بر آنان دانسته‌اند. @yekaye
🔷 حافِظاتٌ لِلْغَیبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ به لحاظ تحلیل نحوی: 🔹حرف «بـ» ▪️می‌تواند باء سببیت باشد؛ آنگاه اگر «غیب» به معنای «غیاب همسران» باشد، معنایش می‌شود: «این زنان عهد همسرانشان را در غیاب آنان حفظ می‌کنند به سبب اینکه خداوند هم خود اینان را حفظ می‌کند (یعنی بر اینان اطلاع دارد) ویا: به خاطر اینکه خداوند از آنان چنین حفظی خواسته است. و اگر بر اساس قرائت «اللهَ» در نظر بگیریم، معنایش می‌شود: آنان چنین می‌کنند به سبب رعایت حق الله نه برای ریاکاری و از باب ظاهرسازی. إعراب القرآن (نحاس)، ج‏1، ص212) ▪️می‌تواند باء ملابسه [مصاحبت] (شبیه: يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ؛ هود/48) باشد، یعنی آنان در غیاب همسرانشان حق آنان را حفظ می‌کنند همراه با حفظ خداوند (یعنی مطابق با امر خداوند در زمینه حفظ حقوق همسران) (التحرير و التنوير، ج‏4، ص115 ) ▪️می‌تواند باء آلت [= باء استعانت] باشد؛ آنگاه یعنی: زنان صالح حافظ غیب‌اند به وسیله آن حقوقی که خداوند برای آنان حفظ کرده؛ که برایشان قیمومیتی برعهده مرد قرار داده که اموراتشان انجام شود. (الميزان، ج‏4، ص345) ▪️می‌تواند باء مقابله باشد؛ آنگاه یعنی زنان صالح به ازای آنچه خدا برای آنان حفظ کرده [یعنی به ازای حقوقی مانند مهریه و نفقیه و ... که خداوند برای آنان قرار داده]، حافظ غیب‌اند. (إعراب القرآن (نحاس)، ج‏1، ص212 ؛ الميزان، ج‏4، ص345 ) ▪️می تواند باء زایده باشد، و در واقع، «ما حفظ الله» مفعول برای «حافظات» باشد، (بر اساس حالاتی که «الغیب» مفعولِ «حافظات» نباشد)، آنگاه یعنی: زنان صالح، در غیاب شوهرانشان، حافظ‌ و نگهبان‌‌اند آن چیزی را که خداوند حفظ کرده [= به حفظ آن دستور داده] است. 🔹کلمه «ما» ▪️می‌تواند «ما»ی مصدری باشد، به معنای «بأن يحفظهن الله، یا به تعبیر دیگر: بحفظ الله إیاهن» (مجمع البيان، ج‏3، ص68 ؛ البحر المحيط، ج‏3، ص625؛ التبيان في إعراب القرآن، ص104) ▪️و می‌تواند «ما»ی موصول و به معنای «الذی» باشد؛ یعنی: «بما حفظه اللّه لهن من مهور أزواجهن و النفقة عليهن». (به ازای/ به سبب آنچه آن را برای آنان حفظ کرده، مانند مهر و نفقه‌ای که برایشان قرار داده و ....) (البحر المحيط، ج‏3، ص625؛ التبيان في إعراب القرآن، ص104) ▪️و می‌تواند «ما»ی نکره موصوفه باشد (التبيان في إعراب القرآن، ص104 )، که در این صورت «ما» به معنای «شیء» و مبتدا می‌باشد و جمله بعد خبر آن؛ ظاهراً یعنی این زنان حفظ می‌کنند به چیزی که خداوند حفظ کرده است؛ یعنی جمله‌ای شبیه اینکه می‌گوییم: راضیم به آنچه خداوند راضی بوده است. 📖 اختلاف قرائت ▪️در قرائات سبعه و بسیاری از قرائتهای رایج کلمه «الله» مرفوع قرائت شده و نقش فاعل دارد؛ که در این صورت «ما» می‌تواند ماء مصدری باشد یا «ما»ی موصوله یا نکره موصوفه؛ که در بالا توضیح داده شد. ▪️اما در قرائت ابوجعفر (از قراء عشره) به صورت منصوب قرائت شده که نقش مفعول دارد که توجیه‌های مختلفی برای آن شده است از جمله اینکه در اینجا حذف مضاف رخ داده است، یعنی مثلا چنین بوده است: «بما حفظ عهد الله» یا «بما حفظ دین الله»؛ یا اینکه «ما» مای موصوله بوده و کلمه دیگری در تقدیر بوده به این صورت که «بالطاعة والبر الذي حفظ الله في امتثال أمره»؛ و ... . 📚مجمع البيان، ج‏3، ص67 ؛ معجم القراءات، ج2، ص63 ضمنا ▪️در عموم قرائات بعد از عبارت «بِما حَفِظَ اللَّهُ» وارد فراز بعدی آیه «وَ اللاَّتی‏ تَخافُونَ ...» می‌شوند؛ ▪️اما در مصحف ابن‌مسعود و قرائتی که از او روایت شده، در ادامه این عبارت، عبارتِ «فأصلحوا إليهن: پس با آنان صلح و مدارا پیشه کنید» موجود بوده و نیز از او قرائتی به صورت «فأحسنوا إلیهن: با آنان نیکی کنید» نیز روایت شده است. 📚تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج‏3، ص941 ؛ 📚جامع البيان (طبری)، ج‏5، ص40 ؛ 📚المحرر الوجيز (ابن عطیه)، ج‏2، ص47 ؛ 📚الكشاف، ج‏1، ص506 ؛ 📚البحر المحيط، ج‏3، ص625 ؛ 📚الدر المنثور، ج‏2، ص152 ؛ 📚التفسير المظهرى، ج‏2قسم‏2، ص98 ؛ 📚معجم القراءات، ج2، ص63 یادآوری می‌شود که قبلا بیان کردیم اختلاف قرائات گاهی در حد چند کلمه می‌باشد 🔖 جلسه 660 http://yekaye.ir/al-kahf-18-79/ و همین ابن‌مسعود که در مصحفش چنین قرائتی را داشته، همین قرائت رایج در مصحف عثمانی را نیز قرائت می کرده، چنانکه راوی یکی از قرائتهای معروف از عاصم (ابوبکر) سلسله سندش به پیامبر از ابن‌مسعود می‌گذرد. @yekaye
🔹نشوزَهُنَّ ▪️ماده «نشز» در اصل دلالت بر رفعت گرفتن و برتری یافتن (الارتفاع و العلو) دلالت دارد و در این ماده دو مفهوم حرکت کردن و ارتفاع (رفعت گرفتن) لحاظ شده است. وقتی گفته می‌شود «فلان نشر عن مقامه» یعنی فلانی جایش را به دیگری داد؛ و قرآن هم می‌فرماید «إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات» (مجادله/۱۱) که تفسح به معنای جا باز کردنی است که شخص را جمع و جور کردن خود یا چپ و راست رفتن جا را برای دیگری باز می‌کند؛ و «نشوز» جا را برای دیگران باز کردنی است که با برخاستن از جای خود انجام می‌شود. ▪️در آیه «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» (بقره/259) برخی گفته‌اند که دلالت بر زنده شدن دارد زیرا زنده شدن بعد از مرگ، نوعی رفعت یافتن بعد از فرو افتادن است؛ اما دیگران توضیح داده‌اند که همان معنای حرکت و بالا آمدن در اینجا مد نظر است؛ یعنی بنگر که چگونه این استخوانها به حرکت درآمده روی هم دیگر سوار می‌شوند و سپس بر آنان گوشت پوشیده می‌شود؛ که همین تعبیر اخیر آیه «ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» نشان می‌دهد که کلمه «ننشزها» مرتبه‌ای قبل از زنده شدن است. ▪️کلمه «نشوز» بتدریج استعاره گرفته شده برای زنی که در مقابل شوهرش سرکشی کند یا شوهری که به زنش زورگویی کند، زیرا در هر دو مورد شخص می‌کوشد خود را در جایگاهی بالاتر از آنچه دارد قرار دهد؛ و در قرآن کریم نیز هم در مورد زن (وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَ؛‏ نساء/34) و هم در مورد مرد (وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً؛ نساء/128) این تعبیر به کار رفته است. 🔖جلسه 172 http://yekaye.ir/al-baqarah-002-259/ @yekaye
🔹اهْجُرُوهُنَّ ▪️درباره ماده «هجر» ▫️برخی بر این باورند که این ماده، در اصل بر دو معنای مستقل دلالت دارد؛ یکی «قطع» و «قطیعه» است، که در این معنا نقطه مقابل «وصل» است، چنانکه «هجران» به معنای جدایی و فراق می‌باشد؛ و دیگری محکم کردن و بستن چیزی، [چنانکه «هجار» طنابی است که با آن شتر نر را مهار می‌کنند و «فحل مهجور» شتری است که بر او افسار و زمام گذاشته باشند.] (معجم المقاييس اللغة، ج‏۶، ص۳۴)؛ ▫️اما دیگران نشان داده‌اند که معنای دوم هم به همان معنای اول برمی گردد؛ چرا که با این کار امکان مهجور و جدا کردن حیوان از آنچه خود حیوان می‌خواهد میسر می‌شود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۳۳) ▪️بدین ترتیب اصل معنای ماده «هجر» درگیر شدن با دیگری و جدا شدن از اوست، خواه این قطع ارتباط، با بدن باشد یا با زبان یا با دل؛ چنانکه «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ» (نساء/۳۴) منظور جدایی جسمانی است؛ ولی در آیه «إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» (فرقان/۳۰) منظور جدایی و رها کردن قلبی (شاید هم قلبی و هم زبانی) است؛ و در آیه «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلا» (مزمل/10) به نظر می‌رسد هر سه مد نظر باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۳۳) ▫️ به تعبیر دیگر، این ماده دلالت دارد بر رها کردن و جدایی در جایی که ارتباطی بین آنها وجود داشته است؛ [چنانکه «مهاجر» کسی است که از سرزمینی که مدتها در آن زندگی کرده جدا شود] (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۱، ص۲62)؛ و نه هرگونه ترک و جدایی، بلکه ترک کردنی که از روی بغض و ناراحتی [و یا همراه با اینها] باشد، چنانکه وقتی وقتی با نارحتی از شنیدن ادامه سخن کسی روی گردان می‌شوی تعبیر «هجرتَ الرجل» را به کار می‌برند. (مجمع البيان، ج‏3، ص68) ▪️همچنین کلمه «هَجر» به معنای «هذیان گفتن» و سخنان بیهوده و ناسزا بر زبان راندن هم به کار می‌رود (مُسْتَكْبِرينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُون‏؛ مومنون/۶۷) و گفته‌اند از این باب است که انسان به خاطر مرض یا عصبانیت و … حالت طبیعی خود را ترک کرده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۱، ص۲62) ▪️این ماده وقتی به باب مفاعله می‌رود (مهاجرت) یک نوع استمرار را با خود دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۱، ص۲63)؛ و موید این مطلب آن است که در قرآن کریم، ▫️وقتی در خصوص مسائل عادی اجتماعی: «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلا» (مزمل/10) ، «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» (مدثر/5) و یا خانوادگی: «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ» (نساء/۳۴) دستور جدایی می‌آید با صیغه ثلاثی مجرد است؛ ▫️اما وقتی مساله هجرت دینی و از مسیر باطل جدا شدن و در مسیر حق قرار گرفتن مطرح می‌شود، از باب مفاعله استفاده می‌شود که به طور ضمنی استمرار و همیشگی بودن این حرکت به سوی مقصد الهی را در خود دارد؛ مانند «أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها» (نساء/97) ، «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا» (انفال/72) «وَ مَنْ يُهاجِرْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِه‏» (نساء/100) «وَ الَّذينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ» (نحل/41) و نیز رواج خود کلمه «مهاجر» (نساء/100؛ و بویژه تعبیر: قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّي‏، عنکبوت/26) و «مهاجرین» (توبه/100 و 117؛ نور/22؛ احزاب/6؛ حشر/8؛ ممتحنه/10) و «مهاجرات» (ممتحنه/10). 📿این ماده و مشتقاتش ۳۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
🔹الْمَضاجِعِ ▪️ماده «ضجع» در اصل دلالت دارد بر پهلو و پشت خود را به زمین چسباندن (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص390) ویا به پشت خوابیدن (مجمع البيان، ج‏3، ص68) ▫️برخی گفته‌اند این ماده در اصل به معنای فارغ شدن از کار با آرامش گرفتن بدن بر روی زمین است؛ و نقطه مقابل آن بلند شدن یا نشست برای انجام کار می‌باشد (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏7، ص11). ▪️بر همین اساس، «ضجَّع فى الأمر» را در جایی به کار می‌برند که شخص در انجام کار قصور ورزد گویی برای انجام آن قیام نکرده و بر زمین خوابیده است؛ و یا به شخص ضعیف الرأی «رجل ضَجُوع» و به شخص ناتوانی که کاری از دستش برنمی‌آید «رجل ضُجَعَة» گویند؛ و «ضجوع» به شتری گویند که در گوشه‌ای و بتنهایی مشغول چریدن بوده و بر زمین آرمیده است. (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص390) ▪️«مضجع» (که جمع آن «مضاجع» می‌شود: لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى‏ مَضاجِعِهِمْ، آل عمران/154؛ و اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ، نساء/34؛ تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً، سجده/16) اسم مکان از این ماده است به معنای محلی که انسان در آن می‌خوابد و آرام می‌گیرد؛ و در آیه کنونی تعبیر «هجر فی المضجع» تعبیر بسیار بلیغی است، چرا که مضجع محل فراغت و استراحت است که انسان از افکار و کارهای روزانه فارغ شده و آماده انس و هم‌صحبتی است؛ و رویگردانی در این موقعیت، تاثیرش شدیدتر از رویگردانی در حالت عادی است. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏7، ص11). 📿ماده «ضجع» تنها همین سه بار و به صورت کل «مضاجع» در قرآن کریم به کار رفته است. 📖 اختلاف قرائت ▪️این کلمه در اغلب قرائات رایج به صورت جمع «المضاجع» ‌قرائت شده است؛ ▪️اما در برخی از قرائات غیرمشهور (ابن مسعود، نخعی، مطوعی و شعبی) به صورت «المضجع» یعنی مفرد. 📚معجم القراءات، ج2، ص63 @yekaye
🔹اضْرِبُوهُنَّ ▪️ماده «ضرب: زدن» در اصل به معنای چیزی را روی چیز دیگر گذاشتن (مفردات ألفاظ القرآن، ص505) یا به تعبیر دیگر، ضربتی بر دیگری وارد کردن (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص398) یا چیزی را به چیزی کوبیدن (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏7، ص21) است؛ که از این معنا برای کاربردهای مختلف استعاره گرفته شده، تا حدی که تعبیر خلیل این است که این ماده بر همه اعمال واقع می‌شود («الضَّرْب» يقع على جميع الأعمال؛ كتاب العين، ج‏7، ص31)❗️اما در همه اینها یک معنای واحدی حاکم است؛ 🤔و جالب اینجاست که تقریبا همین تنوع کاربردی که در زبان عربی برای کلمه «ضرب» هست، در زبان فارسی برای کلمه «زدن» مشاهده می شود. ▫️البته برخی این مطلب را که «ضرب» زدنی است که «از روی برنامه و مقصودی باشد» را هم جزء معنای این ماده می‌داند و شاهدی هم که می‌آورند این است که تعبیر «ضرب فی الارض» به هرگونه سیر و سفری نمی‌گویند بلکه سفری که با قصد خاصی انجام شده باشد؛ و شخص در آن دقت و توجه به خرج دهد. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏7، ص21 و 22) ▪️رایجترین معنای این ماده، زدن چیزی با چیز دیگر است: «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ» (أنفال/12)؛ «فَضَرْبَ الرِّقابِ»‏ (محمد/4) «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها» (بقرة/ 73)؛ «أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ» (أعراف/ 160)؛ «فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ‏» (صافات/93)؛ «يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ» (محمد/27). 🔸از همین حالت استعاره گرفته شده است برای: ▪️«ضَرْبُ الدّراهم: سکه زدن» به اعتبار اینکه سکه را با کوبیدن درست می‌کردند؛ چنانکه به اعتبار اینکه نقشی بر آن حک می کردند تعبیر «طبع الدراهم» به کار می‌رفت؛ و ظاهرا کلمه «ضریبه» به معنای خصلت و طبیعت نیز به همین تشبیه شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص505-506)؛ ▪️در مورد «ضَرْبُ المَثل: مَثَل زدن» (که بیشترین کاربرد کلمه «ضرب» در قرآن است؛ یعنی بیش از نیمی از موارد استعمال آن، مانند:‌ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا، ابراهیم/24 و نحل/75 و 76 و 112 و زمر/29 تحریم/10 و 11؛ وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا، كهف/32 و یس/13؛ ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكُمْ‏، روم/28؛ وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ، روم/58؛ وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا، زخرف/57؛ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا، زخرف/58؛ وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا، كهف/45) اگرچه راغب اصفهانی این را در ادامه مورد فوق، و از باب تشبیه به ضرب سکه دانسته، یعنی یاد کردن اثر چیزی که در چیز دیگری ظاهر می‌شود، اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که این تعبیر مستقیما از خود «ضرب» گرفته شده و گویی این زدنی کلام و زبان است؛ یعنی مَثَل کلامی است که گویی بر محل خاصی که با آن تناسب دارد کوبیده و زده می‌شود. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏7، ص22) ▪️«ضَرب الخيمةَ: خیمه زدن» به اعتبار اینکه بر میخ‌های خیمه می‌کویند؛ ▫️و ظاهرا از باب تشبیه به همین تعبیر است، اینکه قرآن می‌فرماید: «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ: ذلت بر آنان زده شد» (بقره/61 و آل عمران/112)؛ یعنی ذلت همانند خیمه‌ای که بر کسی زده می‌شود و او را کاملا دربرمی‌گیرد بر آنان زده شد؛ و نیز تعبیر «وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ» (آل عمران/112)؛ ▫️و باز چه‌بسا از همین استعاره گرفته شده است، تعبیر: «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً: در غار زدیم بر گوش‌های آنان چندین سال» (كهف/11)؛ ▫️ و یا تعبیر «فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ: بین آنان دیواری زده شد» (حديد/13) (مفردات ألفاظ القرآن، ص506) ▪️«ضرب الرقاب: گردن زدن»: «فَإِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ» (محمد/4) ▪️«ضَرْبُ العودِ، و الناي، و البوق: ساز زدن، نی زدن و بوق زدن» که یا با نفس یا با چیزی بر قسمتی از اینها می‌کویند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص506) ▪️«ضَرْبُ اللَّبِنِ بعضِهِ على بعض: به هم زدن شیر» (مفردات ألفاظ القرآن، ص506) ▪️«ضَرْبٌ في الأَرْضِ» برای اشاره به سفر رفتن (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص398) و راه رفتن و درنوردیدن زمین اطلاق می‌شود، از این جهت که انسان در راه رفتن پایش را بر زمین می‌زند: «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ‏» (نساء/101)؛ «وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ‏» ( عمران/156)؛ «لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ‏» (بقرة/273)؛ و ظاهرا از همین معناست که تعبیر «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ: در دریا برایشان راهی بزن» (طه/77) اقتباس شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص505). و گفته‌اند که به سرعت گرفتن در حرکت کردن هم «ضرب» اطلاق می‌شود (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص398) @yekaye 👇ادامه👇
ادامه توضیح درباره ماده «ضرب» ▪️و به نظر می‌رسد «اضطراب» هم از همین «ضرب فی الارض» اقتباس شده و به معنای کثرت رفتن به این طرف و آن طرف، برای اشاره به حالت آشفتگی به کار گرفته شده باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص506) 🔸همچنین خود این ماده بتنهایی به مناسبت‌هایی برای دلالت بر برخی از معانی دیگر هم به کار رفته است؛ مانند : ▪️«ضَرب» به معنای «رنگ زدن» (صیغَة): بدین مناسبت که رنگ را روی پارچه می‌زنند (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص398) ▪️«ضَرب» به معنای صنف و دسته‌ای از امور، گویی هریک به مثال سایر موارد آن دسته زده شده است؛ (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص398) ▪️«ضَریب» به معنای مِثل و مانند: گویی دو چیز که ضریب (مثل) همدیگرند هر دو با ضربه واحدی زده شده، وبا رنگ واحدی رنگ زده شده‌اند؛ (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص398) ▪️«ضَریب» به معنای «صاعقه» (الضعیق): گویی با آسمان بر زمین می‌زنند؛ ویا بدین جهت که وقتی صاعقه به چیزی برخورد می‌‌کند گویی او را می‌زند؛ و به فرد صاعقه‌زده «مضروب» گفته می‌شود؛ (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص398) ▪️«ضَریب» به معنای «شهدِ» [گل] و نیز عسل غلیظ، گویی زنبور آن را زده است؛ (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص398) ▪️«ضَریبه» به معنای جزیه و سایر مالیات‌ها؛ گویی با مالیات بر انسان زده‌اند؛ و ظاهرا همین معنا توسعه یافته و تعبیر «ضَرَبَ فلانٌ على يد فلان: فلانی روی دست فلانی زد» را برای جایی که کسی دیگری را از تصرف در اموالش محجور می‌سازد به کار می‌رود گویی او می‌خواسته دستش را باز کند و این بر دست او زده و او دستش را جمع کرده است. (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص398) ▪️«أُضرب فلانُ عن الأمر: فلانی از آن کار سر باز زد» [«أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً» (زخرف/5)] ظاهرا بدین جهت که گویی در انجام آن کار دست خود را گشوده می‌دید سپس او را زدند یا خودش خود را زد و از آن کاری که دلش می‌خواست خودداری کرد. (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص398) 🔸البته برخی، ‌پاره‌ای از این موارد را ناشی از الحاق حرف اضافه به ماده «ضرب» دانسته‌اند که با این حرف اضافه است که معنای جدیدی پیدا می‌کند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏7، ص23)؛ مانند: ▪️با حرف «ب» که باء واسطه یا سببیت است و دلالت می‌کند بر زدن چیزی به وسیله چیز دیگر: «أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ» (أعراف/ 160)؛ «فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ‏» (صافات/93) ▪️با حرف «فی» که دلالت دارد بر ظرفی که ماده ضرب در آن واقع می‌شود: «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ‏» (نساء/101)؛ [ویا «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ: در دریا برایشان راهی بزن» (طه/77) یا «إِذا ضَرَبْتُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا» (نساء/94)] ▪️با حرف «علی» که بر استیلا دلالت می‌کند: «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ» (بقره/61 و آل عمران/112)؛ ویا «وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ» (آل عمران/112)؛ [ و نیز: «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً» (كهف/11) «وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُيُوبِهِن‏» (نور/31)] ▪️با حرف «عن» که بر رد شدن و عبور کردن دلالت می‌کند: «أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً» (زخرف/5) ▪️و با حرف «لـ» که بر تعلق [متعلَقی که صرب به خاطر او انجام شده] دلالت دارد: «كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثالَهُمْ» (محمد/3) [و نیز: «يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» (ابراهیم/25؛ نور/35) و «ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَه‏» (یس/78)] 🔸لازم به ذکر است که گاهی کلمه «ضرب» در یک کلام می تواند در بیش از یک معنا به کار رفته باشد: ▪️شاید نمونه بارز آن کاربردش در آیه «كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ» (رعد/17) است که ▫️هم می‌تواند بدین معنا باشد که «این گونه حق و باطل را به هم می‌زنیم»‌ ▫️و یا این معنا که «این گونه در مورد حق و باطل مَثَل می‌زنیم» (چون مواردی هست که مقصود مَثَل زدن است اما کلمه «مَثَل» نمی‌آید، و به قرینه کلام فهمیده می‌شود، مانند: «ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا» (زخرف/58) ▪️و یا تعبیر «أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً» (زخرف/5) را ▫️ راغب اصفهانی به عنوان مصداقی از «ضرب المثل: مَثَل زدن» آورده ▫️ اما مرحوم مصطفوی آن را یک نحوه ضرب معنوی دانسته (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏7، ص22)؛ ▫️و چه‌بسا بتوان آن را اساساً در معنای رویگردانی و محروم گذاشتن دانست. 📿ماده «ضرب» و مشتقات آن 57 بار در قرآن کریم به کار رفته است که 29 مورد آن در ترکیب با کلمه «مثل» (مَثَل زدن) است؛ و این غیر از مواردی است که اگرچه کلمه «مثل» را صریحا ذکر نکرده اما به همان معناست. @yekaye
🔹 أَطَعْنَكُمْ قبلا بیان شد که ▪️ماده «طوع‏» در اصل به معنای تسلیم شدن و انقیاد و اطاعت کردن می‌باشد و نقطه مقابل «اکراه و اجبار» است «ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً» (فصلت/۱۱). 🔸برخی توضیح داده‌اند که در این ماده، سه عنصر معنایی حضور دارد «میل و رغبت» ، «خضوع و کرنش» و «عمل بر اساس دستور»؛ و وقتی عنصر «میل و رغبت» حذف شود، «اکراه» صدق می‌کند خواه خضوع در کار باشد و عمل واقع شود یا هیچ یک از این دو نباشد؛ 🔸اما دیگران این معانی را در ابواب مختلف آن داخل دانسته‌اند یعنی توضیح داده‌اند که: ▪️فعل ثلاثی مجرد آن (طاعَ يَطُوع) به معنای انقیاد [تسلیم بودن] در برابر دیگری است؛ که اسم فاعل آن «طائع» می‌شود (قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ؛ فصلت/۱۱)؛ ▪️بسیاری از اهل لغت بین حالت ثلاثی مجردِ این ماده (طاع یطوع) و هنگامی به باب افعال می‌رود (أطاع یُطاع) تفاوتی نگذاشته‌اند؛ اما از ابن‌سکیت مطلبی نقل شده که اگرچه ظاهرا وی هم این دو را مساوی می‌داند، اما نهایتا بر این باور است که فعل ثلاثی مجرد آن تنها بر مفهوم «انقیاد» دلالت دارد؛ و فقط وقتی به باب افعال می‌رود که امر و دستوری هم در کار بوده باشد؛ و نیز ازهری از لیث نقل می‌کند که «طاع» صرفا به معنای انقیاد است؛ اما «أطاعء – که «طاعة» هم از آن گرفته شده (وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ، نساء/81؛ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ، نور/53؛ طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ، محمد/21) می‌شود - به معنای این است که علاوه بر اینکه مطیع و تسلیم او بود، آن دستور وی را هم انجام داد؛ و شاید به همین جهت است که در قرآن کریم به صورت فعل ثلاثی مجرد اصلا به کار نرفته است، مثلا: «الَّذينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا» (آل‌عمران/۱۶۸)؛ «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» (نساء/80) ؛ «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُول»‏ (نساء/59؛ مائده/92، نور/54؛ محمد/33؛ تغابن/12) ؛ «يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ» (احزاب/66) ▪️وقتی به باب مفاعله (طاوَعَ یُطاوع) برود، به معنای آن است که این انجام دادنش با میل و رغبت هم بود؛ ▪️وقتی این کلمه به باب استفعال برود (استطاع یستطیع) به معنای قدرت و طاقت بر انجام کاری داشتن است (لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً؛ کهف/۶۷ و ۷۲ و ۷۵) یعنی چیزی که به خاطر آن، انجام دادن فعل مقدور می‌گردد؛ ▪️وقتی به باب افتعال می‌رود (تطوَّعَ) به معنای این است که استطاعت آن را بر دوش کشید، [= یعنی خود را با تکلف، در انجام آن کار توانا معرف نمود] و به کار مستحبی «تطوَّعَ» گویند چرا که شخص از روی میل و رغبت، عمل به تکلیفی را عهده‌دار می‌شود «فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ»‏(بقرة/۱۸۴) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۳۰) و اسم فاعل آن «مُطَّوِّع» است که اصلش «متطوّع» بوده که «ت» در «ط» ادغام شده است (الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ‏؛ توبه/۷۹) (معجم المقاييس اللغة، ج‏۳، ص۴۳۲) ▪️اما معنای آن، وقتی به باب «تفعیل» می‌رود «فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيه» (مائده/۳۰) مطلب مقداری پیچیده می‌شود که تفصیلش قبلا گذشت. 🔖جلسه 656 http://yekaye.ir/al-kahf-18-75/ @yekaye
🔹 لا تَبْغُوا در مورد ماده «بغی» ▪️برخی بر این باورند که این ماده در اصل در دو معنا به کار رفته است: ▫️یکی در معنای «طلب کردن» و «درصدد برآمدن»؛ چنانکه گفته می‌شود «بغیت الشیء» به معنای آن است که آن چیز را طلب کردم و درصددش برآمدم؛ ویا وقتی گفته می‌شود «ما ينبغى لك أن تفعل كذا» یعنی سزاوار تو نیست که چنین کاری کنی؛ یعنی نباید در طلب آن کار برآیی. و ▫️دیگری به معنای نوعی «فساد» [= تجاوز] چنانکه وقتی زخم و جراحت رو به فساد بگذارد می‌گویند «بغى الجرح» و مصادیق دیگر این معنا هم از همین تعبیر برآمده است. (معجم المقاييس اللغة، ج‏۱، ص۲۷۱؛ المصباح المنير، ج‏2، ص57) ▪️اما دیگران بر این باورند که معنای اصلی همان طلب کردن است، اما طلب کردنی شدید که بیش از حد متعارف باشد: ▫️برخی این مطلب را چنین توضیح داده‌اند که اصل این ماده به معنای درصدد تجاوز و خارج شدن از حالت معمولی برآمدن است، خواه این خارج شدن حاصل شود یا خیر؛ وتعبیر «بَغَيْتُ الشي‏ء» نه صرف طلب کردن، بلکه طلب کردن چیزی است بیش از آنچه لازم است. که اگر این خروج از حالت عدل به احسان باشد، خوب و ممدوح است؛ و اگر خروج از حق به باطل باشد، مذموم و به معنای تجاوز است؛ و به کار رفتن تعبیر «بغیر الحق» در آیه «يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ» (یونس/23؛ شوری/22) را شاهد بر این آورده‌اند که خود «بَغی» لزوما بار منفی ندارد، و بغیِ بناحق است که مذموم است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۳۶-137) ▫️برخی هم چنین توضیح داده‌اند که اصل این ماده تنها دلالت بر «طلب شدید و اراده اکید» دارد و تنها در صورتی که حرف «علی» بدان ضمیمه شود (مثلا: فَلا تَبْغُوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً، نساء/34؛ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ، یونس/23؛ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ، حج/60؛ إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ فَبَغى‏ عَلَيْهِمْ، قصص/76؛ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَق، ص/22؛ إِنَّ كَثيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغي‏ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ، ص/24؛ فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتي‏ تَبْغي‏ حَتَّى تَفي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ، حجرات/9) و یا در موارد منع و تحریم به کار رفته باشد (مثلا إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ، اعراف/33؛ يَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ، نحل/90) ویا هر گونه قرینه‌ لفظی یا مقامی دیگری در کلام باشد (مثلا: َ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً، یونس/90؛ وَ الَّذينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ، شوری/39؛ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ، جاثیه/17؛ِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ، بقره/173 و انعام/145 و نحل/115)، دلالت بر تعدی و تجاوز از حد می‌کند؛ و اگر خالی از هر قرینه‌ای باشد به معنای هرگونه طلب شدید است: «وَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ ... وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ» (قصص/77) «قالُوا يا أَبانا ما نَبْغي‏ هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا» (یوسف/65) «لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» (اسراء/66) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۳۰۹-310) @yekaye 👇ادامه👇
ادامه توضیح درباره ماده «بغی» 🔸این ماده اگرچه ظاهرا به خودی خود دلالتی بر معنای مذموم یا ممدوح ندارد؛ اما: ▪️وقتی به صورت ثلاثی مجرد می‌آید، غالبا با بار منفی و به معنای تجاوز کردن است؛ و در تفاوت «بغی» و «ظلم» هم گفته‌اند که ظلم هرگونه اقدام بناحق است؛ اما در مفهوم «بغی» شدت طلب کردن موضوعیت دارد؛ و البته این طلب شدید در خصوص چیزی است که واقعا سزاوار نیست. (الفروق في اللغة، ص227 )؛ و اگر در مواردی که در بالا به عنوان مصادیق کاربرد آن در معنای تعدی و تجاوز بود دقت شود، همگی فعل (بغی یبغی) و یا مصدر (بَغْي) و یا اسم فاعل (باغٍ) در صیغه ثلاثی مجرد بود؛ و از مجموع 39 بار کاربرد قرآنی این ماده (اعم از فعل و اسم) در صیغه‌های ثلاثی مجرد، فقط دو مورد از کاربردهای آن به صورت فعل است که ظاهرا معنایی تعدی و تجاوز ندارد: یکی در داستان حضرت موسی ع است: «قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً» (کهف/64) و دیگری در خصوص برادران یوسف ع: «قالُوا يا أَبانا ما نَبْغي‏ هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا» (یوسف/65)؛ و جالب اینجاست که در مواردی که خود طلب کردن می‌تواند اعم از خوب و بد باشد؛ اما متعلق طلب بد شده، نیز از فعل ثلاثی مجرد استفاده شده: «أَ فَغَيْرَ دينِ اللَّهِ يَبْغُونَ» (آل عمران/83)؛ «أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ» (مائده/50)؛ «خالِدينَ فيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً» (کهف/108) «قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغي‏ رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» (انعام/164) «قالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمينَ» (اعراف/140)؛ و جالبتر اینکه در یک آیه واحد، وقتی مورد طلب امر منفی است از فعل ثلاثی مجرد، و وقتی مثبت است از باب افتعال استفاده شده است: «وَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ ... وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ» (قصص/77). آیا اینها می‌تواند قرینه باشد که همان دو مورد هم نوعی بار منفی مد نظر است؟ ▪️وقتی به ابواب ثلاثی مزید می‌رود (باب افتعال و انفعال) بار منفی خود را از دست می‌رود و براحتی هم برای طلب‌کردنها ممدوح (يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ، بقره/265)؛ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ، بقره/272) و هم برای طلب کردنهای مذموم (فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ، آل عمران/7) و هم طلب‌کردنهایی که حکم اخلاقی ندارند و از این جهت خنثی هستند (مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُه، رعد/17؛ وَ الَّذينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ، نور/33؛ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ، احزاب/51؛ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ، انعام/35؛ وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ؛ نساء/104) به کار می‌رود. ▪️برخی به این نکته که «بغی» غالبا در معنای مذموم به کار می‌رود؛ ولی بار معنایی مثبت یا منفیِ ابتغاء کاملا ناظر به متعلقش است، اشاره کرده، و گفته‌اند ابتغاء در باب افتعال دلالت بر کوشش و اجتهاد در طلب می‌کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص137) در واقع، معنای شدت را نه ناشی از خود لفظ، بلکه صرفا وقتی به باب افتعال وارد شود در آن دخیل دانسته‌اند؛ اما کسانی که معنای شدت را در اصل این ماده دخیل می دانند، گفته‌اند چون باب افتعال دلالت بر مطاوعه و پذیرش درونی دارد، پس ابتغاء در جایی به کار می‌رود که این طلب شدید از روی اراده و رغبت و پذیرش درونیِ شخص باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏1، ص311) @yekaye 👇ادامه👇
آخرین فراز از توضیح ماده «بغی» ▪️در مورد تفاوت ورود این ماده در باب افتعال با باب انفعال (ینبغی) هم گفته‌اند این باب دلالت بر انفعال و منفعل بودن و اثر پذیرفتن دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏1، ص311) و در جایی است که کار برعهده شخص مقابل تحمیل و لازم می‌شود؛ نه اینکه صرفا خودش با میل و رغبت درصدد آن برآید و از این رو، در فارسی به «سزاوار است» ترجمه می‌شود. و گفته‌اند که این حالت دو صورت دارد: گاهی به صورتی است که آن فاعل برای انجام فعل مسخر است (اراده‌ای از خود ندارد و این امکان برایش نیست که از آن تخلف کند) مثلا می‌گویند: « النارُ يَنْبَغِي أن تحرق الثوب: آتش سزاوار است که لباس را بسوزاند» که ظاهرا آیه «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ»‏ (يس/69) در این معناست؛ و گاهی از باب درخواست از اهلیت و شایستگی‌ای است که در خود او هست، مثلا می‌گویند «فلانٌ يَنْبَغِي أن يعطى لكرمه: فلانی با توجه به بزرگواری‌اش سزاوار است که ببخشد» که آیه «وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي»‏ (ص/35) ظاهرا در این معناست. (مفردات ألفاظ القرآن، ص137) ▪️با این توضیحات معلوم می‌شود که تعبیر «ینبغی: سزاوار است» چون به نحوی از بیرون کاری را بر شخص لازم می‌آورد، بسیار به تعبیر «یجب: واجب است» نزدیک است؛ و در تفاوت این دو گفته‌اند اولی صرفا برای خوب بودن کاری به کار می‌رود اما اعم از اینکه لازم و ضروری باشد ویا ترکش هم مجاز باشد (اصطلاحاً: اعم از واجب و مستحب) اما دومی فقط در جایی به کار می‌رود که انجام کار لازم و ضروری باشد. (الفروق في اللغة، ص221) ▪️این ماده درباره زنان، به صورت مطلق به کار می‌رود، از آن نسبت فسق و فجور فهمیده می‌شود: «وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» (نور/33) «وَ لَمْ يَمْسَسْني‏ بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا» (مریم/20) که کلمه «بِغاء» مصدر باب مفاعله است، که دلالت بر نوعی رابطه طرفینی می‌کند؛ و «بَغِیّ» بر وزن فعیل صفت مشبهه یا صیغه مبالغه است و به زنی که اهل زناکاری باشد گفته می‌شود. (و این تعبیر در زبان عرب، فقط در مورد زنان به کار می‌رود، نه مردان؛ المصباح المنير، ج‏2، ص57)؛ اما وقتی با حرف «علی» به کار می‌رود به معنای مطلق هرگونه ضرر زدن و تعدی کردن است؛ و نه ناظر به فسق و فجور: «فَلا تَبْغُوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً» (نساء/34) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏1، ص311) 📿ماده «بغی» و مشتقات آن 96 بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
🔹 فَلا تَبْغُوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً چنانکه در متن فوق اشاره شد اگرچه کاربرد کلمه «بغی» در دو معنای «طلب کردن» و «تعدی ورزیدن»‌ رایج است ؛ ▪️اما ترکیب اساسا برای معنای تجاوز و تعدی کردن است؛ که در آیات زیر این حالت کاملا واضح است: وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ (حج/60) إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ فَبَغى‏ عَلَيْهِمْ (قصص/76) قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَق (ص/22) إِنَّ كَثيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغي‏ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات (ص/24) فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتي‏ تَبْغي‏ حَتَّى تَفي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ (حجرات/9) ▪️اما به نظر می‌رسد گاهی کلمه «علی» بعد از کلمه «بغی» می‌آید، اما لزوما حرف متعلق به فعل نیست، و در این موارد، حتی اگر دلالت بر معنای تجاوز و تعدی دارد، به خاطر قرینه‌های کلامی (از جمله خود وجود حرف «علی» در جمله) است؛ نه اینکه ناشی از دلالت معنای ترکیبی «بغی علیه» باشد. مثلا در آیه «إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ» (یونس/23) «بغی» اسم «انما» و «علی انفسکم» در مقام خبر آن است؛ نه اینکه جار و مجرور متعلق به کلمه «بغی»ای باشد که در متن آمده است. 🔸با این توضیح، به نظر می‌رسد عبارت «لا تَبْغُوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً» ظرفیت هر دو معنا را داشته باشد؛ یعنی: 🍃الف. اگر «علیهن» را متعلق به فعل «تبغوا» بدانیم، (که فعل «تبغوا علی» به معنای تجاوز و تعدی کردن باشد) آنگاه «سبیلاً» را می‌توان منصوب به نزع خافض دانست؛ یعنی مثلا چنین بوده» لا تبغوا علیهن بسبیلّ ما: به هیچ طریقی بر آنان تعدی نکنید. 🍃ب. اما می‌توان «علیهن» را متعلق به سبیلا (حال، یا به تعبیر فنی‌تر، متعلق به حال محذوف، که بر عامل خود مقدم شده) دانست؛ و در این صورت، سبیلا مفعول «تبغوا» می‌شود؛ آنگاه یعنی لا تبغوا سبیلاً علیهن: بر آنان راهی مجویید (یعنی دنبال بهانه و دستاویزی نباشید که بخواهید باز آنان را تنبیه کنید) 📚التبيان فى اعراب القرآن، ص104 ؛ اعراب القرآن و بيانه، ج‏2، ص208 @yekaye
🔹 عَلِیّاً قبلا بیان شد که ▪️ماده «علو» در اصل به معنای بلندی و رفعت و عُلُوّ می‌باشد. ▪️دو گونه فعل از این ماده به کار رفته است: ▫️«علا يَعْلُو» که دلالت بر هرگونه بلندی و رفعتی (اعم از ممدوح یا مذموم) دارد (مانند: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ‏، قصص/۴؛ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ، قصص/۸۳؛ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ‏، مؤمنون/۹۱)؛ و ▫️«عَلِىَ يَعْلَى» که دلالت بر رفعت و شرافت دارد و تنها در موارد ممدوح به کار می‌رود و «عَلِیّ» از این ماده است «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ» (حج/۶۲). 🔖تفصیل بیشتر در جلسه 518 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-28/ @yekaye
🔹 كَبیراً درباره ماده «کبر» در آیه 31 همین سوره به تفصیل بحث شد و بیان شد که ▪️ماده «کبر» به معنای «بزرگی» و نقطه مقابل «صغر» (کوچکی) می‌باشد؛ و این دو کلمه متضایف هستند، یعنی همواره در نسبت با دیگری سنجیده می‌شوند، برخلاف «عظمت» و «حقارت» که درباره خود شیء به خودی خود و صرف نظر از مقایسه آن با چیزی دیگر به کار می‌روند. ▪️«کِبَر» و بزرگی گاهی از حیث زمان است، و در این مقام به شخص سالخورده و مسن «کبیر» می‌گویند: «إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما» (إسراء/۲۳) «وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ» (بقرة/۲۶۶) «وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَر» (آل عمران/۴۰) «قالَ كَبيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ» (یوسف/۸۰) و البته به هرگونه کسی که به لحاظی از دیگران بزرگتر باشد هم «کبیر» می‌گویند؛ چنانکه گاه «کبیر» به معنای رئیس به کار می‌رود: «إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ» (طه/۷۱ و شعراء/۴۹) یا «إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ» (احزاب/۶۷) ▪️«کبریاء» به معنای خود را از هرگونه تسلیم و انقیاد برتر قرار دادن است، که این امر تنها وصف خداوند است «وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (جاثیه/۳۷) و هرکس دیگری که مدعی آن شود خلاف شان خود رفتار کرده است و لذا این وصف برای خدا مدح و برای انسانها مذموم است: «قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ» (یونس/۷۸) و چه‌بسا اطلاق «کبیر» بر خداوند هم از باب برخورداری از او وصف «کبریاء» باشد. @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜شأن نزول📜 در شأن نزول این آیه، هم در منابع شیعی (بر اساس روایاتی که سندش به امیرالمومنین ع ختم می‌شود؛ ر.ک: الجعفريات (الأشعثيات)، ص107 ؛ دعائم الإسلام، ج‏2، ص217 ؛ النوادر (للراوندي)، ص38 ؛ مجمع البيان، ج‏3، ص68) و هم در منابع اهل سنت (با روایاتی که سند برخی به امیرالمومنین ع و سند برخی به حسن بصری حتم می‌شود؛ ر.ک: اسباب نزول القرآن، ص155-156 ؛ الدر المنثور، ج‏2، ص151 ) نقل شده است: ▪️دختر یکی از بزرگان انصار با مردی ازدواج کرده بود و یکبار که در برابر او نشوز و نافرمانی پیشه کرد، وی سیلی‌ای به او زد. دختر به خانه پدر رفت و به همراه او سراغ پیامبر ص آمدند. پدرش به پیامبر گفت: من دردانه‌ام را به همسری فلانی درآوردم؛ و او سیلی‌ای به دخترم زده است! پیامبر ص فرمود: می‌تواند قصاص کند! دختر به اتفاق پدر به راه افتادند که از شوهرش قصاص کند، که پیامبر ص فرمود: صبر کنید؛ این جبرئیل ع است که نازل می‌شود و آنگاه این آیه نازل شد و رسول الله ص فرمود: ما اراده‌ای کردیم و خداوند اراده‌ای کرد و آنچه خدا اراده کند بهتر است؛ و اجازه قصاص نداد. ❇️تبصره1. برخی افراد این داستان را در سعد بن ربيع بن عمر و زنش حبيبه دختر زيد بن ابى زهير معرفی کرده‌اند. برخی زن وی را خوله دختر محمد بن سلمه دانسته‌اند. برخی هم این داستان را در مورد ثابت بن قیس بن شماس و زنش جميله دختر عبد اللَّه بن ابىّ نقل کرده‌اند. 📚(مجمع البيان، ج‏3، ص68؛ اسباب نزول القرآن، ص155-156) ❇️تبصره2. برخی از مفسران چنین اقدامی از جانب پیامبر ص را (که ابتدا بگوید قصاص کنید و بعد بگوید ما چیزی می‌خواستیم و خدا چیز دیگری می‌خواست) منافی عصمت و مقام پیامبر ص در مقام بیان شریعت الهی دانسته‌اند (الميزان، ج‏4، ص349 )، و از این رو در صحت این شأن نزول تردید کرده‌اند. در حالی که به نظر می‌رسد چنین تردیدی روا نیست. در واقع صدر و ذیل واقعه نشان می‌دهد که اصلا معلوم نیست که پیامبر در پاسخ آنان در مقام بیان شریعت الهی بوده است. با توجه به اینکه زن اهل نشوز بوده و احتمالا با گریه و داستان‌سرایی از کتکی که خورده نزد پدرش رفته است. پدرش هم از بزرگان بوده، برای خود و نزدیکانش شان ویژه قائل بوده و همین که خودش به مجازات دامادش اقدام نکرده و سراغ پیامبر ص آمده، جای شکرش باقی است. کاملا می‌توان حالت اینها را هنگام مراجعه به پیامبر ص تصور کرد؛ و در چنین حالتی طبیعی است که پیامبر ابتدا باید اینها را آرام کند؛ نه اینکه ابتدا به ساکن به آنان بگوید زن ناشزه هیچ حقی ندارد! یعنی درست است که مقام پیامبر ص چنان بوده، که به تعبیر قرآن، آیات را قبل از نزولش می‌دانسته است (چرا که خداوند از او خواسته بود تا قبل از نزول در خواندن آنها عجله نکند؛ طه/114) اما اتفاقا با توجه به همان مقام نبوتش که علی‌القاعده می‌دانسته که این آیه در این موقعیت نازل خواهد شد؛ کاملا طبیعی است که در این وضعیت بحرانی آنها ابتدا سعی کند آنها را آرام کند؛ و به یکی از احکام شرعی دیگر (قصاص) آنها را ارجاع دهد؛ ✅یکی از اموری که احتمال ساختگی بودن را در این نقل کم می‌کند همین است که در بسیاری از نقلها اسم افرادی در این داستان برده شده است و به «مردی» یا «زنی» بسنده نشده است. همه افرادی هم که به عنوان پدر در این داستان مطرح‌اند در زمره افرادی‌اند که چنین تحلیلی که در بالا اشاره شد در موردشان جور درمی‌آید: ▪️عبداله بن أبی، همان کسی که قبل از آمدن پیامبر به مدینه قرار بود حاکم مدینه شود و با آمدن پیامبر برنامه‌اش به هم خورد برای همین ظاهرا مسلمان شد ولی به عنوان سردسته منافقان معروف است. ▪️محمد بن مسلمه را نیز علمای رجال اهل سنت درباره جنگجویی‌اش داستانها گفته‌اند و پیامبر ص هنگام عقد اخوت، او را با ابوعبیده جراح برادر کرد. ابوعبیده جراح، همان کسی است که با عمر و ابوبکر در سقیفه آمد و نقش جدی داشت و عمر هنگام مرگش می‌گفت اگر او زنده بود او را خلیفه می‌کردم و شورا تشکیل نمی‌دادم. با توجه به اینکه پیامبر خود ابوبکر و عمر را با هم برادر کرده بود می توان حدس زد روحیات برادر ابوعبیده را. ▪️در مورد خود «زید بن ابی‌زهیر» مطلبی یافت نشد، اما در کتب رجال و تراجم فرزند او به نام خارجة در زمره صحابه معروف است که در پیمان عقبه اسلام آورده و ‌در جنگ احد کشته شده است. پس علی‌القاعده خود زید باید در هنگام این واقعه فرد مسنّی بوده باشد؛ و همین که از اسلام وی سخنی به میان نیامده احتمال اینکه به لحاظ شخصیتی مانند عبدالله بن أبی باشد، زیاد می‌شود؛ چنانکه فرزند عبدالله بن أبی هم حنظله غسیل الملائکه است که برخلاف پدرش ایمان و شهادت وی شهره است. @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ با توجه به اینکه متناظر با فقرات متعدد این آیه، احادیث متعددی روایت شده، احادیث را در ذیل چند فقره مستقل می‌آوریم.
🔹 الف. الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ ☀️1) از رسول الله ص روایت شده است: بهترین مردان امتم کسانی‌اند که بر اهل و عیال خود گردنکشی نمی‌کنند و بر آنان مهربانی می‌ورزند و بدانان ستم نمی‌کنند؛ سپس این آیه را قرائت کردند: مردان قوّام بر زنان‌اند به اینکه خداوند برخی از آنان را بر برخی برتری داده است.» 📚مكارم الأخلاق، ص216 وَ قَالَ رسول الله ص: خَيْرُ الرِّجَالِ مِنْ أُمَّتِي الَّذِينَ لَا يَتَطَاوَلُونَ عَلَى أَهْلِيهِمْ وَ يَحِنُّونَ‏ عَلَيْهِمْ وَ لَا يَظْلِمُونَهُمْ ثُمَّ قَرَأَ «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» الْآيَةَ. @yekaye