eitaa logo
یک آیه در روز
2هزار دنبال‌کننده
115 عکس
10 ویدیو
24 فایل
به عنوان یک مسلمان، لازم نیست که روزی حداقل در یک آیه قرآن تدبر کنیم؟! http://eitaa.com/joinchat/603193344C313f67a507 سایت www.yekaye.ir نویسنده (حسین سوزنچی) @souzanchi @HSouzanchi گزیده مطالب: @yekAaye توضیح درباره کانال https://eitaa.com/yekaye/917
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه تدبر 17 درباره بودن اسلام❗️ 🤔این سخنان بدین معنا نیست که امکان ندارد که مرد به لحاظ عاطفی از زنش احساس سرخوردگی پیدا کند ویا زن به لحاظ جنسی از مردش گلایه‌مند باشد؛ بلکه همه اینها در تضعیف کانون خانواده نقش دارد؛ اما چون محور اصلی پیوند در این عرصه نیست، تمرکز احکام فقهی هم در این عرصه نمی‌باشد و توصیه‌ها به حد وجوب و حرمت شرعی نمی‌رسد؛ بلکه وجوب و حرمت شرعی در همان عرصه‌ای است که کانون خانواده را محکم نگه دارد. 📛این گونه موضع‌گیری‌ها بخوبی دروغ بودن علیه فقها (که آنان را مردسالار و مخالف حقوق زنان معرفی می‌کنند) نشان می‌دهد: مساله آنان کشف حکم شرع با رعایت ضوابطش بوده است؛ نه ترجیح مرد بر زن یا بالعکس. @yekaye
🔹فابْعَثُوا ▪️ماده «بعث» در اصل به معنای برانگیختن (إثارة) است (معجم المقاييس اللغة، ج‏1، ص266) برخی توضیح داده‌اند برانگیختنی که همراه باشد با به جانب چیزی یا کاری روانه کردن، که متناسب با مورد آن تفاوت می‌کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۳۲) اما برخی اصل معنا را همان «برانگیختن» (که مرکب از دو مفهوم «اختیار» و «رفع» [بالا بردن و بلند کردن] است) می‌دانند و بر این باورند که معانی‌ای همچون فرستادن و به جانب چیزی روان کردن و رساندن و ... که برخی از اهل لغت به عنوان معنای این ماده ذکر کرده‌اند، در زمره کاربردهای مجازی آن است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏1، ص295) 🔸این ماده در کاربردهای قرآنی‌اش: ▪️هم در مورد احیای مردگان این تعبیر به کار رفته است (ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ، بقره/56؛ فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ، بقره/259؛ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا، مریم/15؛يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا، مریم/33؛ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ، نحل/38؛ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ، نحل/21 و نمل/65؛ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ، حج/7؛ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ، مومنون/16؛ يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا، یس/52؛ زَعَمَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى‏ وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ، تغابن/7؛ وَ الْمَوْتى‏ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ، انعام/36؛ يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَميعاً، مجادله/6 و 18) ▫️چنانکه کلمه «يَوْمَ يُبْعَثُونَ» (اعراف/14؛ حجر/36؛ مومنون/100؛ شعراء/87؛ صافات/144؛ ص/79) «يَوْمُ الْبَعْث» (روم/56) و حتی بدون کلمه «یوم» برای اشاره به روز قیامت (إِنْ كُنْتُمْ في‏ رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ؛ حج/5) و اصل برانگیختن انسانها در قیامت (ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ واحِدَة؛ لقمان/28) به کار می‌رود؛ ▫️ و ظاهرا به همین مناسبت در آیات [«وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ» (انعام/60) و] «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً» (کهف/12) و «وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ» (کهف/19) در مورد بیدار کردن از خواب (المیزان، ج۱۳، ص۲۴۹) به کار رفته است؛ که این کاربرد بقدری شیوع دارد که تعبیر «رَجُلٌ بَعِث» ‌به معنای کسی است که خیلی سریع از خواب بیدار می‌شود و خواب بر او غلبه نمی‌کند (المحكم و المحيط الأعظم، ج‏2، ص97 )‌ برخی گفته‌اند این کاربرد «بعث» برای بیدار شدن، به خاطر قرابت نزدیک «خواب» با «مرگ» است چنانکه تعبیر «توفی» نیز برای هردوی آنها به کار رفته است (انعام/60؛ و نیز: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي‏ لَمْ تَمُتْ في‏ مَنامِها؛ زمر/42) (مفردات ألفاظ القرآن، ص133) @yekaye 👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیح ماده «بعث» گفتیم این ماده در کاربردهای قرآنی‌اش: ▪️هم در مورد احیای مردگان این تعبیر به کار رفته است و اکنون می‌افزاییم: ▪️و هم در مورد برگزیدن شخصی به مقام نبوت (رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ، بقره/129؛ فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين، بقره/213؛ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ، آل عمران/164؛ ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ بِآياتِنا إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ، اعراف/103؛ ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى‏ قَوْمِهِمْ ... ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ وَ هارُونَ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ بِآياتِنا، یونس/74-75؛ وَ لَقَدْ بَعَثْنا في‏ كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً، نحل/36؛ وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً، اسراء/15؛أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً، اسراء/94؛ أَ هذَا الَّذي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً، فرقان/41؛ هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ، جمعه/2؛ حَتَّى يَبْعَثَ في‏ أُمِّها رَسُولاً، قصص/59؛ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً، غافر/34؛ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً، جن/7) ▫️ویا کسی را به مقام و مرتبه‌ای رساندن «أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً» (اسراء/79) ▫️و بلکه مطلق برانگیختن شخصی برای انجام یک ماموریت: (ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ ... إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً، بقره/246-247؛ فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها، نساء/35؛ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذاب، اعراف/167؛ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقيباً، مائده/12؛ فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيه، مائده/31؛ فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولي‏ بَأْسٍ شَديد، اسراء/5؛ َ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهيداً، نحل/84 و 89؛ وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا في‏ كُلِّ قَرْيَةٍ نَذيراً، فرقان/51؛ أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ، شعراء/36)؛ ▫️ که در این کاربرد، برخی از ویژگی‌های کلمه «بعث» را این می‌دانند که همواره در مورد افراد عاقل به کار می‌رود لذا می‌توان گفت «بعثت فلانا بكتابي» اما نمی‌توان گفت که «بعثت كتابي اليك» (الفروق في اللغة، ص283)؛ اما باید گفت که در قرآن کریم تنها یکبار کلمه «بعث» برای موجود ظاهرا غیرعاقل (عذاب) استفاده شده است: «هُوَ الْقادِرُ عَلى‏ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ» (انعام/65) که با این توضیح، یا باید این کاربرد را مجازی و استعاری دانست و منظور «بعث فرشتگان عذاب برای ارسال عذاب» بوده؛ و یا تعبیری بسیار لطیف، که می‌خواهد غیرمستقیم بفهماند که همه موجودات عالم (حتی عذابی که فرستاده می‌شود) جنود دارای درک و شعور تحت فرمان خداوندند (از باب آیه‌ی «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» اسراء/44) ▪️و در همه اینها وجهه نظر اصلی مساله، آن ابتدای به حرکت درآمدن است؛ از این رو، از کلماتی مانند «فرستادن: ‌ارسال») و «به جهت خاصی روان کردن:‌ توجیه») ‌استفاده نکرد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏1، ص296) ▪️وقتی این ماده به باب انفعال می‌رود (إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها؛ شمس/12) ظاهرا دلالت دارد بر منفعل شدن از این حالت بعث و برانگیختگی؛ چنانکه در آیه «وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ‏» (توبة/46) یعنی خداوند این را که آنان بدان سو روی آورند و به راه بیفتند خوش نداشت. (مفردات ألفاظ القرآن، ص133) ▪️که اگر این برانگیختگی در چیزی حاصل شود آن را «مبعوث» می‌خوانند؛ و شاید به همین مناسبت است که غالبا این تعبیر برای کسانی که روز قیامت زنده می‌شوند به کار رفته است: «وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ» (انعام/29 و مومنون/37) «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» (اسراء49 و 98؛ مومنون/82؛ صافات/16؛ واقعه/47) «إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ» (هود/7) «أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ» (مطففین/4) @yekaye 👇 ادامه مطلب👇
قسمت پایانی توضیحات درباره «بعث» 🔸کلمه بعث به کلمات «ارسال» (فرستادن) و «انفاذ» (جاری کردن) و «نشور» (بلند کردن و پراکندن) بسیار نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفته‌اند: ▪️تفاوتش با ارسال در این است که «بعث» مطلق برانگیختن کسی است که هدف از این کار می‌تواند صرف خود آن شخصی که برانگیخته شده، باشد مانند اینکه کودک را برای رفتن به مدرسه برمی‌انگیزانیم؛ اما ارسال (فرستادن) حتما با بردن پیام (رساله)ای است و مخاطب ثالثی حتما در نظر است. (الفروق في اللغة، ص283 ) ▪️تفاوتش با انفاذ در این است که «بعث»‌ چنانکه اشاره شد فقط در مورد افراد عاقل به کار می‌رود، اما انفاذ در مورد عاقل و غیر عاقل به کار می‌رود؛ و نیز انفاذ شامل حمل و غیرحمل می‌شود در حالی که «بعث» شامل حمل نمی‌شود؛ از این رو در تعابیری مانند «أنفذت كتابي اليك» ویا «أنفذت اليك جميع ما تحتاج اليه» نمی‌توان کلمه «بعث» را به جایش قرار داد (الفروق في اللغة، ص283 ). ▪️و تفاوتش با «نشور» در این است که «بعث» ناظر است به اصل بیرون آوردن افراد از قبرها (مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا؛ یس/52) در حالی که «نشور» ناظر است به نشر دادن و ظهور و آشکار شدن همگان در آن عرصه و ظهور اعمالشان در پیشگاه خلایق؛ چنانکه گفته می‌شود «نشرت اسمك: اسمت را نشر دادی» ویا «نشرت فضيلة: آن کار خوب را نشر دادی» (الفروق في اللغة، ص284 ) 📿ماده «بعث» و مشتقات آن 67 بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
🏴 اطلاعیه 🇮🇷 🏴شهادت افتخارآمیز و مظلومانه ، یکی از عزیزترین دلسوزان امت اسلام و مظلومان جهان، در اقدام ناجوانمردانه شیطان بزرگ، را به محضر امام زمان ارواحنا له الفداء و تمامی عدالت‌جویان جهان تبریک و تسلیت عرض می‌کنم.🇮🇷 "این رجل فاجری که خون عزیز ما را به زمین ریخت، تأیید کرد دین خدا را. یعنی خدا دین خودش را به او تأیید کرد. با ریختن خون عزیز ما، تأیید شد انقلاب ما. این انقلاب باید زنده بماند، این نهضت باید زنده بماند، و زنده ماندنش به این ریخته شدن خون‌هاست. بریزید خون‌ها را؛ زندگی ما دوام پیدا می‌کند. بکُشید ما را؛ ملت ما بیدارتر می‌شود. ما از مرگ نمی‌ترسیم؛ و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید... مردن تهلکه نیست؛ مردن حیات است. آن عالَم، حیات است؛ این عالم مرده است. از مردن نترسید، و نمی‌ترسیم. آنها باید بترسند که مردن را از بین رفتن می‌دانند؛ هلاک و فنا می‌دانند." 🖌صحیفه ، ج7، ص183 @souzanchi @yekaye
🔹حكَماً ▪️اغلب اهل لغت بر این باورند که ماده «حکم» در اصل بر «منع» کردن دلالت دارد و به «افسار چهارپایان» «حَکَمَة» می‌گویند چون وی را مهار می‌کند و مانع حرکت دلخواه او می‌شود و به همین قیاس «حکمت» منع از جهالت است (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۹۱) و ▫️برخی این را این طور توضیح داده‌اند که «حِکمت» هم از همین «حَکَمة» اخد شده زیرا که بر صاحب خود افساری می‌زند و او را از رذایل منع می‌کند. (المصباح المنير، ج‏2، ص145) و ▫️ برخی با استناد به همین معنای «حَکَمة» توضیح داده‌اند که ماده «حکم» نه هر گونه منعی، بلکه ممانعتی است که نوعی هدف اصلاح و کنترل را تعقیب می‌کند؛ و شاید بتوان آیه «فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ» ‏(حج/52) را نیز موید این مطلب دانست. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۴۸) ▪️«حُکم» به معنای «قضاوت» (وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ، نساء/58؛ وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ، مائده/42؛ وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ، مائده/49؛ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ‏، مائدة/95؛ قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ، انبیاء/112؛ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي‏ بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ، نمل/78؛ وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْث‏، انبیاء/78) نیز چنین نامیده شده چون منع از ظلم است (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۹۱) و یا چون وقتی بر کسی حکمی رانده می‌شود، وی از انجام خلاف آن منع می‌شود به طوری که اجازه تخطی از آن را ندارد؛ و «حَکَمتُ بین القوم» یعنی بین آنان جدایی افکندم [و مانع شدم که به همدیگر ظلم کنند: إِنَّا كُلٌّ فيها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ؛ غافر/48] (المصباح المنير، ج‏2، ص145). ▪️در تفاوت «حکم» و «قضاء»‌ برخی گفته‌اند کاربرد «قضاء» از این جهت است که مساله‌ای به طور کامل فیصله داده و تمام می‌شود؛ اما در «حکم» تاکید بر رفع خصومت است که حکم مانعی برای ادامه یافتن خصومت می‌شود (الفروق فى اللغة، ص184 ) ▫️و برخی گفته‌اند: در «قضاء» اظهار نظر از جانب قاضی در مورد خاص مد نظر است؛ اما در «حُکم» قطعی بودن این اظهار نظر. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص309) ▪️و ظاهرا به همین مناسبت، تدریجا به هر امری که به نحو قطعی ابراز شود، و حتی به خود این عمل «حکم» اطلاق گردیده: «ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ» (ممتحنه/10) «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ» (انعام/57) «أَلا لَهُ الْحُكْمُ» (انعام/62) «آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ» (انعام/89) «آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» (مریم/12) «آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً» (انبیاء/74؛ قصص/14) «ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (یونس/35؛ صافات/154، قلم/36 و 39) «وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا» (رعد/13)، ▫️تا جایی که برخی گفته‌اند «حُکم» کردن آن است که معین شود که چیزی چنین است و چنان نیست، حتی اگر مخاطب به این سخن ملتزم نشود: «أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ‏ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»‏(مائدة/50) (مفردات ألفاظ القرآن، ص249) ▫️ویا گاهی به خود ملتزم شدن به یک مفاد ، حکم کردن اطلاق می‌شود: «وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون‏» (مائده/47)». ▪️از این روست که اگرچه در وجه تسمیه «حکم» اشاره شد که یک منعی هست و هدفش منع از ظلم بوده؛ اما در مقام استعمال، «حکم کردن» لزوما منع از ظلم نیست و بد حکم کردن هم داریم: «ساءَ ما يَحْكُمُونَ» (انعام/136؛ نحل/59؛ عنکبوت/4؛ جاثیه/21) @yekaye 👇ادامه مطلب👇
ادامه بحث ماده «حکم» (فراز دوم) ▪️در خصوص فاعل چنین حکم کردنی دو کلمه «حاکم» ، «حَکَم» رایج است؛ 🔸در تفاوت آنها گفته‌اند: ▫️«حاکم» (خَيْرُ الْحاكِمينَ، اعراف/87 و یونس/109 و یوسف/80؛ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ، هود/45 و تین/8) صرفا بر حیثیت صدور حکم دلالت دارد: آن کسی است که حکم از او سر می‌زند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص310) و جمع آن «حکّام» است: «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ» (بقره/188). این حکم ابتدا قضاوت بوده، بعد به کسی که در همه شؤونات زندگی بین مردم حکم می‌کند اطلاق شده و معنای حاکم سیاسی پیدا کرده است؛ اما همین مفهوم «حکومت» هم ابتدا از همین حکم به معنای قضاوت اخذ شده است؛ ▫️اما «حَکَم» (أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً، أنعام/114؛ فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها، نساء/35) به معنای متخصص در حکم است (مفردات ألفاظ القرآن، ص249) و بلیغ‌تر و ثبوت آن در حکم بیشتر است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص310). 🔸به تعبیر دیگر، ▫️«حَکَم» دلالت دارد بر کسی که سزاوار است که داور قرار داده شود؛ ▫️ اما «حاکم» کسی است که در جایگاهی است که امکان داوری کردن دارد؛ و صفت «حَکَم» بار معنایی مثبت‌تری دارد، زیرا ممکن است کسی که «حاکم» است به صواب حکم نکند؛ اما کسی که «حَکَم» است اقتضایش این است که به صواب حکم کند. (الفروق فى اللغة، ص185 ) ▪️«حکیم» صفت مشبهه است؛ برخی گفته‌اند یعنی آن کسی است که حکم برای او ثابت است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص310) اما به نظر می‌رسد کلمه «حکیم» بیش از اینکه ناظر به «حکم کردن» باشد، ناظر به «حکمت» است؛ و اشاره شد که «حِکمت» از «حَکَمة» (افسار) اخد شده زیرا که بر صاحب خود افساری می‌زند و او را از رذایل منع می‌کند؛ اما درباره معنای خود این کلمه گفته‌اند «حِکمة» (بر وزن «فِعلة») دلالت بر نوع خاصی از «حُکم» می‌کند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص310) یعنی آن «حکمی» است که کاملا مستند به علم و عقل باشد؛ در واقع «حُکم» اعم از «حکمت» است: حکم، قضاوت کردن بر اساس چیزی در مورد چیزی است، که گفته شود این چنین است یا چنان نیست؛ اما حکمت آن قضاوت و حکمی است که درست و بجا و بحق بوده باشد؛ و شاید بتوان گفت حکمت از جانب خداوند شناخت اشیاء و ایجاد آنان به غایت احکام و استواری است؛ و از جانب انسان، ‌شناخت موجودات و انجام کارهای خوب: «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ» (لقمان/12)؛ (مفردات ألفاظ القرآن، ص249). 🔸با این بیان معلوم می‌شود که کلمه «حکیم» به «عالم» بسیار نزدیک است؛ در تفاوت این دو گفته‌اند: ▫️اولا «حکیم» بر سه وجه به کار می‌رود؛ که دو وجهش ربطی به «عالم» ندارد: یکی به معنای «محکِم» (شبیه بدیع به معنای مبدع) [یعنی کسی که کارش را محکم و با احکام انجام می‌دهد]، و دوم به معنای «مُحکَم» چنانکه تعبیر «فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» را برخی به همین معنا دانسته‌اند؛ و سوم حکیم به معنای عالم به احکام امور؛ و ثانیا به همین معنای سوم هم اخص از معنای عالم است. (الفروق فى اللغة، ص89 ) @yekaye 👇ادامه مطلب👇
ادامه بحث ماده «حکم» (فراز آخر) 🔸کلمه «إحکام» به دو کلمه «اتقان» و «ابرام» نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفته‌اند: ▪️اتقان (از ماده «تقن») و إحکام هر دو محکم‌کاری است با این تفاوت که اتقانِ چیزی، غالبا در جایی است که چیزی هست و اتقان آن به معنای اصلاح و پر کردن خلل و فرج و رفع نواقص آن است؛ اما إحکام به این معناست که از ابتدا کار را محکم و بی‌هیچ خلل و فرجی ایجاد کنند؛ لذا در مورد قرآن فرمود « كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ» یعنی از ابتدا بدون هیچ خلل و فرجی ایجاد شد (الفروق فى اللغة، ص207) اما در مورد اشیای عالم مادی از تعبیر اتقان استفاده کرد: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ» (نمل/88) چرا که آفرینش آنان از وضعیت‌های بالقوه شروع می‌شود و بتدریج با رسیدن به فعلیتهای بالاتر خلل و نقصهای آنان پر می‌شود: «ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى» (قیامت/38) «الَّذي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ» (انفطار/7) «الَّذي خَلَقَ فَسَوَّى» (اعلی/2) ▪️و «إبرام» (از ماده «برم» که در فارسی تعبیر «نقض و ابرام کردن» رایج است) تقویت چیزی است که اصل آن در خصوص تقویت بند و طناب به کار می‌رفته و از آن برای سایر تقویت کردنها عاریه گرفته شده؛ در حالی که گفتیم «إحکام» از ابتدا محکم ایجاد کردن است. (الفروق فى اللغة، ص207 ) ▪️وقتی این ماده وقتی به باب تفعیل می‌رود، ▫️ برخی گفته‌اند به معنای «حکم کردن را به کسی واگذار کردن» است [یعنی ناظر به معنای «حُکم کردن»] (المصباح المنير، ج‏2، ص145)؛ ▫️اما دیگران توضیح داده‌اند که «تحکیم» ناظر به همان معنای «منع کردن» است؛ و«حكَّمتُ فلاناً» یعنی او را از آنچه می‌خواست منع کردم؛ اما وقتی «حَکَّمَ» با حرف «فی» می‌آید (فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ؛ نساء/65) ناظر به معنای «حُکم کردن» می‌شود (معجم مقاييس اللغة، ج‏2، ص91) البته شاید کسی اشکال بگیرد که پس چرا در آیه «وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ» (مائده/43) حرف «فی» ندارد؛ که می‌توان پاسخ داد که در اینجا نیز سیاق دلالت دارد که عبارتی همچون «فی الامور» در تقدیر کلام است. ▪️ برای «حَکَم» قرار دادن، صیغه تفاعل نیز به کار رفته است «يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ‏» (نساء/60) 🔸 و ظاهرا تفاوت «تحکیم» با «تحاکم» آن است که در «تحکیم» «عمل حَکَم قرار دادن» مورد تاکید است؛ اما در «تحاکم» تاکید کلام بر «توافق» بین دو نفری است که با هم توافق می‌کنند که چه کسی حَکَم بین آنها باشد 📿ماده «حکم» و مشتقات آن 210 بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
ادامه بحث ماده «حکم» (فراز سوم) ▪️بدین ترتیب، «حکمت» و «حکیم بودن» ▫️هم وصف خداوند و اشخاص می‌تواند بشود (از این جهت که سخن یا کار حکیمانه‌ای انجام می‌دهند) و ▫️هم وصف امور و اشیاء؛ از این جهت که حکیمانه ساخته و پرداخته شده‌اند: 📖در قرآن کریم غیر از مواردی که به صورت فعل ویا تعابیری نظیر «احکم الحاکمین» و ... از این ماده به کار رفته، دو کلمه «حکیم» و «حکمت» به طور خاص، در نسبت با خدا معنی پیدا می‌کند: 🔹20 بار تعبیر «حکمت» آمده که یا از دادن صرفاً خود «حکمت» (بقره/269 ؛ اسراء/39 ؛ لقمان/12 ) ویا از دادن آن در ردیف الکتاب (بقره/129 و 151؛ آل عمران/164؛ جمعه/2 ؛ بقره/231 ؛ آل عمران/81 ؛ آل عمران/48؛ مائده/110 ؛ نساء/54 ؛ نساء/113 ؛ آل عمران/81 ) ویا مُلک (بقره/251 ؛ ص/20 ) توسط خداوند سخن به میان آمده است و در آیه‌ای از تلاوت «حکمت» در کنار «آیات الله» سخن گفته شده است (وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى‏ في‏ بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ؛ احزاب/34) ویا آنچه پیامبری آورده «حکمت» نامیده شده (قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ؛ زخرف/63؛ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ؛ حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ، قمر/4-5) ویا به عنوان روش و وسیله‌ای برای دعوت مردن به راه خدا معرفی شده است: « ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَن» (نحل/125) و 🔹 97 بار وصف «حکیم» آمده است که 91 مورد آن وصف خداوند است، (بدین صورت که 47 بار به صورت «عَزيز حَكيم»‏ (29 بار با «الـ» و 18 بار با تنوین)، 29 بار به صورت «عَليم حَكيم‏» (4 بار با «الـ» و 25 بار با تنوین)، 7 بار به صورت «حکیم علیم» (2 بار با «الـ» و 5 بار با تنوین ) و 4 بار به صورت «حكيم خبير» (3 بار با «الـ» و 1 بار با تنوین) و 1 بار «حکیم حمید» و 1 بار «تواب حکیم» و 1 بار «علیّ حکیم» و 1 مورد «واسع حکیم» ) و بقیه موارد، 1 بار «فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ» (دخان/4) است که در بالا اشاره شد؛ و 5 بار آن در وصف قرآن است (الذِّكْرِ الْحَكيمِ، آل عمران/58؛ الر، [الم،] تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكيمِ، یونس/1؛ لقمان/2؛ وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ، یس/2؛ وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ، زخرف/4) (که این مورد آخر احتمال دارد که وصف حضرت علی ع باشد که طبق روایت متواتر ثقلین، هم‌پایه قرآن است؛ توضیح بیشتر در: http://www.souzanchi.ir/imam-alis-name-in-holy-quran-2/) که در این موارد برخی گفته‌اند به خاطر اینکه متضمن حکمت است به قرآن حکیم گفته شده؛ و نیز گفته‌اند «حکیم» به معنای «مُحکم» است، از بابِ «كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ» (هود/1) و هردو درست است؛ یعنی این کلمه متضمن هردو معنا هست (مفردات ألفاظ القرآن، ص249) ▪️در واقع، وقتی این ماده وقتی به باب افعال می‌رود (كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ، هود/1؛ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ، حج/52)، به معنای مُحکم و متقن انجام دادن کاری است (المصباح المنير، ج‏2، ص145) ▪️ و اسم مفعول این صیغه «مُحکَم» می‌شود: «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهات (آل عمران/7) یعنی چیزی که احکام یافته و شک و شبهه‌ای در آن راه نداشته باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۵۱) ▫️و برخی هم گفته‌اند «مُحکم» آن چیزی است که دارای حُکم شده است؛ یعنی مطلبش چنان قطعی شده که جای تردید و تشابهی در آن باقی نمانده، برخلاف متشابه که شبیه دارد و از صراحت کامل برخوردار نیست. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص311) ▫️و ظاهرا «سوره محکمة» (فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فيهَا الْقِتالُ؛ محمد/20) هم از این باب است که مطالبش چنان آشکار است که تأویل و شک و شبهه‌ای برنمی‌دارد (مجمع البيان، ج‏9، ص155؛ الميزان، ج‏18، ص239) @yekaye 👇ادامه مطلب👇
🔹 أَهْلِهِ / أَهْلِها در آیه 25 همین سوره بیان شد که ▪️ماده «أهل» در اصل به معنای تحقق انس است همراه با یک نحوه اختصاص و تعلق. «اهل» یک نفر، کسانی هستند که نَسَب یا دین و یا چیزی مانند اینها مثل شغل و خانه وسرزمین و… آنها را با وی جمع کرده است و در واقع اهل یک نفر مختص‌ترین افراد به او (همسر، فرزند و…) می‌باشد. ▫️اگر به این ضابطه که اهلِ یک نفر کسانی‌اند که یک نحوه وحدت و مناسبتی با وی دارند توجه شود، آنگاه نحوه این تعلق و وابستگی می‌تواند شدت و ضعف داشته باشد و گاه فرزند و نزدیکان شخص که تعلق و وابستگی شایسته‌ای به وی ندارند دیگر «أهل» او محسوب نمی‌شوند: «نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏… قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح» (هود/۴۵-۴۶). ▪️اگرچه کاربرد کلمه «أهل» در خصوص افرادی که پیوند نسبی یا سببی دارند خیلی شیوع دارد اما ظاهرا چون دلالت بر یک نحوه تعلق و پیوند می‌کند این تعبیر هم به صورت اضافه به مکانها «أَهْلَ الْقُرى» «أَهْلِ الْمَدِينَةِ» « أَهْلِ مَدْيَنَ» «أَهْلَ يَثْرِبَ» و… و هم حتی به صورت اضافه به اشیاء و معانی: «أَهْلِ النَّارِ» ، ‏«أَهْلَ الذِّكْرِ» ، «أَهْلُ التَّقْوى» ،‏ «أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ» و… نیز به کار رفته که همگی اینها به یک نحوه تعلق خاطر و وابستگی به آن مکان یا معنا دلالت دارد و تعبیر «اهل الکتاب» برای مطلق پیروان کتابهای آسمانیِ پیش از قرآن؛ و نیز به صورت اضافه به کتاب آسمانی خودشان (أَهْلُ الْإِنْجِيل) نیز در قرآن کریم رایج است. ▪️در قرآن کریم در تمامی مواردی که کلمه «أهل» به شخص یا اشخاصی اضافه شده، این کلمه در معنای اعضای خانواده به کار رفته است و آیه «فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ … فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ» (نساء/۲۵)تنها موردی است که صاحب کنیز را با تعبیر «اهل» کنیز یاد کرد؛ که درباره چرایی آن در جلسه 952 تدبر ۱۰ توضیحاتی گذشت. از کلماتی که به این کلمه بسیار نزدیک است کلمه «آل» است و در تفاوت «آل» و «أهل» گفته‌اند که تعبیر «أهل» از جهت نسبت و اختصاص بیشتر به کار می‌رود، لذا در مورد شهر و معانی نیز به کار می‌رود؛ اما کلمه «آل» بیشتر از جهت قرابت [خویشاوندی] ویا پیروی به کار می‌رود و لذا هم به خانواده شخص «آل» می‌گویند هم گاهی به پیروان شخص «وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُون‏» (اعراف/۱۳۰) ولی هیچگاه «آل العلم» و یا «آل مدینه» گفته نمی‌شود. 🔖جلسه 952 http://yekaye.ir/an-nesa-4-25/ @yekaye
🔹إِصْلاحاً در آیه ۱۶ همین سوره بیان شد که ▪️ماده «صلح» در اصل دلالت دارد بر آن چیزی که از فساد سالم مانده باشد؛ ▫️و در واقع، «صلاح» نقطه مقابل «فساد» می‌باشد، چنانکه این تقابل در بسیاری از آیات قرآن مد نظر قرار گرفته است؛ مثلا: «الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ‏» (شعراء/۱۵۲) «وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ‏» (اعراف/۱۴۲) «إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ‏» (یونس/۸۱) «وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها» (شعراء/۵۶) «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِح‏» (بقره/۲۲۰) ▫️و البته برخی گفته‌اند اگرچه غالبا «صلاح» در مقابل «فساد» است؛ اما گاه در مقابل «سیئة» هم به کار می‌رود: «خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً» (توبه/۱۰۲) و برخی بر این باورند که نسبت «صلاح» و «فساد» نسبت نقیضین است؛ یعنی با تحقق فساد، صلاح منتفی است؛ و بالعکس؛ اما «صلاح» و «سیئه» ضد همدیگرند؛ یعنی اگرچه با هم جمع نمی‌شوند؛ اما رفع هر دو ممکن است [یعنی ممکن است عملی نه مصداق عمل صالح باشد و نه عمل سیئه]. ▪️در واقع، «صلاح» را یک نحوه استقامت ناشی از حکمت، دانسته‌اند؛ خواه همراه با نفع باشد یا ضرر؛ البته کاربرد کلمه «صلاح» در جایی که ضرری در کار باشد (مثلا می‌گویند این بیماری به صلاح تو بوده است) مخصوص به مواردی است که نهایتا نفعی برای شخص داشته باشد؛ همچنین گفته شده که «صلاح» تغییر حالت به وضعیتی است که آن وضعیت استقامت داشته باشد و «صالح» کسی است که حال خود را به چنین وضعی تغییر می‌دهد و لذاست که در مورد خود خداوند تعبیر «صالح» به کار نمی‌رود. ▪️برای فعل «صَلَحَ» (یا صَلُحَ) دو کاربرد شایع است: ▫️ یکی به معنای کار صالح انجام دادن، و ▫️دیگری به معنای صلح کردن و با مسالمت با دیگری زندگی کردن؛ ▪️و وقتی به باب افعال می‌رود، همین دو کاربرد را به صورت متعدی خواهد داشت: یعنی ▫️هم به معنای اصلاح امور است در مقابل افساد: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى‏ قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ» (بقره/220) «وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها» (اعراف/56 و 85) «كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ» (محمد/2) ▫️و هم به معنای صلح برقرار کردن بین دو نفر «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ» (نساء/128) یا دو گروه: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما ... فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ ... إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ» (حجرات/9-10) ، «وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاس» (بقره/2245) ، «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ» (انفال/1) ▫️ و البته در بسیاری از موارد می‌تواند هر دو مد نظر باشد؛ مثلا: «فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما» (نساء/35) که اسم فاعل آن «مُصلِح» می‌باشد در مقابل «مفسد»: «وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ» (بقره/11) ، «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ» (بقره/220) ، «إِنَّا لا نُضيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحينَ» (اعراف/170) 🔖جلسه ۹۴۳ http://yekaye.ir/an-nesa-4-16/ @yekaye
🔹يُوَفِّقِ ▪️اصل ماده «وفق» دلالت بر ملائمت بین دو چیز (معجم المقاييس اللغة، ج‏6، ص128) و به تعبیر دیگر، مساوات در امری از امور است (مجمع البيان، ج‏3، ص70) ▫️ برخی اصل این ماده را همانندی از جهت افکار و یا افعال، و نقطه مقابل «خلاف» و مخالفت دانسته‌اند؛ با این توضیح که مماثلت، همانندی در ذات اشیاء است، اما موافقت همانندی از جهت افکار و افعال است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏13، ص158). ▪️بدین ترتیب، «وِفق» به معنای مطابقت بین دو چیز است (مفردات ألفاظ القرآن، ص876) و ▪️ وقتی به باب مفاعله می‌رود: «وافقتُ فلاناً: با فلانی موافقت کردم» بدین معناست که او را تصدیق کردم، گویی هر دو با هم وفق پیدا کرده‌ایم (معجم المقاييس اللغة، ج‏6، ص128 ) ▫️و در این باب دو مصدر «موافقه» و «وفاق» ساخته می‌شود، که این باب دلالت بر استمرار در همانندی مذکور دارد؛ در آیات «إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً .... لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً جَزاءً وِفاقاً» تعبیر «وفاق» دلالت بر مبالغه و تاکید دارد و می‌خواهد بیان کند که این جهنم با چنین شرایطی جزایی کاملا موافق با افکار و اعمال آنان است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏13، ص159). ▪️وقتی این ماده به باب افتعال می‌رود: «اتفاقِ» دو چیز بدین معناست که آن دو با هم نزدیک شدند (معجم المقاييس اللغة، ج‏6، ص128) چنانکه اتفاق در جنس ویا در مذهب به معنای مساوات در این امر است [چنانکه گفته می‌شود: این دو نفر در فلان مساله اتفاق دارند] (مجمع البيان، ج‏3، ص70)؛ و [تدریجا] این تعبیر به معنای مطابقت فعل انسان با [قضا و] قَدَر به کار رفته و وقتی می‌گویند «اتّفق لفلان خیرٌ أو شرٌ: برای فلانی خیر یا شری اتفاق افتاد» یعنی فعل وی با قضا و قدر خوب و یا بدی مطابق گردید. (مفردات ألفاظ القرآن، ص878) ▪️اما این وقتی به باب تفعیل می‌رود (توفیق) ظاهرا دو کاربرد مهم دارد. ▫️یکی ظاهرا ناظر به همین معنای «اتفاق» (مطابقت با قَدَر) است که البته فقط برای وضعیت خیر (نه شر)‌به کار می‌رود: «إِنْ أُريدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفيقي‏ إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ» (هود/88) (مفردات ألفاظ القرآن، ص878) که ظاهرا مقصود از «ما توفیقی الا بالله» این است که اتفاق خوب افتادن برای من جز به خواست خداوند نخواهد بود. به تعبیر دیگر توفیق همان لطفی از جانب خداوند است که در هنگام آن وقوع فعل طاعات اتفاق می‌افتد (مجمع البيان، ج‏3، ص70 )؛ ▫️و کاربرد دیگر متعدی شدنِ همان معنای «وفق» است و در خصوص اصلاح بین دو نفر به کار می‌رود (مجمع البيان، ج‏3، ص70)؛ آنگاه «توفیق» به معنای قرار دادن شخصی یا چیزی موافق با چیز دیگر است تا بین آنها التیام و نزدیکی حاصل شود و تنافر و تخالف و دوری برداشته شود: «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفيقاً» (نساء/62) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏13، ص159) 🔸و به نظر می‌رسد در آیه «إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما» (نساء/35) هر دو معنای «توفیق» می‌تواند مد نظر بوده باشد. 📿ماده «وفق» و مشتقات آن تنها همین 4 بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
🔹عَليماً قبلا بیان شد که ▪️ماده «عِلم» به معنای «شناخت» و نقطه مقابل «جهل» است. گفته شده که اصل و ریشه ماده‌ی «علم» دلالت می‌کند بر اثری که در هر چیزی وجود دارد که مایه تمایز آن از غیرش می‌شود، و کلمه «علامت» که به معنای «نشانه» می‌باشد و کلمه «عَلَم» هم که به معنای «پرچم» و به معنای «کوه بلند» به کار می‌رود (جمعِ آن: أعلام) نیز به همین جهت است و «مَعالِم الطریق» هم آثار و علامت‌هایی است که یک مسیر (الطریق) را با آنها تشخیص می‌دهند. ▪️«علیم» بر وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار می‌رود؛ اما عموما اهل لغت «علیم» را از باب مبالغه در علم دانسته‌اند و ظاهرا ضابطه‌اش این است که اگر بتوان از ماده مربوطه، اسم فاعل بسازیم صیغه مبالغه است؛ و اگر اسم فاعل آن چندان رایج نباشد (مثلا رحیم) صفت مشبهه می‌باشد. 🔸در تفاوت بین «عالم» و «علیم» هم گفته‌اند «عالم» لزوما دلالت بر «معلوم» می‌کند یعنی در جایی به کار می‌رود که معلومی در کار باشد و همواره متعدی است؛ اما «علیم» لزوما متعدی نیست و صرفا نشان‌دهنده این است که اگر معلومی در کار باشد، حتما او بدان عالم است؛ چنانکه «سامع» به کسی گفته می‌شود که صدایی را بشنود، اما «سمیع» به کسی می‌گویند که شنوا باشد، خواه در آن لحظه صدایی در کار باشد یا نباشد. 🔖جلسه 222 http://yekaye.ir/al-baqare-2-32/ @yekaye
🔹خَبيراً درباره ماده «خبر» قبلا بیان شد که ▪️برخی بر این باورند که در اصل در دو معنی به کار می‌رود یکی در معنای علم و دیگری در معنای نرمی و سستی، چنانکه به کشاورزی که زمین را شخم می‌زند هم «خبیر» گویند چون زمین را نرم و آماده رویش گیاه می‌کند. اما اغلب این دو معنا را به یک معنا برگردانده و گفته‌اند علمی است که با اطلاع و احاطه دقیق باشد و به کنه معلومات پی ببرد؛ و کشاورز شخم‌زننده را هم از این جهت خبیر گفته‌اند که به زوایای پنهان مزرعه‌اش کاملا احاطه دارد و هنگام کار همه چیز را تحت نظر قرار می‌دهد. ▪️بدین ترتیب «خُبْر» و «خِبْرَةً» مصدر این ماده و به معنای خبردار شدن است و در آیه «قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً» (کهف/۹۱) آن را به معنای علم و معرفت دقیق به حساب آورده‌اند. ▪️«خَبَر» را به معنای وسیله اطلاع و رسیدن به علم دانسته‌اند: «سَآتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ؛ نمل/۷) به معنای این است که بتوانم علم و اطلاعی در این زمینه پیدا کنم. ▪️«خبیر» اسم فاعل و یا صفت مشبهه از این ماده است و کاربرد آن در مورد خداوند به معنای کسی است که علم به باطن و حقایق امور دارد و البته برخی این احتمال را هم مطرح کرده‌اند که شاید «خبیر» در مورد خدا به معنای «مُخبِر:‌خبر دهنده» باشد. 🔖جلسه 524 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-34/ @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️1) از امام باقر ع روایت شده است: وقتی زن بر مرد نشوز کند، همان [طلاق] خلع است؛ پس مرد می‌تواند آن مقداری که توان دارد از زن پس بگیرد [توضیح این مساله در روایت12 الف در جلسه قبل گذشت]؛ و اگر نشوز زن با نشوز مرد همراه شود؛ آن «شقاق» است. 📚تفسير العياشي، ج‏1، ص240 عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا نَشَزَتِ الْمَرْأَةُ عَلَى الرَّجُلِ فَهِيَ الْخُلْعَةُ فَيَأْخُذُ مِنْهَا مَا قَدَرَ عَلَيْهِ وَ إِذَا نَشَزَ الرَّجُلُ مَعَ نُشُوزِ الْمَرْأَةِ فَهُوَ الشِّقَاقُ. ☀️ب. به امام رضا ع منسوب است که فرموده‌اند: اما شقاق، آنجایی است که [نشوز و درگیری و ناملایمت] هم از جانب شوهر باشد و هم از جانب زن، همان گونه که خداوند متعال فرمود: «و اگر از شکاف بین آن دو بیم داشتید پس حَکَمی از وابستگان مرد و حَکَمی از وابستگان زن را برانگیزید» (نساء/35) پس شوهر شخصی را و زن هم شخصی را انتخاب می‌کند و آن تو بر سر اینکه اینان از هم جدا شوند یا با هم آشتی کنند توافق می‌کنند؛ پس اگر بر سر اصلاح توافق کردند، [توافقشان جاری است] بدون اینکه از آن زن و شوهر دستوری [= اجازه‌ای برای اجرای این توافق] داشته باشند؛ ولی اگر بر سر جدا شدن اینها توافق کردند، چنین حقی ندارند مگر بعد از اینکه ابتدا از زن و شوهر کسب امر کرده باشند. [= یعنی ابتدا اجازه گرفته باشند که نتیجه گفتگو و توافق ما هرچه شد شما بدان تسلیم باشید.] 📚الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص245 وَ أَمَّا الشِّقَاقُ فَيَكُونُ مِنَ الزَّوْجِ وَ الْمَرْأَةِ جَمِيعاً كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها» يَخْتَارُ الرَّجُلُ رَجُلًا وَ المَرْأَةُ تَخْتَارُ رَجُلًا فَيَجْتَمِعَانِ عَلَى فُرْقَةٍ أَوْ عَلَى صُلْحٍ فَإِنْ أَرَادَا إِصْلَاحاً فَمِنْ غَيْرِ أَنْ يَسْتَأْمِرَا وَ إِنْ أَرَادَا التَّفْرِيقَ بَيْنَهُمَا فَلَيْسَ لَهُمَا إِلَّا بَعْدَ أَنْ يَسْتَأْمِرَا الزَّوْجَ وَ الزَّوْجَة. @yekaye
☀️2) الف. حلبی می‌گوید: از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل سوال کردم که می‌فرماید: «و اگر از شکاف بین آن دو بیم داشتید پس حَکَمی از وابستگان مرد و حَکَمی از وابستگان زن را برانگیزید». فرمودند: آن دو حَکَم، حق ندارند که بین زن و شوهر جدایی بیندازند، مگر اینکه از زن و شوهر اجازه گرفته باشند و با آنان شرط کرده باشند که اگر ما خواستیم بین شما جمع کنیم و اگر خواستیم جدایی بیندازیم؛ پس اگر جمع کردند جایز است و اگر جدایی انداختند نیز جایز است. [و باید به آن عمل شود.] 📚الكافي، ج‏6، ص146 ؛ تهذيب الأحكام، ج‏8، ص103؛ من لا يحضره الفقيه، ج‏3، ص521 عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها». قَالَ: لَيْسَ لِلْحَكَمَيْنِ أَنْ يُفَرِّقَا حَتَّى يَسْتَأْمِرَا الرَّجُلَ وَ الْمَرْأَةَ وَ يَشْتَرِطَا عَلَيْهِمَا إِنْ شِئْنَا جَمَعْنَا وَ إِنْ شِئْنَا فَرَّقْنَا فَإِنْ جَمَعَا فَجَائِزٌ فَإِنْ فَرَّقَا فَجَائِزٌ. ☀️ب. سماعه می‌گوید: از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل سوال کردم که می‌فرماید: «و اگر از شکاف بین آن دو بیم داشتید پس حَکَمی از وابستگان مرد و حَکَمی از وابستگان زن را برانگیزید» و گفتم: نظر شما چیست که اگر آن دو حَکَم به زن و مرد گفتند: آیا شما امرتان را در اصلاح ویا جدایی انداختن به ما واگذار نکرده‌اید؟ و زن و مرد هم گفتند: بله، و بر این سخن آن زن و مرد هم دیگرانی را شاهد گرفتند، آیا برایشان جایز است که بین آن زن و شوهر جدایی بیندازند؟ فرمودند: بله، ولیکن حتما باید این در زمان پاک بودن زن باشد بدون اینکه جماعی از جانب شوهر رخ داده باشد.* سپس از ایشان سوال شد: نظر شما چیست که اگر یکی از آن دو حَکَم گفت: من بین این دو حکم به جدایی دادم، و حَکَم دیگر گفت: ولی من بین این دو حکم به جدایی ندادم؟! فرمودند: جدا شدن [توسط حَکَمین] اجرا نمی‌شود مگر اینکه هر دو بر جدا شدن زن و شوهر توافق کنند و اگر هر دو بر این جدا شدن اجتماع کردند آنگاه جدایی جایز می‌شود. *. ظاهرا این تعبیر بدان جهت است که طلاق زن حتما باید در شرایطی صادر شود که زن در ایام عادت ماهیانه نباشد. 📚الكافي، ج‏6، ص147؛ تهذيب الأحكام، ج‏8، ص104 مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها» أَ رَأَيْتَ إِنِ اسْتَأْذَنَ الْحَكَمَانِ فَقَالا لِلرَّجُلِ وَ الْمَرْأَةِ: أَ لَيْسَ قَدْ جَعَلْتُمَا أَمْرَكُمَا إِلَيْنَا فِي الْإِصْلَاحِ وَ التَّفْرِيقِ؟ فَقَالَ الرَّجُلُ وَ الْمَرْأَةُ: نَعَمْ. فَأَشْهَدَا بِذَلِكَ شُهُوداً عَلَيْهِمَا، أَ يَجُوزُ تَفْرِيقُهُمَا عَلَيْهِمَا؟ قَالَ: نَعَمْ؛ وَ لَكِنْ لَا يَكُونُ إِلَّا عَلَى طُهْرٍ مِنَ الْمَرْأَةِ مِنْ غَيْرِ جِمَاعٍ مِنَ الزَّوْجِ. قِيلَ لَهُ: أَ رَأَيْتَ إِنْ قَالَ أَحَدُ الْحَكَمَيْنِ: قَدْ فَرَّقْتُ بَيْنَهُمَا، وَ قَالَ الْآخَرُ: لَمْ أُفَرِّقْ بَيْنَهُمَا؟! فَقَالَ: لَا يَكُونُ تَفْرِيقٌ حَتَّى يَجْتَمِعَا جَمِيعاً عَلَى التَّفْرِيقِ فَإِذَا اجْتَمَعَا عَلَى التَّفْرِيقِ جَازَ تَفْرِيقُهُمَا. @yekaye
☀️3) و این مطلب که حکمین باید از طرفین اجازه داشته باشند تا بتوانند طلاق را جاری سازند، علاوه بر روایات فوق، در روایات متعدد دیگری نیز تاکید شده است (مثلا در تفسير العياشي، ج‏1، ص240-241 ) با این حال حکایتی از امیرالمومنین ع با دو روایت مختلف آمده که نشان می‌دهد که می‌توان تا حدودی و تحت شرایطی آن دو را به چنین اجازه دادنی ملزم کرد: ☀️الف. مرد و زنی خدمت حضرت علی ع آمدند و همراه هریک جماعتی بود؛ حضرت علی ع فرمود: «پس حَکَمی از وابستگان مرد و حَکَمی از وابستگان زن را برانگیزید.» سپس به آن دو حَکَم فرمود: آیا می‌دانید که چه کاری برعهده شماست؟ برعهده شما این است که اگر صلاح دیدید که این دو با هم باشند بین آنها جمع کنید و اگر صلاح دیدید که از هم جدا شوند بین آن دو جدایی بیفکنید. زن گفت: به کتاب خداوند به نفع من باشد یا علیه من رضایت دادم. و مرد گفت: اما در خصوص جدایی، قبول ندارم. پس حضرت علی ع فرمود: از اینجا نمی‌روی مگر اینکه به همان چیزی که آن زن اقرار کرد اقرار کنی! 📚تفسير العياشي، ج‏1، ص241؛ دعائم الإسلام، ج‏2، ص271 عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِيرِينَ عَنْ عُبَيْدَةَ قَالَ: أَتَى عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ‏ ع رَجُلٌ وَ امْرَأَةٌ مَعَ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِئَامٌ مِنَ النَّاسِ؛ فَقَالَ عَلِيٌّ ع «فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها». ثُمَّ قَالَ لِلْحَكَمَيْنِ: هَلْ تَدْرِيَانِ مَا عَلَيْكُمَا؟ [عَلَيْكُمَا] إِنْ رَأَيْتُمَا أَنْ یَجْمَعَا [تجمعا] جَمَعْتُمَا وَ إِنْ رَأَيْتُمَا أَنْ یُفَرِّقَا [تفرقا] فَرَّقْتُمَا. فَقَالَتِ الْمَرْأَةُ: رَضِيتُ بِكِتَابِ اللَّهِ عَلَيَّ وَ لِي. فَقَالَ الرَّجُلُ: أَمَّا فِي الْفُرْقَةِ فَلَا. فَقَالَ عَلِيٌّ ع: مَا تَبْرَحُ حَتَّى تُقِرَّ بِمَا أَقَرَّتْ بِه‏. ☀️ب. مردی خدمت حضرت علی ع آمد در حالی که با زنش دچار اختلاف شده بودند؛ پس حضرت حَکَمی از وابستگان مرد و حَکَمی از وابستگان زن را برانگیخت و به آن دو حَکَم فرمود: آیا می‌دانید که چه داوری‌ای می‌کنید؟ اگر شما بخواهید این دو را از هم جدا می‌کنید و اگر بخو.اهید آن دو را با هم جمع می‌کنید. شوهر گفت: من به حکم جدایی رضایت نمی‌دهم و [به صرف حکم این دو نفر] او را طلاق نخواهم داد! پس حضرت علی ع چنین مقرر کرد که اگر زن به داوری حَکَمین رضایت داد و مرد قبول نکرد [و حشکَمیت حکم به جدایی دادند] دادن نفقه را بر مرد واجب کرد و وی را از اینکه بر آن زن داخل شود [= با وی همبستر گردد] منع فرمود؛ و اینکه اگر مرد در همین وضعیت بمیرد آن زن از وی ارث ببرد، ولی اگر آن زن مُرد، این مرد از او ارث نَبَرَد؛ اما اگر مرد رضایت داد و زن قبول نکرد، به همین صورت با وی معامله شود؛ یعنی اگر زن رضایت نداد دیگر حق دریافت نفقه ندارد و اگر آن مرد مُرد این زن از وی ارث نخواهد برد و اگر این زن مرد آن مرد از وی ارث خواهد برد؛ و چنین خواهد بود مگر اینکه [آن زن یا مردی که به حکم آن حکمین رضایت نداده] به حُکم حَکَمین بازگردد. 📚تفسير القمي، ج‏1، ص138 أَتَى عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع رَجُلٌ- وَ امْرَأَتُهُ عَلَى هَذِهِ الْحَالِ- فَبَعَثَ حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها وَ قَالَ لِلْحَكَمَيْنِ: هَلْ تَدْرِيَانِ مَا تَحْكُمَانِ إِنْ شِئْتُمَا فَرَّقْتُمَا وَ إِنْ شِئْتُمَا جَمَعْتُمَا. فَقَالَ الزَّوْجُ لَا أَرْضَى بِحُكْمِ فُرْقَةٍ وَ لَا أُطَلِّقُهَا. فَأَوْجَبَ عَلَيْهِ نَفَقَتَهَا وَ مَنَعَهُ أَنْ يَدْخُلَ عَلَيْهَا، وَ إِنْ مَاتَ عَلَى ذَلِكَ الْحَالِ الزَّوْجُ وَرِثَتْهُ، وَ إِنْ مَاتَتْ لَمْ يَرِثْهَا إِذَا رَضِيَتْ مِنْهُ بِحُكْمِ الْحَكَمَيْنِ وَ كَرِهَ الزَّوْجُ، فَإِنْ رَضِيَ الزَّوْجُ وَ كَرِهَتِ الْمَرْأَةُ أُنْزِلَتْ بِهَذِهِ الْمَنْزِلَةِ، إِنْ كَرِهَتْ لَمْ يَكُنْ لَهَا عَلَيْهِ نَفَقَةٌ وَ إِنْ مَاتَ لَمْ تَرِثْهُ وَ إِنْ مَاتَتْ وَرِثَهَا حَتَّى تَرْجِعَ إِلَى حُكْمِ الْحَكَمَيْنِ. ✅تبصره در اسلام حکم طلاق به دست مرد است؛ و از این روست که وقتی مرد رضایت ندهد، حکمین عملا در خصوص جاری کردن طلاق کاری نمی‌توانند بکنند. با این حال، دو روایت فوق نشان می‌دهد که حاکم شرع می‌تواند مداخله کند و مرد را با اهرم‌های مختلف ملزم به پذیرش حُکم حَکَمین کند؛ موید مضمون فوق که نشان می دهد این یک مساله اجتماعی و حکومتی است، نه صرفا یک توافق طرفینی این مطلب مذکور در مجمع البيان، ج‏3، ص70 است که اگرچه متن حدیث را نیاورده، اما خبر از وجود احادیثی با چنین مضمونی داده است. وی می‌گوید: اینکه مخاطب کسی که حُکمِ حَکَمین را جاری می‌سازد [یعنی زن و مرد را ملزم به پذیرش حکم آن دو می‌گرداند] چه کسی است، از ظاهر برخی از روایاتی که از امام باقر ع و امام صادق ع هست چنین برمی‌آید که مخاطب این حَکم، حاکم است. @yekaye
🏴شهادت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد.🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک آیه در روز
963) 📖 و إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها
. 1️⃣ «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً خَبيراً» در آیه قبل (آیه 34) از حالتی سخن گفت که نشوز و سرکشی و ناسازگاری از جانب زن بود؛ توصیه این آیه می‌تواند دست کم ناظر به سه موقعیت باشد: 🍃الف. حالتی که این نشوز زن ادامه یافت و با اقداماتی که شرع به مرد اجازه داده بود مشکل حل نشد و احتمالا کار به حدی رسید که در شُرُفِ جدایی قرار گرفته‌اند و بیم شکاف بین آن دو می‌رود. (ظهور سیاق آیه) 🍃ب. حالتی که نشوز و سرکشی و ناسازگاری، از جانب هردو است؛ یعنی طرفین در این نزاع مقصرند؛ با توجه به اینکه در آیه قبل نشوز زن بود و در آیه 128 بحث از نشوز مرد است. (حدیث1) 🍃ج. مطلق جایی است که بیم شکاف و جدایی و طلاق بین زن و مرد می‌رود؛ چه این شکاف به خاطر نشوز یکی از طرفین ویا هر دو طرف باشد و چه اینکه ریشه این جدایی امر دیگری باشد؛ مانند اینکه بدون اینکه نشوزی رخ دهد، مثلا بر اثر شایعات ویا خبرچینی و ...، کدروتی بین زن و شوهر رخ داده باشد که یکی یا هردو حاضر به ادامه زندگی نباشند. (مسالك الأفهام (شهید ثانی)، ج‌8، ص354-355‌ ) 🔹ظاهرا آیه می‌تواند ناظر به هر سه مقام باشد و می‌فرماید اگر به هر ترتیبی نگران شکاف افتادن بین زن و شوهر شدید، از اهل و نزدیکان هریک حَکَمی تعیین کنید؛ که اگر واقعا آن دو درصدد اصلاح برآیند خداوند بین آنها موافقتی خواهد انداخت و کار به سامان خواهد رسید. 📝، راهکاری برای حفظ و بقای خانواده‌ها اين آيه، براى رفع اختلاف ميان زن و شوهر، و پيشگيرى از وقوع طلاق، يك دادگاه خانوادگى را با امتيازات زير مطرح مى‏كند: 1- داوران، از هردو فاميل باشند تا سوز، تعهّد وخيرخواهى بيشترى داشته‏باشند. 2- اين دادگاه، نياز به بودجه ندارد. 3- رسيدگى به اختلافات در اين دادگاه، سريع، بدون تراكم پرونده ومشكلات كارِ ادارى است. 4- اسرار دادگاه به غريبه‏ها نمى‏رسد ومسائل اختلافى در ميان خودشان مى‏ماند. 5- چون داوران از خود فاميلند، مورد اعتماد طرفين مى‏باشند. 📚(تفسير نور، ج‏2، ص64) @yekaye
یک آیه در روز
963) 📖 و إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها
. 2️⃣ «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما» درباره مقصود از «خفتم» دو توضیح داده شده است: 🍃الف. معنای «خفتم» ترس و نگرانی است؛ یعنی علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد. نگرانى از شقاق و جدايى كافى است تا اقدام به گزينش داوران شود. (تفسير نور، ج‏2، ص64) 🍃ب. «خفتم: نرسیدید» به معنای «علمتم: دانستید» است (ابن‌عباس)؛ البته بسیاری دیگران تذکر داده‌اند که چنین معنا کردنی آیه را لغو می‌کند، زیرا اگر بدانیم که شقاق حاصل شده، دیگر کاری نمی‌توان کرد و نیازی به حَکَمین نخواهد بود (زجاج، به نقل از مفاتيح الغيب، ج‏10، ص73؛ مجمع البيان، ج‏3، ص: 70 ) هرچند می‌توان پاسخ داد که نیاز به حکمین برای این است که کاری کنند که این شقاقی که حاصل شده برداشته شود. (مفاتيح الغيب، ج‏10، ص73 ) ❇️ تبصره1 حق این است که اگرچه «خفتم» می‌تواند در معنای «علمتم» هم به کار رفته باشد؛ اما قطعا اگر کسی بخواهد این معنا را بهانه‌ای قرار دهد که معنای اول را انکار کند، اشتباه کرده است. زیرا معنای اولیه «خفتم» همان ترسیدن است؛ یعنی جایی که دیگران بیم شکاف بین این دو را احساس می‌کنند، کافی است که برای فرستادن حَکَم اقدام کنند؛ نه اینکه حتما این شکاف باید واقع شده باشد. بله، دیدگاه دوم توضیح می‌دهد که حتی در جایی که شقاق حاصل شد هم نباید از فرستادن حکمین مایوس بود. ❇️تبصره2 به لحاظ فقهی برخی بر این باورند که این تعیین حَکَم در جایی است که شکاف بین زن و شوهر و خصومت و درگیری به حدی باشد که نه بر ماندن توافق کنند و نه بر جدایی و طلاق (السرائر (ابن ادریس)، ج‏2، ص730 ). به نظر می‌رسد که این سخن، مبتنی بر تحلیلی است که «خفتم»‌ را به معنای «علمتم» دانسته و منکر معنای «ترسیدن» و صرف نگرانی است؛ که اگر چنین باشد، طبق تبصره فوق، قابل دفاع نیست. بله، ممکن است بگوییم که ایشان در مقام بیان وجوب فقهی بوده است؛ یعنی زمانی تعیین حَکَم بر دیگران (حاکم شرع یا ...) به حد وجوب شرعی می‌رسد که چنین شکافی رخ داده باشد. @yekaye
یک آیه در روز
963) 📖 و إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها
. 3️⃣ «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما» فرمود: اگر از شکاف و شقاق بین زن و شوهر ترسیدید چنین اقدامی کنید. شاید بتوان نتیجه گرفت: قبل از یک نگرانى موجه از شقاق، در زندگى مردم دخالت نكنيم. (تفسير نور، ج‏2، ص64) 💠 ثمره گاهی افراد با ژست دلسوزانه و به این بهانه که می‌خواهم جلوی از هم پاشیدگی حانواده شما را بگیرم، به خبرچینی بین زن و شوهر اقدام می‌کنند و برخی کارهای یکی از زن و شوهر را که از همسرش مخفی است و دانستنش موجب آزار وی خواهد شد، نزد وی برملا می‌کنند❗️ این کار قطعا برخلاف توصیه‌های قرآن کریم است: اسلام ما را به توصیه کرده؛ و حتی در شرایطی به ما اجازه داده تا با توریه چنین اصلاحی را پیش ببریم. عجیب‌تر اینجاست که چنین افرادی که آشوب بین زن و شوهر را دامن می‌زنند، فتنه‌گری خود را با ادعاهای خیرخواهی برای زن ویا شوهری که از مساله مذکور بی‌خبر بوده، همراه می‌کنند❗️ شاید یکی از علل اینکه در اسلام خبرچینی (نمّامیت) جزء گناهان کبیره قلمداد شده، همین باشد: توجه شود که خبرچینی، غیر از دروغگویی است؛ بلکه همین که انسان اخبار راست اما مخفی‌ای که مایه ناخرسندی شخص از فرد دیگر می‌شود را به وی منتقل کند، مصداق خبرچین خواهد بود، وای به روزی که با یک‌کلاغ-چهل‌کلاغ کردن مساله را حادتر هم جلوه دهد‼️ @yekaye
یک آیه در روز
963) 📖 و إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها
. 4️⃣ «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما» طلاق و جدايى، سزاوار ترس و نگرانى است. (تفسير نور، ج‏2، ص64) کاربردن این تعبیر برای ، بخوبی نشان می‌دهد که یک است. @yekaye
یک آیه در روز
963) 📖 و إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها
. 5️⃣ «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما» در نکات ادبی توضیح داده شد که «شقاق» یعنی شکاف. اکنون می‌گوییم: 🔹، . كلمه «شِقاقَ» در جايى بكار مى‏رود كه يك حقيقت به دو قسمت تقسيم شود. (تفسير نور، ج‏2، ص64) 🔹به تعبیر دیگر، این تعبیر مفهوم را در می‏رساند. در این تعبیر زوجین یک واحد در نظر گرفته شده است که شکافی در آن واقع شده است. خود این تعبیر مؤید آن است که یک اجتماع طبیعی، یعنی یک واحد طبیعی است [نه ترکیب اعتباری همچون اغلب سازمان‌های اجتماعی، که صرفاً محصول توافق افرادند و خود عالَم چنین اقتضائی ندارد]؛ و ازدواج [برخلاف تمام قرادرادهای اجتماعی،] است؛ زیرا حقیقت ازدواج، همکاری و شرکت نیست، وحدت و است. (یادداشت‏های استاد مطهری، ج‏5، ص152) @yekaye