eitaa logo
یک آیه در روز
2هزار دنبال‌کننده
115 عکس
10 ویدیو
24 فایل
به عنوان یک مسلمان، لازم نیست که روزی حداقل در یک آیه قرآن تدبر کنیم؟! http://eitaa.com/joinchat/603193344C313f67a507 سایت www.yekaye.ir نویسنده (حسین سوزنچی) @souzanchi @HSouzanchi گزیده مطالب: @yekAaye توضیح درباره کانال https://eitaa.com/yekaye/917
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️۴۱) مصداق دیگری از این واقعه (ایجاد تردید در لشکر معاویه به خاطر شهادت عمار) را زهری با سند خود از هُنیّ (غلام عمر بن خطاب) هم نقل می‌کند که وی گفته است: من ابتدا همراه معاویه و در مقابل علی ع بودم. اصحاب معاویه هم می‌گفتند: به خدا سوگند که ما عمار را نخواهیم کشت؛ که اگر او را بکشیم همان گونه خواهیم بود که می‌گویند [یعنی ما مصداقِ «الفئة الباغيه: جماعت ستمگر» خواهیم بود]. پس در جنگ صفین داشتم به کشته شدگان نگاه می کردم که چشمم به عمار خورد. سراغ عمروعاص آمدم و او بر تختش نشسته بود. صدایش کردم. گفت چه می خواهی؟ گفتم می خواهم با تو صحبت کنم. پس از جایش برخاست. گفتم: درباره عمار یاسر چه شنیده‌ای؟ گفت: رسول الله ص در موردش فرمود:‌او را «الفئة الباغيه: جماعت ستمگر» خواهند کشت. گفتم: به خدا سوگند که او کشته شد! گفت: قطعا این طور نیست. گفتم: خودم با چشمهای خودم دیدم که در میان کشتگان بود. گفت: با هم برویم و به من نشانش بده! پس وی را آنجا بردم و او اندکی آنجا ایستاد و دیدم که رنگ از رخسارش پرید. سپس برگشت و گفت: همانا کسی که وی را به میدان جنگ آورد او را کشته است. 📚الطبقات الكبير (زهری م۲۳۰)، ج3، ص234 قال: أخبرنا خالد بن مَخْلَدٍ قال: حدّثني سليمان بن بلال قال: حدّثني جعفر بن محمّد قال: سمعتُ رجلًا من الأنصار يحدّث أبى عن هُنيّ مولى عمر بن الخطّاب، قال: كنتُ أول شئٍ مع معاوية على عليّ فكان أصحاب معاوية يقولون: لا والله لا نقتل عمّارًا أبدًا، إنْ قتلناه فنحن كما يقولون. فلمّا كان يوم صفّين ذهبتُ أنْظُرُ في القتلى فإذا عمّار بن ياسر مقتول. فقال هُنيّ فجئتُ إلى عمرو بن العاص وهو على سريره؛ فقلت: أبا عبد الله! قال: ما تشاء؟ قلتُ: انْظُرْ أكلّمْكَ، فقامَ إليّ؛ فقلت: عمّار بن ياسر ما سمعتَ فيه؟ فقال: قال رسول الله، - صلى الله عليه وسلم -، تقتله الفئة الباغية. فقلت: هو ذا والله مقتولٌ. فقال: هذا باطل. فقلت: بَصُرَ به عينى مقتولٌ. قال: فانْطَلِقْ فَأرِنِيه. فذهبتُ به فأوقفته عليه فساعةَ رآه انتُقع لونه، ثمّ أعرض في شقّ وقال: إنّما قَتَلَه الذي خَرَجَ به. @yekaye
☀️۴۲) دو واقعه فوق (روایات ۴۰ و ۴۱) در این روایت از حنظلة بن خویلد که در بسیاری از کتب اهل سنت آمده جمع شده است. وی می گوید: من نزد معاویه بودم که دو نفر آمدند که در مورد سر عمار با هم نزاع می کردند و هریک مدعی بود که من او را کشتم. عبدالله پسر عمروعاص گفت: پیشنهاد می‌کنم که هریک از شما به نفع دیگری کنار بکشد زیرا من از رسول الله شنیدم (یا: پدرم از رسول الله ص شنیده است) که می فرمود: «الفئة الباغيه: جماعت ستمگر» او را به قتل می‌رسانند! معاویه [خطاب به عمروعاص] گفت: آیا نمی‌خواهی شر این [پسر] دیوانه‌ات را از سر ما کم کنی؟! اصلا تو چرا با ما آمده‌ای؟! گفت؛ پدرم شکایت مرا به رسول الله ص برد و رسول الله ص به او فرمود: مادام که پدرت زنده است از او اطاعت کن و خلافش رفتار نکن؛ پس من همراه شما آمدم اما نمی‌جنگم. 📚مسند أحمد، ج11، ص523 و ص۹۶ ؛ 📚السنن الكبرى (النسائي)، ج7، ص468 ؛ 📚مصنف ابن أبي شيبة، ج21، ص520 ؛ الطبقات الكبير، ج3، ص234 حَدَّثَنَا يَزِيدُ بْنُ هَارُونَ ، أَخْبَرَنَا الْعَوَّامُ، حَدَّثَنِي أَسْوَدُ بْنُ مَسْعُودٍ، عَنْ حَنْظَلَةَ بْنِ خُوَيْلِدٍ الْعَنْزِيِّ، قَالَ: بَيْنَمَا أَنَا عِنْدَ مُعَاوِيَةَ، إِذْ جَاءَهُ رَجُلَانِ يَخْتَصِمَانِ فِي رَأْسِ عَمَّارٍ، يَقُولُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا: أَنَا قَتَلْتُهُ. فَقَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ عَمْرٍو: لِيَطِبْ بِهِ أَحَدُكُمَا نَفْسًا لِصَاحِبِهِ، فَإِنِّي سَمِعْتُ - يَعْنِي - رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ [قَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ أَحْمَدَ] : " كَذَا قَالَ أَبِي: يَعْنِي رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ " يَقُولُ: " تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ ". فَقَالَ مُعَاوِيَةُ: أَلَا تُغْنِي عَنَّا مَجْنُونَكَ يَا عَمْرُو؟ فَمَا بَالُكَ مَعَنَا؟ قَالَ: إِنَّ أَبِي شَكَانِي إِلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ لِي رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " أَطِعْ أَبَاكَ مَا دَامَ حَيًّا، وَلَا تَعْصِهِ " فَأَنَا مَعَكُمْ وَلَسْتُ أُقَاتِلُ. @yekaye
🔹۴۳) مصداق دیگری از این واقعه (ایجاد تردید در لشکر معاویه به خاطر شهادت عمار) خزیمة بن ثابت است که برخی نقل‌های مربوط به وی در اینجا تقدیم می‌شود: ☀️الف. محمد بن عماره، نوه خزیمة بن ثابت می گوید: پدربزرگم [=خزیمة بن ثابت] از زمان جنگ جمل سلاحش را بیرون نیاورده بود تا اینکه عمار در جنگ صفین کشته شد؛ آنگاه بود که شمشیرش را برکشید و جنگید تا کشته شد. می‌گفت: از رسول الله ص شنیدم که می‌فرمود: عمار را «الفئة الباغيه: جماعت ستمگر» به شهادت می‌رسانند. 📚مسند أحمد، ج36، ص198، ح21873؛ 📚مصنف ابن أبي شيبة، ج21، ص533، ح40683 حَدَّثَنَا يُونُسُ، وَخَلَفُ بْنُ الْوَلِيدِ، قَالَا: حَدَّثَنَا أَبُو مَعْشَرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ بْنِ خُزَيْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ، قَالَ: مَا زَالَ جَدِّي، كَافًّا سِلَاحَهُ يَوْمَ الْجَمَلِ حَتَّى قُتِلَ عَمَّارٌ بِصِفِّينَ، فَسَلَّ سَيْفَهُ، فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ. قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: " تَقْتُلُ عَمَّارًا ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِيَةُ ". ☀️ب. زهری این واقعه را با طول و تفصیل بیشتری از قول عماره پسر خزیمة بن ثابت می‌آورد. وی گفته است: خزیمة بن ثابت جنگ جمل را شاهد بود اما شمشیرش را از غلاف درنیاورد [= وارد جنگ نشد] و در جنگ صفین هم حاضر بود و می‌گفت من هرگز شمشیرم را از نیام برنکشم تا اینکه عمار کشته شود و ببینم چه کسی او را می کشد؛ چرا که از رسول الله ص شنیدم که می‌فرمود: عمار را «الفئة الباغيه: جماعت ستمگر» به شهادت می‌رسانند. پس چون عمار کشته شد، خزیمه گفت: الان گمراهی آشکار شد؛ و وارد میدان جنگ شد و جنگید تا به شهادت رسید. و کسی که عمار را کشت ابوغاذیة مزنی بود که وی را با نیزه‌ای هدف قرار داد و وی در آن روز در حالی که بر کجاوه‌ای سوار بود می‌جنگید؛ و او در سن ۹۴ سالگی به شهادت رسید. پس چون بر زمین افتاد مرد دیگری رسید و سرش را برید و بین آن دو نزاعی درگرفت و هریک می گفتند که من او را کشتم. عمروعاص گفت: به خدا سوگند دارند بر سر جهنم رفتن نزاع می‌کنند! و معاویه این را شنید؛ چون آن دو نفر رفتند به عمروعاص گفت: چنین موضعگیری‌ای از تو عجیب است؛ اینان جانشان را فدای ما می‌کنند و تو می گویی بر سر جهنم رفتن نزاع می‌کنند؟! عمرو گفت: ‌به خدا سوگند که همین طور است؛ به خدا سوگند خودت هم می دانی و من واقعا دلم می خواست بیست سال قبل مرده بودم و اینجا نبودم. و از ابن ابی عون هم روایت شده که می‌گفت: عمار در سن ۹۱ سالگی به شهادت رسید و تولدش قبل از پیامبر ص بود؛ و سه نفر به وی هجوم آوردند: عُقبة بن عامر جُهَني و عمر بن حارث خولاني و شريك بن سَلَمَة مرادي؛ همه با هم به او حمله کردند و او می‌گفت: اگر ما را بزنید که تا نخلستان‌هاى هجر (نام شهري است در يمن یا بحرین)، عقب برویم همچنان می دانم که من بر حقم و شما بر باطلید؛ پس آنان با هم به وی حمله کردند و او را به شهادت رساندند. و برخی از مردم بر این گمانند که عقبة‌بن عامر وی را به قتل رساند و این همان کسی است که به امر عثمان عمار را کتک زده بود 📚‌‌الطبقات الكبير، ج3، ص239-240 ☀️ج. به مناسبت این جملات اخیر عمار بی‌مناسبت نیست که به این تعبیرش که در جاهای دیگر روایت شده هم اشاره شود: زهری با دو سند مختلف از عبدالله بن سلمة روایت کرده است که: عمار یاسر را در جنگ صفین دیدم که پیرمردی گندمگون بود که شمشیر به دست می‌غرید؛ نگاهش به عمروعاص افتاد که پرچم به دست او بود و گفت: این پرچمی است که سه بار در رکاب رسول الله ص با آن چنگیدم و این دفعه چهارم است؛ به خدا سوگند اگر ما را بزنند که تا نخلستان‌هاى هجر (نام شهري است در يمن یا بحرین)، عقب برویم همچنان می دانم که ما بر حقیم و آنان در گمراهی‌اند. و این مضمون را با سه سند دیگر از قول برخی دیگر از حاضران در جنگ صفین هم روایت کرده است. 📚الطبقات الكبير، ج3، ص237-239 @yekaye سند و متن روایات فوق: https://eitaa.com/yekaye/9682
سند و متن روایات بند ۴۳ ☀️ الف. حَدَّثَنَا يُونُسُ، وَخَلَفُ بْنُ الْوَلِيدِ، قَالَا: حَدَّثَنَا أَبُو مَعْشَرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ بْنِ خُزَيْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ، قَالَ: مَا زَالَ جَدِّي، كَافًّا سِلَاحَهُ يَوْمَ الْجَمَلِ حَتَّى قُتِلَ عَمَّارٌ بِصِفِّينَ، فَسَلَّ سَيْفَهُ، فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ. قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: " تَقْتُلُ عَمَّارًا ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِيَةُ ". 📚مسند أحمد، ج36، ص198، ح21873؛ 📚مصنف ابن أبي شيبة، ج21، ص533، ح40683 ☀️ب. أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثني عبد الله بن الحارث بن الفُضيل عن أبيه عن عُمارة بن خُزيمة بن تابت قال: شهِدَ خُزيمة بن ثابت الجمل وهو لا يسُلّ سيفًا، وشَهِدَ صفّين وقال: أنا لا أصلُ أبدًا حتَّى يُقتَل عمّارٌ فأنْظُرَ مَن يَقْتلُه، فإنّى سمعتُ رسول الله ص يقول تقتُلُهُ الفئَةُ الباغية. قال فلمّا قُتل عمّار بن ياسر قال خُزيمة: قد بانت لي الضّلالة. واقترب فقاتل حتَّى قُتل. وكان الّذى قتل عمّار بن ياسر أبو غادية المُزَنى، طعنه برمح فسقط وكان يومئذ يقاتل في محَفَّة، فقُتل يومئذٍ وهو ابن أربع وتسعين سنة. فلمّا وقع أكبّ عليه رجلٌ آخر فاحتزّ رأسه، فأقبلا يختصمان فيه، كلاهما يقول أنا قتلتُه. فقال عمرو بن العاص: والله إنْ يختصمان إلّا في النّار. فسمعها منه معاوية، فلمّا انصرف الرجلان قال معاوية لعمرو بن العاص: ما رأيتُ مثلَ ما صنعتَ، قومٌ بَذَلوا أنْفُسَهم دونَنَا تَقولُ لهما إنّكما تختصمان في النّار، فقال عمرو: هو والله ذاك، والله إنّك لَتَعْلَمُه وَلَوَدِدْتُ أنّى مِتّ قبل هذه بعشرين سنة. قال: أخبرنا محمّد بن عمر قال: أخبرنا عبد الله بن جعفر عن ابن أبي عون قال: قُتل عمارٌ، رحمه الله، وهو ابن إحدى وتسعين سنة، وكان أقدَمَ في الميلاد من رسول الله ص وكان أقْبَلَ إليه ثلاثَةُ نفر: عُقبة بن عامر الجُهَنيّ وعمر بن الحارث الخولانيّ وشَريك بن سَلَمَة المراديّ، فانْتَهَوْا إليه جميعًا وهو يقول: والله لو ضربتمونا حتَّى تَبْلُغوا بنا سَعَفَاتِ هَجَرَ لعلمتُ أنّا على حَقّ وأنْتُم على باطل. فحَمَلوا عليه جميعًا فقتلوه. وزعم بعض النّاس أنّ عقبة بن عامر هو الذي قتل عمّارًا، وهو الّذى كان ضَرَبه حين أمَرَه عثمان بن عفّان. ويقال بل الّذى قتله عمر بن الحارث الخولانيّ. 📚‌‌الطبقات الكبير، ج3، ص239-240 ☀️ج. قال: أخبرنا أبو داود الطيالسيّ قال: أخبرنا شُعبة قال: أنبأنا عمرو بن مُرّة قال: سمعتُ عبد الله بن سلمة يقول: رأيتُ عمّار بن ياسر يوم صفّين شيخًا آدم في يده الحَرْبَةُ، وإنّها لَتَرْعَدُ، فنظر إلى عمرو بن العاص ومعه الرّاية فقال: إنّ هذه راية قد قاتلتُ بها مع رسول الله ص ثلاثَ مَرّاتٍ وهذه الرابعة، والله لو ضربونا حتَّى يُبَلّغونا سَعَفَاتِ هَجَرَ لَعَرَفْتُ أنّ مَصْلَحَتَنَا على الحقِّ وأنّهم على الضّلالة. قال: أخبرنا يحيَى بن عبّاد قال: أخبرنا شعبة قال: حدّثني عمرو بن مُرّة قال: سمعتُ عبد الله بن سلمة قال: رأيتُ عمّار بن ياسر يوم صفّين شيخًا آدم طُوالًا والحربة بيده، وإدّ يده لَتَرْعَشُ وهو يقول: والذى نفسى بيده لو ضربونا حتَّى يُبلّغونا سَعَفَاتِ هجر لعرفتُ أنّ مصلحتنا على الحقّ وأنّهم على الباطل. قال، وبيده الرّاية، فقال: إنّ هذه الرّاية قد قاتلتُ بها بين يدى رسول الله ص مرّتين وإنّ هذه لَلثَّالِثَة قال: أخبرنا الفضل بن دُكين قال: أخبرنا موسى بن قيس الحضرمى عن سلمة بن كُهَيل قال: قال عمّار بن ياسر يومَ صفّين: الجنَّة تحتَ البارقة، الظّمْآنُ قد يَرِدُ الماءَ الماءُ مَوْرُودٌ، اليومَ ألْقَى الأحِبّةَ محمّدًا وحِزْبه، والله لو ضربونا حتَّى يُبلّغونا سعفات هَجَرَ لعلمتُ أنّا على حقّ وأنّهم على باطل، والله لقد قاتلتُ بهذه الرّاية ثلاث مرّات مع رسول الله ص وما هذه المرّة بأبَرّهنّ ولا أتْقَاهُنّ. قال: أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثني يعقوب بن عبد الله القُمّيّ عن جعفر بن أبى المغيرة عن سعيد بن عبد الرّحمن بن أبْزى عن أبيه عن عمّار بن ياسر أنّه قال وهو يسير إلى صفّين على شطّ الفرات: اللهمّ إنّهُ لَوْ أعْلَمُ أنّه أرضى لك عنى أنْ أرمى بنفسى من هذا الجبل فأتَرَدّى فأسْقُطَ فعلتُ، ولو أعلمُ أنّه أرضى لك عنى أنْ أوقد نارًا عظيمة فأقعَ فيها فعلتُ، اللهُمّ لو أعلم أنّه أرضى لك عنّى أنْ ألقىَ نفسى في الماء فأُغْرِقَ نفسى فعلتُ، فإنى لا أُقاتل إلّا أريد وَجهك، وأنا أرجو أنْ لا تُخَيّبَنى، وأنا أريدُ وَجْهَكَ. قال: أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثني من سمع سلمة بن كُهيل يُخبرُ عن أبي صادق عن ربيعة بن ناجد قال: سمعتُ عمّار بن ياسر هو بصفّين يقول: الجنّةُ تحت البارقة، والظّمْآنُ يَرِدُ الماءَ، والماءُ مورود، اليوم ألْاقَى الأحِبّةَ محمّدًا وحِزْبَه، لقد قاتلتُ صاحبَ هذه الراية ثلاثًا برسول الله وهذه الرابعة كإحداهنّ. 📚الطبقات الكبير، ج3، ص237-239 @yekaye
☀️۴۴) زهری از قول افراد متعددی واقعه به شهادت رساندن عمار را آورده است؛ که نشان می دهد قاتلان وی با علم به حدیث نبوی مذکور به این عمل شنیع اقدام کردند. 💢طبق اسناد وی کلثوم بن جبر روایت کرده است: من در قریه قصب نزد عبدالأعلی پسر عبدالله بن عامر* بودم که به او خبر دادم ابوغادیه جهنی اذن ورود می خواهد. عبدالأعلی گفت: وارد شود. وی وارد شد در حالی که او جامه‌های کوتاهی بر تن داشت؛ و وی شخصی بلندقامت با قیافه‌ای متفاوت بود که گویی از این امت نیست. وقتی نشست تعریف کرد که من [شخصا] ‌با رسول الله ص بیعت کردم. گفتم:‌با همین دستت؟ گفت: ‌بله؛ و وی در روز [بیعت] عقبه (بیعتی که عده‌ای از اهل مدینه قبل از هجرت رسول الله ص با ایشان انجام دادند) برایمان خطبه‌ای خواند و فرمودند: ای مردم! همانا خونتان و اموالتان بر همدیگر حرام است تا زمانی که پروردگارتان را ملاقات کنید همانند حرمت امروز در این ماه [حرام] در این سرزمین حرم. آیا مطلب را به شما رساندم. گفتیم: بله. فرمود: خدایا شاهد باش. سپس فرمود: مواظب باشید که بعد از من کافر نشوید که همدیگر را بکشید. سپس مطالب دیگری برایمان تعریف کرد تا بدینجا رسید که گفت: ما عمار را در میان خودمان خیلی مهربان و دوست‌داشتنی می دانستیم تا زمانی که در مسجد قبا بودم و دیدم می‌گوید: این نعثل همان عثمان است.** پس به دور و بر خودم نگاه کردم و اگر یارانی پیدا می کردم او را چنان زیر لگد می گرفتم که کشته شود و با خودم گفتم: خدایا مرا بر عمار مسلط کن. پس در جنگ صفین دیدمش که در زمره اولین گردان سپاه قرار دارد. در اواسط صفین بود که یکبار دیدم وی بی‌پناه مانده است پس با نیزه‌ام ضربه‌ای به ران پایش وارد کردم؛‌ از درد به خود پیچید و کلاهخود را لحظه‌ای از سر برداشت پس صربه‌ای زدم و سرش از تن جدا کردم. راوی می گوید: آدمی گمراهتر از او در عمرم ندیده‌ام. خودش از پیامبر ص آن سخنان را شنیده بود و آنگاه به قتل عمار اقدام کرد. [راوی ادامه می‌دهد] ابوغادیه آبی خواست. در لیوانی شیشه‌ای برایش آب آوردند؛ از نوشیدن آن خودداری کرد تا در قدحی برایش آب آوردند. شخصی که بالای سر امیر ایستاده بود گفت: از این دستها در تعجبم! در خصوص نوشیدن آب در لیوان شیشه‌ای ورع پیشه می کند اما در کشتن عمار ورع ندارد! 💢زهری سپس با سند دیگری روایت می‌کند که ابوغادیه گفت: شنیدم که عمار یاسر درباره عثمان بدگویی می‌کند و در مدینه او را دشنام می‌دهد؛ با خودم قرار گذاشتم که او را بکشم و گفتم: اگر خداوند فرصتش را برایم فراهم آورد حتما او را خواهم کشت. در اثتای جنگ موقعیتی پیش آمد و به وی حمله کردم و نیزه‌ای بر ران وی فرو کردم و او بر زمین افتاد و وی را کشتم. و خبر به عمروعاص دادند: گفت از رسول الله شنیدم که می‌فرمود: قاتل او (کسی که با او می‌جنگد) و سلب‌کننده او (کسی که بعد از کشتنش اموال وی را به غنیمت می‌برد) در آتشند. به عمروعاص گفته شد: خوب: تو خودت با او جنگیدی. پاسخ داد: همانا فرموده بود کسی که با او بجنگد و اموالش را به غنیمت ببرد. [یعنی من فقط با او جنگیدم ولی اموالش را به غنیمت نبردم؛‌پس مشمول حدیث پیامبر ص نمی‌شوم!!!] 👇ادامه روایت به همراه پی‌نوشت‌ها 👈 https://eitaa.com/yekaye/9685
ادامه روایت ۴۴ 💢زهری در ادامه روایت دیگری هم آورده است که: چون جنگ در دو صف به وقوع پیوست و داشتند به فنا می‌رفتند، معاویه گفت: این روزی است که عرب در آن به فنا می‌رود، مگر آن که سبکیِ‌ آن بنده آنان را دریابد*** و مقصودش عمار بن یاسر بود. و این نبرد شدید سه شبانه‌روز ادامه داشت که آخرش لیلة الهریر**** بود و چون روز سوم شد عمار به هاشم بن عتبة بن أبي وقّاص که پرچم را به دست داشت گفت: حمله کن پدر و مادرم به فدایت. هاشم گفت: ای عمار، خدا تو را بیامرزد. تو مردی هستی که از جنگ اندک هراسی نداری و من هم با پرچم آرام آرام خیز برمی دارم که با این روش بدانچه می‌خواهم برسم؛ و اگر من بترسم از هلاک شدن ایمن نخواهم بود [کنایه از اینکه اگر حمله نمی‌کنم از روی ترس نیست]. پس مادام چنین می کرد تا اینکه موقعیتی پیش آمد و حمله کرد و عمار هم در گردان خود برخاست و گردان ذوالکلاء هم به سوی او حمله‌ور شدند، پس با یکدیگر جنگیدند و همه کشته شدند و دو گردان ریشه کن شدند. و حوی سکسکی و ابوغادیه مزنی با هم به سوی عمار یورش آوردند و او را کشتند. از ابوغادیه سوال شد که چگونه او را کشتید؟ گفت: چون با گردان خود به ما نزدیک شد و ما هم در گردان خودمان به سراغش رفتیم بیرون آمد و مبارز طلبید؛ پس مردی از اهالی سکاسک به مقابلش رفت و شمشیرهایشان درهم‌پیچید و عمار آن سکسکی را کشت و دوباره مبارز طلبید و من سراغش رفتم و دو ضربه بین ما رد و بد شد و دستش ضعیف شده بود، ضربه ای دیگر به او زدم و افتاد، پس با شمشیر او را زدم تا جان داد. و مردم ندا دادند: ابوالیقظان [= کنیه عمار] را کشتى، خدا تو را بکشد! گفتم: بروید پی کارتان، که به خدا قسم، برای من مهم نیست که اصلا کی هستی و به خدا قسم آن زمان او را نمی شناختم. محمد ین منتشر گفت: ای ابوالغادیه! دشمنت روز قیامت مازُنْدَرُ [ = شخص قوی هیکل] خواهد بود و او خندید چرا که ابوالغادیه پیرمردی درشت‌اندام بود. و علی ع وقتی عمار به شهادت رسید فرمود: همانا هر مسلمانی که کشته شدن عمار بر او ناگوار نباشد و به خاطر این مصیبت دردی عظیم احساس نکند انسانی غیررشید است؛ خداوند عمار را رحمت کند روزی که اسلام آورد و خداوند عمار را رحمت کند روزی که کشته شد و خداوند عمار را رحمت کند روزی که زنده برانگیخته خواهد شد؛ همانا بارها عمار را دیدم که از اصحاب رسول الله ص چهارنفر کنارش نبود مگر اینکه عمار چهارمی آنها بود و پنج نفر کنار رسول الله ص نبود مگر اینکه عمار پنجمی آنان بود؛ و احدی از قدیمی‌های اصحاب رسول الله ص شک ندارد که [بنا به وعده رسول الله ص] بهشت بر عمار واجب شده بود آن هم نه یک بار و دوبار [یعنی رسول الله ص چندین بار این سخن را تکرار کرده بود] ؛ ‌پس بهشت بر عمار گوارا باشد؛ و گفته شده که عمار همراه حق است و حق با اوست و عمار هرجا حق بگردد همان سو می‌گردد و قاتل عمار در جهنم است. ✅پی‌نوشت‌ها: * عبدالله بن عامر والی عثمان در بصره بود که حضرت علی ع او را عزل کرد و او در تجهیز سپاه جمل علیه حضرت علی ع نقش جدی داشت و بعدا یکی از فرماندهان معاویه در جنگ صفین و نیز جنگ با امام حسن ع شد و معاویه دوباره حکومت بصره را به وی سپرد. (ر.ک: ویکی شیعه؛ عبدالله بن عامر) ** نعثل اسم یهودی پیری در مدینه بود که عایشه و برخی از محاصره کنندگان عثمان، وی را نعثل خطاب می‌کردند کنایه از اینکه با این کارهایش از دین اسلام برگشته و شبیه یهودیان شده است. برای مشاهده منابع اهل سنت درباره نعثل نامیده شدن عایشه، ر.ک: http://alhassanain.org/arabic/?com=content&id=4329 *** إلا أنْ تُدركهم فيه خِفّةُ العَبْدِ، يعني عمّار بن ياسر: ظاهرا مقصودش از این جمله آن است که: مگر اینکه امثال عمار یاسر از این هجومهای شدید و تهییج رزمندگان سپاه علی ع علیه ما دست بردارند. **** لیلة الهریر، شبی بود که در جنگ صفین نبرد به اوج خود رسید و فردایش به پیشنهاد عمروعاص لشکر معاویه قرآن‌ها را بر سر نیزه زدند و تقاضای حکمیت کردند. 📚‌‌الطبقات الكبير، ج3، ص240-242 @yekaye سند و متن روایت: https://eitaa.com/yekaye/9687
سند و متن روایت زهری از شهادت عمار (روایت ۴۴) قال: أخبرنا عفّان بن مسلم ومسلم بن إبراهيم وموسى بن إسماعيل قالوا: أخبرنا ربيعة بن كلثوم بن جَبْر قال: حدّثني أبى قال: كنْتُ بواسِطِ القَصَبِ عند عبد الأعلى بن عبد الله بن عامر فقلتُ: الإذْنَ، هذا أبو غادية الجُهنى. فقال عبد الأعلى: أدْخِلوه، فَدَخَلَ عليه مُقَطّعاتٌ لَهُ فإذا رجلٌ طُوال ضَرْبٌ من الرجال كأَنّه ليس من هذه الأمّة، فلمّا أن قعد قال: بايعتُ رسول الله ص قلتُ: بيَمينك؟ قال: نعم، وخَطَبَنا رسول الله ص يوم العَقَبَة فقال: يا أيها النّاس ألا إنّ دماءكم وأموالكم حرامٌ عليكم إلى أن تَلْقَوْا ربّكم كحُرْمَةِ يَوْمكم هذا في شهركم هذا في بَلَدِكم هذا، ألا هَلْ بَلّغْتُ؟ فقلنا: نعم، فقال: اللهُمّ اشْهَدْ، ثمّ قال: ألا لا تَرْجعوا بعدى كُفّارًا يَضْرِبُ بعضكم رِقابَ بعض، قال ثمّ أتْبَعَ ذا فقال: إنّا كُنّا نَعُدّ عمّار بن ياسر فينا حَنانًا، فبينا أنا في مسجد قُباءَ إذ هو يقول: ألا إنّ نَعْثَلًا هذا لعثمان، فألْتَفِتُ فلو أجِدُ عليه أعْوانًا لَوَطِئْتُه حتَّى أقْتُله، قال قلت اللهُمّ إنّك إنْ تَشأُ تُمَكّنّى من عمّار، فلمّا كان يوم صفّين أقبل يستنّ أوّلَ الكتيبة رجلًا حتَّى إذا كان بين الصفّين فأبْصَرَ رجلٌ عَوْرَةً فطعنه في ركبته بالرمح فعثر فانكشف المِغْفَرُ عنْه، فضربتُه فإذا رأس عمّار. قال: فلم أرَ رجلًا أبْيَنَ ضَلالَةً عندي منه، إنّه سمع من النّبيّ، عليه السلام، ما سمع ثمّ قَتَلَ عَمّارًا. قال واستسقى أبو غادية فأُتى بماء في زُجاجٍ فأبَى أن يشرب فيها، فأُتىَ بماءٍ في قَدَحٍ فَشَرب، فقال رجلٌ على رأس الأمير قائمٌ بالنّبطيّة: أوى يد كفتا يَتَوَرّعُ عن الشراب في زجاج ولم يتورّع عن قتل عمّار. 💢قال: أخبرنا عفّان بن مسلم قال: أخبرنا حمّاد بن سلمة قال: أخبرنا أبو حفص وكلثوم بن جَبْر عن أبي غادية قال: سمعتُ عمّار بن ياسر يقع في عثمان يَشْتِمُه بالمدينة قال: فتوعّدتُه بالقتل قلت: لئنْ أمكننى الله منك لأفْعَلَنّ. فلمّا كان يومُ صفّين جَعَلَ عمّار يحمل على النّاس، فقيل هذا عمّارٌ، فرأيتُ فُرْجة بين الرّئَتَين وبين الساقين، قال فحملتُ عليه فطعنتُه في ركبته، قال: فوقع فقتلتُه. فقيل قتلت عمّار بن ياسر. وأُخبر عمرو بن العاص فقال: سمعتُ رسول الله ص يقول إنّ قاتله وسالبه في النّار، فقيل لعمرو بن العاص: هو ذا أنت تُقاتله، فقال: إّنما قال قاتله وسالبه. 💢قال: أخبرنا محمّد بن عمر وغيره قالوا: لمّا استلحم القتالُ بصفّين وكادوا يتفانَوْنَ قال معاوية: هذا يومٌ تفانى فيه العرب إلا أنْ تُدركهم فيه خِفّةُ العَبْدِ، يعني عمّار بن ياسر، قال وكان القتال الشديد ثلاثةَ أيّام ولياليَهنّ، آخرُهن ليلةُ الهَرير، فلمّا كان اليومُ الثالث قال عمّار لهاشم بن عتبة بن أبي وقّاص ومعه اللّواءُ يومئذٍ: احْمِلْ فِدَاكَ أبى وأمّى! فقال هاشم: يا عمّار رحمك الله إنّك رجلٌ تَسْتَخِفّكَ الحَرْبُ وإنى إنّما أزحفُ باللّواء زَحفًا رَجاءَ أن أبلغَ بذلك ما أريد، وإنى إن خَفَفْتُ لم آمَنِ الهَلَكَةَ. فَلَمْ يَزَلْ به حتَّى حَمَلَ فَنَهَضَ عمّار في كتيبته فنهض إليه ذو الكلاع في كتيبته فاقتتلوا فقُتلا جميعًا واستُؤصِلت الكتيبتان، وَحَمَلَ على عمّار حُوَيّ السّكسَكِيّ وأبو الغادية المُزَنيّ وقَتَلاه، فقيل لأبى الغادية: كيْفَ قَتَلْتَه؟ قال: لمّا دَلَفَ إلينا في كتيبته ودلفنا إليه، نادى هل من مُبارزٍ، فَبَرَزَ إليه رجلٌ من السكاسك فاضطربا بسيفيهما فقَتَلَ عمّارٌ السّكسكيَّ، ثمّ نادى مَنْ يُبارِز، فَبَرَزَ إليه رجُل من حِمْيَرَ فاضطربا بسيفيهما فقتل عمّار الحميريَّ وأثْخَنَه الحميريّ، ونادى مَنْ يُبارِزُ، فبرزتُ إليه فاختلفنا ضَرْبَتَيْن، وقد كانت يده ضَعُفَتْ فأنْتَحى عليه بضربة أُخرى فسقط فضربتُه بسيفى حتَّى بَرَدَ. قال ونادى النّاسُ: قتلتَ أبا اليَقْظان قَتَلَك الله! فقلت اذْهَبْ إليكَ فوالله ما أُبالى من كنتَ، وبالله ما أعرفُه يومئذٍ. فقال له محمّد بن المنْتَشِر: يا أبا الغادية خَصْمُك يوم القيامة مازُنْدَرُ، يعني ضخمًا، قال فضحك، وكان أبو الغادية شيخًا كبيرًا جسيمًا أدْلَمَ، قال: وقال عليّ حين قُتل عمّار: إنّ امْرأ من المسلمين لم يَعْظُمْ عليه قَتْلُ ابن ياسر وتَدْخُل به عليه المصيبةُ الموجعةُ لَغيرُ رَشيدٍ، رَحِمَ الله عمّارًا يومَ أسْلَمَ، ورحم الله عمّارًا يومَ قُتِلَ، ورحم الله عمّارًا يومَ يُبْعَثُ حيًّا، لقد رأيتُ عمّارًا وما يُذْكَرُ من أصحاب رسول الله ص أربعةٌ إلّا كان رابعًا ولا خمسةٌ إلّا كان خامسًا، وما كان أحدٌ من قدماء أصحاب رسول الله يشكّ أنّ عمّارًا قد وَجَبَتْ له الجنّة في غير موطن ولا اثنين، فهَنيئًا لعمّار بالجنّة، ولقد قيل إنّ عمّارًا مع الحقّ والحقّ معه، يَدورُ عمّار مع الحقّ أينما دار، وقاتلُ عمّار في النّار. 📚‌‌الطبقات الكبير، ج3، ص240-242 @yekaye
🔹د. سایر وعده‌های رسول الله ص به بهشتی بودن عمار در روایت قبل از امیرالمومنین ع نقل شد که وعده پیامبر ص به بهشتی بودن عمار منحصر به یکبار و دوبار نبوده است بلکه در مواطن متعددی این وعده را داده‌اند. معروفترین وعده که قبلا با اسناد مختلف اشاره شد وعده در هنگام بنای مسجد النبی بود. در اینجا از باب نمونه دو مورد دیگر از این وعده‌های رسول الله ص به شهادت عمار که در منابع اهل سنت آمده تقدیم می‌شود: @yekaye
☀️45) الف. از عمرو بن میمون روایت شده است که مشرکان [مکه] عمار را با آتش شکنجه می دادند و رسول الله ص بر او می‌گذشت و دستی بر سر او می‌کشید و می‌فرمود: «ای آتش سرد و سلامت شو» (انبیاء/۶۹) بر عمار همان گونه که بر ابراهیم چنین شدی؛ ولی [نه این مشرکان، بلکه] «الفئة الباغيه: جماعت ستمگر» تو را به قتل می‌رسانند.» ☀️ب. همچنین از عثمان بن عفان و یوسف مکی و ابن عون روایت شده است که رسول الله ص بارها بر عمار یاسر و پدرش [یاسر] و مادرش [سمیه] که به دست مشرکان مکه شکنجه می‌شدند گذشت و به آنان فرمود: صبر پیشه کنید؛ خدایا خاندان یاسر را بیامرز؛ و می‌دانم که آمرزیده‌ای؛ یا می‌فرمود: ای خاندان عمار بر شما بشارت باد که وعده‌گاه شما بهشت است. ☀️ج. و از ابن عون روایت شده که پیامبر ص بر عمار گذشت و دید که [به خاطر عذاب وجدان] می‌گرید. فرمود: آیا کفار تو را گرفتند و در آب [تا حد خفه شدن] فروبردند و نگهداشتند و تو چنین و چنان [سخنانی که کافران راضی شوند و از تو دست بردارند] گفتی؟ [ناراحت نباش] و اگر باز هم سراغت آمدند همانها را به آنها بگو. 📚الطبقات الكبير، ج3، ص230؛ همچنین در: 📚تاريخ الإسلام (ذهبی)، ج3، ص571-572 ؛ 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج1، ص167 ☀️الف. قال: أخبرنا يحيَى بن حمّاد قال: أخبرنا أبو عَوَانَة عن أبي بَلْج عن عمرو بن ميمون قال: أحرق المشركون عمّار بن ياسر بالنّار قال: فكان رسول الله ص يَمُرّ به ويُمِرّ يده على رأسه فيقول: «يَانَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا» [الأنبياء/69] على عمّار كما كنت على إبراهيم، تَقْتُلُكَ ‌الفِئَةُ ‌الباغيَة. ☀️ب. قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم وعمرو بن الهيثم أبو قطن قالا: أخبرنا القاسم بن الفضل قال: أخبرنا عمرو بن مرّة الجَمَلى عن سالم بن أبي الجعد عن عثمان بن عفّان قال: أقبلتُ أنا ورسول الله ص آخذٌ بيدى نَتَماشى في البطحاء حتَّى أتينا على أبى عمّار وعمّار وأمّه وهم يُعَذَّبون، فقال ساسر: الدّهْرُ هَكَذا، فقال له النّبيّ ص: اصْبِرْ، اللهمّ اغْفِرْ لآلِ ياسر وقد فَعَلْتَ. قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: أخبرنا هشام الدّسْتُوائيّ قال: أخبرنا أبو الزّبير أنّ النّبيّ ص مَرّ بآل عمّار وهم يُعذَّبون فقال لهم: أبْشِروا آلَ عمّار فإنّ مَوْعِدَكم الجنّة. قال: أخبرنا الفضل بن عَنْبَسَة قال: أخبرنا شعبة عن أبي بشر عن يوسف المكيّ أنّ النّبيّ ص مرّ بعمّار وأبى عمّار وأمّه وهم يُعَذَّبون في البطحاء فقال: أبْشِروا يا آل عمّار فإنّ موعدكم الجَنّة. ☀️ج. قال: أخبرنا إسماعيل بن إبراهيم عن ابن عون عن محمّد أنّ النّبيّ ص لقى عمّارًا وهو يبكى فجعل يمسح عن عينيه وهو يقول: أخَذَكَ الكُفّارُ فَغَطّوك في الماء فقلت كذا وكذا، فإن عادوا فقل ذاك لهم. @yekaye
☀️۴۶) الف. از ابوالبختری روایت شده است که: عمار در جنگ صفین گفت: مقداری شیر برایم بیاورید که بنوشم؛ که همانا رسول الله ص فرموده بود: آخرین جرعه‌ای که از دنیا می نوشی جرعه‌ای از شیر است. پس شیری برایش آوردند و آن را نوشید و دوباره پا به میدان گذاشت تا به شهادت رسید. 📚مسند أحمد، ج31، ص172، ح18880؛ 📚مصنف ابن أبي شيبة، ج21، ص534 ؛ 📚الطبقات الكبير، ج3، ص238 ؛ 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج1، ص172 حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ حَبِيبِ بْنِ أَبِي ثَابِتٍ، عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ قَالَ: قَالَ عَمَّارٌ يَوْمَ صِفِّينَ: ائْتُونِي بِشَرْبَةِ لَبَنٍ، فَإِنَّ رَسُولَ اللهِ ص قَالَ: " آخِرُ شَرْبَةٍ تَشْرَبُهَا مِنَ الدُّنْيَا شَرْبَةُ لَبَنٍ "، فَأُتِيَ بِشَرْبَةِ لَبَنٍ فَشَرِبَهَا ثُمَّ تَقَدَّمَ فَقُتِلَ. ✅تبصره: شعیب أرنؤوط (محقق کتاب) در تعلیقه‌ای طولانی اظهار می‌دارد که این حدیث صحیح است هرچند با این سندش قابل مناقشه است، و در ادامه نام دهها منبع معتبر از اهل سنت را می‌آورد که این روایت با سندهای صحیح در آن آمده است (مسند أحمد، ج31، ص172-174). ☀️ب. زهری (و برخی دیگر از کتب روایی و تاریخی اهل سنت) پس از نقل روایت فوق، روایات زیر را هم درباره عمار می‌آورد: - عبدالرحمن بن أبزی می‌گوید: در مسیر جنگ صفین عمار در کنار شط فرات دعا می کرد و می‌گفت: خدایا اگر بدانم رضایت تو از من به این است که خودم را از بالای این کوه به پایین پرتاب کنم قطعا این کار را خواهم کرد؛ و اگر بدانم رضایت تو از من به این است که آتشی عظیم روشن کنم و خود را در آن بیفکنم قطعا چنین کنم؛ خدایا! اگر بدانم رضایت تو از من به این است که خود را در آب بیندازم و غرق کنم قطعا چنین کنم. من به این جنگ نیامدم مگر به خاطر اینکه رضایت تو را می‌خواستم؛ و من به تو امیدوارم پس مرا ناامید مگردان و من رضایت تو را می‌خواهم. - ربیعة بن ناجد می‌گفت: در صفین شنیدم که عمار چنین می‌گفت: بهشت زیر برق شمشیرهاست؛ و تشنه به آب می‌رسد؛ و آب هم روی خود را گشاده است. امروز دوستانم حضرت محمد ص و حزب او را ملاقات می کنم؛ سوگند که من در رکاب رسول الله ص سه بار با این پرچم [پرچم معاویه که در دست عمروعاص بود] جنگیدم و این بار هم که بار چهارم است همانند آن قبلی‌هاست. - ابومروان اسلمی روایت کرده است: در جنگ صفین در میان مردم ایستاده بودیم که دیدیم عمار بن یاسر از لشکر بیرون آمد - و آفتاب در حال غروب بود- و می‌گفت: کیست که به سوی خداوند برود؟ تشنه دارد به آب می رسد؛ بهشت زیر سایه شمشیرهاست؛ و امروز دوستانم را ملاقات می کنم؛ حضرت محمد ص و حزب او را ملاقات می کنم. - از لؤلؤة، کنیز أمّ الحَكَم، دختر عمار روایت شده است: روزی که عمار به شهادت رسید پرچم به دست هاشم بن عتبة بود؛ و بسیاری از لشکر علی ع تا عصر آن روز شهید شده بودند؛ پس عمار از پشت سر به هاشم نزدیک شد و از او پیشی گرفت و خورشید در حال غروب بود؛ و همراه عمار ظرفی از شیر بود و چون خورشید مخفی شد وی آن را نوشید و گفت: از رسول الله ص شنیدم که فرمود: آخرین توشه‌ات از دنیا ظرفی از شیر خواهد بود. سپس پیش رفت و جنگید تا به شهادت رسید و آن هنگام ۹۴ ساله بود. 📚الطبقات الكبير، ج3، ص238-239 @yekaye سند و متن روایت: https://eitaa.com/yekaye/9691
سند و متن روایات بند ۴۶ ☀️الف. حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ حَبِيبِ بْنِ أَبِي ثَابِتٍ، عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ قَالَ: قَالَ عَمَّارٌ يَوْمَ صِفِّينَ: ائْتُونِي بِشَرْبَةِ لَبَنٍ، فَإِنَّ رَسُولَ اللهِ ص قَالَ: " آخِرُ شَرْبَةٍ تَشْرَبُهَا مِنَ الدُّنْيَا شَرْبَةُ لَبَنٍ "، فَأُتِيَ بِشَرْبَةِ لَبَنٍ فَشَرِبَهَا ثُمَّ تَقَدَّمَ فَقُتِلَ. 📚مسند أحمد، ج31، ص172، ح18880؛ 📚مصنف ابن أبي شيبة، ج21، ص534 ؛ 📚الطبقات الكبير، ج3، ص238 ؛ 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج1، ص172 ب. قال: أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثني يعقوب بن عبد الله القُمّيّ عن جعفر بن أبى المغيرة عن سعيد بن عبد الرّحمن بن أبْزى عن أبيه عن عمّار بن ياسر أنّه قال وهو يسير إلى صفّين على شطّ الفرات: اللهمّ إنّهُ لَوْ أعْلَمُ أنّه أرضى لك عنى أنْ أرمى بنفسى من هذا الجبل فأتَرَدّى فأسْقُطَ فعلتُ، ولو أعلمُ أنّه أرضى لك عنى أنْ أوقد نارًا عظيمة فأقعَ فيها فعلتُ، اللهُمّ لو أعلم أنّه أرضى لك عنّى أنْ ألقىَ نفسى في الماء فأُغْرِقَ نفسى فعلتُ، فإنى لا أُقاتل إلّا أريد وَجهك، وأنا أرجو أنْ لا تُخَيّبَنى، وأنا أريدُ وَجْهَكَ. قال: أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثني من سمع سلمة بن كُهيل يُخبرُ عن أبي صادق عن ربيعة بن ناجد قال: سمعتُ عمّار بن ياسر هو بصفّين يقول: الجنّةُ تحت البارقة، والظّمْآنُ يَرِدُ الماءَ، والماءُ مورود، اليوم ألْاقَى الأحِبّةَ محمّدًا وحِزْبَه، لقد قاتلتُ صاحبَ هذه الراية ثلاثًا برسول الله وهذه الرابعة كإحداهنّ. قال: أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثني هاشم بن عاصم عن المنذر بن جَهْم قال: حدّثني أبو مروان الأسلميّ قال: شهدتُ صفّين مع النّاس، فبينا نحن وقوف إذ خرج عمّار بن ياسر وقد كادت الشمس أن تغرب وهو يقول: من رائحٌ إلى الله، الظّمآنُ يرِدُ الماءَ، الجَنّةُ تحت أطراف العوالى، اليوم ألْقى الأحِبّة: اليومَ ألْقى محمّدًا وحزْبَه. قالَ: أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثني عبد الله بن أبي عُبيدة عن أبيه عن لؤلؤة مولاة أمّ الحَكَم بنت عمّار بن ياسر قالت: لمّا كان اليوم الذي قُتل فيه عمّار، والرّاية يَحْملها هاشم بن عُتبة، وقد قُتل أصحابُ عليّ ذلك اليوم حتَّى كانت العصر، ثمّ تَقَرّبَ عَمّارٌ من وراء هاشم يُقدّمه وقد جَنَحَت الشمس للغروب، ومع عَمّار ضَيْحٌ من لَبَنٍ، فكان وجوبُ الشمس أن يُفْطِرَ، فقال حين وَجَبَت الشمس وشَرِبَ الضّيْحَ: سمعتُ رسول الله ص يقول: آخر زادك من الدّنيا ضَيْحٌ من لَبَنٍ، قال: ثمّ اقتربَ فقاتل حتَّى قُتل، وهو يومئذٍ ابن أربع وتسعين سنة. 📚الطبقات الكبير، ج3، ص238-239 @yekaye
🔹ه. گناه عدم همراهی با حضرت علی ع در جنگ‌های ایشان بویژه صفین