eitaa logo
🇵🇸 یوسف زهـــــرا 🇮🇷
344 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
2هزار ویدیو
24 فایل
🔸امام شناسی ❤️ 🔸دشمن شناسی 📛 🔸روایات و پیشگویی های ائمه و عالمان دینی 📚 🔸سخنرانی های اساتید معتبر 👌🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|💚🍃|• +حاج‌آقاپناهیان‌میگفت: آقا امام‌زمـان صبح به عشق شما چشم باز میکنه این عشق فهمیدنے نیست...! ❄️@yoosofezahra_1180❄️
🕊 سیراین‌مرحله ازعشــــق‌هنــرمیخواهد بچہ‌بازیست‌مگرعشــق جـگرمیخواهد.... 🌹 ❄️@yoosofezahra_1180❄️
⚫️ آشنایی مختصر با مرحوم علامه ❄️@yoosofezahra_1180❄️
🔺بازتاب سخنان سردار قاآنی در مراسم بزرگداشت شهید حاج قاسم سلیمانی در رسانه‌های جهان؛ 🔹 تایمز اسرائیل: ایران می گوید که قاتلان ژنرال سلیمانی در روزی زمین ایمن نیستند؛ اسماعیل قاآنی گفت که انتقام سخت می‌تواند از داخل آمریکا عملی شود. ❄️@yoosofezahra_1180❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴نمیدانیم برای دست بریده ات روضه عباس بخوانیم... یا برای پیکر پاره پاره ات روضه علی اکبر... یا برای غم رهبرمان روضه مالک... یا به یاد محاسن سفیدت روضه حبیب... یا از هلهله حرمله ها... یا از شهادتت در غربت... +امروز ۱۳ دی ماه اولین سالگرد شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی است یکسال از شهادتش گذشت، اما ذره‌ای از داغ شهادتش در دل ما کم نشد... بلند شو علمدار... ❄️@yoosofezahra_1180❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 نصب پرتره سردار سلیمانی در تالار موزه افتخارات نظامی وزارت دفاع روسیه ❄️@yoosofezahra_1180❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 آیین وداع و تشییع پیکرحضرت آیت الله مصباح یزدی در حرم عبدالعظیم برگزار شد 🔹آیین تشییع و وداع مردم تهران با پیکر مرحوم آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) با رعایت پروتکل های بهداشتی برگزار شد . 🔹این مراسم با تلاوت آیاتی از قرآن مجید آغاز و پیکر ایشان بر روی دستان مردم قدر شناس تهران و ارادتمندان و ولایتمداران تشییع و در حرم عبدالعظیم حسنی طواف داده شد. 🔹نماز میت توسط آیت الله محمد محمدی ری شهری تولیت آستان مقدس حرم عبدالعظیم حسنی (ع) برپیکر یزدی اقامه شد.
🇵🇸 یوسف زهـــــرا 🇮🇷
⚫️ آشنایی مختصر با مرحوم علامه #مصباح_یزدی #عمار_انقلاب ❄️@yoosofezahra_1180❄️
•••إݩا للّٰه وإݩا الیہ راجعۅݩ••• خدایا تو شاهدے کہ این مرد در راه تو و دین تو مجاهدت‌ها ڪرد و از پاے ننشست . خدایا شاهدے ڪہ این مرد در برابر سیل تہمت‌ها هیچگاه نہراسید و تردیدے در دفاع از حق و ولایٺ و نظام اسلامے به خود راه نداد و به دفاع از شخص خود نݒرداخٺ . خدایا شاهدے ڪہ هیچگاه مصلحٺ گرایـے او را از بیاݩ حقایق ۅ اصول دور نکرد . خدایا شاهدے ڪہ اۅ خود را هیݘ مےانگاشټ و در برابر هر کسۍ کہ احتمال میداد مورد توجہ تو و ولےاټ باشد ، نہایت تواضع را بہ خرج میداد و دستش را میبوسید ـ اگرچہ شاگردش باشد یا کارگرے ساده ! خدایا شاهد ݕاش که اۅ در حد بۅد !، ولے تمام حیثیٺ علمے و معنۅےاش را در خدمټ دین و بندگے تو قرار داد و با تشکیل تشکلاٺ علمے ۅ معنوے متعدد روح تحول را در حوزه هاۍ علمیہ دمید . خدایا روح و رضوانٺ را شامل حال‌اش بگرداݩ! و به ما نیز در این مصیبٺ سنگیݩ فقدان زمان در سالروز شهادت زمان صبر بده...!💔 ✍🏼:العبد'..
خیالِ‌خوبِ‌تو لبخندمیشودبھ‌لبم وگرنھ‌اين‌منِ‌ديوانھ‌غصھ‌ها‌دارد..... 🕯|••❥ ❄️@yoosofezahra_1180❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜💞💜 💞 خانم ابویی که به زور جلوی خنده اش را گرفته بود، گفت: آقای محمد خانی من رو واسطه کرده برای خواستگاری از تو! اصلا به ذهنم خطور نمی‌کرد مجرد باشد. قیافه جا افتاده ای داشت. اصلا توی باغ نبودم. تا حدی که فکر نمیکردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود دانشجویان باشد. می گفتم تهِ تهش کارمندی چیزی از دفتر نهاد رهبری است. بی محلی به خواستگار هایش راهم از سر همین می دیدم که خب، آدم متاهل دنبال دردسر نمی گردد! به خانم ابویی گفتم: بهش بگو این فکرو از توی مغزش بریزه بیرون! شاکی هم شدم که چطور به خودش اجازه داده از من خواستگاری کند. وصلهٔ نچسبی بود برای دختری که لای پنبه بزرگ شده است. کارمان شروع شد، از من انکار و از او اصرار. سردرنمی آوردم آدمی که تا دیروز رو به دیوار می نشست، حالا اینطور مثل سایه همه جا حسش میکنم. دائم صدای کفشش توی گوشم بود و مثل سوهان روی مغزم کشیده می شد. ناغافل مسیرم را کج می کردم،ولی این سوهان مغز تمامی نداشت. هر جا میرفتم جلوی چشمم بود : معراج شهدا، دانشکده، دم درِ دانشگاه، نماز خانه و جلوی دفتر نهاد رهبری. گاهی هم سلامی می پراند. دوستانم می گفتند: «از این آدم مأخوذ به حیا بعیدهاین کارا!» کسی که حتی کارهای معمولی و عرف جامعه را انجام نمی‌داد و خیلی مراعات می کرد، دلش گیر کرده و حالا گیر داده به یک نفر و طوری رفتار می کرد که همه متوجه شده بودند. گاهی بعد از جلسه که کلی آدم نشسته بودند، به من خسته نباشید می گفت یا بعد از مراسم های دانشگاه که بچه ها با ماشین های مختلف می رفتند بین این همه آدم از من می‌پرسید «با چی و کی برمی‌گردید؟» یک بار گفتم : « به شما ربطی نداره که من با کی میرم!» اصرار می کرد حتما باید با ماشین بسیج بروید یا برایتان ماشین بگیریم. می‌گفتم : «اینجا شهرستانه. شما اینجا رو با شهر خودتون اشتباه گرفتین، قرار نیست اتفاقی بیفته! » گاهی هم که پدرم منتظرم بود، تا جلوی در دانشگاه می آمد که مطمئن شود. در اردوی مشهد، سینی سبک کوکوسیب زمینی دست من بود و دست دوستم هم جعبه سنگین نوشابه. عزّ و التماس کرد که « سینی رو بدین به من سنگینه!» گفتم: «ممنون، خودم میبرم!» و رفتم. از پشت سرم گفت : «مگه من فرمانده نیستم؟ دارم میگم بدین به من!» چادرم را کشیدم جلوتر و گفتم : « فرمانده بسیج هستین نه فرمانده آشپزخانه!》 ۳💗 ➣♡ @yoosofezahra_1180
🦋 🦋 ✨ ✨ ☀️بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ☀️ اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ ✨الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ✨اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی ✨السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ✨الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ✨یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ ✨مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین. 🦋 🦋 « یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک َ» برای ظهور امام مهربان و هم چنین رهایی از بیماری کرونا و شفای بیماران دعا میکنیم🤲 الهی آمین💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜💞💜 ٤💗 گاهی چشم غره ای هم میرفتم بلکه سر عقل بیاید، ولی انگار نه انگار. چند دفعه کارهایی را که می خواست برای بسیج انجام دهم، نصفه نیمه رها کردم و بعد هم با عصبانیت بهش توپیدم. هر بار نتیجه عکس میداد. نقشه ای سر هم کردم که خودم را گم و گور کنم و کمتر در برنامه ها و دانشگاه آفتابی بشوم، شاید از سرش بیفتد. دلم لک میزد برای برنامه های « بوی بهشت». راستش از همان جا پایم به بسیج باز شد. دوشنبه ها عصر، یک روحانی کنار معراج شهدا تفسیر زیارت عاشورا میگفت و اکثر بچه ها آن روز را روزه می‌گرفتند. بعد از نماز هم کنار شمسه معراج افطار می کردیم. پنیر که ثابت بود، ولی هر هفته ضمیمه اش فرق می‌کرد : هندوانه، سبزی یا خیار. گاهی هم می شد یکی به دلش می افتاد که اش نذری بدهد. قید یکی دوتا از اردو را هم زدم. یک کلام بودنش ترسناک به نظر می رسید. حس می کردم مرغش یک پا دارد. می گفتم : «جهان بینی اش نوک دماغشه! آدم خودمچکربین!» در اردو هایی که خواهران را می برد، کسی حق نداشت تنهایی جایی برود، حداقل سه نفری. اصرار داشت : «جمعی و فقط با برنامه های کاروان همراه باشید!» ما از برنامه های کاروان بدمان نمی آمد، ولی می گفتیم گاهی آدم دوست دارد تنها باشد و خلوت کند یا احیانا دو نفر دوست دارند با هم بروند. در آن مواقع، باید جوری می پیچاندیم و در می رفتیم. چند بار در این در رفتن ها مچمان را گرفت. بعضی وقت ها فردا یا پس فردایش به واسطه ماجرایی یا سوتی های خودمان می فهمید. یکی از اخلاق بدش این بود که به ما می گفت فلان جا نروید و بعد که ما به حساب خود زیرآبی می رفتیم، می دیدیم به! آقا خودش آن جا است. نمونه اش حسینیه ی گردان تخریب دوکوهه. رسیدیم پادگان دوکوهه. شنیدیم دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه السلام قرار است بروند حسینیه گردان تخریب. این پیشنهاد را مطرح کردیم. یک پا ایستاد که «نه، چون دیر اومدیم و بچه ها خسته هستند، بهتره برن بخوابن که فردا صبح سر حال از برنامه ها استفاده کنند! » و اجازه نداد. گفت : « همه برن بخوابن! هر کی خسته نیست، میتونه بره داخل حسینیه حاج همت!» باز هم حکمرانی! به عادت همیشگی، گوشم بدهکارش نبود. همراه دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه السلام شدم و رفتم. در کمال ناباوری دیدم خودش آنجا است! داخل اتوبوس، با روحانی کاروان جلو می نشستند. با حالتی دیکتاتور گونه تعیین می کرد چه کسانی باید ردیف دوم پشت سر آنها بنشینند. صندلی بقیه عوض می شد، اما صندلی من نه. از دستش حسابی کفری بودم، می خواستم دق دلم را خالی کنم. کفشش را در آورد که پایش را دراز کند، یواشکی آن را از پنجره ی اتوبوس انداختم بیرون. نمی‌دانم فهمید کار من بوده یا نه. اصلا هم برایم مهم نبود که بفهمد. فقط میخواستم دلم خنک شود. یک بار هم کوله اش را شوت کردم عقب. شال سبزی داشت که خیلی به آن تعصب نشان می داد، وقتی روحانی کاروان می گفت « باند های بلند گو را زیر سقف اتوبوس نصب کنیم تا همه صدا ا بشنوند»، من با آن شال باند ها را می‌بستم. با این ترفند ها ادب نمی شد و جای مرا عوض نمی‌کرد. در صفر مشهد، ساعت 11 شب با دوستم برگشتیم حسینیه. خیلی عصبانی شد اما سرش پایین بود و زمین را نگاه می کرد. گفت: « چرا به برنامه نرسیدین؟» عصبانی گذاشتم توی کاسه اش : « هیئت گرفتین برای من یا امام حسین علیه السلام؟ اومدم زیارت امام رضا علیه السلام نکه بندِ برنامه ها و تصمیم های شما باشم! اصلا دوست داشتم این ساعت بیام، به شما ربطی داره؟» دق دلی ام را سرش خالی کردم. بهش گفتم : «شما خانم هایی رو به اردو اوردین که همه هیجده سال رو رد کردن. بچه پیش دبستانی نیستن که!» باز گفت : « گروه سه چهار نفری بشید، بعد از نماز صبح پایین باشین خودم میام میبرمتون. بعد هم یا با خودم برگردین یا بزارین هوا روشن بشه و گروهی برگردین!» میخواست خودش جلوی ما برود و یک نفر از آقایان را بگذارد پشت سرمان. مسخره اش کردم که « از اینجا تا حرم فاصله ای نیست که دو نفر بادیگارد داشته باشیم!» کلی کَل کَل کردیم. متقاعد نشد. خیلی خاطرمان را خواست که گفت برای ساعت 3 صبح پایین منتظرش باشیم. به هیچ وجه نمی‌فهمیدم اینکه با من اینطور سرشاخ می‌شود و دست از سرم بر نمی دارد، چطور یک ساعت بعد می شود همان آدم خشک مقدس از آن طرف بام افتاده! آخر شب جلسه گذاشت برای هماهنگی برنامه های فردا. گفت : « خانم ها بیان نمازخونه!» دیدیم حاج آقا را خواب آلود آورده که تنها در بین نامحرم نباشد. رفتار هایش را قبول نداشتم. فکر می کردم ادای رزمنده های دوران جنگ را در می آورد. نمی توانستم با کلمات قلمبه سلمبه اش کنار بیایم. دوست داشتم راحت زندگی کنم، راحت حرف بزنم، خودم باشم. به نظرم زندگی با چنین آدمی اصلا کار من نبود. دنبال آدم بی ادعایی می گشتم که به دلم بنشیند. در چارچوب در با روی ترش کرده نگاهم
را انداختم به موکت کف اتاق بسیج و گفتم : «من دیگه از امروز به بعد، مسئول روابط عمومي نیستم. خداحافظ!» 💗 ➣♡ @yoosofezahra_1180
ما‌بچه‌انقلابی‌ها‌یاد‌گࢪفتیم، دنیا‌جای‌آࢪزو‌کࢪدن‌نیست! جای‌به‌دست‌آوࢪدنه! 🌿🚶🏿‍♂️ 💚 _ _ _ _ _ _ _ _ _ °•🌿|ʝօɨռ⇩ @yoosofezahra_1180
☘ حاج اسماعیل (ره) : لازم نیست از زندگی بِبُری و خلوت کنی. اگر هر شب یک ربع فکـر کنی، کم کم همه‌ی وقت‌هایت را می‌گیرد و به هر کاری مشغــول باشی، دائماً فڪر خدا هستی و ایـن فڪر مانع ڪارهای دنیوی‌ات هم نخواهد بود. یاد خدا این نیست که انـسان درهـا را بـه روی خودش ببندد. همـان یک ربع خلوت و تفڪّر در مورد این‌کـہ ڪجا بوده‌ای و الآن ڪجا هستی و نهایتـاً به کجا خواهی رفت، ڪافی اســت. ❄️@yoosofezahra_1180❄️