eitaa logo
اربـ‌ـ‌ابـ‌ـ‌ـ‌
2.3هزار دنبال‌کننده
41 عکس
24 ویدیو
1 فایل
سر آغاز هر نامه نام خداست که بی نام او نامه یکسر خطاست!♥️ 'رمان ارباب به قلم: فاطمه جلیلی' هر گونه کپے برداࢪی حتے با ذکر نام نویسنده از ࢪمان پیگرد قانونے و الهے داࢪد 🔐♥️ @Advertising_1403:تبلیغات ‌‌‎‌تابع‌قوانین‌ ایتا وجمهورے‌اسلامـ☫ـے"🇮🇷"
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنر واقعی😍 وسط وایسادم و گفتم:«آقایون، داداشای گل. من به مدت سه روز کسی رو میخوام که نقش .ـت‌پـ.ـسرم رو بازی کنه. منم بجاش روزی 200تومن پول میدم بهش و اخر هر روز بستنی قیفی مهمونش میکنم. سر جمع میشه600تومن پول و سه تا بستنی. لازم: و خوشگل باشه قدش 180به بالا باشه. خلاصه یه ماشین هم داشته باشه اوکیه اگه نداشت خودم یدونه اجاره میکنم میدم بهش. پسری که چند قدم از من دور تر بود گفت:«من هستم . دوستش زد به شونش و گفت:«داداش تو قدت 170هم نیست. خودم گردن میگیرم. با صدایی که از پشت پسره بلند شد همه پشماشون ریخت. یکی از پسر های دانشگاه که نصف دختر های دانشگاه روش بودن گفت:«من قبول میکنم... https://eitaa.com/joinchat/4023648413C33fda45c3e♥️رمانی که از مرز جنجالی بودن گذشته🤫💯 رمان چند تا دانشجو که ایتا رو ترکونده. از دستش نده، این یه بخش از رمانه ببین بقیش چیه🤭😎
خیلی سرد گفت خودت باید بهم بستنی بدی. +چقدر تو پرویی. _همین که هست الان خیلی ها میدونن من دوست پسرتم. نمیخوای که دیگه نقش بازی نکنم؟ دهن کجی کردم و صندلیم رو بهش نزدیک تر کردم و بستنی رو جلو دهنش گرفتم. +خجالت بکش مرد گنده. زدم تو سرم و نگاهی به مردم کردم. آبروم رفت. https://eitaa.com/joinchat/4023648413C33fda45c3e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اربـ‌ـ‌ابـ‌ـ‌ـ‌
♥️[اربـ‌ـ‌ابـ‌ـ‌ـ‌]🕊 ♥️به قلم°فاطمه.ج♡ #part_105 ༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄ #دلارام صدای کشیده شدن صندلی از
♥️[اربـ‌ـ‌ابـ‌ـ‌ـ‌]🕊 ♥️به قلم°فاطمه.ج♡ ༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄ :«میدونی ماهان چقدر منتظر موند بهوش بیای؟ حتی میخواست تو رو ببره به عمارت خودش دلارام چیکار کردی تو دختر؟ حتی وقتی داشت میرفت کلی سفارش کرد که مبادا بی خبر بزارمش. البته قراره باز برگرده اینجا. با خنده ادامه داد :«باباش میگفت این دختر پسره منو جادو کنه میخواست خفت کنه بمیری ما نزاشتیم. از استرس داشتم سکته میکردم ببین دست کیا که نیوفتادم چشم اگه باز میکردم جنازه میشدم. ༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄ join↝‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎🕊❥••@young_master 《 هࢪ گونه کپے بࢪداࢪی حتے با نام نویسنده از ࢪمان پیگࢪد قانونے و الهے داࢪد 》
اربـ‌ـ‌ابـ‌ـ‌ـ‌
♥️[اربـ‌ـ‌ابـ‌ـ‌ـ‌]🕊 ♥️به قلم°فاطمه.ج♡ #part_106 ༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄ #دلارام :«میدونی ماهان چقدر منتظ
♥️به قلم°فاطمه.ج♡ ༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄ اصلا ببینم ارباب از کی تاحالا یاد گرفته که دوباره بخنده؟ اولین بار بود صدای خندش رو میشنیدم. صدای خندش آوازی بود روی دلم که تمام استرسم رو از بین ببره. چه قشنگش میخندید. گرمی و صمیمیت توش موج میزد. من که دیگه تحمل این وضعیت رو ندارم چرا نمیره من نفس راحت بکش. تو این یه هفته چی شده اخه؟؟ اصلا من چرا باید یک هفته بی هوش شده باشم؟ هر چی بیشتر فکر میکردم بیشتر به هیچ نتیجه ای میرسیدم. ༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄ join↝‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎🕊❥••@young_master 《 هࢪ گونه کپے بࢪداࢪی حتے با نام نویسنده از ࢪمان پیگࢪد قانونے و الهے داࢪد 》
پسر خوشتیپ و خوشگلی اومد جلوم وایساد و گفت:«خانمی اسمت چیه؟ +آناهیتا لبخندی زد و ادامه داد:«فامیل؟ از جا بلند شدم و با گفتم:«آقا صبر کن برم ورق خودکا بیارم. پسر انداخت و گفت:«برای چی؟ با بهت گفتم:«وا واسه بازی کردن دیگه، اینجوری نمیتونیم امتیاز بدیم مگه تاحالا اسم فامیل بدون ورق خودکار بازی کردی؟ لحنم رو به حالت کردم:«تا حالا باچند نفر اینجوری اسم فامیل بازی کردی؟😭😂 https://eitaa.com/joinchat/4023648413C33fda45c3e ❌🙊😂
استاد+خب کنید خودتون رو صدام رو صاف کردم _به نام بخشنده مهربان، فرشته تهرانی هستم. +به نام تک نوازنده عشق، مهدیس تهرانی . همه ریز میخندیدن +به نام خالق آب شست و شودهنده ی ها، آناهیتا نظری هستم.😂 دیگه کلاس منفجر شده بود از شاگرد های دیگه بیشتر میخندید نوبت رویا شد که اسمش رو بگه استاد سریع برگشت گفت.. https://eitaa.com/joinchat/4023648413C33fda45c3e شبانه
اربـ‌ـ‌ابـ‌ـ‌ـ‌
♥️به قلم°فاطمه.ج♡ #part_107 ༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄ #دلارام اصلا ببینم ارباب از کی تاحالا یاد گرفته که دو
♥️[اربـ‌ـ‌ابـ‌ـ‌ـ‌]🕊 ♥️به قلم°فاطمه.ج♡ ༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄ با صدای بسته شدن در اتاق نفس راحتی کشیدم. آروم از جا بلند شدم و به سمت پنجره رفتم. پس هنوز تو عمارت بودم. ولی مگه من به آدم معمولی نیستم؟ اگه این جوری باشه من الان باید روی تخت اتاقه مطبخ بودم نه عمارت. اصلا اینجا چخبره من نمیفهمم. ارباب که اون جوری خل شده ماهان هم خیر سرش ارباب زادست. سری تکون دادم و به سمت در رفتم آروم از بغل در به بیرون نگاه کردم... ༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄ join↝‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎🕊❥••@young_master 《 هࢪ گونه کپے بࢪداࢪی حتے با نام نویسنده از ࢪمان پیگࢪد قانونے و الهے داࢪد 》
پارت های داخل vip❤️‍🔥 تا اخر تابستون رمان داخل vip به پایان میرسه. جهت عضویت در کانال (VIP) به آیدی زیر مراجعه کنید: @lce_Moon با مبلغ ۳۰ هزار تومان میتونید رمان رو جلو تر از چنل اصلی بخونید.✨🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅┄✶🍃🌸🍃✶┄┅┄ الهی غم‌هات قربونی شادی‌هات باشه همیشه . . . مبارک 🐏❤️ ‎‌‌‎ 🫀 ⃟●━━ @Harfe_Dl
اربـ‌ـ‌ابـ‌ـ‌ـ‌
♥️[اربـ‌ـ‌ابـ‌ـ‌ـ‌]🕊 ♥️به قلم°فاطمه.ج♡ #part_108 ༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄ #دلارام با صدای بسته شدن در اتاق
♥️[اربـ‌ـ‌ابـ‌ـ‌ـ‌]🕊 ♥️به قلم°فاطمه.ج♡ ༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄ هیچ کس نبود. پرنده هم پر نمیزد. نگاه دوباره ای به اتاق انداختم و به بیرون رفتم. از دیوار چسبیدم و از پله ها پایین رفتم. به پله ی اخر نرسیده صدایی از پشتم اومد که منو سرجام میخکوب کرد. :«تو اینجا چیکار میکنی؟برگرد ببینم. با ترس برگشتم که قامت ارباب جلوم نمایان شد. :«میبینم که خوب شدی و از جات هم بلند شدی. اروم گفتم بله. :«برگرد تو اتاقت به دکتر بگم بیاد ببینتت بعد برو سر کارت. +نه من خوبم. :«خوب یا بد رو من تشخیص میدم پس برگرد. ༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄ join↝‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎🕊❥••@young_master 《 هࢪ گونه کپے بࢪداࢪی حتے با نام نویسنده از ࢪمان پیگࢪد قانونے و الهے داࢪد 》