eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
282 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
دو تایے بار اولمان بود مے رفتیم مڪہ؛ برای برآورده شدن سہ حاجت شرعے ‌مان در اولین نگاه بہ ڪعبہ سجده ڪردیم.... او زودتر از من سرش رو آورد بالا.... بہ من گفت: "توی سجده باش! بگو خدایا! من و ڪل زندگی و همه چیزم‌ رو خرج خودت ڪن، خرج امام حسین(ع) ڪن!" وقتی نگاهم بہ خانہ ڪعبہ افتاد، گفت: "ببین خدا هم مشڪے پوش حسینه!" خیلی منقلب شدم حرفهاش آدم رو بہ هم مے ریخت... ✍راوی: همسرشهید 🌷 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
شهید بهشتی در منطقه دارخوین آمده بودند. بچه‌ها دوروبر ایشان جمع شدند. جمعی دوستانه و صمیمی و شهید بهشتی صحبت های بسیار تقویت‌کننده‌ای کردند. آن جمعی که اطراف شهید بهشتی بودند، 120 نفرشان دو سه روز بعد به شهادت رسیدند و کسی نمی‌دانست ایشان هم دو هفته بعد به شهادت می‌رسند. سخنان شهید بهشتی نور امیدی که در دل یاران امام ایجاد شده بود را شعله‌ور کرد تا لحظه وداع فرارسید. بهشتی قامتی بلند و رشید و هیبتی خدایی داشت. با محاسنی که به سفیدی گرائیده بود و نوری در چهره معصوم که نشان از تعبد و ولایت‌پذیری او داشت. رزمندگان عاشق امام خود بودند و اکنون آن عشق را در دوستی و ابراز محبت به بهشتی ابراز می‌کردند. هر طور بود آقای بهشتی را سوار ماشین کردیم. بچه‌ها حال خود را نمی‌فهمیدند و گریه‌کنان پشت شیشه ماشین دست بیعت می‌دادند. اشک شوق قطع نمی‌شد. ماشین یواش‌یواش راه افتاد و چند متری که رفت، رزمندگان از جای کنده شدند و بی‌اختیار شروع به دویدن کردند. جلوی ماشین، روی کاپوت، کنار شیشه، الله‌اکبر گویان، قیامتی به پا شده بود. خودرو چندمتری رفت و حال و هوای بچه‌ها که از کنترلشان خارج شده بود، ادامه داشت. ما هم که مسئولیتی در قبال آقای بهشتی داشتیم، تلاش می‌کردیم زودتر موضوع فیصله پیدا کند. آقای بهشتی از بچه‌ها چشم برنمی‌داشت و اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود. بالاخره دستور دادند ماشین ایستاد و پیاده شدند. آرام و متین و با همان لبخندی که در این چند ساعته هنوز قطع نشده بود، چون کوهی استوار، به میان رزمندگان برگشتند و دقایقی ایستادند تا همه نیروها با ایشان مصافحه کردند. لحظات پر برکتی بود. @yousof_e_moghavemat
آمد ای جانِ‌ جهان قربان تو را جلوه‌ای کن تا شود جان‌ها فدایِ ‌جان تو را @yousof_e_moghavemat
✍️شهید حاج قاسم سلیمانی: آقا،برادر عزیز،هیچ وقت توجیه غیرشرعی خودتان رانکنید.یک موقع میبینی انسان می خواهد یک عملی انجام بدهد،هی خودش را توجیه می کندو میخواهد به یک شکلی خودش را راضی کند.در انسان دو نفس هست..یکی می کشد به طرف شیطان،یکی می کشد به طرف خدا.انسان باید خودش موقعی که یک تصمیم گرفت،خدای خودش را در نظربگیرد.سخنرانی درروز۳خرداد۶۱ 📚منبع:کتاب ذوالفقارص۵۳ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 ✔ 🌸 سردار عزیز و بزرگوار سپاه اسلام مسئول خستگی ناپذیر و مخلص تدارکات و پشتیبانی ⚘ ولادت: ۱۳۱۹ شهر از دست دادن پدر در ۱۰ سالگی ادامه تحصیل تا اخذ مدرک دیپلم استخدام به اداره تعاون و امور روستایی به سال ۱۳۴۳ آغاز فعالیت های مذهبی - سیاسی در سال ۱۳۴۵ عهده دار شدن امر تهیه و تکثیر اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره) در سطح استان همدان عزیمت به لبنان جهت آموزش یک دوره فشرده نبرد پارتیزانی با اخذ مجوز از امام در خرداد ۵۷ بازگشت به کشور با مقادیری سلاح و مهمات از ارکان اصلی تشکیل سپاه همدان بعد از پیروزی انقلاب عزیمت به جبهه غرب مسئولیت امور مالی سپاه منطقه ۷ با حکم سردار کبیر سپاه اسلام انتصاب به سمت مسئول واحد تدارکات پس از خاتمه عملیات فتح المبین شرکت موثر و به یادماندنی در همه مراحل عملیات الی بیت المقدس عزیمت به لبنان به همراه قوای محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بازگشت از ماموریت لبنان و شرکت در عملیات بزرگ برون مرزی ● شهادت: ۳۱ تیر ۱۳۶۱ ، طی ✔ ↘️ 👈 پیکر این سردار بزرگ در جای ماند...🚩 @yousof_e_moghavemat
نگو مرسی 🍋 پاوه که بودیم حاج احمد صبح ها بعد از نماز ما رو به ارتفاعات شهر می برد و توی برف و یخبندان باید از کوه بالا می رفتیم حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما می ایستاد و به بچه ها خسته نباشید می گفت و از اون ها پذیرایی می کرد یک بار در حال برداشتن خرما بودم که گفتم : مرسی برادر گفت: چی گفتی؟ منم فهمیدم چه اشتباهی کردم گفتم : هیچی... گفتم دست شما درد نکنه برادر... 🌱 گفت: گفتم چی گفتی؟؟ 💐 گفتم: برادر، گفتم ممنون دوباره گفت نه اون اولی چی بود گفتی؟؟ من دیگه راه برگشت نداشتم گفتم: گفتم مرسی برادر گفت: بخیز... سینه خیز رفتن با اون شرایط برف و سرما و گِل، واقعا کار سختی بود اما چاره ای نبود باید اطاعت امر می کردم. بیست متری که رفتم دیگه نتونستم ادامه بدم... روی زمین ولو شدم و گفتم نمی تونم، والله نمی تونم... حاج احمد ضربه ای به من زد که نفهمیدم از کجا خوردم ظهر دوباره همدیگه رو دیدیم گفتم: حاج آقا... اون چه کاری بود با ما کردی؟؟ مگر من چه گفتم!! گفت: ما یک رژیم طاغوت با فرهنگش رو از کشور بیرون کردیم. ما خودمون فرهنگ داریم، زبان داریم.شما نباید نشخوار کنندهٔ کلمات فرانسوی و اجانب باشید. به جای این حرف ها بگو خدا پدرتو بیامرزه... روایتی از سردار سرتیپ دوم مجتبی عسکری مسئول حفظ آثار ونشر ارزشهای دفاع مقدس @yousof_e_moghavemat
🔺رئیس ستاد مشترک ارتش رژیم صهیونیستی، لبنان را تهدید به حمله کرد 🔹در ادامه واکنش‌ها به ادعای شلیک دو راکت از سمت لبنان به فلسطین اشغالی، «آویو کوخاوی» تهدید کرد در صورت تکرار این موضوع ارتش رژیم صهیونیستی «مخفیانه یا علنی» به لبنان حمله خواهد کرد. @yousof_e_moghavemat
📚 🏷 ✏ ◽عنوان کتاب: ◽مصاحبه و تدوین: محمّدعلی متّقیان ◽ناشر: انتشارات برکت کوثر، ۱۳۹۶، همدان. ◽نوبت چاپ: چاپ اول - ۱۳۹۶ ◽تعداد صفحه: ۴۸۲ ◽قیمت: ۲۷،۰۰۰ تومان. 📝 ⬜ روایتی از زندگی فاتح گمنام خرمشهر ؛ مسئول پشتیبانی سپاه غرب کشور و مسئول لجستیک ☑ 🌸 🌺 📚 @yousof_e_moghavemat