eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
271 دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
شهید نشدن ⚫ آخرین دیدار در شرایطی که عناصرتیم شناسایی واحد اطلاعات عملیات برای واپسین ماموریت شناسایی عقبه ی دشمن در محور طلائیه -نشوه مهیا می شوند، از فرصت موجود برای دیدار همسر و دو فرزندش استفاده کرد و بعداز ظهر روز شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۶۲ از خوزستان عازم شهرستان اسلام آباد غرب شد بانو بدیهیان از دیدار با وی و فرزندانش چنین یاد کرده است: «...واحد مسکونی ما در مجتمع خانه های سازمانی پادگان الله اکبر شهرستان اسلام آباد غرب بر اثر خرابی لوله های آب اصلا قابل سکونت نبود،به ناچار من با مهدی و مصطفی به واحد مسکونی خانواده حاج محمد عبادیان رفته بودیم. آخرین ساعات شنبه ۲۹بهمن بود که همت به دنبال ما آمد و با بچه های مان از واحد مسکونی خانواده عبادیان رفتیم به سمت واحد مسکونی درب و داغان خودمان. بین راه،من به تفصیل برایش شرح دادم که خانه در دست تعمیر است،آنجا را دارند بنایی میکنندوالان نمیشود در آن بیتوته کرد.خصوصا که هوای آخر بهمن ماه در منطقه ی سردسیر کشور به شدت سرد بود،جلوی واحدمان که رسیدیم،همت وقتی کلید انداخت و در خانه رابازکرد یکه خورد.با قیافه ای مبهوت از من پرسید:چرا خونه به این حال و روز افتاده؟ تعجب کردم؛ انگار در بین راه هیچ کدام از حرفهای مرا نشنیده بود. همسر حاج عباس کریمی خیلی به ما اصرار کرد که برای آن شب به منزل آنها برویم.منتها همت قبول نکرد گفت دوست دارم توی خونه خودمون بمونیم،داخل خانه؛وقتی کلید برق را زد، توی صورتش نگاه کردم دیدم پیر شده با آن که ۲۸ سال داشت همه خیال می‌کردند یک جوان ۲۲،۲۳ساله است اما آن شب من برای اولین بار دیدم گوشه ی چشم هایش چروک افتاده ،روی پیشانی اش هم. همان جا زدم زیر گریه گفتم:ابراهیم،چی به سرت اومده ؟!چرا این شکلی شدی؟ خندید و گفت:فعلا این حرفها رو بذار کنار.من امشب یواشکی اومدم اینجا،اگر برادر محسن [رضایی]بفهمه کله ام رو می‌کنه !همزمان با گفتن این کلمات تیغه ی دستش را مثل چاقو،روی گلویش کشید. منبع:کتاب ارزشمند و خواندنی های_خورشید نوشته ی گلعلی بابایی -حسین بهزاد صفحات ۳۰۳-۳۰۴ ❤️ @yousof_e_moghavemat
فرمانده برای آخرین توجیهات در چادر مسئولین واحد روابط عمومی این لشکر حضور می یابد از چپ: ،صدق آمیز و محسن پرویز ؛ مسئول واحد روابط عمومی @yousof_e_moghavemat
📄 ابلاغیه شهید مهدی باکری به فرماندهان زیر دستش: 🔺 بعد از همه نیروها غذا بگیرید، غذایتان کمتر و هم نوع سربازها باشد! 🔺در داشتن وسایل چادر و پتو و غیره فرقی با بقیه نداشته باشید! 🔺 در داشتن مواد غذایی، کمپوت و میوه و چای و غیره کمتر از بقیه باشید! 🔺 در گرفتن لباس و پوشاک و کفش کمتر از بقیه باشید! @yousof_e_moghavemat
🚩 از ویژه ۲۵ ، سید محمد رضوی جمالی ( ) : . 💢سه ساله بود که پدرش را از دست داد.هم مداح بود هم قاری قرآن و هم موذن.رفت قم و درس حوزه خوند و طلبه شد.جنگ که شروع شد رفت جبهه.سیدمحمد در مدت حضورش در جبهه، علاوه بر فعالیت‌های تبلیغی، عمامه به سر و سلاح بر دوش، به‌عنوان رزمنده، درمسئولیت‌های مختلف، در خطوط مقدم می‌جنگید. . 💢چندین مرحله تو جبهه ها مجروح شد (▪️در سال 1361، چهار بار در اثر اصابت ترکش خمپاره.▪️در سال 1362، چهار بار از ناحیه سینه و شکستگی دنده.▪️در سال 1363، در اثر اصابت ترکش به چشم.▪️در سال 1364، بر اثر اصابت ترکش به کمر مجروح و در بیمارستان‌های مختلف اهواز، تهران و ساری بستری شد.سرانجام در سال ۱۳۶۵ بعد از ۷۰ روز نبرد و ایستادگی در منطقه فاو عملیات والفجر هشت در شب قدر به مولایش علی پیوست و بشهادت رسید. . @yousof_e_moghavemat
📩 از فتح‌الهی : مادرم نمی گویم گریه نکن، گریه بکن، زیرا امام ما فرموده، گریه کردن بر شهید، زنده نگهداشتن نهضت است. . ▫️( سردار شهید محمد فتح الهی ،متولد 1344،روستای کوهسار کنده شهرستان نکا ، شهادت :شب جمعه 15فروردین 65 بعد از اتمام مراسم دعای کمیل در مسجد شهر فاو و به اتفاق همسنگران خود عازم خط مقدم بود که در اثر ترکش خمپاره و اصابت آن به سر مبارک، بشهادت رسید.محمد در سال 1364 با خانم حسینی کوهساری ازدواج نمود که ثمره این ازدواج مبارک که مدتی کوتاه ادامه یافت یک دختر به نام فاطمه میباشد که بعد از 5/5 ماه پس از شهادت پدر متولد شد. . (📷 ۱۳۶۴_ #فاو_ محمد فتح اللهی از ویژه ۲۵ ) . @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
⁉️😠 ☆ •°• ، یکی از یاران صِدّیق و باوفای سردار در برگی از خاطرات خودش - در کتاب ، صفحهٔ ۲۵ - گفته است: 👉 «وقتی در ماه‌های آغازین جنگ، بنی‌صدر از اعزام نیرو به کردستان جلوگیری کرد، برای رفع این نقیصه و حفظ عناصر موجود در به شیوه‌های مختلفی متوسل شد؛ از جمله سخت‌گیری در اعطای مرخصی. ما در واحد ادوات کار می‌کردیم و آموزش خمپاره دیده بودیم. مدت مأموریت‌مان در مریوان رو به اتمام بود و تصمیم داشتیم به تهران برگردیم. یک روز پای قبضه‌ی خمپاره‌اندازِ روسی مشغول جابجایی جعبه‌های مهمات بودیم که حاج‌احمد به سراغ‌مان آمد. بعد از حال و احوال‌پرسی به من گفت: - شنیدم می‌خوای بری؟ - با اجازهٔ شما، بله. - تو خجالت نمی‌کشی؟ از این حرف او تعجب کردم و پرسیدم: - چطور برادر احمد؟ خب، مأموریت‌مون تموم شده، حالا هم باید برگردیم سر زندگی‌مون. دست انداخت، شانه‌ام را فشار داد و گفت: برادر! تو ظرف این مدت لااقل هزار گلوله‌ی خمپاره زدی. هر گلوله دونه‌ای این‌قدر قیمت داره. اگه روی هم حساب کنیم، کلّی از خرج شده تا فوت و فن کارو یاد گرفتی. از هزار گلوله‌ای که زدی، نُهصد تای اون به هدف نخورده. همه‌ی این‌ها انجام شده تا تو کاردان شدی. حالا همین‌قدر باید خرج یکی دیگه بشه و هزار گلوله خمپاره را حیف کنه تا تازه بشه یکی مثل تو. روی همین اصل، برای هم که شده، برادرجون! تو باید توی جبهه بمونی. صحبت‌های برادرانه و منطقی تأثیرش را روی من گذاشت و گذاشت و در مریوان ماندگار شدم.» •°• °•° 📸 شناسنامه‌ی عکس اول: تابستان ۱۳۶۰، سروآباد، آزادسازی محور مریوان-سنندج - از راست: (عباس برقی، شهید عثمان فرشته، ، کاک صمد (بی سیم چی)، ناشناس، کاک حمید) ☆ - عکس‌های سوم و چهارم: سردار ؛ فرمانده سابق تیپ ذوالفقار از ، با آرزوی سلامتی روزافزون برای این سردار عزیز و بزرگوار س.پ.اه اسلام. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
. 💠 بچه پولداری که به دنیا پشت پا زد ..! محله نیاوران تهران متولد شد خدا نعمت را برای او تمام کرده بود هوش و استعداد بالا هیکل درشت و موزون چهره زیبا و دوست داشتنی قدرت بدنی خوب امکانات دنیایی فوق‌العاده... اما حمید تمام این نعمت‌ها را برای صاحب نعمت خرج کرد ... دیپلم که گرفت خانواده مقدمات ادامه تحصیل در آمریکا را برایش فراهم کردند اما همراهی چمران برایش جذاب‌تر بود این شد که سر از لبنان درآورد! و چندی بعد در ۱۸ سالگی و اوج جوانی ، سنگرهای خاکی جبهه را ترجیح داد به زندگی در ناز و نعمت شمیران .... نام او در جبهه با نام گردان قمر بنی هاشم (ع) پیوند خورده بود، درست مثل روح و جانِ رزمنده‌ها با محبتِ حمید.... او علاوه بر جمال و جلالش، با زبان شیرین و شوخ‌طبعی‌اش همه را شیفته‌ی خود کرده بود. به شوخی به رزمنده‌های جنوب شهر می‌گفت: «شهدای شمرون افضل من شهدای خراسون» حمید در کنار احمد ساربان‌نژاد عملیات‌های والفجر مقدماتی، والفجر یک، دو، چهار و خیبر را تجربه کرد و حماسه حضور او در این میدان های کارزار شنیدنی است. تا اینکه در عملیات خیبر شهید احمد ساربان نژاد به دیدار حق شتافت و به قول شهید حمید، کمر بچه های گردان قمربنی هاشم (ع) را شکست.... حمید بعد از شهادت احمد تلاش کرد که جای او خالی نماند و در این کار هم موفق بود در عملیات عاشورای ۳ که در مردادماه ۶۴ در منطقه فکه انجام شد، این بار حمید در کنار شهید رضا عبدی نام گردان قمر بنی هاشم(ع) را دوباره بر سر زبان‌ها انداخت. سرانجام این سردار دلاور در روز ۳۰ بهمن ۱۳۶۴ در حالی که جانشین گردان قمر بنی‌هاشم (ع) بود هنگام عزیمت رزمندگان گردان برای ماموریت فاو توسط بمب رها شده از هواپیمای دشمن به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدا چیذر میهمان خاک شد. 🌷 (ع) @yousof_e_moghavemat
❤ ☆ ♡ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۱ عملیات الی بیت‌المقدس(آزادسازی خرمشهر) سالروز شهادت یکی از شیرانِ پیل‌افکنِ س.پاه اسلام مؤسس و فرماندهٔ پرآوازه‌ی از (ص) اسطوره‌ی مقاومت سردار 🌸🌸🌸 - ولادت: ۱۳۳۷، اصفهان - ورود به عرصه‌ی مبارزات سیاسی علیه رژیم شاه در سال ۱۳۵۳ - قهرمانی کشتی آزاد جوانان و نوجوانان کشور در چندین سال پیاپی - تشکیل گروه ضربت جهت مبارزه با باندهای فساد بعد از انقلاب - پیوستن به س.پاه پا.سداران و فرماندهی س.پاه زرین‌شهر - عزیمت به ترکمن‌صحرا جهت مبارزه با ضدانقلاب در سال ۱۳۵۸ - نفوذ به تشکیلات فدائیان خلق با مدارک و هویت جعلی و شناسایی دقیق از مناطق آلوده شهر سنندج در سال ۱۳۵۹ و ایفای نقش مهم در پاکسازی آن شهر - پیوستن به سپ.اه مریوان تحت فرماندهی سردار بزرگ در پاییز ۱۳۵۹ و مسئولیت عملیات و فرماندهی سپ.اه - ایفای نقش موثر در عملیات محمدرسول‌الله(ص) در دی‌ماه ۱۳۶۰ - انتصاب به فرماندهی با حکم سردار بزرگ - شرکت جانانه در عملیات درخشان فتح‌المبین و تسخیر ارتفاعات ابوصلیبی خات در فروردین ۱۳۶۱ - مأموریت سخت و بسیار کلیدی در حفظ ضلع غربی جاده اهواز-خرمشهر در اردیبهشت ۱۳۶۱ و نهایتاً به همراه تمامی یارانش در ۱۵ ارديبهشت ۱۳۶۱ پس از شش شبانه‌روز نبرد بی‌وقفه بدون آب و غذا و تجهیزات... @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌸 🌷 🌠 🌟 سحرگاه دوم خرداد ۱۳۶۱ عملیات الی‌بیت‌المقدس سالروز شهادت یکی از سرداران دلیر و دریادل سپاه اسلام جانشین لشکر خط شکن (ص) ( ) 🚩 متولد ۱۳۳۷ ، اصفهان عاشق قرآن گذراندن دوره ابتدایی و دبیرستان در اصفهان اخذ دیپلم در سال ۱۳۵۶ قبولی کنکور در همان سال پذیرفته شدن در رشته مهندسی‌صنایع در دانشگاه‌علم‌و‌صنعت‌تهران از اولین پایه گذاران انقلاب‌فرهنگی در دانشگاه شروع مبارزات سیاسی علیه رژیم فاسد و منحوط پهلوی از همان دانشگاه آشنایی با «شهید بروجردی» و «گروه توحیدی صف» جزو اعضای کمیته محافظت حضرت‌امام (ره) در بهشت‌زهرا عضویت در سپاه‌پاسداران‌ بعد از پیروزی انقلاب فعالیت در دفتر هماهنگی ستاد کل همزمان با ادامه تحصیل جزو پیشگامان دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در جریان لانۀ جاسوسی آمریکا در روز ۱۳ آبان ۵۸ عزیمت به جبهه سرپل ذهاب با دوست و همرزم وفادارش «محسن وزوایی» تا اواخر بهمن ۵۹ هدایت اطلاعاتی جبهه سرپل ذهاب در همان زمان انتصاب به فرماندهی سپاه پاسداران استان همدان در اسفند ۵۹ حضور چشمگیر در عملیات های درخشان بازی‌دراز ( ۲ و ۳ ) و مطلع الفجر تشرف به خانۀ خدا در مهر ۱۳۶۰ به همراه یاران وفادار و مخلصی همچون و ابراهیم همت عزیمت به جنوب به همراه اعضای سپاه همدان جهت تشکیل تیپ۲۷ به همراه و انتصاب به عنوان جانشین توسط سردار در دی ماه ۱۳۶۰ شهادت : دوم خرداد ۱۳۶۱ ، در آستانه‌ی ورود به خرمشهر ، در جبهۀ «نهر خَیِّن».⚘🚩 @yousof_e_moghavemat
نان و هندوانه 🍉 قوت غالب رزمندگان خمینی در گرمای خوزستان بود... @yousof_e_moghavemat
شهادت سیدالشهداء در قلب‌‌های مؤمنان آتشی زده است که هرگز خاموش نخواهد شد... @yousof_e_moghavemat
📄 ابلاغیه شهید مهدی باکری به فرماندهان زیر دستش: 🔺 بعد از همه نیروها غذا بگیرید، غذایتان کمتر و هم نوع سربازها باشد! 🔺در داشتن وسایل چادر و پتو و غیره فرقی با بقیه نداشته باشید! 🔺 در داشتن مواد غذایی، کمپوت و میوه و چای و غیره کمتر از بقیه باشید! 🔺 در گرفتن لباس و پوشاک و کفش کمتر از بقیه باشید! @yousof_e_moghavemat