eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
💠 فکــــر تمــــیز، فکــــر کثیــــف ★ ☆ ▓ یک بار به من گفت: «دقت کن، این روستایی‌ها هفته‌ای یک بار استحمام کنن.» خندیدم و گفتم: «برادر احمد، به ما چه مربوطه!» گفت: «چی‌چی به ما چه مربوطه؟ به ما ربط داره، خوب هم ربط داره. این‌ها باید هفته‌ای یه روز استحمام کنن و شما باید بر این امر نظارت داشته باشی. حتی بچه‌هاشون هم باید استحمام کنن. حالا زناشون رو که نمی‌تونیم بفمیم میرن حموم یا نه، ولی بقیه‌شون رو حتماً چک کنین.» آن موقع در آبادی‌ها و روستاهای کردستان دو چیز نبود: یکی حمام شخصی دیگری توالت شخصی. توالت‌ها همه توی مساجد بود و اگر کسی می‌خواست به آن‌جا برود، باید از سر آبادی یا ته آبادی می‌آمد و به مسجد می‌رفت. به دستور شورای دِه را جمع کردیم و به آن‌ها گفتیم که همه باید بلااستثناء به حمام بروند. بعد هم برای نظارت بیشتر، پزشک امدادگر محور را می‌فرستادیم توی دِه که مردم را به بهانه‌ی مریضی تست کند و به آن‌ها بگوید که اگر به حمام نروید، بیماری‌های واگیردار شیوع پیدا می‌کند. یک بار از پرسیدم: «برادر احمد، ما که رفتیم و دستور شما رو اجرا کردیم، اما علت این همه پافشاریِ شما برای استحمام مردم دهاتی و روستایی چیه؟» گفت: «این‌جا وقتی که بین بدن کثیف و بدن تمیز فرق قائل بشن، فرق لباس تمیز و لباس کثیف رو بدونن، اون وقت می‌تونن بفهمن فکر کثیف با فکر تمیز چه فرقی داره! اون موقع می‌تونن تشخیص بدن فکر کومله و دموکرات تمیزه یا کثیف. مَثَل این‌ها مثل بچه‌ای می‌مونه که توی شکم مادره، هی پاشو می‌کشی بیرون، میگه نمیخوام بیام بیرون. فکر می‌کنه همه‌ی دنیا اونجاست، اما وقتی میاد بیرون و با دنیای جدید آشنا میشه، تازه میفهمه کی به کیه!» ⚪ برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی به نویسندگی علی اکبری از انتشارات سلام‌الله‌علیها، صفحه ۲۳ به روایت سعید طاهریان. @yousof_e_moghavemat
گلوله توپ کنار نمازخانه منفجر شد. صف های نماز جماعت به هم خورد و بچه ها از هر طرف فرار کردند. سقف قسمتی از نمازخانه فرو ریخت ،گردوخاک که تمام شد ،چشمم به اکبر افتاد. هم چنان با آرامش نماز می خواند. مثل کوه ایستاده بود. راوی :هم رزم شهید 🌷شهید علی اکبر محمدحسینی🌷 @yousof_e_moghavemat
🌸 🌺عن الإمام الحسين عليه السلام: 《 أنَّ سائِلاً كانَ يَسأَلُ يَوما فَقالَ عليه السلام: أتَدرونَ ما يَقولُ؟ قالوا : لا يَابنَ رَسولِ اللّهِ !   قالَ عليه السلام : يَقولُ : أنَا رَسولُكُم ، إن أعطَيتُموني شَيئا أخَذتُهُ وحَمَلتُهُ إلى هُناكَ ، وإلاّ أرِدُ إلَيهِ وكَفّي صِفرٌ 》 روزى مستمندى ، درخواست كمك مى‌كرد. امام عليه السلام فرمود : آيا مى دانيد كه او چه مى گويد؟   گفتند : خیر، اى فرزند پيامبر خدا! فرمود : مى گويد : من ، فرستاده شما هستم . اگر چيزى به من بدهيد، آن را مى گيرم و [برايتان] به آن جا (قيامت) مى برم، وگرنه با دستانى تهى بر آن درمى آيم🌺 مستدرک الوسائل، ج ۷ ص ۲۰۳ @yousof_e_moghavemat
🇮🇷 ☆ ♡ روزهای اول فتح مریوان بود. همراه حاج‌احمد سوار بر یک جیپ، مشغول پاک‌سازی شهر بودیم. همان‌طور که در خیابان‌های مریوان می‌گشتیم، ناگهان یک نفر سبیل کلفت قلچماق ملبّس به لباس کردی را که فانسقه هم بسته بود، دیدیم. حاج‌احمد گفت: «بزنید کنار ببینم این چکاره‌س.» زدم روی ترمز، حاج‌احمد پیاده شد و رفت به سمت او. جالب این‌که حاج‌احمد با آن قد بلندش جلوی آن مرد سبیل کلفت، ریز به نظر می‌آمد. بلافاصله خیلی محکم از او پرسید: «ببینم! تو کی هستی؟ چه کاره‌ای؟!» او نگاهی به قد و بالای حاج‌احمد انداخت و همان‌طور که گوشه‌ی سبیلش را می‌چرخاند گفت: «ما کومله هستیم.» چشم‌تان روز بد نبیند، تا گفت کومله هستیم، چنان گذاشت زیر گوش طرف که او با آن هیکل و دبدبه، نقش زمین شد. همان‌طور که مثل شیر بالای سر او بود، گفت: «بچه‌ها، بیایید اینو بندازید عقب ماشین ببینم. نسناس میگه من کومله‌ام! ما توی این شهر فقط یه طایفه داریم اونم جمهوری‌اسلامیه، والسلام!»☹🇮🇷🚩 •°• °•° ● برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی خاطراتی از سردار به کوشش علی اکبری، صفحه‌ی ۲۱ ☘ 🌸 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌿 زندگی نامه شهید سیدمجتبی علمدار 🌷در سحرگاه 11 دی 1345، درست در لحظاتی که مؤذن، آوای دلنشین اذان صبح را سر داده بود، کودکی چشم به جهان گشود که نامش را «مجتبی» نهادند. نورسیده‌ای از تبار سادات که تولدش، بارقه‌ای از امید را در دل «سیدرمضان و نوذر» به وجود آورده بود. پدر و مادری که در سیمای دل‌بندشان، آینده‌ای درخشان را می‌دیدند 🔹سیدرمضان با درآمدی متوسط، همواره دغدغه آن را داشت که فرزندانش تعالیم اسلامی را به درستی بیاموزند و بدان عمل کنند. سیدمجتبی، تحصیلات ابتدائی را در دبستان «شهید عبدالحکیم قره­جه»، دوران راهنمائی را در مدرسه «شهید دانش» و مقطع را در هنرستان «شهید خیری­مقدم» فعلی ساری سپری کرد. اگرچه تحصیلاتش به دلیل پیروی از فرمان پیر و انجام تکالیف الهی ناتمام ماند، امّا بعد از سال­های جنگ، ادامه تحصیل داد. 🔹او در سال 1362 همراه چند تن از دوستانش، دوران آموزش نظامی را در پادگان منجیل پشت سر گذاشت و بعد از آن به منطقه کردستان اعزام شد. حضور او در کردستان با اتمام عملیات والفجر 4 مصادف بود؛ اما بعد از عملیات، به همراه دیگر رزمندگان، در پایگاه «ساوجی» منطقه پنجوین عراق مستقر شد. 🔹او در سال 1363، به منطقه جنوب عزیمت کرد و در گردان امام حسین(ع) لشکر 25 کربلا، به‌عنوان تیربارچی استقرار پیدا کرد. این رزمنده سرافراز، از نقش‌‌آفرینان عملیات پیروزمندانه کربلای 1 نیز بود. او بعد از این عملیات، وارد گردان مسلم‌‌بن عقیل شد و تا پایان جنگ نیز، در آن باقی ماند. نخستین عملیاتی که سید همراه این گردان انجام داد، عملیات کربلای 5 بود. گردان مسلم پیش از این عملیات، در منطقه صیداویه در آبادان مستقر شد. این‌جا بود که مجتبی، همراه سایر رزمندگان، در کنار نخل‌های استوار جنوب، نجواهای عاشقانه خود را در سوگ اهل بیت(ع) سر داد. 🔹او در عملیات کربلای 8، از ناحیه کتف راست مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و با همان وضعیت، تا پایان عملیات حضور داشت. اگرچه این ترکش، هرگز از بدن سیدمجتبی خارج نشد و او آن را به‌عنوان درّی در صدف وجود خویش نگهداری می‌کرد. این بسیجی خستگی‌ناپذیر که در آغاز سال 1366 جامه پاسداری را به تن کرده بود، اواخر فروردین همین‌سال(1366)، همراه مسلم، در عملیات کربلای 10 شرکت کرد. ارتفاعات ماووت، هنوز خاطره پایداری‌ها و جوانمردی‌های او را به خاطر دارد. 🔹او در مرداد 1366، به گروهان سلمان از گردان مسلم منصوب شد و در اسفند همین سال(1366)، به همراه سایر نیروهای این ، جهت شرکت در عملیاتی عازم غرب کشور شد. مأموریت گروهان سلمان، آزادسازی سه‌راهی خُرمال، سیّدصادق و دوجیله و پاسگاه مستقر در آن بود که با موفقیت کامل انجام شد. 🔹روح عاشق سیدمجتبی و اشتیاق زایدالوصفش به کربلای ایران، بار دیگر او را به جبهه‌های نبرد کشانید. به‌گونه‌ای که تا مدتی پس از پذیرش قطع‌نامه 598 نیز، سراغ او را می‌بایست از نخلستان‌های آبادان می‌گرفتند. او در زمستان سال 1369 مأموریت خود را در جنوب پایان داد و سپس فعالیت کاری‌اش را در واحد عملیات، و در ادامه، در واحد تربیت بدنی لشکر 25 کربلا از سر گرفت. مجتبی در همین سال(1369)، با بانویی از سُلاله رسول اکرم، به نام «سیده فاطمه موسوی» ازدواج کرد که ثمره آن‌ها «سیده زهرا» است. سیدمجتبی که ترکش و تاول‌های شیمیایی را از سال‌های خون و آتش، در جسمش به یادگار داشت، سرانجام در شامگاه 11 دی 1375 به دعوت حق لبیک گفت و به خیل یاران شهیدش پیوست. پیکر مطهر این شهید بزرگوار، بعد از وداع و تشییع در ساری، در گلزار شهدای «مُلامجدالدین» این شهر تا همیشه آرام گرفت. @yousof_e_moghavemat
من هر روز در انتظارِ نگاه هایتان می نشینم تا روز ِ من هم بخیر شود .... 🌸 رزمندگان لشگر ویژه 25کربلا @yousof_e_moghavemat
🌸 🌺عن الإمام السجاد عليه السلام: 《 في وصيَّتِهِ لابنِهِ الباقِرِ عليه السلام: إيّاكَ و مصاحَبَةَ القاطِعِ لِرَحِمِهِ؛ فإنّي وَجَدتُهُ مَلعونا في كتابِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ في ثلاثِ مَواضِعَ 》 در سفارش به فرزند بزرگوارش حضرت باقر عليه السلام ـ فرمود : بپرهیز از مصاحبت با كسى كه از خويشان خود دوری می کند (صله رحم نمیکند)؛ زيرا من چنين كسى را در سه جاى كتاب خداوند عزّ و جلّ لعنت شده يافتم🌺 الکافی ، ج ۲ ص ۳۷۷ @yousof_e_moghavemat