#ازش_حساب_میبردیم_ولی_دوستش_داشتیم 🥰
✔
🌸
💠 احمد هیچوقت فرماندهیاش را با رفاقت با بچهها نمیآمیخت. احمد اقتدار داشت و ما هم به شدت از او حساب میبردیم؛ ولی همزمان دوستش داشتیم. اینطور نبود که چهار بار از او خشونت دیده باشیم و دیگر با او رفیق نباشیم. احمد مقتدر بود و حتی من سه بار از او کتک خوردم؛ ولی آن کتکها حق من بود. قرار نیست یک فرمانده از کوتاهیکردن نیرویش، چشمپوشی کند و بگوید اشکالی ندارد. آن هم در جایی که جان بچههای مردم در خطر است. به هیچوجه زندگی فرماندهیاش را با زندگی شخصیاش نمیآمیخت.
☘
🍃
- به روایت سردار مجتبی عسگری، برگرفته از صفحهٔ ۱۷۸ کتاب بسیار جذاب، ارزشمند و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون 😊
🌱
🌺
📷 شناسنامهی عکس: خرداد ۱۳۶۱ - آخرین بازدید از مریوان.
از راست: #شهید_محسن_مهاجر - امیری - سردار #مجتبی_عسگری - #احمد_متوسلیان - محمد حمیدیشاد - اسماعیل عباسی - سردار #حسن_رستگارپناه
نفر بالا: سیدهاشم حسینی.
☆
♡
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان 💎
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_را_خوب_بخوانیم
@yousof_e_moghavemat
#اخلاق_متفاوت_حاجاحمد_متوسلیان : قسمت اول 🤗
✔
🌸
◻ به تهران که رسیدیم، توی اتوبوس تقسیمبندی کرد که هرشبی در خانهی یکی از بچهها باشیم. گفت: «فرداشب من خانهی مجتبی عسگری هستم. شما هم فردا خانهی او هستید. پسفرداشب خانهی رضا سلطانی در قم» و بقیه را هم یکییکی اعلام کرد. گفت کسی هم حق ندارد سفرهی تشریفاتی بیاندازد. به من تأکید کرد: «باید #آبگوشت بار بگذاری.»
پدرم گفت: «کنار آبگوشت، غذای دیگری هم بگذاریم.»
گفتم: «نه بابا، احمد ناراحت میشود.»
پدرم میخواست #نوشابه بگیرد. من به پدرم گفتم: «آخه آبگوشت با نوشابه نمیشود!»
گفت: «نه، شاید کسی نخواست آبگوشت بخورد و خواست گوشت کوبیده بخورد. بگذار نوشابه کنارش باشد.»
بعد احمد به من گفت: «تو چرا نوشابه گذاشتی؟ تو بیخود کردی نوشابه گذاشتی!»
کلی با من دعوا کرد. با این کارها بود که عشق و ارادت ما به احمد زیاد میشد.
•°•
°•°
- به روایت سردار #مجتبی_عسگری برگرفته از کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحات ۱۸۴ و ۱۸۵.
☆
♡
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان ❤
☘
📚
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_را_خوب_بخوانیم
@yousof_e_moghavemat
#اخلاق_متفاوت_حاجاحمد_متوسلیان : قسمت دوم 🤗
✔
🌸
◻زندگی ما در سطح پایینی بود؛ اما کسانی هم بودند که هیچچیز نداشتند. در واقع احمد فکر آنها را میکرد تا اگر کسی با غذای سادهای پذیرایی کرد، ناراحت نباشد. ولی خودش رعایت نمیکرد.
روزی که مهمان خودش شدیم و به خانهاش رفتیم، قضیه برعکس شد. میگفت که قصهی من با شما فرق میکند. من فرماندهی شما هستم و باید خوب از شما پذیرایی کنم. در خانهاش مثل پروانه دور بچهها میچرخید. خیلی مهماننواز بود. فکر کنم دو سه نوع غذا آماده کرده و ماست و ترشی هم گذاشته بود. میگفتیم: «خودت هم یک لقمه غذا بخور.»
دائم تعارف میکرد و حواسش بود که چیزی کموکسر نباشد. کلاً در خانه شخصیت دیگری شده بود. اصلاً فکر نمیکردم #احمد در خانه اینطور باشد. یک آدم دیگری شده بود و کلی تشریفات در خانهاش داشت.
☘
🍃
- به روایت سردار #مجتبی_عسگری برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحه ۱۸۵.
🔅
🔅
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان 🚩
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_را_خوب_بخوانیم
@yousof_e_moghavemat
#اخلاق_متفاوت_حاجاحمد_متوسلیان : قسمت دوم 🤗
✔
🌸
◻زندگی ما در سطح پایینی بود؛ اما کسانی هم بودند که هیچچیز نداشتند. در واقع احمد فکر آنها را میکرد تا اگر کسی با غذای سادهای پذیرایی کرد، ناراحت نباشد. ولی خودش رعایت نمیکرد.
روزی که مهمان خودش شدیم و به خانهاش رفتیم، قضیه برعکس شد. میگفت که قصهی من با شما فرق میکند. من فرماندهی شما هستم و باید خوب از شما پذیرایی کنم. در خانهاش مثل پروانه دور بچهها میچرخید. خیلی مهماننواز بود. فکر کنم دو سه نوع غذا آماده کرده و ماست و ترشی هم گذاشته بود. میگفتیم: «خودت هم یک لقمه غذا بخور.»
دائم تعارف میکرد و حواسش بود که چیزی کموکسر نباشد. کلاً در خانه شخصیت دیگری شده بود. اصلاً فکر نمیکردم #احمد در خانه اینطور باشد. یک آدم دیگری شده بود و کلی تشریفات در خانهاش داشت.
☘
🍃
- به روایت سردار #مجتبی_عسگری برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحه ۱۸۵.
🔅
🔅
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان 🚩
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_را_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
#اخلاق_متفاوت_حاجاحمد_متوسلیان : قسمت اول 🤗
✔
🌸
◻ به تهران که رسیدیم، توی اتوبوس تقسیمبندی کرد که هرشبی در خانهی یکی از بچهها باشیم. گفت: «فرداشب من خانهی مجتبی عسگری هستم. شما هم فردا خانهی او هستید. پسفرداشب خانهی رضا سلطانی در قم» و بقیه را هم یکییکی اعلام کرد. گفت کسی هم حق ندارد سفرهی تشریفاتی بیاندازد. به من تأکید کرد: «باید #آبگوشت بار بگذاری.»
پدرم گفت: «کنار آبگوشت، غذای دیگری هم بگذاریم.»
گفتم: «نه بابا، احمد ناراحت میشود.»
پدرم میخواست #نوشابه بگیرد. من به پدرم گفتم: «آخه آبگوشت با نوشابه نمیشود!»
گفت: «نه، شاید کسی نخواست آبگوشت بخورد و خواست گوشت کوبیده بخورد. بگذار نوشابه کنارش باشد.»
بعد احمد به من گفت: «تو چرا نوشابه گذاشتی؟ تو بیخود کردی نوشابه گذاشتی!»
کلی با من دعوا کرد. با این کارها بود که عشق و ارادت ما به احمد زیاد میشد.
•°•
°•°
- به روایت سردار #مجتبی_عسگری برگرفته از کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحات ۱۸۴ و ۱۸۵.
☆
♡
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان ❤
☘
📚
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_را_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
#ازش_حساب_میبردیم_ولی_دوستش_داشتیم 🥰
✔
🌸
💠 احمد هیچوقت فرماندهیاش را با رفاقت با بچهها نمیآمیخت. احمد اقتدار داشت و ما هم به شدت از او حساب میبردیم؛ ولی همزمان دوستش داشتیم. اینطور نبود که چهار بار از او خشونت دیده باشیم و دیگر با او رفیق نباشیم. احمد مقتدر بود و حتی من سه بار از او کتک خوردم؛ ولی آن کتکها حق من بود. قرار نیست یک فرمانده از کوتاهیکردن نیرویش، چشمپوشی کند و بگوید اشکالی ندارد. آن هم در جایی که جان بچههای مردم در خطر است. به هیچوجه زندگی فرماندهیاش را با زندگی شخصیاش نمیآمیخت.
☘
🍃
- به روایت سردار مجتبی عسگری، برگرفته از صفحهٔ ۱۷۸ کتاب بسیار جذاب، ارزشمند و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون 😊
🌱
🌺
📷 شناسنامهی عکس: خرداد ۱۳۶۱ - آخرین بازدید از مریوان.
از راست: #شهید_محسن_مهاجر - امیری - سردار #مجتبی_عسگری - #احمد_متوسلیان - محمد حمیدیشاد - اسماعیل عباسی - سردار #حسن_رستگارپناه
نفر بالا: سیدهاشم حسینی.
☆
♡
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان 💎
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_را_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#بیا_باهم_گریه_کنیم 💟
☆
♡
«...مردم در پادگان جمع بودند که جنازهی صادق را آوردند. من داشتم با جنازه نجوا میکردم. داشتم بر جنازهی صادق گریه میکردم که یکدفعه دیدم دستی بر شانهام نشست و گفت: برادر، بلند شو.
دیدم #احمد است. پیش از آن دیده بودم که با شدت و تندی برخورد میکند. اما او بچهی جنوب شهر بود و من هم بچهی جنوب شهر بودم. خواستم کم نیاورم. بین گریه با حاضرجوابی گفتم: ببخشید، نمیدانستم برای گریهکردن هم باید اجازه گرفت.
بعد دوباره شروع به گریه کردم. او با آن هیکل درشت، دست من را گرفت و گفت: برادر بلند شو! به تو میگویم بلند شو!
با ناراحتی دستم را کنار کشیدم و گفتم: گریه هم که میخواهیم بکنیم...
میان حرفم گفت: نه، بیا کارت دارم.
اینکه گفت بیا کارت دارم، لحن مهربانتری داشت. من هم بلند شدم. ادب حکم میکرد که به بزرگتر چشم بگویم. او فرمانده سپاه بود و من نیروی اطلاعاتی بودم. کمی ادعای استقلال میکردیم. ولی تا گفت کارت دارم، گفتم چشم.
داخل پادگان رفتیم. اتاقی داشتیم که در واقع دفتر ما بود. حسین رسولیان آنجا بود. #حاج_احمد گفت: حسین، یک اتاق به ما بده.
ما داخل اتاق رفتیم. تنها که شدیم، به من گفت: تو فکر کردی دل تو دل است و دل من معدن گِل! فکر میکنی من دل ندارم؟ دیشب که میخواست برود، این خودکار را به من داد. بهش گفتم نرو. گفت بگذار بروم.
با همان هیکل درشت بوکسوری ایستاده بود. من گریه میکردم. یکدفعه خودش هم شکست و شروع به گریه کرد.
گفت: من میگویم جلوی مردم گریه نکن. اشک تو را نامحرم نباید ببیند. میخواهی گریه کنی، بیا اینجا باهم گریه کنیم. فقط تو رفیقت را از دست ندادی، من هم عزیزم را از دست دادهام.
همدیگر را بغل کردیم و کمی گریه کردیم. بعد بچهها آمدند و ما را آرام کردند. اولین برخورد جدی من با #احمد از آنجا شروع شد...»
▪︎
▪︎
📚 برگرفته از خاطرات سردار حاج #رضا_غزلی : از نیروهای وقت اطلاعات سپاه مریوان مندرج در کتاب خواندنی و ارزشمند #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحات ۱۳۲ و ۱۳۳ کتاب.
°
°
°
#حاج_احمد_متوسلیان ⚘
#احمد_متوسلیان 💟
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان 🚩
♡
☆
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
#فرمانده_قلبها ❤
•°•
°•°
⚪ احمد قبل این که وارد سپاه بشود، در بانک مقداری پسانداز داشت. بعد که فرماندهی سپاه مریوان و فرماندهی تیپ محمدرسولاللهﷺ شد، هر یکی دو ماه یک دفعه به تهران میآمد و هر دفعه نزدیک به ۲۰ دست ظروف ملامین میخرید که هر دستش حدود ۲۵۰ تومان بود. ما به او اعتراض میکردیم و میگفتیم: «احمد، اینها را برای چه میخری؟»
میگفت: «ما توی خانه در ظرف چینی غذا میخوریم؛ ولی آنجا کسانی هستند که حتی ظرف معمولی هم برای خوردن غذا ندارند.»
آدم بامحبّت و بامسئولیتی بود.
- به روایت محمد متوسلیان؛ برادر سردار #حاج_احمد_متوسلیان ، برگرفته از کتاب بسیار جذاب و به شدت خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون نوشتهی جواد کلاته عربی، صفحه ۲۴
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
#فرمانده_قلبها ❤
•°•
°•°
⚪ احمد قبل این که وارد سپاه بشود، در بانک مقداری پسانداز داشت. بعد که فرماندهی سپاه مریوان و فرماندهی تیپ محمدرسولاللهﷺ شد، هر یکی دو ماه یک دفعه به تهران میآمد و هر دفعه نزدیک به ۲۰ دست ظروف ملامین میخرید که هر دستش حدود ۲۵۰ تومان بود. ما به او اعتراض میکردیم و میگفتیم: «احمد، اینها را برای چه میخری؟»
میگفت: «ما توی خانه در ظرف چینی غذا میخوریم؛ ولی آنجا کسانی هستند که حتی ظرف معمولی هم برای خوردن غذا ندارند.»
آدم بامحبّت و بامسئولیتی بود.
- به روایت محمد متوسلیان؛ برادر سردار #حاج_احمد_متوسلیان ، برگرفته از کتاب بسیار جذاب و به شدت خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون نوشتهی جواد کلاته عربی، صفحه ۲۴
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
#فقط_جمهوری_اسلامی 🇮🇷
☆
♡
روزهای اول فتح مریوان بود. همراه حاجاحمد سوار بر یک جیپ، مشغول پاکسازی شهر بودیم. همانطور که در خیابانهای مریوان میگشتیم، ناگهان یک نفر سبیل کلفت قلچماق ملبّس به لباس کردی را که فانسقه هم بسته بود، دیدیم.
حاجاحمد گفت: «بزنید کنار ببینم این چکارهس.»
زدم روی ترمز، حاجاحمد پیاده شد و رفت به سمت او. جالب اینکه حاجاحمد با آن قد بلندش جلوی آن مرد سبیل کلفت، ریز به نظر میآمد.
بلافاصله خیلی محکم از او پرسید: «ببینم! تو کی هستی؟ چه کارهای؟!»
او نگاهی به قد و بالای حاجاحمد انداخت و همانطور که گوشهی سبیلش را میچرخاند گفت:
«ما کومله هستیم.»
چشمتان روز بد نبیند، تا گفت کومله هستیم، #حاجاحمد چنان گذاشت زیر گوش طرف که او با آن هیکل و دبدبه، نقش زمین شد. #حاج_احمد_متوسلیان همانطور که مثل شیر بالای سر او بود، گفت:
«بچهها، بیایید اینو بندازید عقب ماشین ببینم. نسناس میگه من کوملهام! ما توی این شهر فقط یه طایفه داریم اونم جمهوریاسلامیه، والسلام!»☹🇮🇷🚩
•°•
°•°
● برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی #میخواهم_با_تو_باشم خاطراتی از سردار #جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان به کوشش علی اکبری، صفحهی ۲۱
☘
🌸
#لشکر۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ
#حاجی_متوسلیان
#احمد_متوسلیان_اسطوره_ماست
#احمد_متوسلیان_فراموش_شدنی_نیست
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
#این_مرد_برجسته : قسمت دوّم 🚩
•°•°•
°•°•°
...سال ۵۹ با شروع دفاع مقدّس، حضور دانشجوها در جبهه است که نمونههای مختلفی از آن وجود دارد که یکی از آنها همین #حاج_احمد_متوسلیان و امثال اینها بودند، که بلند شدند رفتند منطقهی غرب در کردستان، در عین غربت - بنده در همان ماههای اوّل جنگ، پنج، شش ماه بعد از اوّل جنگ، منطقهی کردستان را از نزدیک دیدم. گردِ غربتِ آنجا بر سر همه کَأَنّه پاشیده شده بود - و در تنهائی، بیسلاحی و با حضور فعّال دشمن و بمباران دائمی دشمن، این مخلصترین نیروها در آنجا کارهای بزرگی را انجام دادند که قبل از عملیات فتحالمبین - عملیاتی که این سردار بزرگوار و دوستانش انجام دادند - عملیات محمدرسولالله(ص) را انجام دادند که آن، یک نمونه از حضور دانشجویان است. یک نمونهی دیگر دانشجوهائی هستند که در ماجرای هویزه حضور پیدا کردند که آن دانشجوها را هم بنده، تصادفاً در همان روزی که اینها داشتند میرفتند - روز ۱۴ دی - به طرف منطقهی نبرد و درگیری، دیدم؛ شهید علمالهدی و شهید قدوسی و دیگران.
☆
♡
- بیانات رهبر معظم انقلاب در مورد سردار بزرگ سپاه اسلام #جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان مندرج در کتاب خواندنی و ارزشمند #میخواهم_با_تو_باشم ، صفحه ۹
☆
♡
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
#فرمانده_قلبها ❤
•°•
°•°
⚪ احمد قبل این که وارد سپاه بشود، در بانک مقداری پسانداز داشت. بعد که فرماندهی سپاه مریوان و فرماندهی تیپ محمدرسولاللهﷺ شد، هر یکی دو ماه یک دفعه به تهران میآمد و هر دفعه نزدیک به ۲۰ دست ظروف ملامین میخرید که هر دستش حدود ۲۵۰ تومان بود. ما به او اعتراض میکردیم و میگفتیم: «احمد، اینها را برای چه میخری؟»
میگفت: «ما توی خانه در ظرف چینی غذا میخوریم؛ ولی آنجا کسانی هستند که حتی ظرف معمولی هم برای خوردن غذا ندارند.»
آدم بامحبّت و بامسئولیتی بود.
- به روایت محمد متوسلیان؛ برادر سردار #حاج_احمد_متوسلیان ، برگرفته از کتاب بسیار جذاب و به شدت خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون نوشتهی جواد کلاته عربی، صفحه ۲۴
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat