😃 #کاک_احمد 💗
🍃
🍂
🍁
◀ همان روز یک دیده بان را از محور دیگری جایگزین من کرد و بعد از دو ماه به #مریوان برگشتم. شهر حالت عادی خود را داشت. از اینکه مردم را در خیابان ها می دیدم که کم وبیش، کرکرۀ دکان ها را بالا داده اند خوشحال شدم. چشمم دنبال شیشه های زرد #نوشابه #کانادا_درای بود، اما برای اینکه پاسخ دلم را ندهم، به #سپاه_مریوان رفتم و داخل کانکس های آن یک حمامِ حسابی گرفتم. همان جا دوباره #حاج_احمد را دیدم که مرا خیلی خوب به خاطر آورد. شب در آسایشگاه خوابیدم و فردا صبح در خیابان های مریوان پرسه زدم و از قضا چشمم به نوشابه ها افتاد. کمی #پول داشتم. سه تا نوشابه خریدم با سه #بیسکوییت و کنار جدولِ خیابان نشستم و با ولعِ تمام خوردم. فروشندۀ کُرد وقتی اشتهای مرا دید، پرسید: «از بچه های #کاک_احمد هستی؟» نوشابه و بیسکوییت راه گلویم را بسته بود. با سرم جواب دادم: «بله». خندید و گفت: «این ها همه مالِ #کاک_احمد است. تو هم مهمان کاک احمد هستی. نوش جانت.»
بیشتر از نگرفتن پول، از اینکه #حاج_احمد توانسته بود در دل این مردم جا باز کند خوشحال شدم...
🍃
🌸
🍁
📒 به نقل از #شهید_علی_خوش_لفظ ، کتاب شیرین و جذاب #وقتی_مهتاب_گم_شد ، صفحات ۶۳ و ۶۴
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
#اخلاق_متفاوت_حاجاحمد_متوسلیان : قسمت اول 🤗
✔
🌸
◻ به تهران که رسیدیم، توی اتوبوس تقسیمبندی کرد که هرشبی در خانهی یکی از بچهها باشیم. گفت: «فرداشب من خانهی مجتبی عسگری هستم. شما هم فردا خانهی او هستید. پسفرداشب خانهی رضا سلطانی در قم» و بقیه را هم یکییکی اعلام کرد. گفت کسی هم حق ندارد سفرهی تشریفاتی بیاندازد. به من تأکید کرد: «باید #آبگوشت بار بگذاری.»
پدرم گفت: «کنار آبگوشت، غذای دیگری هم بگذاریم.»
گفتم: «نه بابا، احمد ناراحت میشود.»
پدرم میخواست #نوشابه بگیرد. من به پدرم گفتم: «آخه آبگوشت با نوشابه نمیشود!»
گفت: «نه، شاید کسی نخواست آبگوشت بخورد و خواست گوشت کوبیده بخورد. بگذار نوشابه کنارش باشد.»
بعد احمد به من گفت: «تو چرا نوشابه گذاشتی؟ تو بیخود کردی نوشابه گذاشتی!»
کلی با من دعوا کرد. با این کارها بود که عشق و ارادت ما به احمد زیاد میشد.
•°•
°•°
- به روایت سردار #مجتبی_عسگری برگرفته از کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحات ۱۸۴ و ۱۸۵.
☆
♡
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان ❤
☘
📚
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_را_خوب_بخوانیم
@yousof_e_moghavemat
#اخلاق_متفاوت_حاجاحمد_متوسلیان : قسمت اول 🤗
✔
🌸
◻ به تهران که رسیدیم، توی اتوبوس تقسیمبندی کرد که هرشبی در خانهی یکی از بچهها باشیم. گفت: «فرداشب من خانهی مجتبی عسگری هستم. شما هم فردا خانهی او هستید. پسفرداشب خانهی رضا سلطانی در قم» و بقیه را هم یکییکی اعلام کرد. گفت کسی هم حق ندارد سفرهی تشریفاتی بیاندازد. به من تأکید کرد: «باید #آبگوشت بار بگذاری.»
پدرم گفت: «کنار آبگوشت، غذای دیگری هم بگذاریم.»
گفتم: «نه بابا، احمد ناراحت میشود.»
پدرم میخواست #نوشابه بگیرد. من به پدرم گفتم: «آخه آبگوشت با نوشابه نمیشود!»
گفت: «نه، شاید کسی نخواست آبگوشت بخورد و خواست گوشت کوبیده بخورد. بگذار نوشابه کنارش باشد.»
بعد احمد به من گفت: «تو چرا نوشابه گذاشتی؟ تو بیخود کردی نوشابه گذاشتی!»
کلی با من دعوا کرد. با این کارها بود که عشق و ارادت ما به احمد زیاد میشد.
•°•
°•°
- به روایت سردار #مجتبی_عسگری برگرفته از کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحات ۱۸۴ و ۱۸۵.
☆
♡
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان ❤
☘
📚
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_را_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat