eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
282 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین دفاع مقدس، داریوش گودرزی‌کیا به مناسبت @yousof_e_moghavemat
👈 🔰 ✔ 🌷 🌸 «...به هر صورت، می خواهم بگویم اگر ما را کنار نگذاریم، کارهایی که انجام می دهیم هیچ فایده ای نخواهند داشت. چرا؟ چون کارمان در جهت رضای خدا نیست و ما خودمان را گم می کنیم. الآن بحث بر سر این است که من، در برابر احساس شرمساری می کنم؛ وقتی می بینم یک لاغر و معصوم، که هنوز حتّی مویی پشت لب او سبز نشده، از محروم ترین دهات فقیر به آمده و رفته عملیات، بعد رگبار تیربار دشمن زده و شکم او را دریده و شهیدش کرده، من در برابر جسد این بسیجی پانزده ساله، احساس شرم می کنم! حتّی از اینکه زنده مانده ام، این را یک ننگ می دانم. از این طرف هم خُب، باز قسمت ما نمی شود. هرچقدر گناهان آدم بیشتر باشد، خدا او را بیشتر در اینجا نگه می دارد...» ☆♡☆ ┄━═✿🌺💠🌺✿═━┄ ☆♡☆ 📩 منبع: کتاب بسیار ارزشمند و گرانبهای ، صفحه ۲۹۱ زمان سخنرانی: جمعه یکم مرداد ۱۳۶۱ (عملیات رمضان) مکان: قرارگاه تاکتیکی (ص)؛ دژ مرزی عراق، محور جنوبی پاسگاه زید @yousof_e_moghavemat
صدیقه این اواخر، شب‌ها تا دیروقت بیدار بود و می‌خواند یا درباره امام و و انقلاب ایران و می‌نوشت. بالاخره روز موعود فرا رسید. ماه رمضان و بیست‌وهشتم مردادماه 1359 بود. صدیقه سحری مختصری خورده بود و تا زمان افطار سخت مشغول کار بود. مجروحین را مداوا کرده و پا‌به‌پای پاسداران دویده بود. کلاس قرآنی که آن روز داشت، شلوغ‌ترین کلاسی بود که در مدت اقامتش در بانه داشت. افطارش را با نمک باز کرد. آرام‌تر از روز‌های قبل بود. به قصد خواندن نماز بلند شد تا وضو بگیرد. ناگهان دختر دیگری به جمع سه‌نفره‌شان اضافه شد. صدیقه گاه‌گاهی او را در کتابخانه دیده بود؛ اما واقعیت، او نفوذی گروهک تروریستی منافقین بود. به بهانه‌ای اسلحه صدیقه را برداشت و مستقیم گلوله‌ای به سینه اش زد. پاسدار‌ها با شنیدن صدای گلوله به سرعت به اتاق آمدند. .. صدیقه رودباری، قطعه 24/ ردیف32/ شماره8 (س) @yousof_e_moghavemat
طلایی تریـن شاتِ عکاس دفاع‌مقدس « شهادت » بود . . . به مناسبت @yousof_e_moghavemat
📸حضور رهبر معظم انقلاب و حاج قاسم سلیمانی سال ۱۳۸۴ در گلزار شهدای کرمان ✍️سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی : ما افتخار می کنیم " عبدالمهدی مغفوری" که امروز مزارش امامزاده شهرمان است، مالِ ماست. کسی که در هیچ شبی نافله شب او قطع نمی شد. اگر در اتوبوس بود در وسط راه پیاده می شد نافله شبش را بجا می آورد و با اتوبوس و یا خودروی بعدی خودش را می رساند.ما افتخار می کنیم به مغفوری که در حفظ بیت المال وقتی همسرش می خواست وضع حمل کند برای رساندن خود به بیمارستان از موتور سیکلت سپاه استفاده نکرد. 📚کتابِ برادر قاسم ، ص۱۳۴ @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤فرارسیدن ماه محرم وایام عزاداری سرور وسالار شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام را تسلیت میگوییم🖤 @yousof_e_moghavemat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀پس زمینه ایتا کربلایی🥀 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🔻دلنوشته برای روزهای غریبی ... گاهی ذهنم به روزهایی می رود که جنگ به ایام بی رحمش رسیده بود و مرد و نامرد را تفکیک می کرد و صحنه نبرد را عاشورایی. همان روزهایی که مردانی در جلو دشمن چنان قد علم کردند که جنگیدن و مقاومت‌شان افسانه رستم و سهراب را به باد فراموشی می سپرد. همان یلان دیروز و فراموش شدگان این روزهایمان. در خلوت خود بودم و فضایی لایتناهی و خلسه‌ای شیرین و دلچسب. در محله و مسجد قدیمی. همان‌جایی که روزهای اعزام دوستان را پیدا می کردیم و با لباس های ناموزون بسیجی برای اعزام طی مسیر می کردیم‌ و.. در خیال خود پرسه می زدم که صدای خوش بیسیم‌چی گردان در گوشم نجوا کنان می سرود.. - اسماعیل.. اسماعیل..... مجییید - اسماعیل.. اسماعیل..... مجیییید به دنبال صاحب صدا بودم و به هر جهت نظری، احساسم می‌گفت این صدا، صدایی آشناست و باز صدایی بلندتر - اسماعیل اسماعیل مجیییییید به گوشم چرا به بچه ها نمی گی نخودها را بفرستن؟ ده تا به جلوووو پنج تا به راست اسماعیل اسماعیل... مجیییید بگوشم... صدا را دنبال کردم به خانه ای رسیدم، خانه‌ای از جنس همان خانه‌هایی که در خاطراتمان جا خوش کرده بود نزدیک رفتم و.. خدایا چه می بینم !! او محمد بود! همان بیسیم‌چی حاج مجید دست روی گوش گذاشته و.... چقدر پیر شده بود و شکسته کز کرده، پشت دیواری نشسته و با نگاهی مظلومانه مرا نگاهی کرد و آرام گفت: "چرا جوابمو نمی دی محسن؟" عجب، چه خوب مرا شناخته بود آخر در جبهه من بیسیم چی حاج اسماعیل بودم و او بیسیم‌چی حاج مجید اشک از چشمانش جاری شد و گفت - تو "کجایی محسن؟ چرا پیامم رو به اسماعیل نمی دی؟ چرا به بچه نمی گی درست نشونه گیری کنن؟ بچه های ما تو محاصره‌ن. چرا خمپاره اندازا کار نمی کنن؟ الانه که ما رو قیچی کنن خیلی آرام سرش را پایین انداخت و گفت - "بچه ها یکی یکی دارن تلف می شن. چرا به اسماعیل نمیگی کاری کنه؟ چرا هیچکس به گوش نیست؟ اگه حالا اسماعیل کاری نکنه بازم تک می خوریم. تک ایندفعه با قبلیا خیلی فرق داره." و باز دستش را گوشیِ بیسیم کرد و فریاد زد - "اسماعییییل اسماعییییل، مجییید بگوشم" با چشمانی بارانی و صدایی لرزان کنارش نشستم و گفتم، - "مجید، اسماعیل بگوشم"😭 لبخندی برلبانش نشست و ذوق‌زده گفت،" - اسماعیییل اسماعیییل منم محمد، بیسیم چی حاج مجید، هوای این‌جا تاریکه، دوست از دشمن معلوم نیست، بچه‌ها قتل‌ِعام شدن، اونا هم که موندن دارن سخت مقاومت می کنن. و دوباره خاموش، سردرگریبان نهاد و چشمانش را به زمین دوخت و آهی کشید و خاموش نشست. درب خانه باز شد. خانمی لبه چادر به دندان بیرون آمد و گفت - "آقا بخدا این دیونه نیست. این تو جبهه بوده تو کربلای ۴ ، موجی شده بیسم چی حاج اسماعیل بوده، نمی دونه که حاجی سی و چار ساله شهید شده خیلی جاها بردیمش خوب نشده مدتی تو آسایشگاه بود دلمون نیومد، آوردیمش خونه هر روز صبح که می شه از دم طلوع تا سینه غروب، دستش‌و مشت می کنه کنار گوشش، فکر می کنه هنوز بیسم‌چیه" اشک‌هایم را پنهان کردم و گفتم، - "نه خواهرم، موجی منم، این خوب می فهمه و میدونه چی میگه، ره گم کرده ماییم و او در اوج شعور" دختر محمد هم از درب در آمد و گفت، - "سلام آقا تو رو بخدا مواظب بابام باش! آخه بچه ها و رهگذرا مسخره‌ش می کنن و بهش می خندند. نمی دونم چطور بگم بابام شیر جبهه ها بوده و پابه پای فرمانده ها!" حالا هم که موجی شده، رفقاش هم فراموشش کردن. با هر کلامش اشک می ریختم و آب می‌شدم و در زمین دفن می‌شدم. برای آنانی که آرامش امروزمان را مدیون آنها هستم. و تقدیم به بیسم چی‌های شجاعی که نامی در گمنامی‌ها دارند. بیسیم‌چی سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی فریدون (محسن) حسین زاده @yousof_e_moghavemat
🌺عن الامام الحسین علیه السلام: 《اَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ، لا يَذْكُرُنِى مُؤْمِنٌ إِلا بَكَى》 من كشته اشكهايم، مؤمنى مرا ياد نكند، مگر آن‏كه به گريه مى ‏افتد🌺 كامل الزيارات،ص۱۱۷ح۶ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
سردار غلامعلی رشید، از فرماندهان اصلی جنگ در دوران دفاع مقدس از "علی شمخانی" می گوید: برادر شمخانی از جنگ وعملیات‌ها و نقش مهمی كه همیشه عهده‌دار بوده، كم‌سخن می‌گوید و بزرگواری می‌كنند و میدان را به دیگران می‌دهند. ممكن است عده‌ای به اشتباه فكر كنند كه لابد دیگران مسئولیت‌های سنگین‌تر را ایشان داشته‌اند ولی من می‌خواهم اینجا شهادت بدهم اشهدوبالله كه برادر عزیزم آقای شمخانی در ماهها و ایام اولیه تجاوز سنگین دشمن كه حضور فیزیكی او بظاهر رعب‌آور بود، مثل عمود خیمه جنگ در استان خوزستان و ایلام بود و تكیه‌گاه همه ما بود من و آقای رئوفی و آقای كوسه‌چی در دزفول و شهید جهان‌آرا در خرمشهر، آقای مهدی كیانی و آقای بنادری در آبادان، آقای عزیز جعفری و آقای غلامپور و آقای بشردوست و شهید دقایقی در سوسنگرد، آقای مرتضی صفار و شهید بقایی در شوش همه ما به ایشان تكیه داشتیم و حرف دل ما را به مسئولین می‌زد و بعد هم كه آقا محسن فرمانده سپاه شدند، ایشان قائم مقام سپاه شدند و ممكن است بظاهر، وعده‌ای تصور كنند در تهران مستقر شد آقا محسن اولین فرمانده كل سپاهی بود كه به محض انتصاب از سوی حضرت امام، آمد به جبهه‌های جنگ و نرفت تا پایان جنگ و اداره شورای سپاه را بیشتر به آقای شمخانی سپرد و آقای شمخانی هم شورای سپاه و هم عقبه سپاه را بخوبی اداره می‌كرد و هم من شهادت می‌دهم كه هیچ عملیاتی نبود كه حضور پیدا نكند و نقش پس از آقا محسن را عهده‌دار نباشد یعنی در عملیات‌ها هم قائم‌مقام سپاه بود و متواضعانه بدون نام و اسم و رسم، هر كاری كه احساس می‌كرد آقامحسن نبازمند كمك است با تمام قدرت در آن صحنه حاضر میشد و كمك می‌كرد و خیلی از صحنه‌ها را شاهد بودم در عملیات خیبر و بدر خیلی خیلی كمك كرد داشتیم می‌رفتیم جزیره مجنون، دیدم آقای شمخانی با یك بیسیم PRC77 كنار جاده در داخل یك چاله معمولی در برابر هلی‌كوپترها نشسته و دارد خلبانان را سازماندهی می‌كند برای پرواز به جزیره، گاه میدیدم كنار پل‌های نصب شده و پل‌های خیبری ایستاده و كمك و راهنمایی و هدایت می‌كند. و در جلسات قرارگاه در طراحی عملیات‌ها بیشترین كمك و نظریه‌ها را میداد و گاه در عملیات، برادران اطلاعاتی و شنود و جنگال را هدایت می‌كرد و به بهترین شكل و بصورت سیستماتیك، علیه دشمن جنگ روانی می‌كرد و او را فریب می‌داد و بعد از سال 64 نیز كه فرمانده نیروی زمینی سپاه را برعهده گرفتند با حفظ مسئولیت قائم مقام ف كل سپاه و عملیات‌هایی همچون كربلای 5 ، كربلای 8 ، والفجر 10 را با فرماندهی نیروی زمینی آقای شمخانی انجام دادیم و در حوادث پایانی جنگ در حالیكه مسئولیت اطلاعات و عملیات ستاد كل قوا را داشت در عملیات مرصاد حاضر شد و به كوبیدن منافقین و شكست آنها پرداخت. نفر دوم از سمت راست نفر سوم از سمت راست @yousof_e_moghavemat