eitaa logo
/زعتر/
400 دنبال‌کننده
113 عکس
18 ویدیو
3 فایل
می‌نویسم چون می‌دانم غیر از این کار، هیچ کاری ماندگار نخواهد بود. ✨ زعتر یعنی آویشن. 💫برای ارتباط با من: @z_Attarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حُفره
دیدن این دو زن به ما مادرها نوید می‌دهد که شاید این خانه‌نشینی‌ها و سکونِ ظاهری‌‌مان بی‌فایده نخواهد بود. جنگ زنانه‌ی ما با دشمن خیلی بی‌سر و صداتر از مردهاست. آرام ممتد و نرم. آنقدر که هیچ‌کس متوجه شکستنِ استخوان‌هایِ دشمنانمان نشود. @hofreee
ـــــــــــــــ زیر سقف دنیا، جستارهایی‌ است از شهرها و آدم‌ها. شاید نتوان نشانِ دقیقی از جزئیات شهرها، مشابه چیزی که در سفرنامه‌ها وجود دارد، پیدا کرد؛ اما نگاه منحصربه‌فرد طلوعی باعث می‌شود چرخی در همه شهرها بزنیم و آدم‌ها و شهرها را از نگاه او ببینیم. محمد طلوعی در این کتاب، دست مخاطب را می‌گیرد و زیر سقف دنیا می‌چرخاند. از تهران و رشت گرفته تا سراسر جهان. هرچیزی را که تجربه کرده، بی‌پرده و سرراست پیشِ روی مخاطب می‌گذارد و ابایی برای گفتن اتفاقات سروساده ندارد‌. کتاب را بخوانید تا ببینید چقدر راحت می‌شود از جزئیات ساده، سوژه‌هایی برای نوشتن پیدا کرد. ▪️۹ از ۶۰ ▪️زیر سقف دنیا ▪️محمد طلوعی ▪️نشر چشمه @zaatar
ـــــــــــــ به گزارش این برنامه، من یک معتاد افراطی‌‌ام به موبایل. امروز ۹ساعت و ۴دقیقه در ایتا گذراندم و ۷ساعت‌ونیم در گوگل‌میت. دو ساعتِ تمام هم، پیچیدم توی خودم، با سردردی که زده بود به چشم‌هایم و مچاله‌ام کرده بود زیر پتو. همه محتویات دل‌وروده‌ام، نیم ساعتی یکبار، می‌خواست بزند بالا. حالا هم با چشمی که دم به دقیقه بسته می‌شود و به زورِ قهوه چنددقیقه‌ای باز نگهش می‌دارم، کارهای واجب امروز را تمام می‌کنم. امروز یک ورق کتاب نخواندم و یک صفحه از تمرین هنرجوها را نقد نکردم. عوضش برای پسرها پنکیک درست کردم. با سس شکلاتی هم، یک خنده دندان‌نما کشیدم روی‌شان. @zaatar
هدایت شده از توییتر فارسی
برخلاف تصور خیلیا ما جنوبیا اصلا طاقت تحمل گرما رو نداریم حتی یذره گرما رو! و جمله تو که بچه جنوبی چرا میگی گرممه روی مخمونه 》Eliya《 @OfficialPersianTwitter
📚 همیشه سرمون توی کتابه! 📣 آغاز ثبت‌نام حلقه کتاب مبنا ما تو حلقه کتاب مبنا، فقط کتاب نمی‌خونیم؛ بلکه با کتاب زندگی می‌کنیم! یعنی: مهمونی‌هامون ! به جای اینکه دائم درگیر این باشیم که حالا چی بپوشم؟ به این فکر می‌کنیم که ؟ و به جای اینکه همش سرمون تو گوشی باشه! ! هم‌خوانی و نقد کتاب‌های: 📖 سباستین - اثر منصور ضابطیان 📖 زمین سوخته - اثر احمد محمود 📖 در جبهه غرب خبری نیست - اثر اریش ماریا رمارک 🔻 اطلاعات بیشتر دوره و ثبت‌نام حلقه کتاب: http://B2n.ir/a92820 http://B2n.ir/a92820 | @mabnaschoole |
ــــــــــــــــ 🔅جدّیت بکنید که با مردم رفتارتان خوب باشد. اینها بندگان خدا هستند. با این‌ها رفتارتان خوب باشد. همه جا، همه کس، همه مردم با هم، جدیت بکنند که همه با هم خوب باشند؛ یک محیط برادری ایجاد بشود.  صحیفه امام؛ ج ۸، ص ۲۳۷ @zaatar
هدایت شده از گاه گدار
ما توی مبنا در دنیای عجیبی داریم زندگی می‌کنیم. همین الان، توی همین دقیقه‌ها که من دارم این کلمه‌ها را می‌نویسم، همه ما نگران یک دوست و همکار عزیز هستیم. همکاری که همشهری خیلی از ماها نیست و تا به حال چهره‌اش را هم ندیده‌ایم. دوست عزیزی که از پر کارترین ها در جمع ماست و حضورش و دقت بالایش در کار همیشه اسباب خیال راحتی است. این دوست عزیز این روزها در بیمارستان است، سطح هوشیاری‌اش پایین است و توی مراقبت‌های ویژه بستری است. ما نگرانش هستیم، مثل خانواده‌اش. من البته به خدا خوش‌بینم و می‌دانم که لطفش همیشه پیش پای ما بنده‌هاست اما این را هم می‌دانم که گره‌های زیادی در زندگی هست که باز شدنش به واسطه دعاهای ماست. برای این دوست ما دعا کنید. با هر کلمه و جمله‌ای که بین شما و خدا صمیمی‌تر است، برای این دوست ما دعا کنید. ما نگرانش هستیم.
هدایت شده از حسام محمودی
یکی از زمان‌های استجابت، دعای بعد از تموم کردن نمازهاست. دوستان بیاین بعد از نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا براشون دعای توسل بخونیم. قبلش هم حتما ۷ بار حمد شفا بخونیم. ان شاءالله به حق جواد الائمه و امام رضا جان (علیهما السلام) هر چه زودتر شفا و صحت و عافیت نصیبشون بشه 🪴
ـــــــــــــ اولین‌بار است که دیدَمَت. آن هم از پشت پنجرهٔ icu. دستم بهت نرسید. حتی صدای هق‌هقم را نشنیدی. صدای زیارت عاشورایی که مادرت خواست برایت بخوانیم. قرارمان نبود. دوست نداشتی با حالِ بد، ببینمَت. قرار بود حالت خوب شود و خبرم کنی. بیایم یک دل سیر بغلت کنم. به اندازهٔ همهٔ این سه سالی که فقط پیام بینمان رد‌وبدل شد. می‌خواستم پیام همکاران و هنرجوها را برایت بخوانم. همه حرف‌هایم را پشت پنجره گفتم. می‌دانم شنیده‌ای. راستی چقدر چهره‌ات معصوم بود. معصوم‌تر از تک‌عکسی که برایم فرستاده بودی‌. کم‌سن‌تر از آنکه حالا روی تخت icu ببینمت. کوچک‌تر از آنکه حالا برای بودنت، برای خوب شدنت، برای ماندنت، پیش خدا دست‌وپا بزنم. @zaatar
دیگه آروم گرفتی فاطمهٔ من😭😭😭
ــــــــــــــ زیر پلک‌هایم، قدً یک بادام، آمده بالا. خودم را سفت در آغوش کشیدم. ما اینجا بعد از مصیبت، آغوشی برای گریه نداریم. هرجا باشیم، خودمان را نمی‌رسانیم به خانه‌ٔ مصیبت‌زده. هرکداممان در یک شهریم. دل‌هایمان نزدیک و فاصله‌هایمان زیاد است. اینجا دستی نیست که بنشیند روی شانه‌هایمان. ما جمع نمی‌شویم. مجازی حرف‌هایمان را می‌زنیم. خبر را که می‌شنویم. استیکر گریه می‌فرستیم و بعد شانه‌هایمان تندتند بالا پایین می‌شود. خاطرات رفیقمان را مرور می‌کنیم. از نیمه‌های شب، سر روی بالشتی می‌گذاریم که دو طرفش نم دارد. خواب به چشممان نمی‌آید. گریه، چرا. ما بزرگتری نداریم بگوید وقتش سرآمده بود، بس کنید، راحت شد. خودمان باید تک‌وتنها بزنیم توی سرمان و خیال کنیم راحت شدی. فکر کنیم به خواسته‌ات رسیدی و رفتی پیش مارال. خواهری که پنج سال دوری‌اش را تحمل کردی و می‌گفتی هرشب می‌آید توی خواب‌هایت. دیگر کنار هم هستید فاطمه. لابد دست انداخته‌اید روی شانه هم. صدای خنده‌تان همه جا را پر کرده. دیگر لازم نیست راه‌به‌راه مسکن تزریق کنی. عفونتِ بدنت خوابیده. راحت نفس می‌کشی. دیگر نگران نیستی هنرجوهایت چه فکری می‌کنند که صوت نمی‌دهی. نیاز نیست توی جلسات بگویی من بعد از جلسه نکاتم را می‌نویسم. دیگر آرامی، آرام. ما هم توی همین گروه استادیاری خاطراتت را مرور می‌کنیم. حالا بزرگترمان هم آمده. صوتش را پلی می‌کنیم و تا می‌گوید إنا لله و إنا الیه راجعون، باز شانه‌هایمان بالا پایین می‌شود و بادامِ زیر چشممان، بزرگتر. @zaatar
هدایت شده از [ هُرنو ]
وصیت.mp3
10.78M
میان به ما تسلیت می‌گن... قبول داری که منطق نداره؟ ما خودمون باید بریم به پدر و مادرت تسلیت بگیم... من درک نمی‌کنم که چه شده. صبح سیداحمد نوشت که مصطفا من خیلی دعا کردم... گفتم سید من اصلا نمی‌فهمم چه‌مون شده؟ من آدم گریه‌کنی نیستم. توی جمع سخت گریه می‌کنم. توی روضه باید همهٔ عضله‌های صورتمو فشرده کنم تا پلک‌هام نم‌ناک بشه. من درک نمی‌کنم که چرا تا سرمو می‌چرخونم، اشکم درمیاد؟ من درک ندارم. چجوری تونستی اینجوری جیگرمونو بسوزونی خواهر من؟! پانوشت: نوشته بودی که ترس، برای آنهایی است که منتظر ندارند. من از اسمع افهم گفتن‌های تلقین‌خوانِ فردا می‌ترسم. برای خودم می‌ترسم. لطفا فردا منتظرمون باش. آدم‌هایی که تا حالا ندیده بودی‌شون دارن میان. منتظرمون باش که نترسیم. اگه دیدی داریم گریه می‌کنیم، واسه تو نیست. واسه خاطر خودِ مچاله‌شده‌مونه... این مداحی رو چندبار گوش داده باشم خوبه؟ ؟ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
به یاد خواهرمان ، جهت شرکت در ختم قرآن، صلوات، فاتحه، ذکر لا اله الا الله و... از طریق پیوند زیر، اقدام کنید. 👇 https://iporse.ir/6251613 بخوانیم تا برایمان بخوانند... نماز لیلة الدفن: میثاق بنت مهدی
ــــــــــــــ پیامبراکرم(ص) درباره ثواب خواندن نماز لیلة‌الدفن فرموده‌اند: «بر میت ساعتی سخت‌تر از شب اول قبر نمی‌گذرد. پس بر اموات خود رحم کنید و برایشان صدقه بدهید و اگر نتوانستید، دو رکعت نماز برای فرد درگذشته بخوانید. پس همان لحظه حق تعالی هزار فرشته به سوی قبر او می‌فرستد که با هر فرشته، جامه‌ای و حلّه‌ای است و تنگی قبر، او را تا روز نفخ صور وسعت می‌دهد و به نمازگزار به عدد آنچه آفتاب بر آن طلوع می‌کند، حسنه عطا می‌کند و او را چهل درجه بالا می‌برد.» ▪️طریقه خواندن نماز در رکعت اول بعد از سوره حمد، یک مرتبه آیة الکرسی و در رکعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه سوره قدر خوانده شود و بعد از سلام نماز بگوید: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمدٍ وَ آلِ مُحمدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلی قَبرِ فلان بن فلان». به جای فلان بن فلان، نام میت و پدرش را ببرد. (میثاق بنت مهدی) @zaatar
هدایت شده از الف|نون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
___________ لبخندِ امروزِ ما کنار اشک‌های دیروز، امیدِ امروزمان کنار ناامید‌یِ دیروز، شاکله‌ی مبنا را تشکیل میدهد؛ و مگر زندگی جز این است؟ ما در مبنا زندگی می‌کنیم‌. دیروز جسم یکی‌ از ما پَر کشید و امروز متنِ یکی‌مان در پویشی رسانه‌ای جایزه‌‌ اولِ کشور را بُرد. دیروز را به هم تسلیت گفتیم و امروز را تبریک. و امید همچنان بین ما هست. 🌸🌱 بالای لوح تقدیرِ دوست‌مان نوشته‌اند: "دنیای فردا دنیای فلسطین است." دست‌هایی که برای فلسطین قلم می‌زنند بوسیدنی‌اند. |@sayeh_sayeh| __________ @AlefNoon59
هدایت شده از گاه گدار
هدایت شده از گاه گدار
چالشی گذاشته بودم برای پذیرش استادیار در مدرسه نویسندگی مبنا. بهترین هنرجوها تویش شرکت کرده بودند و من باید تعداد کمی را انتخاب می‌کردم. چالش چهار مرحله داشت، یک مرحله‌اش فرستادن یک صوت بود. باید یکی از تکنیک‌های نویسندگی را درس می‌دادند تا ارزیابی کنم بلد هستند نکته‌ای را آموزش بدهند یا نه. میثاق رحمانی پیام داد که نمی‌تواند صوت بفرستد. گفتم بدون صوت تدریس نمی‌شود توی چالش شرکت کرد. پرسیدم چرا نمی‌خواهد صوت بفرستد؟ گفت نمی‌تواند حرف بزند، گفت همیشه ماسک اکسیژن روی صورتش هست و صدایش جوهر ندارد. فکر این‌جایش را نکرده بودم. پرسید راهی ندارد؟ پرسید می‌شود تدریسش را تایپ کند؟ جوابم معلوم بود، نه. استادیار باید با هنرجوهایش حرف می‌زد و تعامل می‌کرد. متن‌ها به اندازه صوت‌ها جان نداشتند. راستش را بخواهید ترسیدم بگویم نه، چیزی توی ذهنم می‌گفت اجازه نداری به خاطر بیماری فرصت شرکت در چالش را از کسی دریغ کنی. قبول کردم اما همان وقت گفتم که متن باید به اندازه تدریس صوتی خوب باشد و هنرجو را توجیه کند، گفتم کار سختی است ولی اشکال ندارد، شما متن بفرستید. من توی چالش استادیاری بی‌تعارف هستم، سخت‌گیر می‌شوم و رودربایستی‌ها را می‌گذارم کنار. میثاق رحمانی توی چالش استادیاری ۸۵ امتیاز از ۱۰۰ امتیاز گرفت که امتیازی واقعا بالا بود و وارد مصاحبه شد. مصاحبه ما هم به صورت متنی پیش رفت و بالاخره در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ عضو گروه استادیاری مبنا شد. حالا در ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ایستادم روبه‌روی تابوت میثاق رحمانی و برایش نماز خواندم، رفتم پای قبرش و برایش تلقین خواندم، دست توی خاک‌های قبرش فرو بردم و فاتحه خواندم. من فکر این‌جایش را نمی‌کردم. در همه این روزهای همکاری که کار توقف و تعطیلی و مرخصی نداشته، میثاق رحمانی یکی از همراه‌ترین‌ها با مبنا بود. میثاق رحمانی کار خودش را کرد، آجرهایی در ساختمان مبنا گذاشت و رفت. حالا من مانده‌ام با جمع خوبی از دوستان و همکارانم که باید راه را ادامه بدهیم. قله‌های بزرگی هست که باید فتحش کنیم و آن بالا در روز افتخار جای دوستان از دست داده‌مان را خالی کنیم و باز راه بسازیم تا قله‌هایی بلندتر. من به خدا خوش‌بینم، می‌دانم هر چه برای ما و دوستان‌مان رقم می‌زند، خیر است. خیری که گاهی البته تلخ است و‌ گاهی شیرین. ما خدای خوبی داریم، این را حالا عیان‌تر از هر وقت دیگر و هر کس دیگر، میثاق رحمانی می‌فهمد و حتما شهادت می‌دهد، ما ولی صدایش را نمی‌شنویم، مثل روزهایی که این‌جا بود، با ما بود ولی صدایش را نداشتیم. . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
هدایت شده از مجلهٔ مدام
هر ماجرایی سرآغازی دارد. این پست، ابتدای ماجرای ماست؛ پستی که احتمالا سال‌ها بعد به آن برمی‌گردیم و می‌گوییم: یادش بخیر! سه‌شنبه، بیست و دومِ خرداد یک هزار و چهارصد و سه، ابتدای ماجرایِ @modaam_magazine
هدایت شده از مجلهٔ مدام
مجلهٔ مدام در ابتدای مسیرش قرار گرفته است. این آغاز با همراهی شما، خوش‌خاطره‌تر خواهد شد. را در رسانه‌های اجتماعی دیگر هم دنبال کنید و به دیگران، معرفی‌اش کنید. صفحهٔ مدام در اینستاگرام کانال مدام در تلگرام فهرست تمامی صفحات کانال‌های مدام در رسانه‌های اجتماعی 👇 https://modaam.yek.link مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
هدایت شده از مجلهٔ مدام
مدام، مجله‌ای در جهان ادبیات داستانی است. هر دو ماه، شمارهٔ جدیدی از آن متولد می‌شود. هر شماره یک موضوع محوری دارد که تمامی مطالب مجله، در حال‌وهوای شناخت بهترِ آن موضوع است. آهسته آهسته، با مدام بیشتر آشنا خواهید شد. مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
به یاد خواهرمان ، جهت شرکت در ختم قرآن، صلوات، فاتحه، ذکر لا اله الا الله و... از طریق پیوند زیر، اقدام کنید. 👇 https://iporse.ir/6251613 بخوانیم تا برایمان بخوانند...
هدایت شده از [ هُرنو ]
. چون‌که اولین شب جمعهٔ خانم رحمانیه... .
هدایت شده از حرفیخته
سال‌هاست گاراژ خانه را پر کرده از روغن و رب و برنج. می‌رود نفس به نفس ضعفا می‌نشیند و وقتی از نان خشک سفره‌شان برایمان می‌گوید، تا یقه لباسش از اشک تر می‌شود و تب می‌کند. از کل محل و فامیل صدقه جمع می‌کند (با اجازه از مرجع) و نان خودش را هم می‌گذارد توی سفره فقرا. حالا او که خودش مرجع و پناه ماست، به منِ ناتوان رو انداخته که: "توروخدا تو این همه آدم می‌شناسی، تو گروه دوستا و همکارات، اعلام کن. امسال این بنده‌خداها مثل هر سال چشمشون به یه فال گوشتیه که عید قربون بیان ببرن؛ ولی پول قربونی نداریم. ببینم می‌تونی یه پولی جمع کنی شرمنده‌شون نشم." حالا من بی‌آبرو واسطه‌ام تا خیر و برکت از شما بگیرم و بدهم دست او تا یک فال گوشتش کند و وقتی زنگ خانه‌اش را زدند، با شوق در را به رویشان باز کند. - رفقا ببینیم می‌تونیم یه پولی جمع کنیم شرمنده‌شون نشیم! حتما هر کدوممون شده ۵۰ تومن، حتی ۱۰ تومن می‌تونیم شریک شیم. خیر ببینید. هزاران برابر خدا براتون جبران کنه.
6037991493446565
روی شماره بزنید کپی می‌شه. بانک ملی/ آزاده رباط‌جزی
ـــــــــــــــ امام علی(ع) فرمودند: اگر مردم اجر و ثوابى که در قربانى است می‌دانستند، قطعا قرض می‌کردند و اقدام به آن می‌نمودند. هنگامى که اوّلین قطره خون قربانى به زمین می‏‌ریزد، صاحب آن آمرزیده می‌شود. @zaatar
هدایت شده از حرفیخته
این آخرین پیام امروز بانک ملی است. راستش فکرش را هم نمی‌کردم هر دقیقه صدای دینگ‌دینگ پیامک بیاید و این رقم درشت جمع شود. واریزی از ۱۰ هزار تومان تا ۱/۵ میلیون تومان بود. دست تک‌تکتان را می‌بوسم. با هر پیامک واریز، اشک در چشمم جمع می‌شد و برای عاقبت‌به‌خیری و خوشبختی دنیا و آخرت تک‌تکتان صلوات می‌فرستادم. خیر دنیا و آخرت نصیبتان. به همت شما، دو گوسفند قربانی و بین خانواده‌های بسیار نیازمند توزیع خواهد شد ان‌شاءالله.