eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌در محضر امام روح الله (۲۱۷) 💠 جوشش خون سیدالشهدا(ع) 📌 امام خمینی (ره ): این خون سیدالشهداست که خون‌های همه ملت‌های اسلامی را به جوش می‌آورد و این دسته ها عزیز عاشوراست که مردم را به هیجان می‌آورد و برای اسلام و برای حفظ مقاصد اسلامی مهیا می‌کند. در این امر، سستی نباید کرد. البته باید مسائل روز گفته بشود. 📚 صحیفه امام؛ جلد ۱۵؛ صفحه ۳۳۱ 📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر ، بدون ذکر منبع هم مجاز است. @zandahlm1357
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
در پيشگاه نور اى امام همام! چگونه مى توان دل را با نام والايت آذين نبست؟ چگونه مى توان شكوه و جلال بى حد و حصرت را ناديده گرفت؟ چگونه مى توان آواى دل دردمندى را كه از سر صدق از صدها فرسنگ راه تو را مى خواند نشنيد؟ مگر مى توان سلاله پاكت را از زمره آل على مرتضى (ع) و نبى مكرم، پيامبر عظيم الشأن اسلام حضرت محمد مصطفى (ع) است ناديده گرفت و در جاى جاى قلب لرزان آرزومندانت جستجو نكرد؟ پس، سلام بر تو اى منادى توحيد! اى قبله گاه نور! سلام بر تو اى مظهر پر فروغ انسانيت و شرف! اى منجى دلهاى دردمند! السلام عليك يا على بن موسى الرضا (ع)! ... پيرمرد، سلامى از ته دل به امام على بن موسى الرضا (ع) داد و آرام در مقابل درگاه رو به روى پنجره فولاد نشست و در حالى كه جابه جا مى شد دست در خورجينى كه همراه داشت كرد و با هزار حرص و ولع قدرى نان و پنير از آن بيرون آورد و در حالى كه در تلألؤ خورشيد تابناك بهارى كه بر گنبد و بارگاه امام (ع) مى تابيد غرق شده بود، شروع به خوردن نمود. ساعت هشت و نيم صبح را نشان مى داد او را غافلگير كردم: سلام پدر جان! پير مرد پاسخ سلامم را به آرامى و با نگاهى حاكى از تعجب داد. از او پرسيدم: پدر شما چند بار است كه به زيارت مولا على بن موسى الرضا عليه السلام مشرف مى شويد و اهل كجا هستيد؟ پاسخ داد: من از اطراف يكى از شهرهاى جنوب خراسان هستم. اسمم على و فاميلم مرادى است. ما، در آن جا يك زمين كشاورزى داريم كه جو و گندم و بعضى مواقع هم چغندر مى كاريم و بعد در حالى كه چشمانش را به گنبد مطهر خيره كرده بود، گفت: من نزديك هفتاد سال دارم و در اين مدت حدود شصت يا هفتاد بار به زيارت امام آمده ام، و ادامه داد: البته آن زمانها يعنى زمانهاى قديم، مردم با اسب و الاغ و شتر به زيارت مى آمدند، حالا ماشين جاى آنها را گرفته و آدم سريعتر از اين شهر به آن شهر مى تواند برود. از او پرسيدم: آيا در طول اين مدت هفتاد سال با معجزه اى و يا كرامتى از حضرت رضا (ع) مواجه بوده اى؟ پيرمرد همچنان كه نان و پنيرش را تناول مى كرد گفت: بله، من شش سال بيشتر نداشتم كه بيمارى سرخك گرفتم، در آبادى كه ما زندگى مى كرديم طبيب و حكيم درست و حسابى نبود و من روز به روز ضعيفتر مى شدم ، و كار مادرم اين شده بود كه شب و روز بالاى سر من گريه مى كردند. مادرم هر دارو و گياهى كه مى گفتند به خورد من مى داد، اما تأثير زيادى نداشت، تمام اتاق را بوى داروهاى گياهى مختلف گرفته بود. پدر بيچاره‌ام كه يك كشاورز بيشتر نبود كارى از دستش بر نمى آمد، جز اين كه سر هر نماز دعا مى كرد و شفاى مرا از خدا مى خواست. درست نمى دانم چند روزى بود كه در بستر بيمارى بودم. بوى اسپند و كندرى كه مادرم مى سوزاند و دعايى كه زير لب برايم مى خواند هنوز برايم تازه است، انگار ديروز يا امروز بود كه همه آن ماجراها اتفاق افتاد. فصل زمستان داشت تمام مى شد و همه جا كم كم سبز و خرم مى گرديد، اما درون خانواده ما جز غم چيز ديگرى نبود، به خصوص كه من، تنها فرزند خانواده بودم. غم بزرگى كه موقع آمدن پدرم به خانه در چهره چين و چروك خورده و آفتاب سوخته اش مشخص و پيدا بود، مرا بيشتر و بيشتر رنج مى داد. دستان پينه بسته اش هنوز جلو چشمانم است؛ يعنى هر چه بود زندگى ما كار بود و زحمت و مشقت و عرق ريختن بى نتيجه. البته آنها سالهاست كه به رحمت خدا رفته اند، اما يادشان هنوز قلب مرا را روشن مى كند. پيرمرد ادامه داد: غروب يكى از روزها بود كه تب من بالا گرفت و حالم به شدت به هم خورد تمامى اهل محل به خانه ما در رفت و آمد بودند. يك بابايى در ده ما بود كه حكيم نبود اما از داروهاى گياهى بفهمى نفهمى چيزى سرش مى شد. پدرم او را به خانه آورد. مادرم بالاى سرم مثل باران اشك مى ريخت و من انگار داشتم نفسهاى آخرم را مى كشيدم. بدنم مثل اين بود كه آتش گرفته، سرم سنگين شده بود، جلو چشمانم سياهى مى رفت و صداهاى اطرافيان همهمه ناجورى را در گوشهايم ايجاد مى كرد. خدا مى دانست چه حالى داشتم! خلاصه ساعتها از شب گذشته بود كه مردم هنوز در خانه بودند، تا اين كه آنها كم كم از آن جا رفتند. آن شب خدا مى داند كه مادر و پدرم چه كشيدند. آنها در زير نور كم رنگ چراغ پيه سوز، تا صبح نماز خواندند و دعا كردند. مادرم با صداى بلند گريه مى كرد و خدا و امام رضا (ع) را به كمك مى طلبيد، و صداى پرطنين پدرم كه آيات قرآنى را به همراه نماز مى خواند در دلم مى نشست. ما جز به او و ائمه اطهار، اميدى ديگر نداشتيم زندگى ما هم تعريفى نداشت. تمام دار و ندار ما يك گليم و دو سه تشك و لحاف رنگ و رو رفته بود. آن شب مادر و پدرم زياد زارى كردند و بالاخره يك گوسفند نذر امام رضا (ع) كردند كه پس از سلامت من به مشهد بياورند و
قربانى كنند، آن شب تا صبح خواب در چشمان من نبود. با اين كه شش ساله بود، اما انگار به اندازه شصت سال تجربه به دست آوردم كه واقعاً پدر و مادر چه زحماتى براى فرزندانشان مى كشند، خدا آنها را بيامرزد و يادشان به خير. كم كم صبح مى شد و مادرم در كنارم، روى بالش من خوابش برد. نزديكى هاى نماز صبح، پدرم از جايش بلند شد و به مسجد ده رفت تا قدرى هم در آن جا به درگاه خدا دعا كند. آخر من پنجمين فرزند خانواده بودم، چهارتاى ديگر به رحمت خدا رفته بودند، و پدر و مادرم براى همين خيلى زياد ناراحت بودند، چون مردم ده بيشتر دلبستگى خانوادگى دارند. پيرمرد نگاهى به من انداخت و آهى از ته دل كشيد و به ياد روزهاى جور و اجور، نم اشكى برگونه اش نشست، دستش را به طرف آسمان رو به گنبد و بارگاه امام رضا (ع) بالا برد و خدا را شكر كرد و در اين حال در خورجينش را بست. از او پرسيدم: خوب بالاخره پدر جان چه شد؟ او به آرامى و در حالى كه صدايش به لرزه در آمده و مرتعش شده بود، گفت: صبح روز بعد كه مادرم بيدار شد، سراسيمه به چشمان من نگاه كرد كه ببيند من مرده‌ام يا نه، وقتى ديد كه حالم بهتر شده، دست به سوى آسمان بلند كرد و شكر خدا را به جا آورد. پدرم در گوشه اى از اتاق، قرآن به دست گرفته بود و آياتى را زمزمه مى كرد. انگار قدرى از تب من كم شده بود، كم كم چشمانم سنگينى خاصى به خود گرفتند و من به خواب عميقى فرو رفتم. وقتى از خواب بيدار شدم همه چيز برايم يك جور ديگرى شده بود. صداها را به خوبى تحمل مى كردم، هوا خوب بود، تنفسم سختى قبل را نداشت. پدر و مادرم بالاى سرم نشسته بودند. صبحانه مختصرى را كه غالباً شير بود برايم آماده كرده بودند. دود اسپند همه جا را پر كرده بود. همسايه‌ها يكى پس از ديگرى به خانه ما مى آمدند و خدا را شكر مى كردند، و مادرم در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، بارها و بارها مى گفت: امام رضا (ع)، امام رضا (ع) پسرم را شفا داد. چند روز بعد حالم به كلى خوب شد. طورى كه مى توانستم در كوچه هاى دهمان با بچه‌ها بازى كنم. دو، سه هفته از اين جريان گذشت كه پدر و مادرم تصميم گرفتند نذر خود را ادا كنند. بار سفر را بستند و در حالى كه مراهم روى يك الاغ نشاندند، با يك گوسفند به طرف مشهد به حركت در آمديم. تعدادى از افراد ده هم با اسب و الاغهايى كه داشتند با ما همراه شدند. خلاصه چند روزى طول كشيد كه ما به مشهد رسيديم. البته مشهد آن موقع مثل امروز نبود، شهر كوچك و حرم مطهر هم زياد وسيع نبود. جلوى درب يكى از صحنها در قسمت بيرونى، گوسفند را قربانى كردند و گوشت آن را بين زوار و افراد خواهان گوشت نذرى تقسيم كردند. و آن وقت پدر و مادرم مرا به داخل حرم مطهر بردند و در حالى كه اشك مى ريختند سفت به حرم مطهر چسباندند و تبرك دادند. بعد از اين كه نماز در داخل صحن مطهر خواندند، بيرون آمديم و به طرف همولايتى‌ها به راه افتاديم. البته تا از خاطرم نرفته بگويم: آن وقتها، يعنى قديمها معمولاً اسب و الاغ و شترهايشان را درون كاروانسراهاى اطراف شهر مى گذاشتند و بعداز آن كه زوار هر جا مى خواستند مى رفتند. اولى بارى كه من حرم مطهر آقا على بن موسى الرضا (ع) را مى ديدم، سرم از آن همه شكوه و عظمت و جلال گيج رفت، طورى كه آن وقتها را هرگز فراموش نمى كنم. شب اول را از شوق و ذوق بسيار زياد خوابمان نبرد و نمى دانم اصلاً چطور صبح شد. صبح روز بعد مجدداً به حرم مشرف شديم بوى گلاب و مشك همه جا را پر كرده بود. صداى زائرانى كه دعا مى خواندند و صلوات مى فرستادند، خستگى سفر از تن در مى آورد در داخل صحنها فانوسها و شمعهايى را روشن كرده بودند. پنج، شش روز بعد، با همولايتى‌ها به طرف دهمان حركت كرديم وقتى كه از دروازه هاى شهر دور مى شديم فكر مى كردم چيزى را جا گذاشته ام، بى اختيار چشمام تا دور دست به گنبد و بارگاه امام (ع) بود كه سر به آسمان مى ساييد. راستى هم آدم وقتى به معنويت فكر مى كند همه چيز دنيا فراموشش مى شود. آن وقت آدم همه چيز را در خدا و ائمه اطهار (ع) مى بيند و اگر اين دلگرمى هاى معنوى نباشد آدم هيچ مى شود. پيرمرد ساده سخن مى گفت: كلامش گرم و گيرا بود، كوله بارى از خاطرات و با لباسى ساده و ژنده با خود به همه جا مى برد ديگر بار هم از او سؤال مى كنم: پدر بقيه ماجرا چه شد؟ او گفت: بله ما برگشتيم به ده، اما با اميد با آرزو و با گرمى و صفايى كه امام رضا (ع) به ما بخشيده بود. آن وقتها پدرم تصميم گرفت كه هر سال به مشهد مقدس و حرم مطهر امام هشتم مشرف شويم و يك گوسفند نذر كنيم. بعد از مرحوم شدن پدر و مادر، من هم تصميم گرفتم هر سال يك يا دو بار به حرم مطهر مشرف شوم.
الحمد الله هر چه از امام رضا (ع) خواستم به من داده و من در قيد و بند مال دنيا نيستم. آدم بايد قلبش با خدايش صاف باشد. خدا و امام (ع) هم به او همه چيز خواهند داد و بزرگترين چيزى كه خدا به هر انسان مى دهد سلامتى است، والسلام. در آن حال كه پيرمرد آخرين كلماتش را به پايان مى رسانيد از جايش بلند شد، با احترام به طرف ضريح مطهر امام (ع) خم شد و سلامى دوباره به امام رضا (ع) داد و آرام، آرام عازم رفتن شد و به علامت خدا حافظى سرش را به طرف من تكان داد و رفت. پيرمرد خميده با خورجينى بر دوش، مى رفت تا خاطراتش را در رهگذر ايام جستجو كند، و آن هنگام كه بر درب خروجى حرم مطهر بوسه مى زد تا خارج شود انگار بوى وجود مادر و پدر زحمتكش و رنج كشيده اش را به مشام مى كشيد، با خلوص نيتى راستين و اميدى سرشار، گامى استوار و عزمى راسخ، اگر چه پيرمرد بود و به ظاهر ناتوان، اما درياى بود از انسانيت، صفا، مروت و مردمى و توفانى كه بر دشت خاطرات من غوغا كرد... و رفت و رفت، تا از نظر ناپديد شد. امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
۵. ردّ برخی از احادیث و بیان چگونگی تشخیص احادیث صحیح از سقیم غلات در راه رسیدن به اهداف پلید خود و نیز برای مشروع جلوه دادن افکار و عقاید پوچ و باطل خود از هیچ کاری رویگردان نبودند و در این مسیر، حتی از جعل احادیث چه در سلسله سند و چه در محتوا فروگذار نکردند. امام رضا (علیه السلام) در ضمن سخنان خود به این مطلب اشاره کرده و توطئه‌های غلات را آشکار نموده، به طوری که برای نمونه از یونس بن عبدالرحمن نقل شده که وی به عراق سفر کرده بوده و در آنجا با تعداد زیادی از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) ملاقات کرده و از آنان حدیث شنیده و کتاب هایشان را گرفته بوده است. ولی زمانی که آن کتب را بر امام رضا (علیه السلام) عرضه کرده، امام (علیه السلام) اینکه بسیاری از آن احادیث از احادیث امام صادق (علیه السلام) باشد را انکار و رد نموده و فرموده است: همانا ابوالخطاب بر امام صادق (علیه السلام) دروغ می‌بست. خدا ابوالخطاب و یارانش را لعنت کند که این احادیث را تا امروز در کتب اصحاب امام صادق (علیه السلام) به صورت مخفیانه وارد می‌کنند. [۱] سپس حضرت امام رضا (علیه السلام) برای ایجاد قدرت شناخت حق از باطل و چگونگی تشخیص و تمییز احادیث صحیح از سقیم و ساختگی، ---------- [۱]: شدت توطئة غلات، چنان پیش رفته بود که شخصیت ژرفنگری مثل یونس بن عبدالرحمن، نیز در ابتدا تحت تأثیر این احادیث قرار گرفته و آن‌ها را جمع آوری می‌کند. اما در درونش نوعی شک و شبهه باقی می‌ماند که برای از بین بردن آن، به امام (علیه السلام) مراجعه کرده و آن احادیث را بر آن حضرت (علیه السلام) عرضه می‌کند. (صفری فروشانی، غالیان، پیشین، ص ۳۳۲). قواعدی را بیان فرمود که بدین شرح است: پس آنچه مخالف قرآن است و به ما نسبت داده می‌شود قبول نکنید، زیرا اگر ما سخن و حدیثی بگوییم، موافق با قرآن و سنت است. ما از قول خدا و رسولش حدیث می‌گوییم و هیچ گاه نمی گوییم: قال فلان و فلان، تا موجب تناقض در کلام ما بشود. همانا سخنان آخرین ما، مانند سخنان اولین ماست و کلام اولین ما تصدیق کنندة کلام آخرین ماست. پس هرگاه حدیثی را نزد شما آوردند که با این گفته‌ها مخالف بود، آن را به آورنده اش رد کنید و بگویید: تو به آنچه آورده ای، آگاه تری؛ چرا که با هر گفته ای از ما حقیقتی است و بر آن نوری، پس هر گفته ای که حقیقتی با آن نیست و نوری ندارد از گفته‌های شیطان است. [۱] ---------- [۱]: طوسی، پیشین، صص ۴۸۹ ۴۹۱، رقم ۴۰۱. ✍نعمت الله صفری https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عج 🔻"ما از هیچ قدرتی باک نداریم" ⬅️ بعضی ها تا میگن قدرتهای بزرگ جهانی، لرزش پیدا می‌کنند❗️ ⬅️ کسی که به منبع قدرت وصل باشد، دیگر چه ترسی دارد؟ ⬅️ دست برداشتن از دوستی با دوستان خدا، خیانت است❗️ @zandahlm1357
چشم به راه - قسمت پنجاه و هشتم.mp3
28.81M
🎬 قسمت: پنجاه و هشتم 👇👇👇👇👇👇 قابل توجه اعضاء محترم این مجموعه از فایلها تاریخشون به روز نیست @zandahlm1357
🍂 🔻 5⃣ سردار علی ناصری عبور از هور، تمام محاسبات دشمن را به هم می ریخت؛ زیرا دشمن و طراحان استراتژیست او، عبور نیروهای ایرانی از هور را در مخیله خود هم تصور نمی کردند و آن را کاری ناممکن می دانستند. اگر ما موفق به این کار می شدیم، می توانستیم دشمن را حسابی غافلگیر کنیم و برگ برنده را به دست گیریم. كل هور که طول آن ۹۰ تا ۱۰۵ کیلومتر در حد فاصل چزابه تا طلاییه است، درست مقابل دو استان بصره و العماره واقع شده است. مرز استان العماره از چزابه شروع می شود و تا جادۂ خندق (جاده الاعچرده) و شهر الفره امداد پیدا می کند، وجود جاده عماره بصره نیز موقعیت این مکان را خاص تر می کند. بیشتر رفت و آمد نظامی دشمن از این جاده صورت می گرفت. با تسلط بر هور و عبور از آن، علاوه بر تصرف این جاده، دو استان من بصره و العماره را نیز به خطر می انداختیم و این کار کوچک و کمی نبود. دسترسی به رودخانه دجله و فرات نیز خیلی ساده می شد. مقر فرماندهی سپاه سوم عراق هم در النشوه بود که ما می توانستیم به راحتی به آن دسترسی پیدا کنیم. نقطه قوت سپاه دشمن، برتری زرهی آتش توپخانه و هوایی و سرعت عمل در بسیج تانک و نفربر بود که در هور این توان او به کلی سلب می شد. وجود آب و باتلاق، هرگونه تحرک زرهی را غیر ممکن می کرد و نقطه قوت دشمن به نقطه ضعف مبدل می شد. توپخانه دشمن نیز کارایی اش را در هور به طور چشمگیری از دست می داد؛ زیرا همه جا آب بود و بیشتر گلوله ها در آب فرو می رفت و آسیبی به نیروهای ما نمی رسید. مجموع این عوامل باعث شد تا قرارگاه نصرت تشکیل شود و عبور از هور در دستور کار سپاه در جنوب قرار گیرد. 🔅 پیگیر باشید @zandahlm1357
اَلسَّلاُم عَلی مَنْ رُدَّتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ حِینَ تَوارَتْ بِالْحِجاب (سلام بر کسی که آفتاب برای او بازگشت، هنگامی که غروب کرده بود) اشاره داستان بازگشت خورشید یا «حدیث ردّ الشمس» یکی از فضایل و معجزات مورد اتفاق حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که از دیرباز مورد توجّه و عنایت علما و دانشمندان رشته‌ها و گرایش‌های مختلف علوم اسلامی بوده و هر کدام به سهم خویش به نقل و بررسی و تحلیل آن با رویکرد تاریخی، تفسیری و فقهی پرداخته و برای آن کتاب‌ها و رساله‌های مختلف نوشته اند. [۱] طبق روایات، واقعه رد الشمس دو مرتبه برای امیرالمؤمنین اتفاق افتاده است؛ یکی در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و دیگری پس از شهادت نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) در برگشت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از جنگ نهروان. در این زیارت نیز دو مرتبه سلام فوق تکرار شده، که شاید به همین مسئله - قبل و بعد عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله) - اشاره دارد. «شیخ مفید» پیرامون بازگشت خورشید می‌نویسد: از میان کارهای برجسته ای که خدا به دست امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) انجام داده و اخبار مملو از آن است، و سیره نویسان و مورخان آن را روایت کرده اند و شعراء اشعاری در مورد آن سروده اند، دو مرتبه بازگشت خورشید برای آن حضرت است؛ یک بار در زمان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله) و مرتبه دوم بعد از وفات آن حضرت است. [۱] ---------- [۱]: . علامه امینی در کتاب الغدیر نام بسیاری از علمای اهل سنت را آورده است که درباره حدیث رد الشمس کتاب مستقل نوشته یا آن را در کتاب‌های خود نقل کرده اند. ر. ک: الغدیر ۳/۱۲۷. [۱]: . الارشاد ۱/۳۴۵. https://eitaa.com/zandahlm1357
اعدام جعفر برمکی وقتی هارون، جعفر برمکی را اعدام کرد، دستور داد مدتی بر چوبه دار باشد و مأمورانی گماشت که جسد را نگهبانی دهند. چیزی نگذشت که نظرش عوض شد و دستور داد او را بزیر آورند، علت این تغییر رأی این بود که کسی به جنازه چنین گفت: این جعفر است بر چوبه ی دار که صورتش غبار گرفته است، اگر از نمامان و جاسوسان خلیفه بیمناک نبودم، گرد جنازه اش طواف می‌کردم و جسد او را چون حاجیان که حجرالاسود را لمس می‌نمایند، مس می‌نمودم. و هذا جعفر فی الجذع یمحو محاسن وجهه ریح القتام اما واللّٰه لولا خوف واش و عین فی الخلیفة لاتنام لطفنا حول جذعک واستلمنا کما للناس بالحجر استلام شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357
🌴 🌹 و قال عليه‌السلام لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ‌ جَهْلاً، وَ يَقِينَكُمْ‌ شَكّاً، إِذَا عَلِمْتُمْ‌ فَاعْمَلُوا، وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ‌ فَأَقْدِمُوا. امام عليه السلام فرمود: علم خويشتن را جهل، و يقينتان را شك قرار ندهيد، آن‌گاه كه عالم و آگاه شديد عمل كنيد و زمانى كه يقين كرديد اقدام نماييد (تا علم و يقين شما پايدار بماند).
شرح و تفسير راه پايدارى علم و يقين امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه‌اش، به عالمان بى‌عمل اشاره كرده نخست مى‌فرمايد:«علم خويشتن را جهل قرار ندهيد»؛ (لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ‌ جَهْلاً) . اشاره به اين‌كه هرچيزى آثارى دارد كه از آثار آن مى‌توان آن را شناخت، هنگامى كه اثر و خاصيت خود را از دست بدهد به منزلۀ معدوم است؛ هرچند ظاهراً وجود داشته باشد. قرآن مجيد دربارۀ انسان‌هايى كه چشم و گوش دارند؛ اما آثارى كه از چشم و گوش انتظار مى‌رود يعنى شنيدن و عمل كردن و ديدن و عبرت گرفتن، در كار آن‌ها نيست، تعبير به ناشنوا و نابينا كرده و حتى آن‌ها را مردگان بى‌جانى شمرده است، مى‌فرمايد: «إِنَّكَ‌ لا تُسْمِعُ‌ الْمَوْتى‌ وَ لا تُسْمِعُ‌ الصُّمَّ‌ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ‌ وَ ما أَنْتَ‌ بِهادِي الْعُمْيِ‌ عَنْ‌ ضَلالَتِهِمْ‌ إِنْ‌ تُسْمِعُ‌ إِلاّ مَنْ‌ يُؤْمِنُ‌ بِآياتِنا فَهُمْ‌ مُسْلِمُونَ‌» ؛تو نمى‌توانى سخن خود را به گوش مردگان برسانى و نمى‌توانى صداى خود را به گوش كران برسانى در آن هنگام كه پشت مى‌كنند و از سخنان تو مى‌گريزند* و نيز نمى‌توانى كوران را از گمراهى‌شان برهانى؛ تو فقط‍‌ مى‌توانى سخن خود را به گوش كسانى برسانى كه آمادۀ پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليمند!». ١امير مؤمنان على عليه السلام نيز ثروت‌اندوزان بخيل و خودخواه را مردگان برخوردار از حيات ظاهرى مى‌شمرد و مى‌فرمايد: «هَلَكَ‌ خُزَّانُ‌ الْأَمْوَالِ‌ وَ هُمْ‌ أَحْيَاءٌ» . ١ به عكس، دانشمندانى را كه از دنيا رفته‌اند و آثارشان در افكار و دل‌ها باقى است زندگان جاويد مى‌داند و مى‌فرمايد: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ‌ مَا بَقِيَ‌ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ‌ مَفْقُودَةٌ‌ وَ أَمْثَالُهُمْ‌ فِي الْقُلُوبِ‌ مَوْجُودَةٌ‌» . ٢ همان‌گونه كه قرآن مجيد نيز شهيدان را زندگان جاويد دانسته است. بنابراين اين يك فرهنگ قرآنى و اسلامى است كه هر موضوع بى‌خاصيتى در حكم معدوم است و به همين دليل عالمانى كه به علم خود عمل نمى‌كنند در كلام امام عليه السلام به منزلۀ جاهلان شمرده شده‌اند. به دنبال آن مى‌افزايد:«يقين خود را (نيز) شك قرار ندهيد»؛ (وَ يَقِينَكُمْ‌ شَكّاً) . روشن است كسى كه يقين دارد به اين‌كه فلان غذا مسموم است و از آن مى‌خورد به منزلۀ كسى است كه شك دارد و از يقين بى‌بهره است. همچنين آن‌هايى كه به قيامت يقين دارند و آمادۀ آن نمى‌شوند، آثار منفى گناه را مى‌دانند و مرتكب مى‌شوند، به آثار مثبت اطاعت پى برده‌اند و ترك مى‌كنند، همه به منزلۀ انسان‌هاى شكاكند. به همين دليل امام عليه السلام در حكمت ١٢٦ از چندين گروه تعجب مى‌كند، قدر مشترك همۀ آن‌ها اين است كه چيزى را مى‌دانند و يقين دارند ولى بر طبق آن گام برنمى‌دارند. آغاز آن حكمت چنين است «عَجِبْتُ‌ لِلْبَخيلٍ‌». سپس امام عليه السلام در پايان اين سخن مى‌فرمايد:«آن‌گاه كه عالم شديد عمل كنيد و زمانى كه يقين كرديد اقدام نماييد (تا علم و عمل شما هماهنگ گردد و تناقض ميان باطن و ظاهر شما برچيده شود»؛ (إِذَا عَلِمْتُمْ‌ فَاعْمَلُوا، وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ‌ فَأَقْدِمُوا) . اين نتيجۀ قطعى بيانى است كه امام عليه السلام در آغاز فرمود؛ هرگاه بخواهيم علم ما جهل نشود بايد عمل كنيم و هرگاه اراده كنيم كه يقين ما تبديل به شك نشود بايد بر طبق آن رفتار نماييم. اين سخن را با حديث ديگرى در همين زمينه پايان مى‌دهيم.«ابن عساكر» در تاريخ دمشق در شرح حال اميرمؤمنان على عليه السلام مى‌گويد: عمر به امام عليه السلام عرض كرد: «عِظْنى يا أبَا الْحَسَنِ‌؛ اى ابوالحسن مرا موعظه كن». امام عليه السلام به او فرمود: «لا تَجْعَلْ‌ يَقينَكَ‌ شَكّاً وَ لا عِلْمَكَ‌ جَهْلاً وَ لا ظَنَّكَ‌ حَقّاً وَ اعْلَمْ‌ أنَّهُ‌ لَيْسَ‌ لَكَ‌ مِنَ‌ الدُّنْيا إلّا ما أعْطَيْتَ‌ فَأمْضَيْتَ‌ وَ قَسَمْتَ‌ فَسَوَّيْتَ‌ وَ لَبِسْتَ‌ فَأبْلَيْتَ‌، قالَ‌ صَدَقْتَ‌ يا أبَا الْحَسَنِ‌؛ يقين خود را شك قرار مده و علمت را جهل مكن و ظن خود را حق مپندار و بدان بهرۀ تو از دنيا همان است كه به تو عطا شده و استفاده كرده‌اى و قسمت تو شده و آن را تسويه كرده‌اى و پوشيده‌اى و كهنه و فرسوده ساخته‌اى». عمر گفت: راست گفتى اى ابوالحسن.
صفحه گلدان من🌳🌳🌳🌳 با ما همراه باشید👇👇👇 @zandahlm1357