🔻عملیات پرچم دروغین، شگرد مورد علاقهی موساد
یکی از تاکتیکهای دستگاه جاسوسی اسرائیل، انجام عملیات فریبکارانه موسوم به «پرچم دروغین» علیه کشورهای مختلف است.
عملیات پرچم دروغین« False flag operations» به عملیاتی گفته میشود که توسط نهادهای نظامی، شبهنظامی، اطلاعاتی یا سیاسی بهگونهای صورت میگیرد که این تصور بهوجود آید که گروهها یا کشورهای دیگری این عملیات را انجام دادهاند.
هدف از انجام این نوع عملیات، مخفی نگهداشتن هویت مرتکبان اصلی یا بدنام کردن طرف مقابل و ایجاد بهانهای برای حمله به اوست.
«موساد» سابقهی سیاهی در طراحی و اجرای چنین عملیاتهای فریبکارانهای علیه کشورهای مختلف دارد.
اما معروفترین آن عملیات مخفی سوزاناه (Susannah Operation) است. در سال 1954 سازمان ضد اطلاعات ارتش اسرائیل تلاش کرد، به وسیلهی عوامل خود بمبگذاریهایی را در مصر ترتیب دهد و تقصیر آن را متوجه گروههای مصری از جمله اخوانالمسلمین و نیز کمونیستهای مصری بیاندازد. هدف اسرائیل از عملیات سوزاناه، ایجاد ناامنی در مصر بود تا از این طریق انگلیس بتواند به حضور نظامیاش در منطقه کانال سوئز ادامه دهد. به همین دلیل یک گروه از یهودیان مصری برای بمبگذاری در دفاتر مصری، آمریکایی و انگلیسی انتخاب شدند. اما در نهایت این عملیات با شکست روبرو و چندین نفر از یهودیان مصری و مأموران اسرائیلی در این رابطه دستگیر شدند. دو مظنون هم در زندان خودکشی کردند. «پینهاس لاوون» وزیر جنگ وقت اسرائیل، هم ناگزیر به استعفا شد.
با وجودی که اسرائیل 51 سال از پذیرش مسئولیت این عملیات سرباز میزد، بازماندگان این عملیات در سال 2005، از رییس جمهور وقت اسرائیل «موشه کاتساو» نشان تقدیر دریافت کردند.
#شگردهای_جاسوسی_موساد
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
Ya-Zahra-Arman-Mastered-05.mp3
9.97M
🎙سرود «مثل آرمان»
ما به قله نزدیک به سحر نزدیکیم
به قدس و پایانِ این سفر نزدیکیم
دانش آموزیم و درس ما ایمانه
وحدت ما زیرِ پرچم ایرانه
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
قتل سهروردی شیخ مقتول، سهرودی، مردی ریاضت کشیده و جهانگرد بود. در سفرش به حلب مورد توجه شاه طاهر قر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توصیه به حاکم
حکیمی گفته: وقتی استانداری ولایتی را عهده دار شدی، از همدستی با خویشان خود بپرهیز که به آن مبتلا میشوی که عثمان مبتلا شد، خویشان را باید در امور مالی کمک کرد نه در امور حکومتی.
تغییر خُلق
اختلافی است در اینکه آیا انسان میتواند اخلاق خود را تغییر دهد یا نه. غزالی در احیاء و طوسی در اخلاق، قول اول را برگزیده اند چرا که پیامبر میفرماید: اخلاق خود را نیکو کنید
حسنوا اخلاقکم، برخی دیگر از بزرگان قول دوم را انتخاب کرده اند چرا که گفته شده، هر چیز دارویی دارد جز حماقت که درد بی درمان است.
لکل داء دواء یستطب به
الا الحماقة اعیت من یداویها
و نیز منسوب به امام علی علیه السلام است که میفرماید:
و کل جراحة فلها دواء
و سوءالخلق لیس له دواء
راغب در ذریعه گفته است: کسی که میگوید اخلاق تغییرپذیر نیست، بالقوه بودن آن را در نظر گرفته اند و این درست است چرا که محال است که انسان از هسته سیب، سیب ایجاد کند.
کسانی که میگویند: اخلاق قابل تغییر است. خروج بالقوه به بالفعل را پذیرفته اند که چه بسا باعث اصلاح یا افساد آن شود. مانند یک هسته، که چه بسا با مراقبت درخت خرما شود و با همان فاسد گردد و متعفن شود. پس اختلاف دو دسته، مبنایی است.
#کشکول_شیخ_بهاء
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔅#چراغ_راه ۳٧ 🌺 شهید مدافعحرم محمدامین کریمیان: #کلام_شهید|من از این دنیا با همهی زیباییاش میرو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅#چراغ_راه ۳۸
🌺 شهید محمدمهدی خوشسیرت:
#کلام_شهید|کسی سنگِ دوستیِ مرا به سینه نزند؛ جز در لباسِ جهاد و تقوا... از همهی دوستانم میخواهم که بندگی خود را به خدا ؛ در عمل ثابت کنند؛ و وفاداری خود به امام و انقلاب را ؛ تا حدِ نثارِ جان به اثبات رسانند...
●واژهیاب:
#شهیدخوشسیرت #تقوا #جهاد #شهدای_گیلان #ولایتفقیه #پرکاری
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🍂
🔻#زندان_الرشید ۲۵۳
خاطرات سردار گرجیزاده
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
از سرباز کناریام سؤال کردم: «چه شده؟» گفت: «نمی دانم.» افسر عراقی برای اینکه کسی اعتراضی نکند گفت: «همه سوار اتوبوس شوید. بعد به ترتیب پیاده و از جلوی صلیب رد شوید و به طرف ایران بروید.» تا این جمله را گفت نفس راحتی کشیدم ولی ته دلم احساس بدی داشتم. با بچه ها به اتوبوس شماره یک برگشتیم و سر جایمان نشستیم. رستم گفت: «نکند باز این عراقی ها بازی دربیاورند؟» .
- نه بابا. ان شاء الله ماهی به دمش رسیده. نگران نباش.
بعد از ده دقیقه در حالی که اضطراب بر تمام ماشین خیمه زده بود، افسر عراقی وارد اتوبوس شد و نگاهی از اول تا آخر اتوبوس کرد و گفت: «آن پنج نفر کجایند؟» تا این جمله را گفت يقين کردم منظورش از پنج نفر غیر از گروه ما نیست. کسی جوابی به او نداد. از راننده پرسید: «پنج نفر کجایند؟» راننده با ترس گفت: «من خبری ندارم.» بار سوم نگاه به من کرد که درست پشت سر راننده نشسته بودم و قلبم داشت توی دهانم می آمد. پرسید: «تو! آن پنج نفر کدام هستند؟»
- نمی دانم.
آن قدر عادی گفتم نمیدانم که سریع صورتش را برگرداند و به راننده گفت: «چطور نمی دانی کجایند؟»
- قربان، اولین بار است این حرف را میشنوم.
افسر در حالی که عصبانی شده بود گفت: «چطور نمی دانی؟ به من گفتند داخل اتوبوس شماره یک هستند.» این را گفت و با ناراحتی از ماشین پیاده شد. اکبر گفت: «علی آقا، یعنی چه شده؟»
هر چه شده، شده دیگر. فقط دعا کن.
آن قدر ترسیده بودم که صدای ضربان قلبم را می شنیدم؛ «چرا دنبال پنج نفر میگردند؟ چرا ما را سوار اتوبوس کردند؟ خدایا در این لحظات آخر کمکمان کن، خدایا با هزار امید و آرزو تا اینجا آمده ایم. خدایا تنها تویی که می توانی ما را از این وضعیت بیرون ببری!»
یک نفر دیگر وارد اتوبوس شد و از اول تا آخر به همه بچه های اتوبوس نگاه کرد و رد شد. چند دقیقه ای که او نگاهمان می کرد مثل یک قرن گذشت. من شنیده بودم عراقی ها عده ای از اسرا را تا لب مرز می آورند و بعد از انجام همه کارهایشان، یک مرتبه می گویند شما حق ندارید به ایران بروید و آنها را بر می گردانند. یادآوری این حرکت عراقی ها داشت با جان من بازی می کرد. حیران بودم و نمی دانستم چه کنم. بچه ها هم ترسیده بودند. آرام در گوش اکبر گفتم:
ببین، به بچه ها بگو تا می توانند آیه وجعلنا را بخوانند و نترسند.» با تمام وجودم کلمه به کلمه این آیه را می خواندم. این آیه را تا آن روز این طور با حضور قلب نخوانده بودم. برای لحظاتی زندان الرشید، محجر و... جلوی چشمانم آمدند و رفتند. از آن لحظات که نفس آدم در نمی آمد هر چه بگویم کم گفته ام. توصیف ناشدنی است.
هم «وجعلنا» می خواندم و هم «امن یجیب» که طرفهای ایرانی زودتر بیایند و ما را تحویل بگیرند تا دوباره گرفتار عراقی ها نشویم.
ناخودآگاه پنجره ماشین را باز کردم و سرم را بیرون بردم و عقب. ناخودآگاه پنجره ماشین را باز کردم و سرم را بیرون بردم و عقب ماشین را نگاه کردم. با ترس و ناراحتی گفتم: «ای وای، گاومان زایید!» اكبر گفت: «چه شده؟» گفتم: «رائد خليل دارد ماشین به ماشین دنبال ما میگردد.» سرم را داخل آوردم و مثل بید میلرزیدم. هر چه دعا بلد بودم خواندم. هر چه امام بود صدا زدم. به اکبر گفتم:
به کسی نگو رائد خليل دارد می آید.» از لطف خدا و عنایت امامان معصوم یک مرتبه با اشاره یکی از مسئولان اتوبوس ما کمی جلو رفت و درست وسط محوطه مبادله قرار گرفتیم. تا ماشین ایستاد یک مسئولی گفت: «پیاده شوید.» گفتم: «اکبر، بچه ها، سریع بیایید پایین تا رائد ما را ندیده.» محمد گفت: «رائد کجاست؟» گفتم: «پشت سرمان دارد دنبال ما میگردد.» سریع پیاده شدم و همراه بچه ها از جلوی صلیب رد شدیم و خودمان را وارد خاک ایران کردیم. قلبم به شدت می زد. نفسم داشت بند می آمد. یکی از طرف های ایرانی در حالی که می خندید و لیست افراد دستش بود به طرف ما آمد و گفت: «اسم، فامیل، درجه؟»، گفتم: «فعلا ما را ببر داخل محوطه خودتان، بعد این سؤال ها را بپرس!»
- نمی شود آقا. صبر کن. آمدن حساب و کتاب دارد.
به پشت سرم نگاه کردم. دیدم رائد با عجله به داخل اتوبوس ما رفت و بعد از چند ثانیه بیرون آمد و هاج و واج بود. گفتم: «برادر، وضعیت ما خطرناک است! ما را ببر داخل محوطه خودمان.» نگاهی به من کرد و دید مدام پشت سرم را نگاه میکنم. فهمید اوضاع طبیعی نیست. گفت: «فعلا بیایید این طرف تا مطمئن باشید از تیررس عراقی ها خارج شده اید.» با عجله چند قدمی دویدیم و در خاک ایران و در محوطه اختصاصی مسئولان ایرانی ایستادیم، وقتی مطمئن شدم از کمند رائد خليل رها شده ایم، روی زمین دراز کشیدم و نفس های عمیق کشیدم.
همراه باشید
════°✦ 💠 ✦°════
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
✳️ درس تاریخ تطبیقی 🎥 استاد مهدی طائب 🔹 ویژه علاقهمندان به تاریخ 🔹 جلسه چهاردهم ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@za
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
T030217.mp3
37.63M
✳️ درس تاریخ تطبیقی
🎥 استاد مهدی طائب
🔹 ویژه علاقهمندان به تاریخ
🔹 جلسه پانزدهم
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
تداوم راه اميرالمؤمنين (عليه السّلام) در برابر معاويه امام حسن (عليه السّلام) پس از تسلّط بر اوضاع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لشكركشى معاويه به عراق
اشاره
با وجود اين كه معاويه در نامۀ خود، سخن از صلح و سازش زده بود، اما پس از نوشتن نامه به دو نمايندۀ امام (عليه السّلام) گفت: «باز گرديد كه بين من و شما جز شمشير، چيزى حكم نخواهد كرد». در واقع اعلام جنگ رسمى به امام حسن (عليه السّلام) داد.
معاويه شصت هزار تن را گرد آورده و «ضحاك بن قيس فهرى» را جانشين خود در شام قرار داد و با سپاه به سوى عراق حركت كرد. معاويه پيش آمد تا به پل «مَنْبِج» رسيد و آن جا توقّف كرد. منبج شهرى بود در سه فرسخى رود فرات و ده فرسخى شهر حلب كه به دست ساسانيان ساخته شده بود.
بسيج كوفيان براى مقابله با معاويه
خبر سپاه معاويه و رسيدن او به پل منبج به اطلاع امام (عليه السّلام) رسيد. امام حسن (عليه السّلام) فوراً حجر بن عدى را فرمان داد تا مردم و كارگزاران حضرت را خبر كند كه براى مقابله با معاويه بسيج شوند و حركت كنند. سپس دستور داد تا اهل كوفه در مسجد فراهم شوند. پس از اجتماع آنان، امام به منبر رفت و در سخنانى با قرائت آيۀ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ [۱] مردم را به جهاد ترغيب كرد و فرمود: «به من خبر رسيده است كه معاويه چنين شنيده كه ما تصميم به نبرد با او داريم و به سوى شام حركت كرده ايم. از اين رو با سپاه خود به سوى عراق روان شده است. شما نيز به لشكرگاه خود (نخيله) حركت كنيد».
پس از تمام شدن سخنان امام (عليه السّلام)، مردم آرام نشستند و هيچ كس سخنى نگفت. «عدى بن حاتم طايى» با مشاهدۀ سستى و كوتاهى كوفيان برخاست و با خشم آنها را نكوهش كرد. سپس رو به امام (عليه السّلام) كرد و گفت:
«خدا تو را به هر چيزى كه مى خواهى، برساند و سختىها را از تو دور كند و به هر چه رضاى اوست, در اوّل و آخر كارى كه در پيش دارى، موفّق گرداند. سخنانت را شنيدم و در پى فرمان تو آماده ايم و هر چه انديشيده اى و دستور دهى فرمان بردار هستيم. اينك من به لشكرگاه مى روم، پس هركس كه مى خواهد با من حركت كند».
عدى بن حاتم بر اسب خويش كه بيرون مسجد آماده بود، برنشست و به غلام خود گفت كه لوازم سفرش را به او برساند. آن گاه رهسپار نخيله شد. پس از عدى، قيس بن سعد بن عباده، مَعْقِل بن قيس رياحى و زياد بن صعصعه برخاستند و طى سخنانى كوفيان را سرزنش كردند و آنها را براى رفتن به جهاد تشويق نمودند.
پس از سخنان آن ها، امام (عليه السّلام) صدق نيت و استقامت و محبت صادقانۀ آنها را تصديق و تأييد فرمود و دربارۀ آنها دعا كرد و از منبر فرود آمد. مردم نيز شرمنده شدند و خود را براى نبرد آماده كردند و به اردوگاه رفتند.
امام «مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب» را در كوفه به جاى خود گذاشت و به او دستور داد كه مردم را براى جنگ تشويق و ترغيب كند و نزد او به نخيله اعزام دارد. مغيره گروهى قابل توجه را بسيج كرد و نزد امام فرستاد.
----------
[۱]: . بقره/ ۲۱۶.
#تاریخ_تشیع
✍️استاد محمد حسین رجبی
https://eitaa.com/zandahlm1357
🔴شاه و خدمت به کشورهای عربی
✴️ شاه خطاب به نماینده مصر در کنفرانس اسلامی در سال ۴۸ :
▪️ایران به همه کشورهای عرب در جریانات اخیر کمک کرده است
▪️ ما کمک به کشورهای عرب و مسلمان را برای خوشایند شخص یا کشوری نکرده ایم.
▪️ ایران برای کمک به اردن از چه چیزی دریغ کرده است؟
▪️از سایر کشورهای مسلمان و عرب که در معرض خطر بودند بپرسید ایران برای آن ها چه کرده است؟!
◀️روزنامه اطلاعات ، 7 مهر 1348
گروه پژوهشی آرتا
✅شاهکار تولید ملی زمون شاه
🔹آفتابه ۱۸ کیلویی 😊
🔹بفرست واسه طرفداران پهلوی
فکر کن بری دستشویی ، چند نفر باید برات آفتابه رو فقط بلند کنند😶🌫
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای لباس عروس ۴۷ میلیارد تومانی🤔
🔺محمدرضا پهلوی و فرح در شب یلدای سال ۱۳۳۸ ازدواج کردند. آن زمان پهلوی پس از خواستگاری در مورد مراسم عروسی به فرح گفته بود: عروسی باید در حد پادشاه یک مملکت باستانی باشد. آخرین پادشاه پهلوی در حالی سومین #مراسم_عروسی خود را جشن گرفت که درست در همان سالها اینگه موراس عکاس و نقاش معروف اتریشی به ایران آمده و تصاویری از زندگی مردم ایران ثبت کرده بود. تصاویر ثبت شده از سوی اینگه موراس خبر از کیفیت بسیار پایین زندگی مردم ایران میدهد.
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑سران منافقین و داستان مرد یهودی !!!
➕روایت امام خمینی از دیدار با سران منافقین در نجف(وقتی امام در تبعید بود و منافقین چهره واقعی خود را نشان نداده بودند ولی امام متوجه انحراف آنها می شود )
گروه پژوهشی آرتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
لرد كرزن فراموش كرده كه يادآوري كند كه اين توافقنامه با بيزاري و نفرت سراسري در ايران مواجه شد. دولت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بلكه انگليسيها از فرصت سوء استفاده كردند. فرصتي كه مدت زيادي به انتظار آن بودند تا بتوانند كنترل نيروهاي قزاق را در دست بگيرند. «اعلي حضرت در اين باره هيچ تصميمي» نگرفت. در واقع كلنل به همراه نيروها قزاق خود مستقيماً به نيروهاي بلشويك در شمال ايران حمله كرد و موفقيت بزرگ و در عين حال آساني كسب كرد و توانست بلشويكهاي مستقر در اين منطقه از ايران را كاملاً قلع و قمع كند. هنگام بازگشت به تهران همچون قهرماني فاتح مورد استقبال قرار گرفت و اعلي حضرت يك قبضه شمشير الماس نشان و درجه ژنرالي به او اعطا كرد. سپس از او خواست كه از مسير قزوين به رشت برود و اين منطقه را از لوث وجود بلشويكها پاك كند. من به خوبي مطلعم كه وي پيش از ترك تهران محرمانه با شاه ديدار كرد و به شاه گفت كه اگر تهران را
ترك كند، دسيسههاي هميشگي عليه او و جايگاهش دوباره آغاز خواهد شد و به همين خاطر او ميترسد كه حتي براي مدتي كوتاه تهران را ترك كند. از اعلي حضرت خواست كه او را مطمئن سازد كه در غياب او با قدرت تمام در مقابل اين توطئه چينيها بايستد. اعلي حضرت به او امر فرمودند كه به راه خود ادامه دهد و او را از حمايت شاهانه و دوستي خود مطمئن ساختند و خاطر نشان كردند كه كلنل بر جايگاه خود باقي خواهد ماند. زماني كه كلنل به تهران بازگشت، نخست وزير فعلي (سپهدار اعظم) از او خواست كه فوراً پست خود را ترك كند و به او گوش زد كرد كه انگلستان خواهان استعفاي او است. كلنل عرض حال خود را نزد شاه برد و او نيز شانه هايش را بالا انداخت و گفت: «از دست من چه كاري بر ميآيد؟ من در دستان انگليسيها فردي بدون اختيار و توانايي هستم. صادقانه به تو قول دادم، اما من چيزي جز يك عروسك خيمه شب بازي نيستم. » عجيب است كه هيچگونه تفحصي در مورد اتهامات استاروسلسكي
نشده و گزارشي در اين مورد منتشر نشده است و به نظر نمي رسد كه چنين كاري هم صورت پذيرد. علاوه بر اين در زمان مشير الدوله هم براي بركناري او تلاشهايي شد كه رئيس الوزراي وقت با آن مخالفت كرد. بنابراين بديهي بود كه «ما» «نسبت به كناره گيري كلنل روسي و افسران او هيچ مخالفتي نداشته و كاملاً راضي بوديم. » در همين شرايط ناگوار، انگلستان ناگهان لازم ميبيند كه اعلام كند نيروهايش را از ايران خارج ميكند؛ آن هم در شرايطي كه تقريباً پس از پنج سال اشغال خاك ايران توسط ارتش انگلستان، همين يك بار است كه ايران به حضور چنين ارتشي براي امنيت و تماميت ارضي اش نياز دارد. خيليها معتقدند كه اين تهديد به خروج ارتش انگلستان، كه ايران را در معرض تعرض بلشويكها قرار ميداد، بويژه اگر انگلستان كمك مالي خود را هم به نيروي قزاق ايران قطع ميكرد، فقط براي فشار بر ايران بود تا به اصطلاح «قرارداد» را بپذيرد. جناب لرد در پايان سخنان خود از دوجانبه بودن قرارداد سخن به ميان آورده و متذكر شده كه منافع انگلستان نيز مورد توجه قرار گرفته است. وي سخنان خود را با اظهاراتي فضل فروشانه و متكبرانه به پايان برده و اظهار داشته
ايران «همواره» به «كمك و همياري» ما نيازمند است. اما بهتر بود كلام خود را اينگونه به پايان ببرد كه ايران نيازمند همياري و كمك كشورهايي است كه هيچگونه منافع و اهداف پنهاني ندارند و اضافه ميكرد كه ايران آزاد است از هر كشوري كه ميخواهد كمك بطلبد. [۱]
----------
[۱]: گزارش كالدول و ضميمه، شماره ۶۳۴، ۶۶/ ۹۱. ۷۴۱، مورخ۲۹ نوامبر ۱۹۲۰
✍#محمد_قلی_مجد
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🌟💐🌟💐🌟💐 💐🌟💐🌟💐 🌟💐🌟💐 💐🌟💐 🌟💐 💐 💐قسمت شصت و سوم 🌟 🔱داستانهاى_هزار_و_يك_شب_دربار 🔰خاطرات_پروين_غفارى
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟💐🌟💐🌟💐
💐🌟💐🌟💐
🌟💐🌟💐
💐🌟💐
🌟💐
💐
💐قسمت شصت و چهارم 🌟
🔱داستانهاى_هزار_و_يك_شب_دربار
🔰خاطرات_پروين_غفارى
🔱مادرم با تردید پیشنهادم را پذیرفت تصميمم این بود که در شب عروسی با بهترین لباس و آرایشی خیره کننده حاضر شوم و در مقابل شاه خود را آنچنان بیاعتنا به او نشان دهم که داغی باشد بر دل او و در مقابل دیدگانش با هر مردی که پیش مى آید با گرمی صحبت کنم و چنین نیز کردم .
⚜آن شب پس ازساعت ها انتظار و انجام مراسم و تشریفات و تبریک سفرا و مقامات کشوری به عروس و داماد شاه و عروس جدیدش به تالار کاخ گلستان آمدند. تا اینکه سایر مهمانان به خصوص زنان و دوشیزگان نیز در صفی منظم از مقابل آن بگذرند و تبریک بگویند و دست ملکه را ببوسند حدود ۲۰ نفر مانده به من شاه متوجه من شد به محض اینکه دیدگانش به روی من افتاد اخمی کرد و قیافه اش پژمرده شد، لابد پیش خود فکر میکرد که من چگونه به کاخ دعوت شدم و چه منظوری از آمدن دارم ‼️
🔱وقتی که به مقابل او و ثريا رسیدم بدون اینکه اعتنایی به او داشته باشم دست ثریا را بوسیدم. عروس با نگاه خسته اش به صورتم لبخندی زد .قصد کردم که متلکی به داماد بگویم زبانم نچرخید. به ناچار دور شدم و این آخرین دیدار من با شاه بود🥺🤴
⚜ از عاقبت این ازدواج نیز خواننده مطلع است و هر سخنی از سوی من زاید خواهد بود...
ادامه دارد...
✍#امينه
📔برگرفته از كتاب تا سياهى در دام شاه
🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🌸نبرد قوطی ها
چند روز پس از عمليات خيبر نامه ی برادرم به دست ما رسيد
نامه را باز كردم، مادرم که تاب و تحملش تمام شده بود، مي گفت: تند تند بخوان. وقتي شروع به خواندن نامه كردم
ديدم برادرم پس از سلام و احوالپرسي اين جملات را نوشته بود:
«سلام مادر عزيزم، مي داني الآن كه اين نامه را مي نويسم كجا هستم؟
اكنون در سنگري كه اطرافش را سربازان احاطه كرده اند و در حال درگيري هستند، من وسط آنها قرار گرفته ام. در حال درگيري با قوطي های كمپوت و كنسرو تن ماهي و ...هستم. مادر جان دعا كن در اين مبارزه ي مسلحانه پيروز ميدان شوم و الاّ سربازان اطراف من همه چيز را از من مي گيرند و سر من مي ماند بي كلاه و ... .
در اين موقع لبخندي زدم و برگشتم كه ببينم مادرم چه مي كند ديدم كه دارد برسرزنان و گريهكنان مي گويد: اي واي درگيري شده، اي واي بچه ام و ... .
حالا هر چه مي گفتم كه اين شوخي و لطيفه بوده، احساس پاك مادري گل كرده بود و متوجه مزاح برادرم در نامه نمي شد.
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357