🔺️ادامه#داستان "برنجِ متبرک"🔺️
📌(قسمت آخر)
🔹️چون این را شنیدم برخاستم و گفتم: عیال من در خانه منتظر است ، من باید بروم و برای آنان افطاری ببرم .
🌹همان مردی که در صدر نشسته بود برخاست و مرا تا در بدرقه کرد ، از در که خواستم بیرون آیم یک کیسه برنج به من داد ، کیسه کوچکی بود ، و گفت : این برنج خوبی است، ببرید برای عیالتتان.
🔸️من برنج را گرفته و خداحافظی کردم و آمدم بیرون باغ ، از دریچه ای که داخل شده بودم خارج شدم ، دیدم داخل همان قبر هستم و مرده هم به روی زمین افتاده و دریچه ای نیست ؛ از قبر بیرون آمدم و خشت ها را گذارده و خاک انباشتم و به صوب منزل رهسپار شدم و کیسه برنج را با خود آورده و طبخ نمودیم .
🌿و مدتها گذشت و ما از آن برنج طبخ میکردیم و تمام نمی شد ، و هر وقت طبخ میکردیم 🍚 چنان بوی خوشی از آن متصاعد میشد که محلّه را خوشبو میکرد.
⁉️همسایه ها می گفتند : این برنج را از کجا خریده اید؟؟
💠 بالاخره بعد از مدّتها یک روز که من در منزل نبودم ، یک نفر به میهمانی آمده بود و چون عیال از آن برنج طبخ میکند و آن را دم میکند ، عطر آن فضای خانه را فرا میگیرد ، میهمان می پرسد : این برنج از کجاست که از تمام اقسام برنج های عنبر بو خوشبوتر است؟؟
♦️اهل منزل ، ماخوذ به حیا شده و داستان را برای او تعریف میکنند.
♻️ پس از این بیان ، آن مقداری از برنج که مانده بود چون طبخ کردند دیگر برنج تمام میشود.
#علامه_طهرانی
#معادشناسی
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
سفر پر ماجرا 26.mp3
7.03M
#سفر_پرماجرا ۲۶
✨بعداز وفات؛ تو می مونی و خودت!
اگه الآن؛ از خلوت هات لذّت میبری
اونجا هم از تنها موندن با خودت نمی ترسی!
❤️عشق تنها همراهیه؛
که به خلوتهات اوج میده و تنهات نمیذاره
49.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مؤمنین، در برزخ، با خدای متعال خلوت میکنند و برزخِشان، بساط اُنسِشان و عرصۀ انقطاعِشان الی الله است.
اما عدهای دیگر، در برزخ هم نمیتوانند از غیرخدا جدا شوند و آلودگیهایشان در آنجا هم پاک نمیشود.
دُعای ابوحمزۀ ثمالی، سیر و سلوک در موت و برزخ را نشان میدهد.
#استاد_میرباقری
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 رکاب ذوالفقار
روایت شنیدنی عقیقی که بعد از سالیان سال بر رکاب خودش نشست
💡حداقل برای یک نفر ارسال کنید👇
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
صفحه تست هوش
حل معما
باما همراه باشید👇👇👇👇
@zandahlm1357
چند مربع داخل تصویر است
.......:
🎁با ما مغزت ورزش میکنه🧠
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدس_تصویر
.......:
🎁با ما مغزت ورزش میکنه🧠
https://eitaa.com/zandahlm1357
#معما
تصویر به چه کلمه ای اشاره دارد؟!
.......:
🎁با ما مغزت ورزش میکنه🧠
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
چند مربع داخل تصویر است .......: 🎁با ما مغزت ورزش میکنه🧠 https://eitaa.com/zandahlm1357
#پاسخ
۱۰ مربع
.......:
🎁با ما مغزت ورزش میکنه🧠
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
۳۸. تعلیم خدا به پیامبرصلی الله علیه وسلم برای خواندن این دعا ۱-... رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۹. تعلیم خدا به پیامبرصلی الله علیه وسلم برای خواندن این دعا
۲-... رَبِّ زِدْنِی عِلْماً.
﴿طه، ۱۱۴﴾
... پروردگارا
علم مرا زیاد کن.
خوب است. نباید به آغاز شیرین دلخوش بود، بلکه باید از خطر بدعاقبتی به خدا پناه برد.
۴. همه ی امور به دست خداست و باید از او مدد خواست.
۵. مؤمن، نصرت و امداد را تنها از خدا میطلبد.
۳۹. تعلیم خدا به پیامبرصلی الله علیه وسلم برای خواندن این دعا
#مفاتیح_الحوائج
✍سید موسی کاظمی نایینی
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🧡بسم الله الرحمن الرحیم🧡
✅دعای یستشیر
از امیرالمومنین علی (ع) روایت شده است که دعا ی #یستشیر را پیامبر (ص) به من آموخت و امر کرد که آن را در همه حال در سختی و راحتی حفظ کنم و به خلفاء بعد از خودم تعلیم نمایم .
سپس فرمود شما را به برخی از ثواب های این دعا آگاه می کنم:
👈اول: کسی که این دعا را بخواند خیر و برکت از فرق سرش تا زمین از آسمان بر او می بارد و او را انوار آرامش و رحمت می پوشاند و برای این دعا انتهایی جز عرش خدا نیست.
👈دوم: هر کس سه نوبت این دعا را بخواند خداوند هر حاجت خیری که داشته باشد در دنیا و آخرت برآورده گرداند.
👈سوم: خدای تبارک و تعالی او را از عذاب قبر برهاند.
👈چهارم: تنگی سینه او را برطرف نموده و به او شرح صدر عطا فرماید.
👈پنجم: چون روز قیامت فرا رسد، خواننده این دعا سوار بر شتری تندرو و سفید مزین و آراسته به مروارید نزد حق برخیزد، و خداوند می فرماید همه کرامتها را به او بدهید، و گوید:بنده ام در هر جای بهشت که خواهی ساکن شو.
👈ششم: اگر این دعا بر مجنون خوانده شود همان ساعت از آن باز آید.
👈هفتم: اگر زنی زایمان بر او مشکل شده باشد و این دعا بر او خوانده شود خداوند زایمان او را آسان و فرزند را در طرفه العینی متولد گرداند .
👈هشتم: اگر بر شخصی که عاق والدین شده بخواند همانا خداوند امور آن را اصلاح کند.
👈نهم: هر بنده ای که چهل شب جمعه این دعا را بخواند همانا خداوند آن را اصلاح کند
👈دهم: هر کس در هنگام خواب بخواند و بخوابد حتی اگر خوب نخوانده باشد. ولی به امید ثواب باشد، خداوند به هر حرفی از این دعا هزار فرشته کروبی که روی شان نورانی تر باشد از آفتاب و ماه شب چهاره بر او بفرسند.
👈یازدهم: هر گنه کاری که مرتکب کبائر شده باشد و قبل از مردن این دعا را بخواند شب بمیرد یا روز همچون شهید از دنیا رفته و اگر موفق به توبه نشده باشد خدا به کرم و عفوش او را بیامرزد .
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
خیلی معرکه میشه.... اونجا پیش هم میخوابیم... ورو به شمیم ادامه داد:من پیش تو میخابم شمیم... شمیم خندید و
گفت:ساکت شو... من عمرا پیش تو بخوابم.. سحر:حالا چیا با خودمون باید ببریم؟؟؟ پریناز:وای بچه ها... خیلی کیف
میده....ترانه:به کِیف گفته زکی... معرکه است...میفهمی... عالیه... و دو انگشتش را در دهانش گذاشت و سوت کش
داری کشید و سحر روی میز زد شمیم شروع کرد:کفتر کاکل به سر بچه ها ی کلاس یک صدا: های های این خبر از
من ببر بچه ها ی کلاس یک صدا: وای وای پریناز و هدیه و چند نفر دیگر در فاصله ی دو ردیف نیمکتها مشغول
رقص به قول خودشان جواد شدند.چند تا از بچه های کالسهای دیگر هم به جمعشان پیوستند... هانیه جلوی در
کلاس نگهبانی دلفان را میداد و طناز به کمک سحرامد و هر دو روی میز میزدند و ترانه سوت میزد و بقیه با جیغ و
دست همراهیشان میکردند. همه ی بچه ها باهم یکصدا خواندند:بگو به یارم که دوسش دارم بگو برگرده چشم
براشم من خاطر خواشم من من برات هر چی میگفتم همه از دل بود همه از دل بود همه از دل بود تو برام هر چی می
گفتی همه باطل بود همه باطل بود همه باطل بود کفتر کاکل به سر های های این خبر از من ببر وای وای بگو به یارم
که دوسش دارم بگو برگرده چشم براشم من خاطر خواشم من... هانیه با نگرانی گفت:بچه ها دلفین...و دخترها مثل
جوجه های بیرون از لانه مانده به نیمکتها یورش بردند و سه تا سه تا و چهار تا چهار تا ام پی تی ری کنار هم
نشستند.خانم دلفان با حرص و عصبانیت جلوی در کلاس ایستاده بود به قیافه های مظلوم و معصوم نمای انها خیره
شد و با عصبانیت گفت: کی شروع کرد؟ ترانه سرش پایین بود. خانم دلفان که سکوت متحد کلاس را دید با حرص
و غیظ گفت:نفری یک نمره از انضباط همتون کم میشه...دخترها همگی سرشان پایین بود وهمچنان سکوت کرده
بودند. خانم دلفان نگاهی از خشم به کل کلاس انداخت و خارج شد. دخترها نفس عمیقی کشیدند. ترانه:اوووف... چه
عین پر سیمرغ میمونه.... و خواست که از کالس خارج شود که فاطمه دستش را گرفت وپرسید:کجا؟ ترانه نفس
عمیقی کشید و گفت:برم بگم من بودم دیگه... نمرتونو پس بگیرم.... صنم از ته کلاس فریاد زد:ولش کن بابا.... اون
خله عقده ای و... الکی خودتو و ما رو ضایع نکن....یه نمره فدای سرت... من یکی که هشت نمره تا حاال ازم کم
کرده... فاطمه:والله....با این اوصاف من باید منهای هزار بشه نمره ی انضباطم... جمع هم با انها هم عقیده بودند. ترانه
لبخندی زد و بوسه ای برای صنم و فاطمه فرستاد .هانیه:خدا رو شکر نگفت اردو کنسله.... دخترها هینی کشیدند .
ترانه : نه بابا... اردومون سر جاشه... چشمکی را حواله ی هانیه کرد و سوت دوباره ای زد و دخترها با دست و جیغ و
خنده همراهش شدند و باز شروع یک اهنگ جواد دیگر... و ...این بود اتحاد دانش آموزی...روی مبل ولو شد. صدای
جارو برقی در سرش بود.چشمش را باز کرد و رو به فرزین که هنزفری در گوشش بود و جارو میکشد فریاد
زد:فرزین؟؟؟ فرزین نشنید.سورن بی خیال شد و به اتاق رفت ودر را بست.امین روی تختش نشسته بود و دو پنبه
داخل گوشش فرو کرده بود و درس میخواند.سورن روی تخت فرزین نشست و به امین خیره شد.چقدر درس
میخواند...امین را دو سال بود که میشناخت... دانشجوی تخصص گوارش بود.بیست و هشت سال سن داشت.از طرف
بنگاه معامالت ملکی به او معرفی شد.زمانی که با فرزین برای خرید چند وسیله ی خانه زیر بار قرض بودند...مجبور
شد در روزنامه اگهی پذیرش مستاجر دانشجو بدهد...چقدر خوش شانس بود که امین را دیده بود.پسر خوب و با هوشی بود.
۲۵
و البته مهربان و سخت کوش... اهوازی بود و در تهران درس میخواند... کار میکرد. و اجاره اش را بی
تاخیر در حساب سورن واریز میکرد.از این لحاظ فوق العاده بود.پوست تیره ای داشت و صورت بیضی مانند و
چشمهای قهوه ای.... موهایش از جلو کمی ریخته بود و در سمت شقیقه هایش سفید بود.قدش متوسط بود و الغر و
استخوانی... در کل خیلی خوش تیپ و خوش چهره نبود..اما خوش اخالق بود... ولی زیبا نبود.صدای جارو برقی قطع
شد...امین با خوشحالی پنبه ها را از گوشش بیرون اورد و گفت:وای...خفمون کرد... این همه وسواس به خرج
میده.... اون وقت بوی بادموجون کپک زده رو نمیفهمه...سورن به یاد ان صحنه نفس عمیقی کشید و دستهایش را
مشت کرد.امین کتابش را بست و سورن پرسید:چرا تو اتاق خودت نیستی؟ امین:شهاب میخواست بخوابه...با اجازت
اومدم اینجا...سورن لبخندی زد و روی تخت دراز کشید و گفت: نه بابا... این چه حرفیه....امین از اتاق خارج
شد.نگاهش به سقف بود... حوصله اش سر رفته بود... روز های جمعه کسل کننده ترین روز زندگی اش بود.... اگر
سمانه با او قهر نمیکرد االن با هم بیرون بودند...اهی کشید و به پهلو چرخید...گوشی اش را برداشت و به عکس
سمانه خیره شد...چهره اش معمولی بود... پوست سفیدی داشت و چشمهای مشکی و بینی استخوانی و لبهای کوچک
و درشت... قدش هم متوسط بود وخوش اندام... اما اخالقش بد بود.شکاک بود... بی نهایت شکاک... و سورن
نمیدانست چطور با ای اخالق او کنار بیاید... این بار اخری هم که دیگر از منت کشی خسته شده بود.گوشی اش را به
سمت دیگری پرت کرد و طاق باز خوابید.باید به او زنگ میزد...؟؟؟ چرا یک بار او پیش قدم نمیشد؟؟؟ نزدیک یک
سال بود که با هم بودند و در تمام این مدت سمانه شاید بیشتر از صد بار قهر کرده بود...نفس عمیقی کشید ...
ناگهان یاد ترانه افتاد.. قرار بود برای او سی دی اهنگ پر کند... اهنگهای داریوش... ترانه گفته
بود:عاششششششششششقششم...سحر گفته بود:همون پیرمرد هشتاد ساله هست دیگه؟؟؟نه؟؟ ترانه چشمکی زد و
گفت:اررررره.... همون که قراره ارثش به من برسه.... و هرچهار نفر خندیده بودند.سورن هم به حرفهای انها گوش
میداد... با ان جمع پر انرژی باشد و نخندد... مگر میشد.... اگر بگوید وقتی با انهاست تمام مشکالت ذهنی اش پاک
میشود دروغ نگفته است...پشت میز کامپیوترش نشست....الاقل دقایقی مشغول میشد و کمتر فکر میکرد.... اما هنوز
مردد بود... به سمانه زنگ بزند؟ هنوز منتظر بالا امدن صفحه بود که صدای فریاد شهاب بلند شد.-اوال درست
صحبت کن....-اجازه بده... اجازه بده....-من؟؟؟ ببین ستاره اینا که میگی هیچ ربطی به من نداره.....هرگهی که دلت
خواست بخور... نوش جونت...-د ِ ... اخه عوضی...اولا اونی که موی دماغ من شد تو بودی...فکر کردی من ازت
خوشم میاد...منم همینطور... حالم ازت بهم میخوره... دختره ی مادر...و تلفن را قطع کرد و به گوشه ای دیگر پرتاب
کرد.لبه ی تخت نشست و سرش را میان دستش گرفت.سورن که در چهار چوب ایستاده بود و اورا تماشا
میکرد.فرزین صدایش زد و او هم از اتاق بیرون رفت.فرزین:ولش کن... این از دیشب قاطیه...سورن یک تکه گوجه
را میان کاهو پیچید و گفت:چرا؟ امین: ستاره باز برگشته پیشش...سورن:خوب؟ فرزین دستی روی شکمش گذاشت
و گفت: با یه شیکم بالا...سورن مات به فرزین خیره شد... و امین ادامه داد:ستاره میگه کار شهابه...سورن اب
دهانش ار فرو داد و گفت:خالی نبندین...فرزین شانه ای بالا انداخت و گفت:جدی میگم.... دو ماه پیش که باهم تموم
کردن... ستاره رفت با یکی دیگه.... همون قضیه ی توچال که یادته؟ قرار بود واسه رو کم کنی با هم ... هر کدوم
دوستای جدیدشونو بهم نشون بدن... شهابم یه هفته در به در دنبال یه دختر میگشت...که اخرشم نشد و نرفت...
ستاره دوستشو ول کرد و حاال برگشته پیش شهاب گفته من حاملم... سورن کمی مکث کرد و پرسید:حالا راست
گفته؟ امین:شهاب میگه کار اون پسرست میخواد بندازه گردن من... فقط خدا میدونه چی شده....سورن اهی کشید و به ظرف سالاد خیره شد.شهاب را یک سال بود میشناخت... یعنی نمیشناخت...هر وقت فکر میکرد او را شناخته است
اتفاقی می افتاد که تمام معادلاتش را بهم میزد... قزوینی بود و در دانشگاه ازاد تهران درس میخواند...پدرش دلش
نمیخواست درخوابگاه بماند و به چند بنگاه مراجعه کرده بود و با سورن اشنا شد ... سورن از پدر شهاب خیلی
خوشش امد... مرد محترمی بود و بسیار مودب و متشخص...اما شهاب ... فقط چهره ی گندمگون و موهای روشن
قهوه ای و چشمهای میشی اش را از پدر به ارث برده بود و از اخلاق... هیچ....
✍✍نام داستان راننده سرویس
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#کارگاه_خویشتن_داری ۳۵ ✍ واکنش ما در برابر موفقیتهای دیگران، میتواند رشددهنده روح ما باشد یا سوزا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارگاه خویشتن داری 36.mp3
13.65M
#کارگاه_خویشتن_داری ۳۶
⚜ بالاترین و کاملترین مرتبه و جلوهی نور در زمین؛
وجود مقدس معصومین، علیهم السلام، بعنوان انسانهای کاملند.
※ خویشتنداری؛
فاصله گرفتن از تمام افکار و اعمالی است که ما را از مرکز نور، دور میکنند.
@shervamusiqiirani - یک شاخه گل : 60 - استاد گلپایگانی.mp3
4.58M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
هر سو که دویدیم همه سوی تو دیدیم
هر جا که رسیدیم سرکوی تو دیدیم
هر قبله که بگزید دل از بهر عبادت
آن قبله دلدار خم ابروی تو دیدیـم
روی همه خوبان جهان بهر تماشا
دیدیم ولی آینهی روی تو دیدیم
در دیدهی شهلای بتان همه عالم
کردیم نظر نرگس جادوی تو دیدیم
سر حلقهی رندان خرابات مغان را
اندر شکن حلقه گیسوی تو دیدیم
#شمس_مغربی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
❓فلسفه غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف چیست؟ استاد محمدی ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌آیا امام زمان علیه السلام بیان همه رو میکشند؟!
⚠️این روایات جعلیه یا درست؟!
✅سند این روایات اعتبارش چیه؟!
🛑از هر ۱۰۰۰ نفر ۹۹۹ نفر رو میکشند؟!
✋🏻پاسخ به شبهه ی کشتار وسیع امام زمان چیه؟!
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سعدی
سر جانان ندارد هر كه او را خوف جان باشد****به جان گر صحبت جانان برآيد رايگان باشد
مغيلان چيست تا حاجي عنان از كعبه برپيچد****خسك در راه مشتاقان بساط پرنيان باشد
ندارد با تو بازاري مگر شوريده اسراري****كه مهرش در ميان جان و مهرش بر دهان باشد
پري رويا چرا پنهان شوي از مردم چشمم****پري را خاصيت آنست كز مردم نهان باشد
نخواهم رفتن از دنيا مگر در پاي ديوارت****كه تا در وقت جان دادن سرم بر آستان باشد
گر از راي تو برگردم بخيل و ناجوانمردم****روان از من تمنا كن كه فرمانت روان باشد
به درياي غمت غرقم گريزان از همه خلقم****گريزد دشمن از دشمن كه تيرش در كمان باشد
خلايق در تو حيرانند و جاي حيرتست الحق****كه مه را بر زمين بينند و مه بر آسمان باشد
ميانت را و مويت را اگر صد ره بپيمايي****ميانت كمتر از مويي و مويت تا ميان باشد
به شمشير از تو نتوانم كه روي دل بگردانم****و گر ميلم كشي در چشم ميلم همچنان باشد
چو فرهاد از جهان بيرون به تلخي ميرود سعدي****وليكن شور شيرينش بماند تا جهان باشد
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357