eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.3هزار عکس
35.2هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با شما به ته خط نمیرسم 🖋 توی زندگیم بلاتکلیف شدم،کم آوردم ولی ناامید نشدم چون همیشه حس حضورت، دلگرمی روزای سخت زندگیمه و می‌دونم با نگاه شما کارم راه میفته. آقاجان... دلشکسته آمدم، ای التیام دردها خوب می‌دانم که دردم را مداوا می کنی 📍صحن انقلاب اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ آقا شما که میگید اسلام دین جنگ و خشونت نیست، پس چرا هشتاد تا جنگ در زمان پیامبر اسلام رخ داده است؟ ▪️ استاد ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🌹 کتاب های معرفی شده توسط مقام معظم رهبری👇👇👇👇👇 🌺🍀💐🌷🍀🌺
قسمت:۱۰ کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می کنی؟! بنشین باهات کار دارم.» سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یک ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی قایش.» از شغلش گفت که سیمان کار است و توی تهران بهتر می تواند کار کند. همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. صمد هم یک ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.» چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!» جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!» بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت. وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانه کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم. خدیجه اصرار می کرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم. بعد از شام، ظرف ها را جمع کردم و به بهانه چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم. صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی کنیم.» خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. کمی که بگذرد، به تو علاقه مند می شود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.» صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی آید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازی اش تمام شود، کاکلش درمی آید.» بعد پرسید: «مشکل دوم؟! ‍ ‍ گفتم: «خیلی حرف می زند.» خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچاره اش می کنی؛ دیگر اجازه حرف زدن ندارد.» از حرف خدیجه خنده ام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم. چند روز بعد، مادر صمد خبر داد می خواهد به خانه ما بیاید. عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گره بقچه را باز کردم. چندتایی بلوز و دامن و پارچه لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد. بدون اینکه تشکر کنم، همان طور که بقچه را باز کرده بودم، لباس ها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم. مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم که قشنگ است و خوشم آمده، اما من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشه اتاق نشستم. مادر صمد رفته بود و همه چیز را برای او تعریف کرده بود. چند روز بعد، صمد آمد. رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقه اش خوشم آمد. نمی دانم چطور شد که یک دفعه دلم گرفت. لباس ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط. صمد نبود، رفته بود. فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. کم کم داشتم نگرانش می شدم. به هیچ کس نمی توانستم راز دلم را بگویم. خجالت می کشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه. یک روز که سرِ چشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی دهند. پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می زد و اینکه در اغلب شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می دهند؛ اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند. یک ماه از آخرین باری که صمد را دیده بودم، می گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه های روستایی، درِ حیاط ما هم جز شب ها، همیشه باز بود. شنیدم یک نفر از پشت در صدا می زند: «یاالله... یاالله...» صمد بود. برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. ق
لبم به تپش افتاد. برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال پرسی تعارفش کرد بیاید تو. صمد تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد. حس کردم صورتم دارد آتش می گیرد. ادامه دارد...✒️ 🌹🕊 🕊🌹 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره‌ای عجیب از سرلشکر شهید مهدی زین‌ الدین 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 "گران کنیم تا ناترازی رفع شود" یعنی چه؟ 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویدیویی دیدنی از انفجار دو برج سیمانی در نیروگاهی در اسکاتلند 😮 برای تخریب این دو برج ۱۵۰ حفره در آنها طراحی شد. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
📸 تصاویر هوش مصنوعی بعد از حکم تاریخی دادگاه بین المللی کیفری لاهه از نتانیاهو 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بهترین محصولات جهان (کاشر) برای یهودیها... 🎙دکتر حسین روازاده 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فعال دانشجویی خطاب به آقای : آقای رئیس‌جمهور! با مردم وفاق کنید نه با طبقه خاصی از سیاسیون، سرمایه‌داران و غرب‌گرایان 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش شهید جمهور آیت الله رئیسی به نقاشی تصویر خود توسط یک هنرمند 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مسئله حجاب دیگه حل شدنی نیست! ✅ و انتشار حداکثری 🔺شاید خیلی‌هامون این روزها با خودمون می‌گیم: مسئله دیگه حل شدنی نیست.ما اروپا شدیم،ترکیه شدیم،خدا به داد بچه‌ هامون برسه،جوونامون دارن از دست میرن(اما این نکته کلیدی می‌تونه ورق رو به نفع ما برگردونه) 🎙 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆توصیه سرباز زن اسرائیلی جنایتکار به مردم ایران 🔻 قضاوت با شما... ♦️یادت باشداگه شما روایت گری نکنید دشمن روایت گری میکند یادتان باشد پیاده نظام دشمن ..... انتشارش با شما خوبان 🌹
بشر حافی گوید: هرکه شکمش در اختیارش باشد، همه ی کارهای شایسته ی وی حفظ خواهد شد. گویند عاشق اگر قرار دهد مرگ را بخود مسکین بشادکامی دشمن چه می‌کند ضمیری چو می‌بینم کسی کز کوی او دلشاد می‌آید فریبی کز وی اول خورده بودم یاد می‌آید سیمرغ راغب در محاضرات می‌نویسد: عنقا همان پرنده ای است که در فارسی آن را سیمرغ نامند. عبید زاکانی گرم اقبال روزی یار گردد غنوده بخت من بیدار گردد بر آن درگاه خواهم داد از این دل مسلمانان مرا فریاد ازین دل دلی دارم که از جان برگرفته امید از کفر و ایمان بر گرفته دلی شوریده شکلی بی قراری دلی دیوانه و آشفته کاری دلی کو از خدا شرمی ندارد ز روی خلق آزرمی ندارد بخون آغشته ای سودا مزاجی کهن بیمار عشق بی علاجی مشقت خانه ای عشق آشیانی محبت نامه ای بی دودمانی سیه روی پریشان روزگاری چو زلف دلبران آشفته کاری همیشه در بلای عشق مفتون سراپای وجودش قطره ی خون درون خویش دایم ریش خواهد بلا هر چند بیند بیش خواهد ز دست این دل دیوانه مستم درون سینه دشمن می‌پرستم ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
Part08_خار و میخک.mp3
12.15M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 8⃣ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
من نهج البلاغه میخوانم: 🌴 🌹 وَ قالَ‌ عليه السلام: لِأَنَسِ‌ بْنِ‌ مالِكٍ‌، وَ قَدْ كانَ‌ بَعَثَهُ‌ إِلى‌ طَلْحَةَ‌ وَ الزُّبَيْرِ لَمّا جاءَ إِلَى الْبَصْرَةِ‌ يُذَكِّرُهُما شَيْئاً مِمّا سَمِعَهُ‌ مِنْ‌ رَسُولِ‌ اللّهِ‌ صلى الله عليه و آله في مَعناهُما، فَلَوى‌ عَنْ‌ ذلِكَ‌، فَرَجَعَ‌ إِلَيْهِ‌، فَقَالَ‌: إِنِّي أُنْسِيتُ‌ ذلِكَ‌ الْأَمْرَ، فَقَالَ‌ عليه‌السلام إِنْ‌ كُنْتَ‌ كَاذِباً فَضَرَبَكَ‌ اللّهُ‌ بِهَا بَيْضَاءَ لَامِعَةً‌ لَا تُوَارِيهَا الْعِمَامَةُ‌. هنگامى كه امام عليه السلام وارد بصره شد انس بن مالك را خواست تا نزد طلحه و زبير برود و آنچه را از پيامبر صلى الله عليه و آله دربارۀ آن‌ها شنيده بود (منظور پيشگويى پيغمبر صلى الله عليه و آله دربارۀ ظلم آن‌ها نسبت به على عليه السلام است) به آن‌ها يادآورى كند (تا از مخالفت خود با على عليه السلام خوددارى كنند). انس از اين مأموريت سرپيچى كرد و به نزد امام عليه السلام برگشت و گفت: من آن را فراموش كرده‌ام. امام عليه السلام فرمود: اگر دروغ مى‌گويى خدا تو را به سفيدى آشكارى (پيسى) مبتلا كند آن‌گونه كه حتى عمامه نتواند آن را بپوشاند. ١سيّد رضى مى‌گويد: منظور امام عليه السلام بيمارى برص است و چيزى نگذشت كه لكه‌هاى سفيد برص در سر و صورت او نمايان گشت و از آن پس هيچ‌كس او را بى‌نقاب نمى‌ديد. (قالَ‌ الرَّضِيُ‌: يَعْنِى الْبَرَصَ‌، فَأَصابَ‌ أَنَساً هذَا الدّاءَ فيما بَعْدُ في وَجْهِهِ‌، فَكانَ‌ لا يُرى‌ إلّا مُبَرْقَعاً) شرح و تفسير كيفر كتمان حقيقت! امام عليه السلام اين سخن را زمانى بيان كرد كه به بصره آمده بود و «انس بن مالك» را فرا خواند و او را مأموريت داد كه به سوى طلحه و زبير برود و چيزى را كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ آن‌ها شنيده بود بيان كند.(اشاره به جمله‌اى است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله دربارۀ آن دو فرموده بود كه «شما به زودى با على جنگ خواهيد كرد در حالى كه ظالميد؛ إِنَّكُما سَتُقاتِلانِ‌ عَلِيّاً وَ أنْتُما لَهُ‌ ظالِمانِ‌» ) انس از اين كار خوددارى كرد و نزد حضرت آمد و عرض كرد: من اين سخن را فراموش كرده‌ام؛ (وَ قالَ‌ عليه السلام: لِأَنَسِ‌ بْنِ‌ مالِكٍ‌، وَ قَدْ كانَ‌ بَعَثَهُ‌ إِلى‌ طَلْحَةَ‌ وَ الزُّبَيْرِ لَمّا جاءَ إِلَى الْبَصْرَةِ‌ يُذَكِّرُهُما شَيْئاً مِمّا سَمِعَهُ‌ مِنْ‌ رَسُولِ‌ اللّهِ‌ صلى الله عليه و آله في مَعناهُما، فَلَوى‌ عَنْ‌ ذلِكَ‌، فَرَجَعَ‌ إِلَيْهِ‌ فقال: إِنِّي أُنْسِيتُ‌ ذلِكَ‌ الْأَمْرَ) . امام عليه السلام فرمود:«اگر دروغ مى‌گويى، خدا تو را به سفيدى آشكارى (بيمارى برص) مبتلا كند آن‌گونه كه عمامه نتواند آن را بپوشاند»؛ (فقال عليه السلام: إِنْ‌ كُنْتَ‌ كَاذِباً فَضَرَبَكَ‌ اللّهُ‌ بِهَا بَيْضَاءَ لَامِعَةً‌ لَا تُوَارِيهَا الْعِمَامَةُ‌) . «لَوى‌» از مادۀ «لىّ‌» به معناى تاخير انداختن است. «لامِعَةً‌» به معناى روشن و آشكار است. «لا تُوارِيها» يعنى آن را نمى‌پوشانيد. سيّد رضى رحمه الله در تفسير واژۀ «بَيْضاءَ لامِعَةً‌» مى‌گويد:«منظور امام بيمارى برص و پيسى است و چيزى نگذشت كه انس گرفتار اين بيمارى در صورتش شد به‌گونه‌اى كه همواره (از خجالت و شرمندگى) نقاب مى‌زد»؛ (قالَ‌ الرَّضِيُ‌: يَعْنِى الْبَرَصَ‌، فَأَصابَ‌ أَنَساً هذَا الدّاءَ فيما بَعْدُ في وَجْهِهِ‌، فَكانَ‌ لا يُرى‌ إلّا مُبَرْقَعاً) . مورّخان و محدثان در شرح كلام فوق، داستان را متفاوت نقل كرده‌اند. بعضى ماجرا را همانند مرحوم سيّد رضى نقل كرده و آن را مربوط‍‌ به مأموريتى مى‌دانند كه على عليه السلام به انس بن مالك براى بازگويى گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله دربارۀ طلحه و زبير داد؛ ولى از آن مشهورتر چيزى است كه ابن ابى‌الحديد نقل كرده و بسيارى از مورخان و محدثان با او موافقند و آن اين‌كه امام عليه السلام در سرزمين «وحبه» در كوفه جمعى از مردم را مخاطب قرار داد و فرمود: شما را به خدا سوگند مى‌دهم، چه كسى اين سخن را از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به هنگام بازگشت از حجة‌الوداع شنيده است كه فرمود: «مَنْ‌ كُنْتُ‌ مَوْلاهُ‌ فَعِلَىٌّ‌ مَوْلاهُ‌ اللّهُمَّ‌ والِ‌ مَنْ‌ والاهُ‌ وَ عادِ مَنْ‌ عاداهُ‌؟» (اشاره به داستان غدير و خطبۀ پيغمبر صلى الله عليه و آله در آن روز است) جمعى برخاستند وگواهى دادند كه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين فرمود. امام رو به انس‌بن‌مالك (خادم مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله) كرد و فرمود: تو كه در آن‌جا حاضر بودى چرا گواهى نمى‌دهى‌؟ انس عرض كرد: اى اميرمؤمنان! سن من زياد شده و آنچه فراموش كرده‌ام بيش از آن است كه در خاطر دارم. امام عليه السلام فرمود: اگر دروغ مى‌گويى خداوند تو را به بيمارى پيسى مبتلا سازد آن‌گونه كه عمامه نيز آن را نپوشاند.
چيزى نگذشت كه نفرين امام عليه السلام در حق او مستجاب شد و به اين بيمارى مبتلا گشت. ١ مرحوم خطيب در مصادر بعد از اشاره به كلام ابن ابى الحديد مى‌گويد: اين نقل موافق مشهور است و در بسيارى از كتب معتبره آمده است. سپس براى اطلاع بيشتر دربارۀ اين قضيه به جلد اوّل كتاب نفيس الغدير (نوشتۀ علامۀ امينى) ارجاع مى‌دهد. ٢روايت سومى نيز در اين زمينه هست كه رخداد پيش‌گفته را مربوط‍‌ به داستان «طير مشوى»(مرغ بريان) مى‌داند. ماجرا از اين قرار است كه شخصى مرغ بريانى براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله هديه فرستاد. پيغمبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت: خداوندا! محبوب‌ترينِ‌ خَلقَت را بفرست تا با من از اين غذا بخورد. على عليه السلام آمد؛ ولى انس بن مالك، خادم مخصوص پيغمبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه على عليه السلام اجازۀ ورود خواست گفت: پيغمبر صلى الله عليه و آله فعلاً گرفتار است. او دوست داشت مردى از قوم خودش بيايد و با پيغمبر صلى الله عليه و آله هم‌غذا شود. پيامبر صلى الله عليه و آله بار ديگر همان دعا را تكرار كرد. على عليه السلام آمد و اجازه خواست و باز انس همان پاسخ را گفت. در مرتبۀ سوم صداى امام عليه السلام بلند شد و فرمود: چه چيزى پيغمبر صلى الله عليه و آله را به خود مشغول ساخته كه مرا نمى‌پذيرد؟ صداى على عليه السلام به گوش رسول اللّه صلى الله عليه و آله رسيد. فرمود: اى انس! چه كسى بر در است‌؟ گفت: على بن ابى‌طالب. فرمود: اجازه بده وارد شود. هنگامى كه اميرمؤمنان عليه السلام خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد. حضرت فرمود: اى على! من سه بار از خداوند تقاضا كردم كه محبوب ‌ترينِ‌ خلقش را نزد من بفرستد تا با من از اين مرغ بريان تناول كند اگر در مرتبۀ سوم نيامده بودى نام تو را از خدا مى‌خواستم. على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا! من سه بار آمدم و در هر سه بار انس مانع شد. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى انس! چرا چنين كردى‌؟ عرض كرد: دوست داشتم كه مردى از قوم من فرا رسد.(اين ماجرا گذشت) هنگامى كه يوم الدار (روز شوراى شش نفرى عمر براى تعيين خليفۀ بعد از او) فرا رسيد، على عليه السلام ويژگى‌هاى خود را بيان كرد، انس مى‌گويد: على عليه السلام از من دربارۀ آن داستان گواهى خواست. من آن را كتمان كردم و گفتم آن جريان را فراموش كرده‌ام. على عليه السلام دست به سوى آسمان بلند كرده و عرض كرد: خداوندا! انس را به بيمارى آشكارى (بيمارى برص) مبتلا ساز كه نتواند آن را از مردم مخفى كند. انس مدتى بعد به اين بيمارى مبتلا شد. در مجمع الحديث آمده است كه انس پيوسته عمامه‌اى بر سر مى‌گذاشت (به‌گونه‌اى كه بخشى از صورت او را مى‌پوشاند). از او سؤال كردند، گفت: اين نتيجۀ همان نفرين على بن ابى‌طالب است. و بعد از ذكر داستان طير مشوى، عمامۀ خود را كنار زد و سفيدى برص را نشان داد. ١ سيد حميرى (متوفاى ١٧٣) اين جريان تاريخى را به شعر درآورده است: أَما أُتِىَ‌ فِي خَبَرِ الْأنْبَلِ‌ في طائِرٍ أُهْدِيَ‌ إلَى الْمُرْسَلِ‌ سَفينَةٌ‌ مَكَنَ‌ فِي رُشْدِهِ‌ وَ أنَسٌ‌ خانَ‌ وَ لَمْ‌ يَحْصِل في رَدِّهِ‌ سَيِّدُ كُلِ‌ّ الْوَرى‌ مَوْلاهُمْ‌ فِي الْمُحْكَمِ‌ الْمُنْزَلِ‌ فَصَدَّهُ‌ ذُو الْعَرْشِ‌ عَنْ‌ رُشْدِهِ‌ ثُمَّ‌ غَري‌ بِالْبَرَصِ‌ الْأنْكَلِ‌ ٢ آيا در روايت باارزشى دربارۀ مرغ (بريانى) كه به پيغمبر مرسل به عنوان هديه فرستاده شد نيامده است‌؟ داستانى كه همچون يك كشتى نجات در مسير خود حركت مى‌كرد؛ ولى انس خيانت كرد؛ اما نتوانست او را از اين‌كه آقاى تمام جهانيان باشد بازگرداند. مولايى كه در قرآن مجيد به مقام او اشاره شده است. خداوند صاحب عرش، او را (انس را) از مقصدش بازداشت و او را به بيمارى برص زشتى مبتلا نمود. جالب اين‌كه اين داستان را كه دو فضيلت مهم در آن دربارۀ على عليه السلام آمده است - همان‌گونه كه در بالا آمد - جمعى از اهل سنت در كتاب‌هاى خود نقل نموده‌اند و در بسيارى از مسانيد و صحاح آن‌ها - به گفتۀ مرحوم خطيب در مصادر - آمده است و همان گونه كه گفتيم علامۀ امينى رحمه الله شرح مبسوط‍‌ آن را در جلد اوّل كتاب الغدير آورده است.