✫⇠قسمت :۲۳
#فصل_نهم
خم شد و او را بوسید. صدایش را عوض کرد و با لحن بچه گانه ای گفت: «شرمنده تو و مامانی هستم. قول می دهم از این به بعد کنارتان باشم. آقای خمینی دارد می آید. تو و مامان دعا کنید صحیح و سالم بیاید.»
بعد بلند شد و به من نگاه کرد و با یک حالتی گفت: «قدم! نفس تو خیر است. تازه از گناه پاک شده ای. برای امام دعا کن به سلامت هواپیمایش بنشیند.»
با گریه گفتم: «دلم برایت تنگ می شود. من کی تو را درست و حسابی ببینم...»
چشم هایش سرخ شد گفت: «فکر کردی من دلم برای تو تنگ نمی شود؟! بی انصاف! اگر تو دلت فقط برای من تنگ می شود، من دلم برای دو نفر تنگ می شود.»
خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیسِ خیس بود.
چند روز بعد، انگار توی روستا زلزله آمده باشد، همه ریختند توی کوچه ها، میدان وسط ده و روی پشت بام ها. مردم به هم نقل و شیرینی تعارف می کردند. زن ها تنورها را روشن کرده و نان و کماج می پختند. می گفتند: «امام آمده.»
در آن لحظات به فکر صمد بودم. می دانستم از همه ما به امام نزدیک تر است. دلم می خواست پرنده ای بودم، پرواز می کردم و می رفتم پیش او و با هم می رفتیم و امام را می دیدیم.
توی قایش یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانه آن ها. حیاط و کوچه از جمعیت سیاهی می زد. می گفتند: «قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش کند.» خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران.
چند روز بعد، صمد آمد، با خوشحالی تمام. از آن وقتی که وارد خانه شد، شروع کرد به تعریف کردن. می گفت: «از دعای خیر تو بود حتماً. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یک پارچه نور است امام. نمی دانی چقدر مهربان است. قدم! باورت می شود امام روی سرم دست کشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خورده ام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خونم سربازش هستم. نمی دانی چه جمعیتی آمده بود بهشت زهرا. قدم! انگار کل جمعیت ایران ریخته بود تهران. مردم از خیلی جاها با پای پیاده خودشان را رسانده بودند بهشت زهرا. از شب قبل خیابان ها را جارو کرده بودند، شسته بودند و وسط خیابان ها را با گلدان و شاخه های گل صفا داده بودند. نمی دانی چه عظمت و شکوهی داشت ورود امام. مرد و زن، پیر و جوان ریخته بودند توی خیابان ها. موتورم را همین طوری گذاشته بودم کنار خیابان. تکیه اش را داده بودم به درخت، بدون قفل و زنجیر. رفته بودم آنجایی که امام قرار بود سخنرانی کند. بعد از سخنرانی امام، موقع برگشتن یک دفعه به یاد موتورم افتادم.
تا رسیدم، دیدم یک نفر می خواهد سوارش شود. به موقع رسیده بودم. همان لحظه به دلم افتاد. اگر برای این مرد کاری انجام دهم، بی اجر و مزد نمی ماند. اگر دیرتر رسیده بودم، موتورم را برده بودند.»
بعد زیپ ساکش را باز کرد و عکس بزرگی را که لوله کرده بود، درآورد. عکس امام بود. عکس را زد روی دیوار اتاق و گفت: «این عکس به زندگی مان برکت می دهد.»
از فردای آن روز، کار صمد شروع شد. می رفت رزن فیلم می آورد و توی مسجد برای مردم پخش می کرد. یک بار فیلم ورود امام و فرار شاه را آورده بود. می خندید و تعریف می کرد وقتی مردم عکس شاه را توی تلویزیون دیدند، می خواستند تلویزیون را بشکنند.
بعد از عید، صمد رفت همدان. یک روز آمد و گفت: «مژده بده قدم. پاسدار شدم. گفتم که سرباز امام می شوم.»
آن طور که می گفت، کارش افتاده بود توی دادگاه انقلاب. شنبه صبح زود می رفت همدان و پنج شنبه عصر می آمد. برای اینکه بدخلقی نکنم، قبل از اینکه اعتراض کنم، می گفت: «اگر بدانی چقدر کار
ریخته توی دادگاه. خدا می داند اگر به خاطر تو و خدیجه نبود، این دو روز هم نمی آمدم.»
تازه فهمیده بودم دوباره حامله شده ام. حال و حوصله نداشتم. نمی دانستم چطور خبر را به دیگران بدهم. با اوقات تلخی گفتم: «نمی خواهد بروی همدان. من حالم خراب است. یک فکری به حالم بکن. انگار دوباره حامله شده ام.»
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، زود دست هایش را گرفت رو به آسمان و گفت: «خدا را شکر. خدا را صدهزار مرتبه شکر. خدایا ببخش این قدم را که این قدر ناشکر است. خدایا! فرزند خوب و صالحی به ما عطا کن.»
از دستش کفری شده بودم. گفتم: «چی؟! خدا را شکر، خدا را شکر. تو که نیستی ببینی من چقدر به زحمت می افتم. دست تنها توی این سرما، باید کهنه بشویم. به کارِ خانه برسم. بچه را تر و خشک کنم. همه کارهای خانه ریخته روی سر من. از خستگی از حال می روم.»
خندید و گفت: «اولاً هوا دارد رو به گرمی می رود. دوماً همین طور الکی بهشت را به شما مادران نمی دهند. باید زحمت بکشید.»
گفتم: «من نمی دانم. باید کاری بکنی. خیلی زود است، من دوباره بچه دار شوم.»
گفت: «از این حرف ها نزن. خدا را خوش نمی آید. خدیجه خواهر یا برادر می خواهد. دیر یا زود باید یک بچه دیگر می آوردی. امسال نشد، سال دیگر. این طوری که بهتر است. با هم بزرگ می شوند.»
یک جوری حرف می زد که آدم آرام می شد. کمی تعریف کرد، از کارش گفت، سربه سر خدیجه گذاشت. بعد هم آن قدر برای بچه دوم شادی کرد که پاک یادم رفت چند دقیقه پیش ناراحت بودم.
صمد باز پیش ما نبود. تنها دل خوشی ام این بود که از همدان تا قایش نزدیک تر از همدان تا تهران است.
روز به روز سنگین تر می شدم. خدیجه داشت یک ساله می شد. چهار دست و پا راه می رفت و هر چیزی را که می دید برمی داشت و به دهان می گذاشت. خیلی برایم سخت بود با آن شکم و حال و روز دنبالش بروم و مواظبش باشم. از طرفی، از وقتی به خانه خودمان آمده بودیم، از مادرم دور شده بودم. بهانه پدرم را می گرفتم. شانس آورده بودم خانه حوری، خواهرم، نزدیک بود. دو سه خانه بیشتر با ما فاصله نداشت. خیلی به من سر می زد. مخصوصاً اواخر حاملگی ام هر روز قبل از اینکه کارهای روزانه اش را شروع کند، اول می آمد سری به من می زد. حال و احوالی می پرسید. وقتی خیالش از طرف من آسوده می شد، می رفت سر کار و زندگی خودش. بعضی وقت ها هم خودم خدیجه را برمی داشتم می رفتم خانه حاج آقایم. سه چهار روزی می ماندم. اما هر جا که بودم، پنج شنبه صبح برمی گشتم. دستی به سر و روی خانه می کشیدم. صمد عاشق آبگوشت بود.
با اینکه هیچ کس شب آبگوشت نمی
خورد، اما برای صمد آبگوشت بار می گذاشتم.
گاهی نیمه شب به خانه می رسید. با این حال در می زد. می گفتم: «تو که کلید داری. چرا در می زنی؟!»
می گفت: «این همه راه می آیم، تا تو در را به رویم باز کنی.»
می گفتم: «حال و روزم را نمی بینی؟!»
آن وقت تازه یادش می افتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد، اما تا هفته دیگر دوباره همه چیز یادش می رفت. هفته های آخر بارداری ام بود. روزهای شنبه که می خواست برود، می پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!»
می گفتم: « فعلاً نه.»
خیالش راحت می شد. می رفت تا هفته بعد.
اما آن هفته، جمعه عصر، لباس پوشید و آماده رفتن شد. بهمن ماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: «شنبه صبح زود می خواهیم برویم مأموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده ها بسته شود.»
موقع رفتن پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!»
کمی کمرم درد می کرد و تیر می کشید. با خودم فکر کردم شاید یک درد جزئی باشد.
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔰 حرف روز 💢 ایران و داستان سوریه! با گذشت یک هفته از اشغال سوریه به دست گروههای مسلح تروریستی م
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ نیک بین نماینده مجلس: باید قانون حجاب را با زبان نرم اجرایی کنیم تا مردم عصبانی نشوند
🔸 جواد نیک بین، نماینده مردم کاشمر در مجلس با اشاره به سخنان قالیباف مبنی بر ابلاغ قانون عفاف و حجاب گفت: معتقدم اجرای این قانون باید با دقت و مراقبت ویژهای انجام شود تا از بروز تنشهای اجتماعی جلوگیری شود.
🇮🇷 اخبار مجلس شورای اسلامی
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عضو هیئت رئیسه مجلس: مسئولان در گذشته به مسکن مهر و طرحهای دولتی بیتوجه بودند / مجتبی یوسفی: اگر مستاجر باشیم متوجه درد مردم میشویم.
🇮🇷 اخبار مجلس شورای اسلامی
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
✅ تعطیلی پنجشنبهها در دستور کار صحن علنی
🔸عباس گودرزی سخنگوی هیأت رئیسه مجلس: لایحه اصلاح ماده ۸۷ قانون مدیریت خدمات کشوری مبنی بر کاهش روزهای کاری و افزایش تعطیلات، در نوبت دستور کار صحن مجلس است
🔸این لایحه با تعطیلی شنبه در مجلس یازدهم نهایی شد اما به علت ایرادات شورای نگهبان مجددا در مجلس دوازدهم در دستور کار قرار گرفت و به کمیسیون اجتماعی ارجاع شد
🔸پس از بررسی در کمیسیون اجتماعی با تعطیلی پنجشنبهها و کاهش ساعات کاری از ۴۴ ساعت به ۴۰ ساعت در هفته موافقت شد؛ اکنون این لایحه در نوبت دستور صحن علنی مجلس است.
🇮🇷 اخبار مجلس
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
📸 سوء استفاده شبکه ضد ایرانی اینترنشنال از نامه میثم ظهوریان درباره "تغییر رای توسط برخی همکاران مجلس"
🔸ظهوریان نوشت: حتما مسیر ما از رسانهها و افرادی که رفتار نادرست معدودی از نمایندگان را بهانه زیر سوال بردن کلیت مجلس میکنند، جدا است.
🇮🇷 اخبار مجلس شورای اسلامی
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🔶 توصیههای تغذیهای برای تقویت سیستم ایمنی در فصل سرما
#تغذیه #سلامت
#اینفوگرافی
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
💢ورود یک مسافر به حریم ریلی قطارشهری مشهد
👤نکاحی، مدیرعامل شرکت بهره برداری قطار شهری مشهد در گفتوگو با #شهرآرانیوز:
🔹ظهر امروز با ورود قطار به فضای ایستگاه، مردی حدوداً ۶۰ ساله حریم ریلی را نقض کرد.
🔹با اقدام به موقع راهبر کلید توقف اضطراری قطار فعال شده و همزمان با کاهش سرعت قطار با فرد برخورد میکند. خوشبختانه این فرد با هوشیاری کامل خارج و سپس به بیمارستان منتقل گردید.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢تصاویری از استان الانبار در عراق که نظامیان فراری ارتش سوریه در آنجا در کمپ های موقت نگهداری می شوند
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢پلنگ ایرانی در کوهستانهای پارک ملی سالوک
🔹پارک ملی سالوک یکی از بهترین زیستگاههای پلنگ ایرانی در کشور است.
🔹پلنگ ایرانی بزرگ جثه ترین زیر گونه پلنگ در جهان است و نقش مهمی در کنترل جمعیت گراز وحشی و گرگ در طبیعت دارد.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️آیا اسرائیل هزینه نظامی بیشتری کرده یا ایران؟!
🔝کار رسانه ای زیبا و تحسین برانگیز
🔻دو روز پیش نتانیاهو کلیپی را منتشر کرد و مردم ایران را تحریک میکرد که آی مردم ایران از جیب شما در حال دزدیدن هستند
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
توحید، ظهور احدی در مفاتیح آمده است: برخی از بزرگان ظهور نقطه را که هیولای حروف است، در حروف و کلما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تبذیر و تدبیر
اسراف و تبذیر در هر چیزی موجب تباهی آن است و تدبیر در هر کاری، هرچند کوچک موجب باروری آن است.
طینت
فاضل میبدی در شرح دیوان در بیان فرمایش پیامبر حدیثی قدسی نقل میکند که: فی الحدیث القدسی، خمرت طینة آدم بیدی اربعین صباحاً، و این صورت از قدرت فاعل مختار عجب نیست، ما میبینیم که بعضی حیوانات از گل متکون میشوند بی توالد، اگر آدم نیز از این قبیل باشد ممکن است، و انکار این معنی بمجرد آنکه خلاف عادتست نتوان کرد. چه خلاف عادت بسیار واقع میشود و این فقیر از جمعی مقبول الروایه شنیده که دیدیم که طفلی در یزد متولد شد، و بر طبق یُکَلِّمُ النّٰاسَ فِی الْمَهْدِ... [۱]، انواع سخنان میگفت، و قرآن
و اشعار میخواند، و از احوال خفیه خبر میداد، و سری بزرگ داشت و چون دو ساله شد وفات یافت، و پدرم علیه الرحمة او را دیده بود. و دور نیست که حدیث قدسی اشاره باشد به آنچه در کتب طبی مسطور است که از قرار نطفه در رحم تا استعداد روح حیوانی چهل روز است بتقریب، و از سی روز کمتر و از چهل و پنج روز که عدد آدم است زیاده نمی باشد. و مراد از یدین: اسماء متقابله است مثل ضار و نافع و خافض، و رافع. بنابراین حق تعالی با ابلیس بر سبیل تعبیر فرموده که... مٰا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمٰا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ... [۱] ؛ چه ابلیس را جامعیت نیست، و اعور بودن او کنایه از این معنی است. [۲]
----------
[۱]: ۱) - آل عمران، ۴۶.
[۱]: ۱) - ص، ۷۵.
[۲]: ۲) - این پاراگراف در متن کشکول به زبان فارسی نگاشته شده و عیناً منتقل شده است.
#کشکول_شیخ_بهاء
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#دفاع_مقدس ما پیش دشمن سر فرود آریم هیهات ای که بستی عهد و پیمان با خدا کن سفر با کاروان کربلا شاع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۱
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 یکم
از مرز آمده بودم به خانه سر بزنم. نزدیک ظهر بود. عطر دستپخت مادرم مرا به آشپزخانه کشاند. با خوشحالی بغلم کرد و بوسید. غذای مورد علاقه ام، دال عدس پخته بود. با هم از آشپزخانه بیرون آمدیم. هنوز سفره را پهن نکرده بود که یکباره صدای چند انفجار توی شهر پیچید. از خانه زدم بیرون. چند موشک از آن طرف اروند به طرف پایگاه دریایی و کشتی های نیروی دریایی شلیک شده بود. همیشه فکر میکردم آخر این چه تدبیری بوده که پایگاه دریایی و ناوچه های جنگی ایران در زمان شاه در فاصله کمتر از سیصد متری خاک عراق ساخته شده؟ آیا نمی دانستند اگر روزی جنگی رخ دهد عراق با سبک ترین موشک از درون خاک خودش به راحتی میتواند کشتیها را هدف قرار دهد؟
همان اتفاقی که امروز سی و یک شهریور پنجاه ونه به وقوع پیوست. پس از صدای انفجارها از پایگاه نیروی دریایی، شهر هم زیر آتش سنگینی از توپخانه و خمپاره و موشک بود. خودم را به مقر سپاه رساندم. محمد جهان آرا گفت همگی برویم به مردم کمک کنیم. خیابانها را دود و آتش گرفته بود. گلوله های توپ و خمپاره بی هدف از آسمان میبارید. با صدای هر انفجار سقف خانه ای بر سر زنان و کودکان ویران میشد. جای امنی نمیدیدیم. به هر خیابانی میرفتیم با خانه ها و مغازه های تخریب شده روبه رو میشدیم. ارتش عراق واحدهایش را موظف کرده بود بدون توقف روی همه شهر گلوله بریزند. بیشترین گلوله ها روانه محله های پرجمعیت شهر مثل کوی طالقانی، مرکز شهر، مولوی و بازار میشد؛ یکی داشت با دوچرخه میرفت ترکش به گردنش خورده بود. دختر بچه ها و پسربچه هایی که دقایقی پیش در خیابان بازی میکردند گوشه ای افتاده بودند و فریاد میکشیدند. آنهایی که زخمی نشده بودند از وحشت فریاد میزدند. مردم زیر آتش و انفجارهای پی در پی غافلگیر شده بودند. هرکسی به طرفی میدوید. از یک طرف در فکر عزیزانشان بودند، از طرف دیگر خمپاره ای نزدیک خودشان منفجر میشد و جانشان در معرض خطر بود. در چنین شرایطی مردم به همدیگر کمک میکردند هر کسی با هر وسیله ای زخمی ها را به بیمارستان میرساند. بیمارستانهای شهر پر از مجروح بود. تجمع اصلی در بیمارستان مصدق بود؛ داخل و بیرون بیمارستان حتی در پیاده رو زخمیها را چیده بودند. هر کسی هر کاری بلد بود انجام میداد. اگر میتوانست زخمی ببندد، میبست. آنهایی را که حالشان وخیم تر بود به بیمارستان میبردند. تعداد پزشکها جوابگو نبودند. فقط فرصت میکردند جلوی خونریزی را بگیرند. دخترهای محله ها هم کمک میکردند.
برادرم عبدالله هم در شهر به مردم کمک میکرد. آتش نشانها از محله ای به محله دیگر میرفتند. آتش در شهر شعله میکشید و قادر به خاموش کردن نبودند. با یک جیپ شهباز در شهر میچرخیدیم. هرجا صدای انفجار میآمد به آن طرف میرفتیم تا مجروحها را به بیمارستان برسانیم. در خانه همسایه ها را میزدیم میگفتیم اگر ماشین دارید زخمی ها را ببرید. مردم حتی جنازه ها و زخمی ها را با گاری حمل میکردند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
Part20_خار و میخک.mp3
18.32M
📗کتاب صوتی
#خار_و_میخک
اثر یحیی سنوار
قسمت 0⃣2⃣
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#پاسخ_به_سؤال_اعضای_کانال
#سؤال_معرفتی
سؤال👇
سلام خسته نباشید ،من یک پسر یک ساله دارم که الان خیلی شیرین زبانی میکنه و در جمع کارهایی انجام میده که باعث خنده دیگران میشه و بقیه خوششان میآید ،خانواده همسرم بدون توجه به اینکه ممکنه این بچه چشم زخم بخوره در جمع از بچه میخوان کارهایی انجام بده که باعث جلب توجه دیگران میشه و من میترسم که بچه ام چشم بخوره ،به نظر شما چیکار کنم که هم اونا ناراحت نشوند و هم بچم در امان باشد
پاسخ👇
سلام علیکم
هر روز صبح پنج مرتبه آیت الکرسی و چهار قل را برای ایشان بخوانید و حرز امام جواد علیه السلام نیز همراهش کنید.
#چشم_زخم
#پاسخ_به_سؤال_اعضای_کانال
#سؤال_معرفتی
سؤال👇
سلام وقتتون بخیر
حاج آقا راستش من الان 28سالمه و مادر دوتا بچه هستم..متاسفانه در دوران کودکی تقریبا ازسن6تا10سالگیم خیلی معذرت میخوام شاهد خیانت جنسی مادرم با مردای غریبه بودم....الان که به این سن رسیدم حس تنفر شدید بهش دارم و اصلا دلم نمیخوادببینمش ورسوزن علاقه ای بهش ندارم...میخواستم بدونم این ادم جایگاه مقدس مادر رو داره؟؟
بمن ضربه ای زد که الان ب همه بد ببینم و احساس میکنم حتی شوهر خودمم بهم خیانت میکنه...حاج آقا از لحاظ روحی و روانی خیلی آشفته ام...لطفاً راه حلی پیش روی بنده بزارید که یکم ارامش بگیرم....
پاسخ👇
سلام علیکم
شما سعی کنید اگر محبتی به ایشان ندارید، بی ادبی و بی احترامی نکنید.
برای آرامش نیز به این باور برسید به هرحال عالم دنیا و وسوسه های شیاطین افراد را به شکل های متفاوت منحرف می کند و ما باید دعا کنید که تسلیم وسوسه شیطان نشویم و از مسیر الهی خارج نشویم که اگر یک لحظه به خود واگذاشته شویم، قطعا از مسیر خارج خواهیم شد.
نسبت به همسرتان نیز این نگاه را نداشته باشید، چون سبب سردی روابط خواهد شد.
انس بیشتر با قرآن داشته باشید.
اگر پس از مدتی مشکل برطرف نشد، حتما با یک مشاور مذهبی متدین متخصص ارتباط بگیرید.
#آرامش
#پاسخ_به_سؤال_اعضای_کانال
#سؤال_معرفتی
سؤال 👇
حرز امام جواد اگر تابلو هم باشه تاثیر داره یا باید حتما به گردن یا بازو بسته بشه ؟
پاسخ 👇
سلام علیکم
حرز امام جواد علیهالسلام باید همراه فرد باشد.
#حرز