eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.5هزار عکس
35.3هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🤔🤔🤔 🦂به عقرب گفتند چرا زمستان از لانه بیرون نمی آیی گفت تابستان چه احترامی دارم که زمستان بیرون بیایم عقرب حشره ای است که در جاهای خشک و تاریک و کثیف زندگی می کند عقرب هایی که در مناطق گرمسیری زندگی می کنند زهر خطر ناکی هم دارند برای همین تابستان که از لانه بیرون می آیند زود جانشان را از دست می دهند بله قدیمی ها این مثل را از حال و روز عقرب ساخته اند اگر کسی از جایی که محل زندگی و امید او بوده است رانده شود و بعد او را به همان جایی که زندگی می کرده با احترام دعوت کنند این مثل را می گویند. لطفاً کانال را به دوستان معرفی کنید ‌‌‌✍ https://eitaa.com/zandahlm1357 ‎‌‌‌‎‌‌‌
1️⃣3️⃣ حتی آمریکا هم اعتراف می کند حکومت شاه استبدادی بود و همه تصمیمات را شاه می گرفت و مردم هم در بی آگاهی سیاسی بودند ص 392
2️⃣3️⃣ سندی وقیحانه که نشان از میزان فروش بالای نفت ایران به اسرائیل می دهد! ( 70 درصد !!!!) ص 427
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست رو اینستاگرام حذف کرد حتما ببینید تا دلیلشو بدونید آزادی بیانم آرزوست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر سخنرانی ها و مصاحبه های چریکی پاسخ امام به بازماندگان پهلوی و هوادارانش
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
◀️تغییر قبله و اعتراض یهود ❌طعنه دیگر یهودیان در مورد قبله مسلمانان بود که در سوره بقره به آن اشاره
🚨نبرد بدر ..⚔ 🌀نخستین برخورد جدی مسلمانان با قریش در روز جمعه، هفدهم رمضان سال دوم هجری در منطقه بدر روی داد؛ حادثه ای که می بایست آن را از بزرگترین رویدادهای صدر اسلام دانست. کاروان قریش با سرمایه بسیار بزرگی که همه زن و مرد قریش 👨‍👩‍👧‍👦 در آن سهیم بودند، عازم شام شده بود. هنگام رفتن کاروان، رسول خدا (ص) اخبار آن را داشت و در بازگشت مترصد بود تا در سر راه آن قرار گیرد. از این رو کسانی را مأمور جمع آوری اخبار پیرامون مسیر کاروان🐪 کرد و زمانی که خبر نزدیک شدن آنان را شنید، اعلام حرکت کرد. 👳🏻‍♂ابوسفیان که خطر را درک می کرد، از همان تبوک شخصی را به مکه فرستاد تا قریش را به حمایت از اموالش فرا خواند. با وجود اختلافات اما مکیان برای دفاع از اموال خویش💰 ناچار به رفتن بودند؛ کسانی نیز مجبور به رفتن شدند؛ هر کس که خود نمی رفت، دیگری 👥 را به جای خود و با مخارجش می فرستاد. 👌باید توجه داشت علاوه بر مسأله مالی، حمله مسلمانان به کاروان و تصاحب آن، جنبه حیثیتی برای قریش داشت. زیرا چنین تلقی می شد که ✨محمد همراه عده ای جوان صابئی شده اصطلاحی که مشرکین برای مسلمانان بکار می بردند- بر قریش غلبه کرده است.⚔ به هر روی سپاه قریش با قریب نهصد و پنجاه جنگجو، با همه امکانات، کف زنان و شادی کنان 👏 به راه افتاد. ابوجهل مطمئن به پیروزی بود. 🔆از آن سوی رسول خدا (ص) با دریافت خبر نزدیک شدن کاروان، روز دوازدهم رمضان از مدینه حرکت کرده و در محله سقیا در نزدیکی مدینه، برای نظم دادن سپاه خویش🏇 توقف کرد. در نهایت مسلمانان با کمترین امکانات به راه افتادند. ابوسفیان که از حضور عوامل سپاه رسول خدا (ص) در آن نزدیکی با خبر شده بود به سرعت کاروان را از منطقه بدر به سوی ساحل دریا🌊 حرکت داد و بدین ترتیب کاملا از تیررس مسلمانان دور شد. 👈در پی رهایی کاروان از بند تهدید مسلمانان، ابوسفیان کسی را به سراغ سپاه قریش فرستاد تا به آنان پیغام🗞 دهد: کاروان نجات یافته و آنان خود را در معرض کشته شدن به دست اهل یثرب قرار ندهند. ابوجهل حاضر به بازگشت نشد و گویی با اصرار او همه چیز برای وقوع یک جنگ🗡🏹 تمام عیار میان مردم مکه و مسلمانان مدینه، آماده می شد. 🔹ابوجهل اصرار داشت که سپاه تا بدر برود؛ زیرا این منطقه به عنوان موسمی از مواسم دوره جاهلی بود که عربها در آن فراهم می آمدند و بازاری🏘 نیز در آن برقرار بود. او گفت که در بدر توقف کرده، شتران را ذبح کنیم، دیگران را اطعام دهیم، شراب🍷 می نوشیم و پس از آن است که همه عرب از ما حساب خواهند برد. پس از آن همه قبایل، مقاومت آنان و جراتشان را در برابر مردم مدینه دریافته و عظمت آنان را خواهند دید. با همه اصرار ابوجهل که رسول خدا او را ❌"فرعون امت" لقب داده بود، کسانی بازگشتند. 🏇در حال حرکت به سمت بدر، خبر رسید که سپاه قریش عازم آن منطقه است؛ مسلمانان هنوز خبر دور شدن کاروان را نداشتند با این حال با رسیدن این خبر، اوضاع بکلی دگرگون شد. سپاه مسلمانان خود را برای حمله به کاروان آماده کرده بود؛ آیا اکنون می توانست در برابر یک لشکر مسلح که بیش از سه برابر آنهاست بایستد⁉️ در برخورد با کاروان جنگ و قتال جدی در کار نبود، اما اکنون یک جنگ تمام عیار در پیش رو بود. رسول خدا (ص) مصمم بود تا از همراهان بپرسد که آیا حاضرند در این شرایط در برابر قریش بایستند یا نه⁉️ 👈در اصل رسول خدا (ص) خطابش به انصار بود؛ زیرا گمانش این بود که بر اساس تعهدات مربوط به عقبه دوم، آنان تنها در خانه خویش او را یاری می رسانند. سعدبن معاذ👤 که متوجه ماجرا شد. گفت: گویا مقصودت ما هستیم! من از سوی انصار پاسخ می دهم. گویا تو به دستور خداوند از خانه ات بیرون آمدی، ما به تو ایمان آورده✋ و تصدیقت کرده ایم. و شهادت به درستی آیات قرآن داده ایم، با تو پیمان بسته ایم که اطاعت و فرمانبری تو کنیم، ای رسول خدا حرکت کن، اگر از دریا بگذری و در آن فرو روی، ما همراه تو خواهیم بود. تنها در اینجا بود که پرچم جنگ برافراشته شد. 🔹ادامه دارد... ✍بـرگرفته از کتاب: "تـاریخ سیاسی اسلام، ج1، ص473-493"، رسول جعفریان ۳۵
ادامه مباحث قبل 👆👆👆 🔯 در مورد دوره های شکل گیری خاخامیسم در یهود صحبت کردیم در پست های قبل و خیلی خلاصه و گذرا از این مباحث گذشتیم تا فقط جهت اطلاع مطالبی در مورد ساختار روحانیت یهود کسب کنیم . قرآن کریم این ساختار رو با عنوان ربّانیّون یاد فرموده که منظور همین ساختار دنیاپرست و مادیات پرست و تحریف گر و مستبد و فاسد هستش که در کنار سیستم شاه داوودی های قدرت طلب و سلطه گر ، دو جناح یهودیت رو تشکیل میدن . یهودیتی که پس از سلیمان ع دچار استحاله اساسی شد و به دین سبط یهودا تبدیل شد . همین طور قرآن در مواردی که منظورش پیروان شرع موسی ع باشه از عنوان بنی اسرائیل استفاده میفرماد و هر جا منظورش سیستم قدرت و ثروت فساد طلب باشه از عنوان یهود استفاده میفرماد . ادامه دارد ان شاءالله
Part10_علی از زبان علی.mp3
7.91M
*ماجرای غم بار فدک *استدلال امیرالمومنین (ع) با ابوبکر و عمر درباره فدک *شهادت حضرت زهرا (س) *وصیت حضرت زهرا (س) به علی (ع) *خاکسپاری پنهانی فاطمه (س) *درد دل با رسول خدا (ص)
آیا میدانید؟ .......: @zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💢در "معبد آپاچان" طی یک مراسم باستانی حدود 2 هزار زن را از روستاهای اطراف جمع میکنند و به مدت 5 ساعت در محوطه معبد توسط رهبران مذهبی کتک میزنند، آنها معتقدند با این کارارواح شیطانی دور میشود https://eitaa.com/zandahlm1357
شهر باستانی مخفی و اسرارآمیز در مصر! یک شهر مخفی بنام Zawyet El-Erian در شمال مصر واقع شده است ورود به این شهر باستانی کاملا ممنوع است، همانطور در اینجا، یک پایگاه نظامی مخفی نیز وجود دارد. دسترسی به Zawyet El-Erian در سال 1964 متوقف شد و حفاری در آن به شدت ممنوع است! عکس های گرفته شده قبل از این دوره، ما شاهد یک ساختار کاملا خیره کننده و آثار تمدن پیشرفته‌ای هستیم. دانشمندان و محققان قادر به بازدید از این مکان ها نیستند https://eitaa.com/zandahlm1357
تیراندازان باستانی تیرهایشان را تا 360 متر پرتاب میکردند که این کار بر روی استخوانبندی دست چپ تاثیر میگذاشت موقع کشف اسکلت سربازان آنهایی که دست چپشان بلندتر باشد تیرانداز بوده اند. https://eitaa.com/zandahlm1357
💢نتیجه پژوهش های باستانی شناسی در حسنلوی آذربایجان غربی: رسمیت داشتن "تراجنسیتی‌ها" در ایران باستان یک مورخ هنری آمریکایی از نتایج تحقیقات خود از گورهای کشف شده در محوطه باستانی "حسنلو" در استان آذربایجان غربی ایران می گوید بر اساس فرضیه او احتمالا هزاران سال پیش در این منطقه از ایران وجود گروهی از مردم به عنوان جنس سوم ( نه زن و نه مرد) یا همان ترنس ها به رسمیت شناخته شده بود. https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از زیباترین و پرشورترین جشن های باستانی هندوستان، فستیوال هولی (Holi) که به جشنوارهٔ رنگ‌ها نیز معروف است👌 https://eitaa.com/zandahlm1357
طنز جبهه 👇👇👇👇👇👇👇 ترب می خواهی؟☺ تعداد مجروحین بالا رفته بود.بیسیم چی شهید شده بود . فرمانده از میان گرد و غبار انفجار ها دوید طرفم و گفت : " سریع بیسیم بزن عقب . بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد:! " شستی گوشی بیسیم رو فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواسته مان سر در نیاورندپشت بی سیم باید با کد حرف می زدیم. گفتم :" حیدر حیدر رشید " چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد : - رشید بگوشم. - رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!-هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟-شما کی هستی ؟ پس رشید کجاست ؟- رشید چهار چرخش رفته هوا . من در خدمتم.-اخوی مگه برگه کد نداری؟- برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟دبدم عجب گدفتاری شده ام. از یک طرف باید با رمز حرف می زدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم .- رشید جان از همانها که چرخ دارند!- چه می گویی ؟ درست حرف بزن ببینم چه می خواهی ؟- بابا از همانها که سفیده.- هه هه نکنه ترب می خوای. - بی مزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره.- د ِ لا مصب زودتر بگو که آمبولانس می خوای! کارد می زدندخونم در نمی آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی سیم گفتم https://eitaa.com/zandahlm1357 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
shahidnama_ir - کانال شهیدنما.mp3
1.47M
👆👆👆 🔲شوخی های جنگ🔲 😄روایتی زیبا و طنز 😄 https://eitaa.com/zandahlm1357
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و سی و هشتم نگاهم را به عمق چشمان با محبتش دوختم و پاسخ مهربانی‌اش را با مهربانی دادم: «مجید جان! من که چیزیم نیس! تازه یه شب که هزار شب نمیشه!» و او برای اینکه خیالم را راحت کرده و عذاب وجدانم را از بین ببرد، بی‌درنگ جواب داد: «الهه جان! من همینجا پای تلویزیون هم که بنشینم، برام مثل اینه که رفتم هیئت!» سپس چشمانش رنگ پدری به خود گرفت و با دلواپسی ادامه داد: «الهه جان! تو نمی‌خواد غصه منو بخوری! مگه دکتر بهت نگفت نباید غصه هیچ چی رو بخوری؟ پس فقط به خودت و اون فسقلی فکر کن!» ولی خوب می‌دانستم اگر من پابندش نبودم، شب عاشورا به جای ماندن در خانه، همچون دیگر جوانان شیعه، پا به پای دسته‌های عزاداری در خیابان‌ها سینه می‌زد و تنها به هوای همسر اهل سنتش، روی دل عاشقش پا نهاده و به شنیدن روضه از تلویزیون دل خوش کرده است، ولی من هم به قدری عاشقش بودم که حتی نتوانم حسرت پنهان در نگاهش را تحمل کنم و صبح عاشورا، به هر زبانی بود راضی‌اش کردم تا مرا رها کرده و به دنبال هوای دلش به امامزاده برود. با اینکه از صبح سردرد و حالت تهوع گرفته بودم، هر چه اصرار کرد کنارم بماند، نپذیرفتم که دلم می‌خواست به آنچه علاقه دارد برسد. هر چند به نفس عملی که انجام می‌داد، معتقد نبودم و می‌دانستم که همین روضه‌ها، راهم را برای هدایتش به مذهب اهل تسنن دشوارتر می‌کند. روی تختم دراز کشیده و پیشانی‌ام را با سرانگشتانم فشار می‌دادم تا دردش قدری آرام بگیرد که کسی به در اتاق زد. عبدالله که دیروز به دیدنم آمده بود و خیال حضور نوریه، دلم را لرزاند. از روی تخت بلند شدم و با حالت تهوعی که حالم را مدام به هم می‌زد، از اتاق خارج شدم و در را گشودم که نوریه با صورتی خندان به رویم سلام کرد. نخستین باری بود که به در خانه ما می‌آمد و از دیدارش هیچ احساس خوشی نداشتم. با کلام سردی تعارفش کردم که داخل بیاید، ولی نپذیرفت و با صدایی آهسته پرسید: «شوهرت خونه‌اس؟» و چون جواب منفی‌ام را شنید، چشمان باریک و مشکی‌اش به رنگ شک در آمد و با لحنی لبریز تردید، سؤال بعدی‌اش را پرسید: «میشه بهش اعتماد کرد؟» و در برابر نگاه متعجبم، با لبخندی شرارت بار ادامه داد: «منظورم اینه که با شیعه‌ها ارتباط نداره؟ یا مثلاً با سپاه یا دولت ارتباط نداره؟» مات و متحیر مانده بودم که چه می‌پرسد و من باید در پاسخش چه بگویم که از سکوت طولانی‌ام به شک افتاد و من دستپاچه جواب دادم: «برای چی باید با شیعه‌ها ارتباط داشته باشه؟» ابروی‌های نازک و تیزش را در هم کشید و بلاخره حرف دلش را زد: «می‌خوام بهت یه چیزی بگم، می‌خوام بدونم شوهرت فضولی می‌کنه و به کسی گزارش میده یا نه؟» از این همه محافظه کاری‌اش کلافه شده بودم و باز خودم را کنترل کردم که به آرامی جواب دادم: «نه، به کسی چیزی نمیگه. بگو!» و تازه جزوه کوچکی را که در دستش پنهان کرده بود، نشانم داد و گفت: «این اعلامیه رو یه عالم وهابی توزیع کرده، برات اُوردم که بخونی.» و جزوه را به دستم داد و در اوج حیرت دیدم که روی جزوه با خطی درشت، جملاتی با مضمون اعلام جشن و شادی در روز عاشورا نوشته شده است. از شدت ناراحتی گونه‌هایم آتش گرفت که اگر از اهل سنت بودم ولی روز کشته شدن فرزند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) باز هم برایم روز شادی نبود و او برای توجیه کارش توضیح داد: «این اعلامیه برای ارشاد مردم نوشته شده. به عبدالرحمن هم دادم بخونه. بهش گفتم به هر کی هم که اعتماد داره، بده. تو هم به هر کسی که اعتماد داری بده تا بخونه. با این کار هم به خدا نزدیک میشی هم به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)!» حرفش که به اینجا رسید، بلاخره جرأت کردم و پرسیدم: «حالا چرا باید امروز شادی کرد؟» نگاه عاقل اندر سفیهی به چشمان متحیرم کرد و با حالتی فاضلانه پاسخ داد: «برای مبارزه با بدعتی که این رافضی‌ها گذاشتن! مگه نمی‌بینی تو کوچه خیابون چی کار می‌کنن و چجوری الکی گریه زاری می‌کنن؟ ببین الهه! ما باید کار تبلیغاتی انجام بدیم تا همه دنیا متوجه شه اسلام اون چیزی نیس که این رافضی‌ها با گریه و زاری نشون میدن! باید همه دنیا بفهمن که شیعه‌ها اصلاً مسلمون نیستن! فقط یه مشت کافرن که خودشون رو به امت اسلامی می‌چسبونن!» برای یک لحظه نفهمیدم چه می‌گوید و تازه متوجه شدم منظورش از رافضی‌ها همان شیعیان است و برای اولین بار نه به عنوان غاصب جای مادرم که از آتش تعصب جاهلانه‌ای که در چشمانش پیدا بود، از نگاهش متنفر شدم. دیگر حالت تهوع را فراموش کرده و از حرف‌های بی‌سر و تهی که به نام اسلام سر هم می‌کرد، به شدت خشمگین شده بودم که به آرامی خندید و گفت: «حالا اگه به شوهرت اعتماد داری، بده اونم بخونه.» و با قدردانی از زحماتی که به قول خودش در راه اشاعه دین اسلام می‌کشم، از پله‌ها پایین رفت. https://eitaa.com/zandahlm1357
مهارتهای کلامی_25.mp3
12.44M
۲۵ ⚠️ تمایل به دانستن زیر و بَم زندگی، شغل، مشکلات، روابط و علاقه‌مندی‌های دیگران، یک بیماری بزرگ روحی است! روح و ، مانع بزرگ ماست؛ در حرکت به سمت کسب باطن انسانی.. تا دیر نشده، به داد خودمان برسیم. 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا