#خواص_سوره
💚امام صادق میفرماید :
جهٺ وفور نعمت و نورانے شدن چهره در روز
قیامٺ سوره والعصر را در نماز های نافلہ بخوان
📙مجمع البیان،10، 545
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
آثار و برکات تلاوت سوره کافرون
🌼 دیدن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در خواب
از امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده است: هر کس این سوره را در شب جمعه صد مرتبه قرائت نماید رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم را در خواب خواهد دید.
🌼 دور شدن شیطان از قاری این سوره
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: هر کس سوره کافرون را تلاوت نماید شیاطین از او دور شده و از سختی های بزرگ روز قیامت در عافیت می باشد.
🌼 استجابت دعا
رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: هر کس هنگام طلوع خورشید ده مرتبه این سوره را بخواند وآنگاه دعا کند دعایش مستجاب می شود.
📙 مستدرک الوسائل، ج6، ص371
📙 مجمع البیان، ج10، ص552
📙المصباح کفعمی، ص461
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و هفتم چند پرستار دورم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا حضرت رقیه:
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و چهل و هشتم
دستش را از کنار سرم عقب کشید و روی زخم پهلویش گرفت که به گمانم از لرزش بدنش، زخمش آتش گرفته بود. رنگ از صورتش پریده و پیشانیاش از دانههای عرق پُر شده بود. از شدت درد پایش را به سرعت تکان میداد و به حال خودش نبود که همچنان بیصدا گریه میکرد. از خطوط صورتش که زیر فشار درد در هم رفته بود، جگرم آتش گرفت و عاشقانه صدایش کردم: «مجید...» و نمیخواست با این حالم، غمخوار دردهایش شوم که پیش دستی کرد: «الهه! ای کاش مرده بودم و تو رو اینجوری نمیدیدم...» بغضی غریبانه راه گلویش را بسته و صدایش از تازیانه درد و غم به لرزه افتاده بود: «بلایی نبود که به خاطر من سرت نیاد...» و نتوانست حرفش را تمام کند که لبهایش سفید شد و صورت زردش نه فقط پوشیده از اشک که غرق عرق شده بود. هر چند دلم نمیخواست بیش از این زجرش بدهم، ولی باز صدایم به گریه بلند شد که من هم محرمی جز همسرم نداشتم تا برایش دردِ دل کنم و دوباره سر به ناله نهادم: «مجید دلم برای حوریه خیلی تنگ شده، دخترم تا دیروز زنده بود...» و داغ حوریه به این سادگیها سرد نمیشد که مقابل چشمان غرق اشکش به بدنم دست میکشیدم و با بیقراری شکوه میکردم: «ببین! ببین دیگه تکون نمیخوره! ببین دیگه لگد نمیزنه! ببین دیگه حوریه نیس...» و از آتش حسرت حوریه طوری سوختم که باز ضجههای مادرانهام در گلو شکست و دل مجیدم را آتش زد. به سختی خودش را از روی صندلی بلند کرد، میدیدم نفسش از درد بند آمده و نمیخواست به روی خودش بیاورد که با دست چپش سر و صورتم را نوازش میکرد و شاید دل دریایی خودش آنچنان در خون موج میزد که دیگر نمیتوانست به غمخواری غمهایم حرفی بزند. با چشمانی که دیگر حالی برایشان نمانده بود، فقط نگاهم میکرد و به پای حال زارم مردانه گریه می کرد. سپس سرش را بالا گرفت و نفس بلندی کشید تا تمام توانش را جمع کرده و باز دلداریام بدهد: «قربونت بشم الهه! میفهمم چه حالی داری، به خدا میفهمم چی میکِشی! منم دلم برای حوریه تنگ شده، منم این مدت خیلی انتظار کشیدم تا پدر بشم! منم حسرت یه بار دیدنش به دلم موند...» و حالا نغمه نفسهایش همان نالههای دل من بود که گوشم به صدای مهربانش بود و با چشمی که دیگر اشکی برایش نمانده بود، خون گریه میکردم و او با شکیبایی عاشقانهاش همچنان میگفت: «ولی حالا از این حال تو دارم دِق میکنم! به خدا با این گریههات داری منو میکُشی الهه! تو رو خدا آروم باش! به خاطر من آروم باش...» و نه تنها زبانش که دیگر قدمهایش هم توان سرِ پا ایستادن نداشت که دوباره روی صندلی افتاد و اینبار درد جراحت پهلویش طوری فریاد کشید که نالهاش در گلو خفه شد و میشنیدم زیر لب نام امام حسین (علیهالسلام) را صدا میزد. از ترس حال خرابش، اشکم خشک شد و نالهام بند آمد که رنگ زندگی به کلی از صورتش پریده و همه بدنش میلرزید. سرش را پایین انداخته و چشمانش را در هم کشیده بود و هر دو پایش را به شدت تکان میداد که انگار سوزش زخمهایش در همه بدنش رعشه میکشید. سرم را روی بالشت خم کردم و دیدم همانطورکه با دست روی پهلویش را گرفته، انگشتانش از خون پُر شده و ردّ گرم خون تا روی شلوار و کفشش جاری بود که وحشتزده صدایش زدم: «مجید! داره از زخمت خون میاد!» و به گمانم خودش زودتر از من فهمیده و به روی خودش نیاورده بود که آهسته چشمانش را به رویم باز کرد، سرش را بالا آورد و با لبخندی شیرین پاسخ دلشورهام را داد: «فدای سرت الهه جان! چیزی نیس.» روی تخت نیم خیز شدم و سعی کردم با صدای ضعیف و بیرمقم فریاد بکشم: «عبدالله! عبدالله اینجایی؟» از اینهمه بیقراریام حیرت کرد و با ناراحتی پرسید: «چی کار میکنی الهه؟» و ظاهراً عبدالله پشت درِ اتاق نبود که پرستاری در را باز کرد و پیش از آنکه حرفی بزند، سراسیمه خبر دادم: «زخمش خونریزی کرده!» و مجید که دیگر نمیتوانست حال خرابش را پنهان کند، ساکت سر به زیر انداخته بود که پرستار وارد شد و با نگاه متعجبش خط خون را از پهلوی مجید تا روی زمین دنبال کرد که خودم با دلواپسی توضیح دادم: «تازه دیشب عمل کرده، حالا زخمش خونریزی کرده.» مجید مستقیم نگاهم کرد و با صدای لرزانش زیر لب زمزمه کرد: «چیزی نیس الهه جان...» که پرستار اخم کرد و رو به مجید تشر زد: «کدوم بیمارستان بیمسئولیتی با این وضعیت مرخصت کرده؟» و مجید دردش، حالِ من بود که به جای جواب، با نگرانی سؤال کرد: «چرا انقدر رنگش پریده؟»
با ما همراه باشید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamusiqiirani-2 - 2.mp3
12.52M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز
که غوغا میکند در سر خیال خواب دوشینم
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بیغلط باشد که حافظ داد تلقینم
#حافظ
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
خاطره رهبر انقلاب از ۸ شهريور ۱۳۶۰ من بيمار بودم، تازه از بيمارستان خارج شده بودم، در منزلي... استرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آشنا آشنا:
وزيري كه با موتور به نماز جمعه ميرفت
به كشوري رفته بودم كه رئيس جمهور آن تشريفاتي و نخست وزيرش همه كاره - يعني رئيس دولت و كشور - بود. از لحاظ تشريفاتي، رئيس جمهور در مراسم استقبال ما شركت كرده بود، بعد هم چند دقيقه يي با ما بود و سپس رفت و ديگر نيامد و ما
با نخست وزير آن كشور، مشغول صحبت و مبادله ي نظر و مذاكره و قرارداد شديم. رئيس جمهور، اتفاقاً كشيش بود. در آن چند لحظه يي كه با او بودم، از او پرسيدم كه شما چون كشيش هستيد، آيا كليسا هم ميرويد و در حال رياست جمهوري، مراسم مذهبي را انجام ميدهيد؟ گفت: نه، من اصلاً وقت نمي كنم به كليسا بروم! هفته يي مثلاً يك بار و يا گاهي چند هفته يك بار - حالا يادم نيست، او زمان دوري را معين كرد - به كليسا ميروم! بعد صحبت شد، گفت: من ورزش هم ميكنم و فوتباليستم (تيم فوتبال داشت). گفتم: شما فرصت ميكنيد؟ گفت: بله، من هر روز فوتبال بازي ميكنم! يعني با آن كه كشيش بود، اما وقتِ كليسا رفتن نمي كرد؛ ولي هر روز ورزش ميكرد! رئيس جمهوري كه در مملكت كاره يي نيست، ميتواند ساعتها وقت خودش را براي فوتبال بازي كردن و شركت در بالماسكه و شركت در ماهيگيري پاي فلان رودخانه صرف كند. اين، مظهر مردمي بودن نيست.
مظهر مردمي بودن ما اين است كه امروز مردم بين خودشان و مسؤولان كشور، فاصله ي حقيقي احساس نمي كنند. اين، نعمت بزرگي است. امروز اگر هريك از آحاد اين مردم، با رئيس جمهور اين كشور ملاقاتي داشته باشد، احساس نمي كند كه با او فرق دارد. آن حالت اشرافيگري و اوج كاذب طبقاتي كه شايد بتوانم بگويم در همه ي حكومتها - تا آن جا كه ما ميدانيم - وجود دارد، در جمهوري اسلامي نيست. وزرا، جزو همين مردم معموليِ كوچه و بازارند. آنها از يك خانواده ي اشرافي جدا نشده اند به مسند وزارت بيايند. به خاطر مسؤوليت و تخصص و آگاهي يي، آنها را
از داخل دانشگاه، يا از فلان شغل آورده اند و در رأس وزارت گذاشته اند. وقتي هم كه از كار منفصل
ميشوند، باز سراغ همان شغل قبليشان ميروند.
يك وقت چندي پيش - دو سال قبل از اين - يكي از وزراي زمان ما، از وزارت كنار رفت. همان هفته ي بعدش، عيالش را روي موتور گازي نشاند و با خودش به نماز جمعه آورد! يعني شأن اجتماعي او، اين است كه حتّي يك پيكان ندارد كه زنش را در آن بنشاند و به نماز جمعه بياورد. اين، چيز خيلي مهمي است. سخنراني در ديدار با ائمه ي جمعه ي سراسر كشور ۷/۳/۶۹
https://eitaa.com/zandahlm1357
19.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ﴿۱۶﴾
و ما انسان را آفريده ايم و مى دانيم كه نفس او چه وسوسه اى به او مى كند و ما از شاهرگ [او] به او نزديكتريم
إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ ﴿۱۷﴾
آنگاه كه دو [فرشته] دريافت كننده از راست و از چپ مراقب نشسته اند
مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ ﴿۱۸﴾
[آدمى] هيچ سخنى را به لفظ درنمى آورد مگر اينكه مراقبى آماده نزد او [آن را ضبط مى كند]
📺 تلاوت بسیار زیبا و آرامش بخش آیات 16 تا آخر سوره مبارکه ق و سوره های مبارکه فاتحه و زلزله با صدای رعد محمد الکوردی
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
14.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای عهد تصویری
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
جنبش ابن طباطباى علوى در سال ۱۹۹ هجرى، محمد بن ابراهيم بن اسماعيل (ديباج) بن ابراهيم، از تبار امام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جنبش ابوالسرايا
در سال ۱۹۹ هجرى، جنبش سرى بن منصور شيبانى، معروف به ابوالسرايا در عين التمر رخ داد و پس از بارها رويارويى با عبّاسيان، مناطق پيرامون بغداد، بصره، واسط، اهواز، فارس و مدائن، همگام با قيام ابن طباطباى علوى، به تصرّف وى درآمد. به گونه اى كه براى اداره امور اين مناطق، فرماندارانى به اين سو و آن سو گسيل داشت و مردمان را به پيروى از علويان فرا خواند. حسن بن سهل، براى نبرد با وى، هرثمة بن اعين را مأمور محاصره كوفه كرد، امّا ابوالسرايا به قادسيّه و از آنجا به خوزستان گريخت و سرانجام در منطقه جلولاء طى نبردى با حمّاد كندغوش به قتل رسيد. قاتلان، سر او را به مرو، نزد مأمون فرستادند و پيكر او را به بغداد بردند و آن را بر فراز پل دجله آويختند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌عیادت امام رضا علیه السلام .....
🌷مرحوم ایت الله بهجت ره
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🎥 | #کلیپ_مهدوی 🎤سخنان امام خامنه ای در مورد وظایف منتظران .. #امام_زمان ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇
یکی از مسائلی که منو خیلی اذیت میکنه اینه که همیشه از افراد مختلف تحلیل هایی مشنوم که گویا ظهور به شدت نزدیکه.. همین مضوع منو به نوعی دستپاچه میکنه... و باعث میشه که حالت انفعالی به خودم بگیرم.. یعنی هر کاری که میخوام بکنم (مثلا یه کار اقتصادی کوچیک یا ادامه تحصیل) به نظرم بیهوده میاد.. یعنی پیش خودم میگم این کارا قبل از اینکه نتیجه بدن ظهور اتفاق میافته پس عملا بی فایده ان و نه تنها برای خودم بلکه برای ظهور هم هیچ فایده ای ندارن... من دچار استرس و دستپاچگی شدم... لطفا راهنماییم کنید؟
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇
🔹اولا روایتی داریم از امام جواد (ع) «وَ هَلَکَ المُستَعْجِلُون..» در بحث انتظار. آنهایی که عجله زیاد می کنند هلاک می شوند.
این منظور هلاک شدن کسانی است که بدون اینکه پیش نیازها و پیش فرض های ظهور را برای خودشان فراهم بکنند، هی می گویند ظهور نزدیک است، نزدیک است.. وقتی هیچ چیزی برای خودشان آماده نکردند اگر یک سال دو سال بگذرد و ظهور نزدیک نشود اینها به گمراهی میافتند.
👌🏻بله، ما هم می گوییم ظهور
نزدیک است، ولی به شدت نزدیک که اینها می گویند..! ما هم می گوییم نزدیک است، آنچه روایات می گوید نزدیک، ما هم میگوییم نزدیک است.
🌀اما شما موظف هستید تک تک کارهایی که فکر می کنید برای رشد و تعالی شما نیاز هست انجام بدهید. می خواهید کار انجام بدهید.. مگر قرار است بعد از ظهور قیامت بشود بمیریم!
خُب، بعد از ظهور هم قرار است همین زندگی ادامه پیدا کند ولی با حالت بهتر. پس شما اتفاقا کسب و کارت را الان شروع بکنی در کار اقتصادی، بعد از ظهور بیشتر سود نصیبت می شود. ادامه تحصیل میخواهی بدهی بعد از ظهور بهتر ادامه تحصیل می توانی بدهی. پس قطعا باید به دنیای خودتان هم برسید و هر کاری هم میخواهید انجام بدهید، انجام بدهید، یعنی چه ظهور نزدیک است کاری نکنیم!!!
👌🏻تا جایی که می توانید برای دنیای خودتان کار بکنید و برنامه بلند مدت داشته باشید.
#پرسش_پاسخ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
👤پاسخ دهنده: #استاد_احسان_عبادی
(👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)
.......:
هزار دینار در وجه اسب و شمشیر
ابوالحسن مادرائی میگوید:
وقتی «اذکوتکین» با یزید بن عبداللّه جنگید، و «شهر زور» که ناحیه وسیعی از مرز عراق تا همدان است به تصرف خود در آورد، و به خزائن یزید بن عبداللّه دست یافت، ما مجبور شدیم که خزانه را بدون هیچ کم و کاستی به «اذکوتکین» تحویل دهیم. مشغول این کار بودیم که شخصی نزد من آمد و گفت: یزید بن عبداللّه، فلان اسب و فلان شمشیر را جهت تقدیم به حضرت حجت (عج) کنار گذاشته بود آنها را به من بده.
من از تحویل آنها خودداری کردم و امیدوار بودم که بتوانم آنها را برای مولایم حضرت حجت علیه السلام نگهدارم. امّا مأموران «اذکوتکین» سخت گرفته و به دقّت همه چیز را بررسی کردند، به همین جهت من نتوانستم که از تحویل آن دو خودداری کنم.
من ارزش آن دو را حدوداً هزار دینار تخمین زدم و وجه آن را کنار گذاشتم و آن دو را تحویلشان دادم، و به خزانه دار گفتم: این هزار دینار را بگیر و در یک جای مطمئن نگه دار، و هرگز آن را برای خرج کردن به من نده هرچند بسیار نیازمند باشم.
روزی در خانه نشسته بودم و به کارها رسیدگی میکردم، گزارشات را گوش میدادم و امر و نهی میکردم، ناگاه ابوالحسن اسدی - که
گاهی نزد من میآمد و من نیازهای او را بر طرف میکردم - نزد من آمد. مدّت زیادی نشست. من نیز از انجام کارها بسیار خسته شده بودم، و میخواستم استراحت کنم، گفتم: چه کاری داری؟
گفت: باید تنها با تو سخن بگویم.
من به خزانه دار دستور دادم که جایی در خزانه برای ما آماده کند، وقتی وارد خزانه شدیم نامه کوچکی را بیرون آورد که حضرت حجت علیه السلام در آن خطاب به من نوشته بود:
«ای احمد بن حسن! هزار دیناری را که بابت وجه آن اسب و آن شمشیر در نزد تو داریم به ابوالحسن اسدی تحویل بده! »
هنگامی که از آن مضمون نامه مطلع شدم، به سجده افتادم و خدا را شکر کردم که بر من منّت نهاد و دانستم که ایشان حجّت بر حق خداوند هستند، زیرا هیچ کس غیر از خودم، از این موضوع اطّلاعی نداشت. آن قدر از منّتی که خداوند بر من نمود خوشحال شدم که سه هزار دینار نیز بر آن مال افزودم. [۱]
----------
[۱]: ۳۸. دلائل الامامه، ص ۲۸۰، معرفة شیوخ الطائفة؛ بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۳۰۳.
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357