4_5983049362140302141.mp3
2.84M
💠 امام خامنه ای : من رنج می برم...
🔰 صوتی ناراحت کننده از مقام معظم رهبری درباره رنجی که می برند ...
👈 ایشان بعد ذکر دو عبرت تاریخی معاصر ( مشروطیت و ملی شدن صنعت نفت) ، می فرمایند ( در دقیقه 1:27 من رنج می برم که جوانان ما از این وقایع بی اطلاع هستند 😔 )
✳️ خدا کند این صوت ، تلنگری باشد برای ما که برویم سراغ تاریخ خوانی ✳️
💠جا دارد انسان در خلوت های خودش این صوت را گوش دهد و زار زار از مظلومیت رهبری گریه کند
مظلومیتی که خود ما آن را به وجود آوردیم
این صوت برای دهه هفتاد است!
واقعا چرا دنبال رفع رنج از رهبری نیستیم؟
👌 شما را به خدا قسم می دهم هرطور که می توانید به گوش عزیزان و جوانان انقلابی برسانید که در کنار دنبال کردن مطالب جنجالی سیاسی ، به رفع این دغدغه رهبری هم بپردازند
ایکاش برخی از سخنرانان عزیز و پر مخاطب ما در سخنرانی های خودشان به این دغدغه رهبری هم اشاره می کردند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 سکانسی که خودش به اندازه ساعت ها کلاس #تاریخ، ارزش #تاریخ_معاصر خواندن مخصوصا از دوران قاجار به این طرف را نشان می دهد
💠 بله ، #انگلیس هم با تحریف تاریخ و هم با سرگرم کردن جوانان به چیزهای دیگر، اجازه خواندن #تاریخ_معاصر و خیانت های انگلیس به این کشور مخصوصا در دوران قاجار و پهلوی را به جوانان نمی دهد تا آنها از واقعیات بی خبر باشند
👈 اما نسب به تاریخ چند هزارساله واکنشی ندارند جز بزرگنمایی کردن که جوان ما برود آن سمت !!!
⬅️ حالا باید متوجه شد که چرا اینقدر رهبری عزیز ما تاکید بر خواندن #تاریخ_معاصر دارند و آن را جزء دغدغه های خود معرفی کردند !
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
👈عمر در میان کارگزاران خود، از یک نفر به طور محسوس، هیچگونه بازخواستی نکرد. او معاویه پسر ابوسفیان ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈عمر می گوید: او زمیل رسول خدا (ص) است؛ همانگونه که او می توانسته امر و نهی کند، چیزهایی را حلال و چیزهایی را حرام کند، او نیز می تواند چنین کند.
بدین صورت خلیفه حدود
اختیارات خود را درست همانند پیامبر (ص) می داند و جز در مورد قرآن، به چیز دیگری باور ندارد.‼️
🔸آنچه که درباره نفی خلیفه از نقل حدیث و کتابت آن نقل شده دقیقا با این اندیشه خلیفه سازگاری دارد، گویا خلیفه بر این باور بود که تنها قرآن است که میتواند ثابت باشد، اما حدیث چنین وضعیتی ندارد و هر زمان حاکم می تواند به نحوی که مصلحت می داند عمل کند. به عبارت دیگر آنچه از رسول خدا (ص)✨ نقل شده تنها مربوط به اختیارات او به عنوان یک حاکم بوده و اینها اختیاراتی است که او نیز فعلا به عنوان یک حاکم دارد.
❌بعید است که ما جز، عمر و عثمان که اختیارات خود را در حد تشریع و دخالت در عبادات نیز می دانستند، خلیفه دیگری را پیدا کنیم.
👈اجتهادات شخصی خلیفه نوعا بر اساس "مصالح" مورد نظر او صورت می گرفت. متعه حج و متعه نساء از مشهورترین امور شرعی اند که رسول خدا (ص) حلال میشمرده و خلیفه آنها را نامشروع اعلام کرده است. گفته شده است: عمر منشا حلیت آن در دوره رسول خدا (ص) را نوعی ضرورت موقتی می دانسته است.
👈نمونه دیگر نیز حذف "حی علی خیرالعمل" از اذان بود. این در حالی بود که کسانی چون امام سجاد (ع)✨ و عبدالله بن عمر همیشه این جمله را در اذان میگفتند. گفته شده: عمر اولین کسی است که قیام رمضان را باب کرد. او این کار را در سال چهاردهم هجری انجام داده و به همه شهرها نوشت تا چنین کنند. این همان نماز تراویح است که هنوز میان سنیان مرسوم است. همین که عمر چنین اختیاراتی را برای خود قائل بود سبب شد تا او در یک زمینه احکام متناقضی صادر کند. نمونه آن در برخی از مسائل ارث بود.
🔹ادامه دارد ...
✍بـرگرفته از کتاب: ″تـاریخ
سیـاسی اسلام، ج2،ص83-87″،
رسول جعفریان.
#تاریخ_سیاسی_اسلام ۷۹
اگر کم خواب هستيد
وسايل اتاق خواب را به رنگ بنفش درآوريد يا از چراغ خواب به رنگ بنفش استفاده کنيد.
رنگ بنفش آرامش دهنده و خوابآور است
https://eitaa.com/zandahlm1357
طراح ژاپنی کتابهایی رو به بازار عرضه کرده که صاحبش میتواند در تاریکی و با روشن شدن چراغ الایدیِ داخل جلد کتاب آن را بخواند. وی برای این منظور تمام نوشتههای کتاب را روی تمام برگهها برش داده و در واقع نور جلد کتاب از میان نوشتهها عبور کرده و خواندن آن را برای صاحبش تسهیل میکند !
https://eitaa.com/zandahlm1357
یه آزمایش میگم انجام بدید برگاتون بریزه!
ما پشت چشم هامون شبکه ای از رگها رو داریم که جلوی شبکیه هستن و در واقع سایه شون همیشه باید جلوی دیدمون رو بگیره، ولی نمیگیره، چرا؟ چون مغز تصویر اون شبکه رگها رو حذف میکنه(تصویر دماغمون رو هم همینطور😁
حالا آزمایش چیه؟ چراغ قوه گوشی رو روشن کنید و بصورت ۴۵ درجه (مورب) بگیرید سمت چشم راستتون.چشم چپ بسته باشه. حالا به همون صورت مورب گوشی رو تندتند بالا پایین ببرید،خود به خود اون شبکه ی رگها رو میبینید. اگه تو اتاق تاریک باشید بهتر جواب میده احتمالا.
تاکید میکنم که نورو مستقیم به چشم نتابونید آسیب میبینه!...
-حالا چرا این اتفاق میوفته؟ دقیق نمیدونم ولی میتونم حدس بزنم که چون منبع نور سریع حرکت میکنه، و چون سایه ی رگها روی بخشهای مختلفی از شبکیه میوفته و ثابت نیست، مغز فرصت این رو نداره که برای حذف تصویر رگها اینهمه محاسبات رو برای زوایای مختلف در اون زمان کم انجام بده، فوقع ما وقع!
https://eitaa.com/zandahlm1357
باریکترین خیابان پراگ به نام وینارا سرتوکا به عرض 50 سانتیمتر و طول حدود 10متر است که امکان ندارد دو نفر هر چقدر هم تلاش کنند از کنار یکدیگر رد شوند و چراغ راهنمایی برای عابرین پیاده دارد
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزن بریم صفحه خنده ههههه😂😂😂
.......:
@zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همین جاست که آرزو کرد کاش هیچوقت بزرگ نمیشد😂
.┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیار غیرمنتظره😱
.┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: صدای خروس، سگ، الاغ ... شلمچه بودیم! شیخ اکبر گفت:« امشب نمیشه کار کرد. میترسم بچهها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
آمبولانس، لودری
شملچه بودیم!
گلوله صاف اومد رو آمبولانس و تیکه، تیکهاش کرد. اسماعیل گفت:« حالا با نادعلی چیکار کنیم؟» حاجی گفت : «لودرو بیارید جلو». بعد دست و پای نادعلی رو گرفتند و گذاشتنش داخل بیلِ لودر. حاجی گفت:« تند ببریدش اورژانس، امّا با احتیاط! مواظب باشید اذیّت نشه!». اسماعیل پرید بالا و پیرمرادی هم ایستاد کنارش. لودر رو بستند به گاز و رفتند تا رسیدند درِ اورژانس. پیرمرادی پرید پایین و رفت تا امدادگرها رو خبر کنه. اسماعیل بازیاش گرفت. بیلِ لودر رو کمی آورد بالا. پیرمرادی و امدادگرها با برانکارد دویدن بیرون. گلوله ی خمپاره ای خورد نزدیکِ لودر. اسماعیل حواسش رفت طرف گلوله. پیرمرادی داد زد و دستشو تکون داد. اسماعیل نگاش کرد و بیلو برد بالاتر. پیرمرادی دوباره جیغ زد و دستشو به طرف پایین تکان داد. گلوله ای دیگه به زمین خورد. اسماعیل حسابي قاتی کرده بود. فکر کرد میگه بیلو خالی کن. دسته رو فشار داد. سرِ بیل، وارونه شد. امدادگر، جیغ زد. اسماعیل یادش اومد به نادعلی؛ که ديگه کار از کار گذشته بود و نادعلی زخمی و خونی مثل گونی وِلُو شد رو زمین و جیغش رفت به آسمون. اسماعیل ترسید. خواست بپره پایین. پاش گیر کرد به دستهای و از بالای لودر پرت شد رو زمین. دمِ در اورژانس شده بود بازار خنده. حالا نخند و کي بخند.
آمبولانس، لودری
مجموعه اکبرکاراته
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فیلم داستان زندگی (هانیکو) نوستالژی دهه شصت قسمت 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
78.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم داستان زندگی (هانیکو)
نوستالژی دهه شصت
قسمت 12
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
قسمت چهل و چهار: در همهمه ی فکری خودم و مادر،راهی هتل شدیم. ذهنم،میدانی جنگ زده بود برای بافتن و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت چهل و پنج:
حرفهای آن روزِ یان، آرامشی سوری به وجودم تزریق کرد و قول داد تا برایِ پیدا کردنِ پرستاری مطمئن محضه نگهداری از مادر و انجام کارهای خانه با آن دوستِ ایرانی اش هماهنگ کند.
عصر برای تسویه حساب و جمع آوری وسایلم به هتل رفتم و با تاریک شدن هوا باز هم آن صوتِ عربی را از منبعی نامشخص شنیدم.. انگار حالا باید به شنیدنِ چند وعده یِ این نوایِ مسلمان خیز عادت میکردم. وقتی به خانه رسیدم کارها تمام شده بود و پیرزنی چادر مشکی پوش، نشسته روی یکی از آن مبلهای چوبی با روکشِ قرمز و قدیمی اش انتظارم را میکشید.گوشیم زنگ خورد، یان بود. میخواست اطلاع دهد که دوستش، پیرزنی مهربان و قابل اعتماد را برای کمک و پرستاری از مادر، روانه خانه کرده. من در تمام عمر از زنانی با این شمایل فراری بودم حالا باید یکی شان را در دیدار روزانه ام تحمل میکردم؟و مزحکترین ایده ی ممکن، اعتماد به یک ایرانی...
چاره ایی نبود...من اینجا کسی را نمیشناختم.. پس باید به یان و انتخابِ دوستِ ایرانی اش اعتماد میکردم..
مدتی گذشت.. مادر همان زنِ بی زبانِ چند ماه اخیر بود و فقط گاهی با پیرزن پرستار چای میخورد و به خاطراته زنانه اش گوش میداد.. و من متنفر از عطر چای به اتاقم پناه میبرم. اتاقی به سکوت نشسته با پنجره هایی رو به باغ...
در این چند وقت از ترسِ خویِ جنگ طلبی مسسلمانان ایرانی پای از خانه بیرون نگذاشتم و دلم پر میکشید برای میله های سرد رودخانه.. خاطرات دانیال.. عطر قهوه.. شیشه ی باران خورده و عریضِ کافه ی محلِ کارِ عثمان...
اینجا فقط عطرِ نانِ گرم بود و چایِ مسلمان طلب.. گاهی هم پچ پچ کلاغهای پاییز زده در لابه لای شاخ و برگِ درختان باغ.. اینجا بارانش عطر خاک داشت، دلیلش را نمیدانم اما به دلم می نشست...
یان مدام تماس میگرفت و اصرار میکرد تا برای آموزش زبان آلمانی به عنوان مربی به آموزشگاهی که دوستش معرفی کرده بود بروم، بی خبر از ناتوانیم برای فارسی حرف زدن. پس محضِ خلاصی از اصرارهایش هم که بود واقعیت را به او گفتم و او خندید.. بلند و با صدا.. اما رهایی در کار نبود چون حالا نظرش جهتی دیگری داشت و آنهم رفتن به همان آموزشگاه برایِ یادگیری زبانِ فارسی بود.. یان دیووانه ترین روانشناسی بود که میشناختم...
چند روزی به پیشنهادش فکر کردم. بد هم نمیگفت.. هم زبان مادری را می آموختم.. هم تنفرم را با زبانشان ابراز میکردم.. نوعی فال و تماشا..
یان با دوستش هماهنگ کرد و مدتی بعد از آموزشگاه برایِ دادنِ آدرس، تماس گرفتند و پروین، پیرزن پرستار آن در کاغذی یادداشت کرد و به دستم داد.
دو روز بعد ، عزم رفتن کردم با شالی مشکی که به زور موهایِ طلاییم را میپوشاند.. ماشینِ ارسال شده از آژانسِ محل در هیاهویِ خیابانها مسیر را میافت و من میماندم حیران از این همه تغییر در شکلِ ظاهری مردم.. مسلمانان اینجا زیادی با اسلامِ مادر فرق نداشتند؟؟ پس آن ازدحامِ زنانِچادر پوش در خاطرات کودکیم به کجا کوچ کرده بودند؟؟
وارد آموزشگاه شدم. شیک بود و زیبا.. با دکوری نسکافه ایی رنگ و عطر قهوه.. بو کشیدم.. عطر قهوه فضا را در مشتش میفشرد و مرا مست و مست تر میکرد.
رو به روی منشی که دختری جوان با موهایی گیر کرده در منجلابی از رنگِ شرابی و صورتی خوابیده در نقش و نگارِ لوازم آرایش بود، ایستادم. با کلماتی انگلیسی از او خواستم تا با مدیر صحبت کنم. آبرویی بالا انداخت:(نازی.. نازی.. بیا ببین این دختره چی میگه.. من که زبان بلد نیستم..) نازی آمد.. با مانتویی که کشیدگیِ دکمه هایش از اجبار برای بسته ماندن خبر میداد و صورتی نقاشی شده تر از منشی.. بعد از سلام و خوش آمد گویی خواست تا منتظر بنشینم. نشستم بی صدا.. و چشمانی که عدم هماهنگی بیشتری را جستجو میکرد..
عطری تلخ و مردانه در فضا پیچید.. درست شبیه همان ادکلنی که دانیال میزد.. چشمانم را بستم...
دانیال زنده شد.. خاطراتش.. خنده هایش.. مهربانی هایش.. اخمهایش.. صوفی اش.. خودخواهی اش.. و خدایی که دست از سر زندگیم برنمیداشت...
سر چرخاندم به طرف منبعِ تجدید کننده ی خاطراتم..
پسری که قد بلند و هیکل تراشیده اش را از پشت سرش دیدم.. با صدا میخندید و با کسی حرف میزد. دراتاقی که دربِ نیمه بازشِ اجازه ی مانور را به چشمانم میداد..
کمی چرخید.. نیم رخش را دیدم.. آشنا بود.. زیادی آشنا بود!!
و من قلبم با فریاد تپید...
ادامه دارد….
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠 #مبانی_دعا 🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی 🎬 جلسه 27 👈 اهمیت بالا بردن دست در دعا ❇️ 90 جلس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخلاق مهدوی 52.mp3
5.8M
💠 #مبانی_دعا
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی
🎬 جلسه 28
👈 ذکرهای وسط دعا
❇️ 90 جلسه
@shervamusiqiirani - تصنیف : ساقی - علیرضا افتخاری.mp3
2.09M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
ساقیا چه غمگین چه تنها نشسته ام
ساغری ز چشمت به من ده که خسته ام
نشکنی دلم را که در خود شکسته ام
ساغری از آن می که حال آورد به من ده
و آنچه با کرامت کمال آورد به من ده
آنچه آهوان را به شیری کشد بیاور
و آنچه بر زبونی زبان آورد به من ده
همان به که به یک سو نهی پیمانه را
به من از نگه خود دهی میخانه را
همان به که به جز عشق و دیوانگی
کنی از همه چیزی تهی دیوانه را
چشمت ساقی بهار مستی من
با تو باقی بهار هستی من
آری مستم که نقش خودپرستی
بر آب افتد زمی پرستی من
خوشا تو که با من خسته هم زبانی کنی
خوشا تو که با دل من شکسته خوانی کنی
کیم من که دست و پا پیش چشم تو گم کنم
کی تو که با من گمشده شبانی کنی
#حسین_منزوی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
۲۰۷. هرکس خوشحال (خواهان) است به اینکه از یاران قائم (عجّل اللَّه فرجه الشریف) باشد باید منتظر او باشد. منتخب الاثر
۲۰۸. از علامات ظهور؛ اگر دیدی که حرام را حلال و حلال را حرام کردند، و دیدی مؤمن را که قدرت بر نهی از منکر نداشته باشد مگر در دل خود، و دیدی که اموال بسیار در معصیت خدا انفاق کنند. دارالسلام
https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام لطفا
#اندڪی_تأمل🇮🇷👇
eitaa.com/joinchat/3717922818Ca7721d8525
🌻🌼🌻🌼🌻🌼
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
🌹🌻🍃 🔵🌻 🔵🔵
🌻🍃 🔵🌻 🔵🔵
حدیث روز:
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليه :
فَجَعَلَ اللّه ُ . . . إطاعَتَنا نِظاما لِلمِلَّةِ و إمامَتَنا أمانا لِلفُرقَةِ ؛
خدا اطاعت از ما را رشته سامان ملّت ، و امامت ما را مايه ايمنى از تفرقه قرار داده است .
الإحتجاج ، ج 1 ، ص 134 .
┄┅─✵💝✵─┅┄
💠 ذکر روز شنبه :
یارَبَّ العالَمین
(ای پروردگار جهانیان ) 100مرتبه
┄┅─✵💝✵─┅┄
سلام علیکم
صبح قشنگ تون بخیروشادکامی
عاقبت تون بخیر
شنبه تون پر امیـد
روزتان پرخیروبرکت و معطر به عطر صلوات🌷
🌼 اللّهُمَّصَلِّعَلي مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
وَعَجِّلفَرَجَهُــم 🌼
┄┅─✵💝✵─┅┄
هرکه صبحش باسلامی برحسین آغازشد
حق بگوید خوش بحالش
بیمه زهرا شد
اَلسَّلامُ عَلَیک یا اباعبدالله الْحُسَيْنِ(ع)
🌷السلام علی الحسین
🌷و علی علی بن الحسین
🌷وعلی اولاد الحسین
🌷وعلی اصحاب الحسین
🌻🌼🌻🌼🌻🌼
آغازمی کنیم هفته خودرابا قرائت آیه الکرسی:
⭐️بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِِ الرَّحِيمِ⭐️
اللّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْحَيُّ اَلْقَيُّومُ🍃 لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ 🍃 لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ🍃مَنْ ذَا اَلَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ🍃 وَسِعَ كُرْسِيُّهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ لاٰ يَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا وَ هُوَ اَلْعَلِيُّ اَلْعَظِيمُ🌸 ﴿۲۵۵﴾
لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ 🍃فَمَنْ یَکْفُرْبِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا🍃 وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ {256}🌸
اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ🍃 وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤ ُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ🍃 أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُون{257}🌸
سوره مبارک بقره
🌸🍃الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌸🍃
🌻🍃 🔵🌻🔵🔵🔵
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ
🌻🍃 🔵🌻🔵🔵🔵