#روماتیسم پوستی
در این نوع سیستم ایمنی به پوست و سایر اندام های داخلی مانند ریه و کلیه ها حمله می کند.
👈 علائم روماتیسم پوستی شامل :
🔸 ظاهر شدن ضایعات پوستی
🔸 درد در مفاصل و استخوان ها
🔸 تغییر فرم انگشتان دست
🔸 التهاب در مفاصل
🔸 افزایش قند خون
🔰 روش درمان خانگی درمان روماتیسم
درمان های خانگی بیشتر می تواند در کاهش درد روماتیسم های مفصلی و ماهیچه ای موثر باشد. چند ترکیب وجود دارد که می تواند در کاهش درد بیمار موثر باشد از جمله، با استفاده از موم عسل و سیاه دانه و روغن زیتون و روغن کافوری ضمادی را می توان ساخت که بیمار هر شب پیش از خواب محل درد را با این ترکیب آغشته کند و سپس ببندد تا درد او تسکین یابد. همچنین مصرف روزانه عسل به همراه سیاه دانه می تواند در بهبود حال بیمار موثر باشد و در این راستا ترکیب زنجبیل به همراه فلفل سیاه و زیره با یک لیوان آب معجونی است که می توان روزانه مصرف کرد. همچنین استفاده از کمپرس های آب سرد و گرم هم می تواند در تسکین دردهای بیمار موثر باشد.
حجامت عام سه ماه در سه نوبت انجام شود
اصلاح تغذیه و اصلاح کبد حتما رعایت شود
برای شستشو از صابون زردچوبه استفاده شود
#چشمه_هفت_رنگ_مجن ازتوابع شهرستان شاهرودکه درنوع خودكم نظیراست.
مُجن ازنوع چشمه های گوگردی است ڪه در۲٥کیلومتری شمال شاهروددرمیان شکاف دره های دامنه قله ٤۰۰۰ متری شاهوار واقع شده است!
#بش_قارداش
یکی از جاذبههای تاریخی، طبیعی و گردشگری بجنورد میباشد که در زبان ترکی خراسانی به معنی پنج برادر میباشد.
خراسان رضوی
دره زیبا و کم نظیر #شمخال به طول 18 کیلومتر که از روستایی به همین نام واقع در ۲۵ کیلومتری باجگیران و ۸۰ کیلومتری قوچان آغاز می گردد.
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1_6613899.mp3
3.33M
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: سالی دیگر میگذرد. یک روز که مرحوم حاجی برای انجام حاجتی به شهر میروند در راه مقداری کشمش خ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
مرحوم حاجی چند سالی در خدمت مرحوم بابا رستم به ریاضت خود ادامه داده شبها را تا صبح بیدار و به عبادت مشغول بوده اند. خود ایشان فرموده اند هر زمان که خواب بر من غلبه میکرد، مرحوم بابا میفرمود: صادق اینجا محل خواب نیست اگر میخواهی بخوابی به خانه خود برگرد.
مرحوم حاجی فرموده بود پای مرحوم بابا بر اثر زیاد ایستادن جهت عبادت و نماز از قدرت افتاده بود، بطوریکه در موقع حرکت میشلید و به سبب بیداری مداوم نیز یک چشمشان دید خود را از دست داده بود. لذا ایشان به لهجه بختیاری با خداوند مناجات و عرض میکرده است: خدایا شلم کردی، کورم کردی دیگر از من چه میخواهی؟
این وضع ادامه داشته تا بعد از چند سال که روزی مرحوم بابا به مرحوم حاج محمد صادق میفرماید: آرزو دارم به سفر حج مشرف شوم ولی استطاعت بدنی و قدرت راه رفتن ندارم. مرحوم حاج محمد صادق میفرماید من شما را به پشت میگیرم و به مکه
می برم. مرحوم بابا میپذیرد. از اصفهان لباس احرام تهیه میکنند و مرحوم حاجی ایشان را بر پشت میگیرد و به عزم سفر بیت الله راه میافتند. وقتی که به شاه رضا که ۱۴ فرسنگ با اصفهان فاصله دارد میرسند، مرحوم بابا میفرماید: عمر من به پایان رسیده
است. امشب من خرقه تهی خواهم کرد مرا غسل دهید و با این لباس احرام مراکفن و دفن کنید. سه شبانه روز بر قبر من بیتوته و قرآن تلاوت کنید و بعد برگردید.
مرحوم حاج محمد صادق مطابق دستور عمل میکند و بعد از انجام مراسم به اصفهان باز میگردد و سال دیگر به نیابت از طرف مرحوم بابا به قصد زیارت بیت الله از اصفهان حرکت میکند.
شخصی که با ایشان همسفر بود نقل کرده است که: نزدیک شیراز در کاروانسرائی فرود آمدیم هوا سرد و برفی بود. مرحوم حاجی روی سکوی در ورودی کاروانسرا، بیرون از سرا، پوست را افکندند و نشستند. سایر کاروانیان عرض کردند هوا سرد است و اینجا گذرگاه حیوانات درنده است. بهتر است که به داخل کاروانسرا تشریف بیاورید. ولی ایشان در جواب فرموده بودند در داخل کاروانسرا آب نیست و به جوی آبی که در خارج از کاروانسرا جریان داشت اشاره فرموده و گفته بودند اینجا برای من بهتر است. هنگام غروب کاروانسرادار به مسافرین میگوید که ما معمولا سر شب در کاروانسرا را میبندیم و تا صبح باز نمی کنیم. اگر ایشان بیرون بمانند احتمال دارد سرما و حیوانات درنده به ایشان آسیب برسانند. مسافرین از راه محبت تصمیم میگیرند که علیرغم مخالفت مرحوم حاج محمد صادق دسته جمعی گوشههای پوست تخت را بگیرند و ایشان را به داخل کاروانسرا منتقل کنند. ولی همسفر مزبور که به احوال ایشان آشنا بوده است میگوید ایشان از اشخاص معمولی نیستند و اگر بر خلاف میل ایشان حرکتی کنیم که عصبانی و ناراحت شوند حتما صدمه خواهیم خورد و خود مجددا به خدمت حاجی میرسد و عرض میکند که این مردم شما را نمیشناسند و به احوال شما وارد نیستند و از راه محبت و نوع دوستی قصد دارند که علیرغم میل شما، شما را به داخل ببرند. من میدانم که بر اثر این عمل صدمه میخورند. پس شما خودتان لطف کنید و به داخل کاروانسرا تشریف بیاورید و راضی نشوید افرادی که باطن نیتی جز خیر خواهی ندارند
صدمه ببینند. حاجی میپرسند، نگرانیشان از چیست؟ عرض میکند یکی سردی هوا است که ممکن است شما را از بین ببرد و دیگر وجود حیوانات درنده است که در این نواحی انواع مختلف وجود دارد. مرحوم حاجی سر از زانو بر میدارد و به آن همسفر
میگوید دستت را به سینه من نزدیک کن. آن همسفر گفته است: بمحض اینکه دستم را به سینه ایشان نزدیک کردم گوئی به دیگ جوشانی دست کردهام و از شدت حرارت احساس تألم کردم. حاجی فرمود به اینها بگو آیا ذکر خداوند به اندازه ده سیر زغال
گرمی نمی دهد. اما در مورد حیوانات درنده هم تا خواست خداوند نباشد زیانی نمی رساند. هر چه بشود به اذن حق و به اراده او است. من در زمین و آسمانها از حیوانات نمی ترسم.
مرد مزبور باز میگردد و آنچه را حس کرده و شنیده بود به سایر مسافران میگوید. چون حاجی قدری کسالت هم داشت کاروانیان برای ایشان قدری آش میپزند و پهلوی سجاده ایشان میگذارند و بعد در کاروانسرا را میبندند.
#نشان از بی نشانها......
شیخ حسنعلی اصفهانی
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥در شرح این ویدیو نوشتن زمان برگزاری مسابقات قران کریم در مصر یک مجنون دور از چشم انتظامات وارد میشه و میشینه کنار قاری و وقتی انتظامات میخواد بیرونش کنه قاری نمیذاره و در ادامه...
👌 ممکن است/خداوند یک شیطان را جهت تست بندگی ما بفرستد.
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#لالایی_خدا ۲۶۰ #سوره_نساء آيات ۳۰_۲۹ #محسن_عباسی_ولدی #قصه قابل توجه اعضاء محترم این مجموعه از
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
0261Nesa 31.mp3
13.1M
#لالایی_خدا ۲۶۱
#سوره_نساء آيه ۳۱
#محسن_عباسی ولدی
قابل توجه اعضاء محترم این مجموعه از فایلها تاریخشون به روز نیست
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا😌 قسمت 109: در را بست و با همان چشمانِ مهربان و پر محبتش روبه رویم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت 110:
حالا دیگر زندگی طعمش با همیشه فرق داشت..
حسام، آرزویِ روزهایِ سختِ بیماریم بود و حالا داشتم اش.
فردای آن شب حسام به سراغم آمد. و در حیاط منتظر ماند تا آماده شوم.
از پشت پنجره ی اتاق نگاهش کردم. پرشیطنت حرف میزد و سر به سر دانیال میگذاشت.
شاید زیاد زنده نمیماندم اما باقی مانده ی کوتاهِ عمرم، دیگر کیفیت داشت.
لباسهایم را پوشیدم و خود را در آینه برانداز کردم.
یک مانتویِ تقریبا بلند وشالی قهوه ایی رنگ که ساختمانِ کلیِ پوششم را تشکیل میداد.
این منِ در آینه هیچ شباهتی به سارایِ بی دینِ دلبسته به آلمان نداشت و من چقدر دوستش داشتم.
به حیاط رفتم. با حسِ حضورم سر بلند کرد و لبخند زد.
این قنج رفتن هایِ دلی، یک نوع جوگیریِ عاشقانه و زود گذر بود؟؟ کاش نباشد..
در ماشین مدام حرف میزد و میخندید. گاهی جوک میگفت و گاه خاطره تعریف میکرد..
نمیدانستم دقیقا به کجا میرویم اما جهنم هم با حضور حسام آذین بند میشد برایم.
ماشین را مقابل یک گلفروشی متوقف کرد و پیاده شد. بعد از مدتی کوتاه با دسته گلی زیبا به سوار شد و آن را به رویِ صندلی عقب گذاشت.
متعجب نگاهش کردم و مقصد را جویا شدم.
به یک جمله اکتفا کرد (میریم دیدن یه عزیز.. بهش قول دادم که فردایِ عقد، با خانومم برم دیدنش..)
پرسیدم کیست؟؟ و او خواست تا کمی صبر کنم..
مدتی بعد در مکانی شبیه به قبرستان ایستاد و پیاده شدیم. وقتی کمربند ایمنی اش را باز میکرد با لبخند گفت (اینجا اسمش بهشت زهراست.. خونه ی اول و آخر همه مون..)
اینجا چه میکردیم. با ترس کنارش قدم میزدم و یک به یک قبرها را برانداز میکردم.
جلوی چند قبر توقف کرد.
شاخه ایی گل بر روی هم کدامشان گذاشت و برایم توضیح داد که از رفقایِ مدافعش در سوریه و عراق بوده اند.
حزن خاصی در چهره اش میدویید و من او را هیچ وقت اینگونه ندیده بودم.
دوباره به راه افتادیم. از چندین آرامگاه عبور کردیم که ناگهان با لبخندی خاص، نجوا کرد که رسیدیم. کنار یک مزار نشست. با گلاب شستشویش داد و گلها را یک به یک رویِ آن چید.
من در تمام عمرم چنین منظره ایی را ندیده بودم. حتی وقتی پدر را دفن میکردند هم به سراغش نرفتم. راستی آن مردِ شِبه پدر در کدام قبرستان دفن بود؟؟
حسام با محبت صدایم زد و خواست تا کنارش بنشینم. (اینجا مزار پدرِ شهیدمه..
ایشون همون کسی هستن که بهش قول داده بودم دست خانوممو بگیرمو بیارم تا بهش نشون بدم؟؟
هرچند که این آقایِ بابا از همون اول عروسشو دیده و پسندیده بود؟؟)
امیرمهدی دیوانه شده بود؟؟ ( مگه مرده ها ما رو میبینن؟؟)
حسام ابرویی بالا انداخت ( مرده ها رو دقیقا نمیدونم.. اما شهدا بله، میبینن؟؟)
نه انگار واقعا سرش به جایی خورده بود ( شهدا؟؟؟ خب اینام مردن دیگه..)
خندید و با آهنگ خواند ( نشنیدی که میگن.. شهیدان زنده اند، الله اکبر.. به خون آغشته اند، الله اکبر..)
نه نشنیدم بود. گلها را پر پر میکرد ( شهدا عند ربهم یرزقونند.. یعنی نزد خدا روزی میخوردن.. یعنی جایگاهش با منو امثالِ منِ بدبخت، زمین تا آُسمون فرق داره.. یعنی میان، میرن، میبینن، میشنون.. یعنی خلاصه که خدا یه حالِ اساسی بهشون میده دیگه..)
حرفهایش همیشه پر از تازگی بود. نو و دست نخورده..
چشمانش کمی شیطنت داشت ( خب حالا وقتِ معارفه ست..
معرفی میکنم.. بابا.. عروستون..
عروسِ بابام.. بابام
خدایی تمام اجدادمو آوردین جلو چشمم تا عروس بابام شدیناااا..
وقتی مامان گفت که شما جوابتون منفیِ چسبیدم به بابام که من زن میخوام..
که زنمم باید چشماش آّبی باشه.. قبلا ساکن آلمان بوده باشه.. داداشش دانیال باشه.. اسمشم سارا باشه..
یک روز درمیونم میومد اینجا و میگفتم اگه واسم نری خواستگاری؛ وقتی شهید شدم هر شب میرم خواب مامانو اسمِ حوریاتو یکی یکی بهش لو میدم..)
قلبم انگار دیگر نمیزد.. مگر قرار بود شهید شود؟؟ در عقدنامه چیزی از شهادت قید نشده بود.
ناخوداگاه زبانم چرخید ( تو حق نداری شهید بشی..)
لبخندش تلخ شد ( اگه شهید نشم.. میمیرم..)
او حق نداشت.. من تازه پیدایش کرده بودم.. نه شهادت، نه مردن..
با جمله ی آخرش حسابی به هم ریختم. حال خوشی نداشتم. انگار سرطانِ فراموش شده، دوباره به معده ام سرک میکشید و چنگ میانداخت.
این سید زاده ی خوش طینت، همه اش مالِ من بود.. با هیچکس قسمتش نمیکردم.. هیچکس..
حتی پدرشوهر شهیدی که داشتنِ حسام را مدیونش بودم..
بعد از بهشت زهرا کمی در اطراف تهران گردش کردیم و او تلاش کرد تا حالِ ویران شده ام را آباد کند. اما افکار من در دنیایی غیرقابل تصور غوطه ور بود و راه رسوخی وجود نداشت.
ادامه دارد..
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
کتاب صوتی تا خدا راهی نیست
"با چهل حدیث قدسی آشنا شویم"
اثر استاد مهدی خدامیان آرانی
با صدای #نویسنده
#تا_خدا_راهی_نیست
#مهدی_خدامیان_آرانی
#اخلاقی #اعتقادی #معارف
@shervamusiqiirani-7 - ترانه : تو ای پری کجایی.mp3
3.1M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
شبی که آواز نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لبه چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجائی که رخ نمینمائی
از آن بهشت پنهان دری نمیگشائی
من همه جا پی تو گشته ام
از مه مهر نشان گرفته ام
بوی ترا زگل شنیده ام
دامن گل از آن گرفته ام
تو ای پری کجائی که رخ نمینمائی
از آن بهشت پنهان دری نمیگشائی
دل من سرگشته تو نفسم آغشته تو
به باغ رویاها چو گلت بویم
بر آب و آئینه چو مهت جویم
تو ای پری کجائی
در این شب یلدا ز پی ات پویم
به خواب و بیداری سخنت گویم
تو ای پری کجائی
مه و ستاره درد من میداند
که همچو من پی تو سرگرداند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان اشک من چو گل وا شو
تو ای پری کجائی که رخ نمی نمائی
از آن بهشت پنهان دری نمی گشائی
#سايه
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
۲۸. ما مأمور نیستیم که اصرار به دیدن حضرت داشته باشیم. آیت اللَّه مکارم شیرازی
۲۹. بشر با اعمال و رفتار خود، ثابت نموده که با وجود تکامل روزافزون علمی عاجز است از این که عدل کامل را مستقر سازد. آیت اللَّه فاضل لنکرانی
https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام لطفا
#اندڪی_تأمل🇮🇷👇
eitaa.com/joinchat/3717922818Ca7721d8525