eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.5هزار دنبال‌کننده
47.2هزار عکس
34.2هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
.......: 💠زمان طاغوت یک شب آقا سیدمهدی قوام خطیب معروف تهران بعد از منبر و در مسیر منزل، را می‌بیند، که وضعیت نامناسبی دارد و معلوم بوده اهل است! آقا سیدمهدی به پیر مردی می‌گوید: برو آن زن را صدا کن بیاید آن مرد تعلل می‌کند و می‌گوید: وضعیت آن زن و مناسب نیست او را صدا بزنم. خلاصه با اصرار سید و با کراهت می‌رود و او را صدا می‌زند! زن می‌آید، آقا سیدمهدی از آن زن می‌پرسد: این موقع شب اینجا چه می‌کنی؟! زن می‌گوید: احتیاج دارم، ! سید پاکت پولی را به او می‌دهد و می‌گوید: این پول، مال علیه‌السلام است، من هم نمی‌دانم چقدر است؛ تا این پول را داری، از بیرون نیا! مدتی گذشت سید به مشرف شد. روزی در سید‌الشهدا علیه‌السلام زنی را می‌بیند با شوهرش ایستاده‌اند. شوهر می‌آید جلو و دست را می‌بوسد و می‌گوید: می‌خواهد سلامی به شما عرض کند! مرد دورتر می‌ایستد، زن که و با نقاب بود نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد تا سید صدایش را بهتر بشنود و با بغض و می‌گوید: آقا سید! من را نشناختید؟ سید می‌گوید: نه! بجا نمی‌آورم! زن می‌گوید: من همان خانمی هستم که چند مدت پیش مرا در خیابان لاله‌زار دیدید! یادتان می‌آید که پول را به من دادید و گفتید مال امام حسین است؟ بعد از رفتن شما خیلی حالم شد تا چند دقیقه کردم به امام حسین گفتم: آقا با من چکار داری آخه من ... همان جا بود که قسم خوردم دیگر این رو انجام ندهم و کردم... آقا سید! شما یکبار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید. همان پاکت کار خودش را کرد… من دیگر… خوب شده‌ام! ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖ https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#تلنگر #نقش_ما_در_دین_گریزی نقل شده است شیخ محمــد بافقی یزدی ، مدتی بسیار #گریه میکرد . روزی شاگردانش پرسیدند استاد مدتی است زیاد متأثر و گریانید ، چرا؟ گفت گریه ام برای دین است که این همه در دنیا غیرمسلمان و بی #دین درست کرده ایم؟ سوال کردند استاد چه ربطی دارد؟ شما چه نقشــی در بی دینی دیگران داشته اید؟ شیخ فرمود عملکرد ناشایست و رفتار ناصحیح و گفتار نامطلوب ما باعث شده که این همه غیر مسلمان به اسلام روی نیاورده و در راه نادرست خود گام بردارند اگر ما شیعیــان حضـــرت علی علیه السلام بـــه درستی به آموزه های دینی و مذهبی خود عمل کرده بودیــم ، یک غیر مسلمـــان در #دنیا باقی نمی ماند . همه مسلمان می شدند چرا که همه ی انسان ها بر اساس فطرت خود ، عشق ، محبت ، صحبت ، عدالت ، ظلم ستیزی ، صداقت و#معنویت که در اسلام وجود دارد را میستایند . اگر ما به اسلام عمل می کردیم همه مسلمان می شدند https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: ✅ حکایتی واقعی و بسیار آموزنده : از لحظه ای که در یکی از اتاق های بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان شود و شوهرش می‌خواست او همان جا بماند. از حرف‌های متوجه شدم که زن یک دارد و حالش بسیار است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد شده و یک پسر که در درس می‌خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه‌شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می‌شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی‌کرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می‌روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس‌ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد می‌شود. به زودی برمی‌گردیم...» چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که می‌کرد گفت: «اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه‌ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. با موفقیت انجام شده بود. مرد از سر از پا نمی‌شناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به برگشت. مرد آن شب مثل شب‌های گذشته به خانه نزد. فقط در کنار همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی‌هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی‌توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می‌خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می‌زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می‌شد. روزی در راهرو قدم می‌زدم. وقتی از کنار مرد می‌گذشتم، داشت می‌گفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می‌شود و ما برمی‌گردیم.» نگاهم به او افتاد و ناگهان با دیدم که کارتی در داخل نیست. همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه می کردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره می‌کرد بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که تمام شد. بعد آهسته به من گفت: «خواهش می‌کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلاً برای عمل جراحیش ام. برای این که نگران آینده‌مان نشود، می‌کنم که دارم با تلفن حرف می‌زنم.» در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن های با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی که نیازی به بازی‌های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز نداشت، اما قلب دو نفر را می‌کرد. https://eitaa.com/zandahlm1357
😍💝 💢از زبان همسر شهید💢 ٣ … تا اینکه یک روز به سرم زد و زنگ زدم ۱۱۸😯 به هر طریقی بود شماره بابای محسن را ازشان گرفتم. بعد بدون آن که فکر کنم این کار خوب است یا نه تماس گرفتم منزلشان. 😮 گوشی را جواب داد. 😌 گفتم: " آقا محسن هست؟" گفت: "نه شما؟" گفتم: "عباسی هستم. از . لطفاً بهشون بگید با من تماس بگیرن! " یک ساعت بعد محسن تماس گرفت. صدایش را که شنیدم پشت تلفن و شروع کردم به 😭 . پرسیدم:"خوبی؟"😢 گفت: "بله." گفتم: "همین برام مهم بود. دیگه به من زنگ نزن! " گوشی را . یک لحظه با خودم گفتم: "وای خدایا!من چی کردم!! 😲 ‼️ چه کار اشتباهی انجام دادم! با این وجود،بیش از هر موقع دلم برایش لک می زد.😭 محسن شروع کرد به زنگ زدم به من. گوشی را جواب نمی دادم. پیام داد: "زهرا خانم تورو خدا بردارین." آنقدر زنگ زد و زنگ زد که بالاخره گوشی را برداشتم🙂 . گفت: "حقیقتش من حس می کنم این تماس های ما داره میشه. " . لحظه ای کرد و گفت: "برای همین می خوام بیام خواستگاری تون. "😌 . اشک و خنده هام توی هم قاطی شده بود. از خوشحالی داشتم بال درمی‌آوردم داشتم از ذوق می مردم می خواستم داد بزنم. 😭😍 . . زهرا عباسی: از زهرایم شنیدم که محسن می‌خواهد بیاید خواستگاری. می دانستم توی "کتاب شهر" کار می کند. چادرم را سر کردم و به بهانه خرید کتاب رفتم آنجا. . می خواستم ببینمش. براندازش کنم. اخلاق و رفتار و برخوردش را ببینم. 🤨 باهاش که حرف زدم حتی سرش را بالا نیاورد که نگاهم کند. 😌 همان موقع رفت توی دلم. 😍 با خودم گفتم: "این بهترین شوهر برای زهرای منه. " . وقتی هم مادرش آمد خانه مان که زهرا را ببیند، هی وسوسه شدم که همان موقع جواب بله را بدهم.😮 با خودم گفتم زشته خوبیت نداره الان چه فکری درباره من و زهرا میکنن. . گذاشتم تا آن روز تمام شود فرداش که نماز صبح را خواندم دیگر همان کله صبح زنگ زدم خانه‌شان.!😇 . به مادرش گفتم:" حاج خانوم ما فکر می کردیم استخاره هم خوب اومده. جوابمون بله است. از این لحظه به بعد آقا محسن پسر ما هم هست."😍 ❤️ ❤️❤️👇👇👇 .......: @zandahlm1357
⁉️چرا ده روز میکنیم؟ اولا: میفرماید وقتي ماه فرا ميرسيد در چهره‌ی پدرم آثار شادي ديده نميشد و همواره بودند، تا در روز دهم، که روز ، و او بود و ميفرمود: در اين روز بود كه را به شهادت رساندند.‌ 📚امالی، ص ۱۰۱ ‌ ‌ ثانیا:به خاطر اين كه در طول ده روز فرصت مناسي براي تبين اهداف عالي حضرت سيد الشهداء و فلسفه سوگواري براي آن حضرت باشد، مانند: 1⃣حيات مجدد اسلام و احياي سنت 2⃣حفظ مكتب و شريعت 3⃣تحكيم باورهاي ديني مردم با آشنا شدن توده هابا معارف ديني 4⃣پيوند عميق عاطفي ميان امت و الگوهاي راستين 5⃣اعلام وفاداري نسبت به مظلوم و مخالفت با ظالم 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
▪️خون کردن ديوار دار الاماره برای علیه السلام (به روایت اهل تسنن) 📒 جمال الدین مزی از علما و رجال‌شناسان بزرگ اهل تسنن و ابن عساکر از علما و مورخین بزرگ اهل تسنن روایت کرده‌اند: ✍ حدثني أبو يحيى مهدي بن ميمون قال: سمعت مروان مولى هند بنت المهلب، قال: حدثني بواب عبيد الله بن زياد أنه لما جئ برأس الحسين فوضع بين يديه، رأيت حيطان دار الامارة تسايل دما. 📚 تهذيب الكمال، ج ۶، ص۴۳۴ 📚 تاريخ مدينة دمشق، ج۱۴، ص۲۲۹ 📝 دربان (لعنت الله علیه) گفت: هنگامی که سر مبارک امام حسین عليه السلام را در برابر ابن زياد نهادند، دیدم كه از دیوارهاى دار الاماره جارى می‌‏گشت. 🚩https://eitaa.com/zandahlm1357
10252.pdf
564.1K
🔰 ✅ جستاری پيرامون عليهم السلام برای عليه السلام ⭕ این روایات صرفا دلیل بر بر علیه السلام نمی باشد، بلکه به صورت کلی را ثابت می کند، همانطور که در تعدادی از این روایات آمده خود از شاعران درخواست می کنند  که کنند و امام معصوم و مکرمشان علیهم السلام می کردند. ⚫ https://eitaa.com/zandahlm1357
⚫️ حجّة بن الحسن علیهماالسلام می‌فرماید: «فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً...¹»؛ ای جدّ بزرگوار، صبح و شب بر شهادت تو می‌کنم... را بخوانید؛ مردم در مجالس بخوانند؛ اوست.... ◼️ https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا راه جبران برای جاماندگان است؟ 🔊 👈 توصیه علیه‌السلام به در عالم رؤيا بر اینکه برای جاماندگان کار میکند. 💥ببینید و انتشار دهید https://eitaa.com/zandahlm1357
🔰داستانی زیبا از که باعث جان صاحبان خانه شد❗️ 🔸الهام خداوند و شدن دزد 🔻در يکى از شهرهاى ايران، زن و مردى با هم کردند، يک سال و چند ماه از عروسى ايشان گذشت و خداوند کودکی به آنها هدیه کرد. 🔻در شب سردى از زمستان زن و شوهر و کودک همگى در اتاق خواب بودند که دزدى تصميم مى گيرد از آن منزل سرقت کند ـ گاهى پروردگار را نزد يک دزد مى برد و نمى گذارد دزدى کند ـ هيچ کس از حادثه اى که قرار است اتفاق بيفتد ندارد، نه همسايه ها و نه پدر و مادر. حفظ اين خانواده به وسيله يک دزد نيز ممکن است! 🔻نيمه شب دزد وارد اتاق مى شود، مى بيند زن و شوهر جوان خوابند، تمام اثاث ها هم است، قالى ها، فرش ها. داخل کمد لباس هاى قيمتى، طلا و نقره هست، خيلى خوشحال مى شود. يک لحظه به اين امر فکر مى کند که اگر اين نوزاد بيدار شود و گريه کند و اين زن و شوهر نيز بيدار شوند، در آن صورت من نمى توانم کارى بکنم. 🔻به او الهام مى شود، آهسته کودک را بلند مى کند و در ايوان خانه مى گذارد و برمى گردد که بلافاصله کودک بيدار مى شود و گريه مى کند و سپس پدر و مادر به دنبال کودک بيرون مى آيند. ❤️خداوند را طورى قرار داده است که با کوچک ترين صداى فرزند بيدار مى شود، اگر مادر بيدار نشود هزاران خطر بچه ها را از بين مى برد. 🔻مادر مى بيند صداى گريه بچه مى آيد ولى بچه سر جايش نيست، با وحشت شوهر را بيدار مى کند و مى بينند صدا از بيرون مى آيد. بچه سه ماهه که بيرون نمى تواند برود! وحشت زده با همديگر به طرف ايوان مى دوند. در همين لحظه طاق چوبىِ موريانه خورده فرو مى ريزد و صداى ريزش طاق، همسايه ها را بيدار کرده، همه داخل کوچه براى نجات آنان مى آيند و مى بينند زن و شوهر و بچه بيرون از خانه هستند. 🔻گرد و غبار اتاق نشست، دزد هم بين مردم بود و چيزى نمى گفت، ولى فکر کرد اگر من بروم اين داستان را براى آنها بگويم آنها به خدا بيشتر می‌شود. حال که نتوانستيم دزدى کنيم، اعتقاد مردم را به خدا زياد کنيم! 🔻دزد جلو آمد و به زن و شوهر گفت: داستان از اين قرار است. زن و شوهر و همسایه‌ها دزد را و رها کردند و پول خوبى نيز به او دادند و گفتند: برو با اين پول کاسبى کن، ديگر هم دزدى نکن. دزد گفت: 💠دنبال دزدى نخواهم رفت و اگر به من پول هم نمى داديد من دنبال دزدى نمى رفتم.💠 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌https://eitaa.com/zandahlm1357
روایت 127 کتاب جهاد.mp3
20.2M
✨✨ 📚 🎧👆 ✨ جلسه ۲۰ ✨موضوع: بر خویشتن. فرازی از اندرزهای پروردگار عالم به مسیح علیه السلام. انواع گریه و فضیلت آنها در اسلام. 🔊 : 📚 شرح روایات کتاب الجهاد اثر شیخ (ره) ✨ ✅ ارسال به دیگران فراموش نشود 🙏 ═══✼🍃🌹🍃✼══