eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.5هزار عکس
35.2هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام من ی پسر 2 سال ده ماهه دارم و خیلی تو این سال اشتباهاتی داشتم و به واسته این اشتباهاتم که نمیتوانم به زبانم بیاورم فرزندم پرخاشگر شده داد میزنه بچه های هم سن خودش درگیر میشه میزنتشون حرف گوش نمیکنه. سوالم اینه که ایا از الان اشتباهاتم رو تکرار نکنم دیر نشده؟؟؟ پسرم خوب میشه ارام میشه یا نه ؟ممنون میشم جوابم رو بدین و راهنماییم کنید که چ کنم 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و نود و هشتم پاکت کمپوت آناناس را کنار صندلی روی زمین گذاشت و در برابر چشمان سرخ از اشکم که حالا تنها حیرت زده نگاهش می‌کرد، با خوشحالی ادامه داد: «اینا رو عماد داده تا برات بیارم.» نمی‌دانستم از چه کسی صحبت می‌کند که خودش به آرامی خندید و گفت: «داداش نوریه رو می‌گم.» از شنیدن نام برادر نوریه، سراپای وجودم از خشم آتش گرفت که هنوز تصویر نگاه آلوده و طعم طعنه‌های بی‌شرمانه‌اش را فراموش نکرده بودم و پدر بی‌توجه به گونه‌هایم که از عصبانیت سرخ شده بود، همچنان می‌گفت: «پسر خوبیه! الانم که نوریه و خونواده‌اش با من سنگین شدن، اون با من خوبه!» سپس کمی خودش را روی صندلی جلو کشید و همانطور که به چشمان خشمگینم خیره شده بود، با صدایی آهسته زمزمه کرد: «خیلی خاطرت رو می‌خواد! از روزی هم که فهمیده با اون پسره الدنگ به هم زدی، پات وایساده!» برای یک لحظه احساس کردم قلبم از بی‌غیرتی پدرم از حرکت باز ایستاد که دوباره به صندلی تکیه زد و با بادی که به گلویش انداخته بود، اوج بی‌شرمی برادر نوریه را به رخم کشید: «امروز صبح که رفته بودم به نوریه خبر بدم احضاریه دادگاه اومده، عماد منو کشید کنار و باهام حرف زد! گفت به محضی که طلاق بگیری، خودش برات پا جلو میذاره!» به پیشانی‌ام دست نکشیدم اما به وضوح احساس کردم که عرق شرم به جای صورت پدر، پیشانی مرا پُر کرده که همه تن و بدنم از تجاوز یک غریبه لاابالی به زندگی من و همسرم، به رعشه افتاده و زبانم دیگر در دهانم نمی‌چرخید تا جوابی به این همه لاقیدی پدر پیرم بدهم که خودش چین به پیشانی انداخت و در برابر بُهت لبریز تنفرم با حالتی به اصطلاح خیرخواهانه نصیحت کرد: «دیگه غصه چی رو می‌خوری؟ هنوز طلاق نگرفته، خواستگارت پا به جفت وایساده!» و بعد مثل اینکه کاخ خوشبختی من پیش چشمانش مجسم شده باشد، لبخندی زد و با دهانی که نه تنها به هوای خوشبختی من که به آرزوی پیوندی دیگر با خانواده نوریه، آب افتاده بود، ادامه داد: «الهه! خوشبخت میشی! عماد پولداره! با اصل و نسبه! خوش اخلاق و خوش برخورده! از همه مهمتر مثل این پسره رافضی، کافر و مشرک نیس! زندگی‌ات از این رو به اون رو میشه!» حالا مجید پاک و نجیب من، کافر و مشرک شده و برادر بی‌شرم و حیای نوریه می‌خواست پیک خوشبختی من شود! از وحشت سخنان شوم و شیطانی پدرم، زبانم بند آمده و نگاهم به دهانش خشک شده بود و هنوز باورم نمی‌شد پدرم که روزی یک مسلمان مقید بود، در مسلک تفکر تکفیر کارش به کجا رسیده که برای دختر شوهر‌دارش، مراسم خواستگاری تدارک می بیند که زبان گشود و حرفی زد که احساس کردم در و دیوار خانه بر سرم خراب شد: «راستش من بهش گفتم دخترم حامله اس. گفتم به فرض اینا همین امروز هم که طلاق بگیرن، نمی‌تونم دخترم رو عقدت کنم. باید صبر کنی بچه اش به دنیا بیاد.» و اگر اشتباه نکنم اینبار زبان شیطان در دهانش چرخید که نه فقط دل من و دخترم که از جنایت جملاتش، زمین و آسمان به لرزه افتاد: «ولی عماد یه چیزی گفت، دیدم راست میگه. گفت این بچه نطفه‌اش ناپاکه! گفت نوه‌ای که از یه کافر رافضی باشه، می‌خوای چی کار؟ گفت سقط کن و خلاص! یه آدرس بهم داد که بری خودت رو راحت کنی. بچه رو که سقط کنی، به محضی که طلاق گرفتی، می‌تونی با عماد عقد کنی!» دیگر تپش‌های قلبم را در سینه‌ام احساس نمی‌کردم و به گمانم از پُتک کلمات مرگباری که یکی پس از دیگر بر فرق سرم کوبیده می‌شد، مُرده بودم که دیگر جریان نفسم هم بند آمده و با آخرین رمقی که برایم مانده بود، خودم را نگه داشته بودم تا از لب تخت به روی زمین سقوط نکنم و همچنان از دهان پدر آتش جهنم بیرون می‌ریخت که کاغذ کوچکی را از جیب پیراهن عربی‌اش بیرون آورد و همانطور که روی پاکت کمپوت‌ها قرارش می‌داد، خندید و گفت: «عماد انقدر خاطرت رو می‌خواد که خودش قراره فردا صبح بیاد دنبالت، با هم بریم همون جایی که می‌گفت. اینم آدرسش. می‌گفت از آشناهاشونه، مطمئنه. وقتی بچه رو سقط کنی و دیگه حامله نباشی، کارمون تو دادگاه هم راحت‌تر میشه. مهریه رو مثل سگ می‌اندازی جلوش و فوری طلاق می‌گیری!» که موبایلش زنگ خورد و همین که نگاهش به صفحه موبایل افتاد، ذوق زده خبر داد: «عماده! زنگ زده خبر بگیره که فردا چه ساعتی بیاد!» و همانطور که به سمت در می‌رفت، به جای جان به لب رسیده من، پاسخ پیشنهاد بی‌شرمانه خودش را با صدای بلند داد: «من بهش میگم دخترم راضیه!» و بعد صدای قهقهه خنده‌های مستانه‌اش با برادر نوریه، گوشم را کَر کرد و به قدری مست کرده بود که بی‌آنکه در را به رویم قفل کند، از پله‌ها پایین رفت. https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
جهاد با نفس 14.MP3
3.77M
🔰 سلسله جلسات 14 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه ❇️ جلسه 4️⃣1️⃣ 🎤 با تدریس از اساتید مهدویت 👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani - سرفرازی - محمد اصفهانی.mp3
5.4M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 وقتي كه در آن ظهر يك دشت دشمن پيش رويت بود وقتي كه تو ماندي و يك كرب و بلا غربت يك خيمه تنهايي در چشمهاي بيقرارت موج ميزد موج ميزد دريايي از صبر و شكيبايي اين را تمام سروها گفتند اين را تمام سروها با قله ها گفتند آزادگي و سرفرازي بي تو معنايي نخواهد داشت از هر طرف رفتي شب بود سياهي بود يعني كه اي خورشيد خون آلود يعني جهان جز با تو فردايي نخواهد داشت يعني كه اي خورشيد خون آلود جهان جز با تو فردايي نخواهد داشت اي با طنين نام تو لب تشنگي سيراب خيل غريبان را درياب درياب خيل غريبان را كه ما باشيم اي آشنا درياب وقتي كه درآن ظهر تو ماندي و يك خيمه تنهايي در چشمهاي بيقرارت موج ميزد موج ميزد درآيي از صبر و شكيبايي اي با طنين نام تو لب تشنگي سيراب خيل غريبان را درياب درياب خيل غريبان را كه ما باشيم اي آشنا درياب. 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
کتاب صوتی "صلح امام حسن علیه السلام" (پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ) اثر شیخ راضی ال یاسین ترجمه
Part07_صلح امام حسن.mp3
7.03M
موقعیت سیاسی در زمان بیعت *خوارج در سپاه امام حسن (ع) *تیپ شناسی سپاه امام *شکاک ها در سپاه امام حسن (ع) *الحمراء در سپاه کوفه *یاران راستین امام *ایده ها و تدابیر امام در اداره حکومت
.......: بازي‌هاي دوران كودكي بازي‌هاي دوران كودكي در مورد بازي كردن پرسيدند؟ بله، بازي هم مي‌كرديم. منتها در كوچه بازي مي‌كرديم؛ در خانه جاي بازي نداشتيم و بازي‌هاي آن وقت بچه‌ها فرق مي‌كرد. يك مقدار هم بازي‌هايي ورزشي بود؛ مثل واليبال و فوتبال و اين‌ها كه بازي مي‌كرديم. من آن موقع در كوچه، با بچه‌ها واليبال بازي مي‌كرديم؛ خيلي هم واليبال را دوست مي‌داشتم. الان هم اگر گاهي بخواهيم ورزش دست جمعي بكنيم – البته با بچه‌هاي خودم – به واليبال رو مي‌آوريم كه ورزش خيلي خوبي است. بازي‌هاي غيرورزشي آن وقت، «گرگم به هوا» و بازي‌هايي بود كه در آن‌ها خيلي معنا و مفهومي نبود؛ يعني اگر فرض كني كه بعضي از بازي‌ها ممكن است براي بچه‌ها آموزنده باشد و انسانِ با تفكر، آن‌ها را انتخاب كند، اين بازي‌هايي كه الان در ذهن من هست، واقعاً اين خصوصيت را نداشت؛ ولي بازي و سر گرمي بود. گفت و شنود رهبر معظم انقلاب با گروهي از نوجوانان و جوانان، ۱۴ https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻در سايه‌ى ايمان، به كمالات مى‌رسيد. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا ...» 🔻تا در مشكلات فردى صابر نباشيد، نمى‌توانيد در برابر دشمنان دين مقاومت كنيد. ابتدا «اصْبِرُوا» سپس‌ «صابِرُوا» 🔻از ديگران عقب نمانيد، اگر كفّار در كفر خود مقاومت مى‌كنند، كشته مى‌دهند و مال خرج مى‌كنند، شما نيز در راه خدا با جان و مال پايدارى كنيد. «صابِرُوا» 🔻مسلمانان بايد مشكلات يكديگر را تحمل كنند و يكديگر را به صبر سفارش كنند. «صابِرُوا» 🔻 اسلام، دين ارتباط است. ارتباط با مردم و خدا و پيامبران. «رابطوا» 🔻 صبر و مصابره و مرابطه بايد جهت‌دار باشد و در مسير تقوا و رضاى الهى قرار گيرد، وگرنه كفّار هم اين امور را دارند. «صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ» 🔻اسلام دين جامعى است، صبر و تقوا در كنار توجّه به مرزها بيان شده است. «اصبروا ... رابطوا» 🔻 اسلام دين جامعى است، صبر و تقوا در كنار توجّه به مرزها بيان شده است. «اصبروا ... رابطوا» 🔻تقوا، مرتبه‌اى بالاتر از ايمان است. «آمنوا ... واتقوا» 🔻 صبر، زمينه‌ى رسيدن به سعادت و پيروزى است. «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» ➖➖➖ 🔸استاد قرائتی
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......: موضع گيرى هايى كه مأمون انتظار نداشت نخستين موضع گيرى امام رضا (ع) به صور گوناگونى براى روبه رو شدن با توطئه هاى مأمون اتّخاذ موضع كرد كه مأمون آن‌ها را قبلأ به حساب نياورده امام تا وقتى كه در مدينه بود از پذيرفتن پيشنهاد مأمون خوددارى مى كرد و آن قدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد كه مأمون به هيچ قيمتى از او دست بردار نمى باشد. حتى برخى از متون تاريخى به اين نكته اشاره كرده اند كه دعوت امام از مدينه به مرو با اختيار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود. اتّخاذ چنان موضع سرسختانه اى براى آن بود كه مأمون بداند كه امام دستخوش نيرنگ وى قرار نمى گيرد و به خوبى به هدف‌ها وتوطئه هاى پنهانيش آگاهى دارد. تازه به اين شيوه امام توانسته بودشك مردم را نيزپيرامون آن رويداد برانگيزد. موضع گيرى دوّم به رغم آن كه مأمون از امام خواسته بود كه از خانواده اش هر كه را كه مى خواهد به مرو بياورد، امام با خود هيچ كس حتى فرزندش جواد (ع) را هم نياورد. در حالى كه آن يك سفر كوتاهى نبود، سفر مأموريتى بس بزرگ و طولانى بود كه بايد امام طبق گفته مأمون رهبرى امّت اسلامى را در دست بگيرد. امام حتى مى دانست كه از آن سفر برايش بازگشتى وجود ندارد. https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: حضرت رضا و حضرت معصومه او را شفا دادند بانوي سعادتمند كه دستها و پاهايش فلج بود و از خرم آباد براي استشفاء از كريمه اهل بيت عليهم السلام وارد قم شده بود. او مي‌گويد شب جمعه بود و اطراف ضريح «حضرت معصومه عليهاالسلام» شلوغ بود و لذا در مسجد بالاي سر مدتي مشغول دعا و توسل بوديم، ساعت يك بعد از نيمه شب كه عنايات بي بي شامل حالم گرديد، به مادرم گفتم كه مرا كنار ضريح ببرد. در كنار ضريح بعد از توسل و دعا خوابم برد، يك آقاي بسيار نوراني با يك بانوي مجلله را در عالم رؤيا ديدم، متوجه [صفحه ۶۴] شدم كه آن مخدره حضرت معصومه عليهاالسلام مي‌باشند، از محضرشان تقاضا كردم كه آن آقا را نيز برايم معرفي كنند. فرمودند: او برادر غريبم علي بن موسي الرضا عليه السلام است كه در خاك خراسان است. گفتم يا امام رضا، يا حضرت معصومه، من غير از شما كسي را ندارم، من شفايم را از شما مي‌خواهم حضرت معصومه عليهاالسلام فرمودند: من از ناحيه گردن تا ناحيه كمر شما را شفا مي‌دهم، بقيه به عهده برادرم مي‌باشد. من خيلي التماس كردم، فرمود: اصرار نكن، آنگاه دست مباركشان را به بدنم كشيدند و شفاي كامل يافتم. حضرت رضا عليه السلام فرمودند! بيا مشهد. بيدار شدم و ديدم هر چه بيماري در ناحيه كمر به بالا داشتم بهبود كامل يافته است به مادر گفتم: مادر من شفا گرفتم. زائراني كه متوجه شفا يافتن من مي‌شدند هجوم آوردند كه لباسهايم را پاره كنند و تبرك نمايند. مادرم مانع شد و فقط طنابي را كه با آن مرا به ضريح بسته بودند آن را بردند و زوار بين خود تقسيم كردند. آنگاه به شهر خودمان برگشتيم، ده روز گذشت مهياي سفر شديم و به تهران رفتيم و از تهران رهسپار مشهد مقدس شديم. زماني كه وارد مشهد مقدس شديم با صندلي چرخدار وارد حرم مطهر شديم. يكي از بانوان بر سرم داد كشيد كه اين چه وضع است با صندلي به داخل حرم مطهر آمده ايد؟! گفتم: خانم، همه دكترها مرا جواب كرده اند، آمده‌ام به محضر دكتر دكترها علي بن موسي الرضا عليه السلام كه انشاء الله جوابم نخواهد كرد، شما با زوار امام رضا چنين رفتار مي‌كنيد؟ او از كرده خود پشيمان شد و معذرت خواست آنگاه همان خانم با گروه ديگري از بانوان به من كمك كردند و مرا كنار حرم مطهر بردند و صندلي را گوشه اي نهادند. آن شب جمعه را تا صبح در كنار حرم مشغول دعا و گريه و توسل شدم ولي نتيجه اي نديدم. مادرم بسيار ناراحت شد كه چرا حضرت عنايتي نفرمودند. گفتم مادر نوميد مباش در هر نااميدي بسي اميد هست و [صفحه ۶۶] پايان هر تاريكي روشنايي است بعدازظهر جمعه خانمي در حرم مشغول مناجات بود چون مرا ديد به حضرت رضا عليه السلام عرض كرد آقا اين دختر واجب تر است اول او را شفا بدهيد. در حرم مشغول دعا و مناجات شديم، شب شد و شب نيز يك دور در قسمت بانوان و يك دور در قسمت آقايان زيارت كرديم و در مسافر خانه اي كه گرفته بوديم برگشتيم. روز شنبه حالات عجيبي داشتم به مادرم اصرار كردم كه زود مرا به حرم مطهر برساند. آن قدر به عنايات امام رضا عليه السلام اميدوار بودم كه به مادرم گفتم يك پيراهن و يك چادر با خود بردارد، گفت: براي چي، گفتم خواهش مي‌كنم نپرسيد. چون وارد حرم شدم بعد از نماز ظهر و عصر روي صندلي چرخدار مشغول دعا و توسل بودم تا خوابم برد در عالم رؤيا ديدم حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام سخنراني مي‌كنند. سه گروه در اطراف آن حضرت گرد آمده اند، يك گروه از نخبه‌هاي اهل مشهد، يك گروه از خدام حرم و يك گروه از زوار. به محضر آقا عرض كردم من گداي كوي شما هستم، از راه دور آمده ام، همه دكترها جوابم كرده اند شما مرا جواب نكنيد. آقا را خيلي قسم دادم، به جان مادرش حضرت زهرا عليهاالسلام، جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و پدر بزرگوارش حضرت موسي بن جعفر عليه السلام. آنگاه به جان حضرت معصومه و حضرت جوادالائمه عليهماالسلام قسم دادم، اشك از ديدگان مباركش جاري شد و فرمود: من همه را دوست دارم ولي بيشتر از همه جواد م را دوست دارم. به او عرض كردم: آقا من فلج هستم قدرت حركت ندارم، فرمود: همه اش درست مي‌شود، نگران مباش يك مرتبه اي صندلي به طرف ضريح مطهر به راه افتاد و من از خواب بيدار شدم. در حرم مطهر با آن همه ازدحام و كثرت زوار، راهي برايم باز شد و تا كنار ضريح رفتم و احدي متعرض من نشد تا دست به ضريح بردم پاهايم راست شد صندلي عقب زده شد. [صفحه ۶۸] مادرم صندلي را به مسافرخانه برد، اهل مسافرخانه پرسيده بودند كه صاحب صندلي چه شد؟ مادرم گفته بود: كه حضرت او را شفا داد. منم كه بين طوطيان گرم ترانه توأم كبوتري شكسته پر در آشيانه توام نيازمند گندمي، در آستانه توأم بال زنان دور بر نقاره خانه توام اگر پرم ز كوي تو، بگو پرم كجا رضا رضا رضا، رضا رضا، رضا رضا، رضا رضا https://eitaa.com/zandahlm1357
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 در یک گروهی با شخصی صحبت می کردم. دقیقا متن سخنانش را در زیر فرستادم. خواستم شما یه پاسخی برای متنش بفرمایید .. [مشکلی با رجعت نیست. مشکل دلیل آن است. چرا باید مثلا امام حسین باز گردد؟ برای کمک به استقرار حق در سراسر جهان؟باشه، قبوله، (گرچه به نظر کاملا شخصی من علی (ع) سزاوارتر است) اما اگر بگویند برای انتقام گرفتن از قاتلینش، اونوقت باید کمی با شک به ماجرا نگاه کرد. بگذریم که حضور دو امام هم تراز به صورت همزمان چندان معنا دار نیست.] ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇 ☝️🏻اولا باید یاد بگیریم در زمینه دینی مخصوصا بحث مهم رجعت وقتی قرار است صحبت کنیم باید با سند و مدرک حرف بزنیم. نظر من و نظر اون و نظر فلان مهم نیست، با سند و مدرک باید حرف زد. بعد در بحث رجعت ما به این نتیجه می رسیم که نه تنها امام حسین (ع) بلکه بقیه ائمه هم رجعت می کنند، مگر فقط امام حسین رجعت می کند؟ 🔹بعد چه کسی گفته رجعت امام حسین فقط انتقام از قاتلینش هست، چه کسی این را گفته؟ برداشت غلط وقتی از روایات بکنیم می شود همین! تنها دلیل رجعت بحث انتقام از دشمنان نیست، ائمه حق و حقوقی را می توانستند در این دنیا به آن برسند که ظالمین نگذاشتند، اینها دوباره برمی گردند که به آن حق و حقوق برسند. همانطور که بقیه انسانهای خوب هم اگر اینطوری باشد جزء آنها قرار می گیرند، جزء رجعت کنندگان قرار می گیرند. 👈🏻اما اینکه حضور چند امام هم تراز همزمان معنا دار نیست‌.. ببخشید چطور حضرت علی (ع)، امام حسن (ع)، امام حسین (ع)، امام سجاد (ع) با همدیگر زنده بودند. ائمه ما اکثرا خودشان و پسرانشان که امام بعدی بود زنده بودند اینکه نشد حرف که چندتا امام هم تراز حضورشان معنا ندارد! عملا بودند ائمه ما زنده بودند. امام حسن و امام حسین با هم بودند همراه با امام علی بودند. پس این هیچ بحث خارج عقلی نیست. باز هم می گویم در بحث رجعت نمی شود با نظر من و این و آن حرف زد، باید حرف ها همراه با سند و مدرک باشد.‌ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👤پاسخ دهنده: (👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)
CQACAgQAAx0CSmRjDAACN8dhMxAt1K8BAAHxPucQIFD9CpSi3qYAAvgHAAK7T1BSeOQR7tHoftIgBA.mp3
3.36M
♨️امام زمان عج رو برا چی میخوایی؟ 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357