eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.2هزار عکس
35.1هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام استاد بنظر شما اگر پیش دبستانی ها هم مجازی باشند، درسته که فرزند مون رو بفرستیم پیش دبستانی؟ لطفا جوابم رو بدید 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و دوازدهم و عبدالله هم درست مثل من از واکنش پدر می‌ترسید که باز تذکر داد: «منم می‌دونم از مسیر قانونی به نتیجه می‌رسی، ولی اگه تو این مدت یه بلایی سرِ خودت یا الهه بیاد، چی؟!!! مجید! باور کن بابا خیلی عوض شده! بابا همیشه اخلاقش تند و عصبی بود، ولی الان خیلی عوض شده! حاضره به خاطر این دختره وهابی و فک و فامیلاش هر کاری بکنه! برادرهای نوریه هر روز میان نخلستون. همین فردا که تو می‌خوای بری نخلستون با بابا صحبت کنی، اونا هم اونجا هستن.» که مجید کلافه شد و با حالتی عصبی پاسخ اینهمه مصلحت‌اندیشی عبدالله را داد: «خُب باشن! مگه من ازشون می‌ترسم؟ مثلاً می‌خوان چی کار کنن؟» و عبدالله حرفی زد که درست از دریای دلواپسی دل من آب می‌خورد: «مجید! همون روز آخر که الهه از خونه اومد بیرون، اگه من دیرتر رسیده بودم، نمی‌دونم چه بلایی سرش اومده بود! من الهه رو از زیر لگدهای بابا کشیدم بیرون! جوری خون جلوی چشماش رو گرفته بود که اگه من نرسیده بودم، الهه رو کشته بود!» از به خاطر آوردن حال آن روزم تا مغز استخوان مجید آتش گرفت که با بغضی که گلوگیرش شده بود، پاسخ داد: «عبدالله! به خدا فکر نمی‌کردم با دخترش اینطوری رفتار کنه! به جون الهه که از جون خودم برام عزیزتره، فکر می‌کردم هوای الهه رو داره! وگرنه غلط می‌کردم زن حامله‌ام رو تنها بذارم!» و تیزی همین حقیقت تلخ بود که بند دل من و عبدالله را پاره می‌کرد و عبدالله با قاطعیت بیشتری ادامه داد: «حالا اگه اونروز یه بلایی سرِ الهه یا بچه‌اش اومده بود، می‌خواستی چی کار کنی؟ خُب تو می‌رفتی شکایت می‌کردی و پلیس هم بابا رو بازداشت می‌کرد، ولی مثلاً بچه‌ات زنده می‌شد؟ یا زبونم لال، الهه برمی‌گشت؟ حالا هم همینه! مملکت قانون داره، دادگاه داره، پلیس داره، همه اینا قبول! ولی اگه بابا یا برادرهای نوریه یه آسیبی به خودت یا الهه زدن، می‌خوای چی کار کنی؟ حتی اگه اونا مجازات بشن، صدمه‌ای که به زندگی‌ات خورده، جبران میشه؟» و حرف مجید، حدیث شرف و غیرت بود که باز استقامت کرد: «عبدالله! تو اگه جای من بودی سکوت می‌کردی تا همه زندگی‌ات رو چپاول کنن؟ به خدا هر چی نگران الهه باشی، من بیشتر نگرانش هستم! هر چی تو نگران بچه من باشی، من همه تن و بدنم براش می‌لرزه! ولی می‌گی چی کار کنم؟ اگه من الان ساکت بشم، پس فردا یه چیز دیگه می‌خوان. اگه امروز از پولم بگذرم، فردا باید از زنم بگذرم، پس فردا باید از بچه‌ام بگذرم! به خدا من هر چی کوتاه بیام، بدتر میشه!» و باز می‌خواست خیال عبدالله را راحت کند که با حالتی متواضعانه ادامه داد: «من فردا با بابا یه جوری حرف می‌زنم که کوتاه بیاد. با زبون خوش راضی‌اش می‌کنم. یه کاری می‌کنم که با خوبی و خوشی همه چی حل بشه!» و این حرف آخرش بود، هر چند من مطمئن بودم دیگر هیچ مسئله‌ای با پدر به مسالمت حل نمی‌شود که تا آخر شب هر چه مجید با لحن آرام و زبان شیرینش زیر گوشم زمزمه می کرد تا دلم قرار بگیرد، قرار نگرفتم و با احساس ترس و وحشتی که از عاقبت کار زندگی‌ام به جانم افتاده بود، به خواب رفتم. نمی‌دانم چقدر از خوابم گذشته بود که صدای وحشتناکی، همه وجودم را در هم شکست. وحشتزده روی تشک نیم‌خیز شدم و با چشمان پُر از هول و هراسم اطرافم را نگاه می‌کردم و نمی‌دانستم چه خبر شده که دیدم مجید کنارم روی تشک نیست. چند بار صدایش کردم ولی به جای جواب مجید، نعره‌های مردان غریبه‌ای را می‌شنیدم و نمی‌فهمیدم چه می‌گویند. قلبم از وحشت، سخت به تپش افتاده و فقط مجید را صدا می‌زدم و هیچ جوابی نمی‌شنیدم. بدن لرزان از ترسم را از روی تشک کَندم و با قدم‌هایی که جرأت پیش رفتن نداشتند، از اتاق خارج شدم. در این خانه غریبه و در تاریکی شب، نمی‌توانستم قدم از قدم بردارم و میان اتاق هال خشکم زده بود که صدای فریاد مجید، قلبم را از جا کَند. بی‌اختیار به سمت صدای مجیدم دویدم که به یکباره همه جا روشن شد و خودم را میان عده‌ای مرد غریبه دیدم. همه با پیراهن‌های عربی و شمشیر بلندی که در دست‌شان می‌رقصید، دورم حلقه زده و به حال زارم قهقهه می‌زدند. https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
جهاد با نفس 28.MP3
2.28M
🔰 سلسله جلسات 28 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه ❇️ جلسه 8️⃣2️⃣ 🎤 با تدریس از اساتید مهدویت 👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب صوتی "صلح امام حسن علیه السلام" (پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ) اثر شیخ راضی ال یاسین ترجمه
Part21_صلح امام حسن.mp3
10.26M
*سیمای صلح *مورخان درباره صلح امام حسن(ع) چه نوشته اند؟ *صلح امام در تاریخ یعقوبی *صلح امام در تاریخ طبری *صلح در کامل ابن اثیر *صلح در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید *صلح در ارشاد شیخ مفید *اختلاف مورخان *چرا امام حسن(ع) همانند امام حسین(ع) شهادت را انتخاب نکرد؟
.......: ساده زيستي آقا -------------------------------------- ------ با اين كه مقام معظم رهبري مي‌توانند از همه امكانات مادي بهره مند شوند، سطح زندگي خصوص ايشان از سطح زندگي يك شهروند معمولي هم پايين تر است. معظم له علاوه بر اين كه از يك زندگي معمولي و سطح پايين بهره مي‌برند، دائماً به مسئولان سفارش مي‌كنند: مواظب زندگي خود باشيد! اسراف نكنيد! آيةاللَّه خامنه اي معتقدند كه مردم را بايد عملاً به ساده زيستي دعوت نمود. خودشان در صف مقدم اين دعوت هستند. ايشان در مناسبت‌هاي خاصي كه برنامه خواندن صيغه عقد دارند، قبل از اجراي صيغه عقد، حدود يك ربع، عروس و داماد و خانواده‌هاي آنها را به رعايت صرفه جويي دعوت مي‌نمايند و مي‌فرمايند: خرج‌هاي گزاف نداشته باشيد. تشريفات و ريخت و پاشي نداشته باشيد. خود آقا هم در زندگي خصوصي شان، دقيقاً همين طور عمل مي‌كنند. معظم له نه حقوق از جايي دريافت مي كنند و نه از وجوهاتي كه از اطراف و اكناف خدمت ايشان مي‌آيد، براي زندگي شخصي خود استفاده مي‌كنند. زندگي ايشان از طريق هدايا و نذوراتي است كه علاقه مندان و ارادتمندان به معظم له تقديم مي‌كنند. فرزندان آقا هم همين طور زندگي مي‌كنند و همين سادگي و ساده زيستي را دارند. حجةالاسلام و المسلمين محمدي گلپايگاني. پرتوي از خورشيد، ص ۵۶. https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️« قَالَ رَبُّنَا ٱلَّذِیۤ أَعۡطَىٰ كُلَّ شَیۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ » 🍃 (ع) گفت: « ما همان کسی است که به هر را او بوده داده؛ سپس کرده است!» (طه - 50 ) 🌍 که قائل به بودن هستند، چه پاسخی در قبال وجود "هوشمندی" دارند؟
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......: موضع گيرى دهم امام به مناسبت برگذارى دو نماز عيد موضعى اتّخاذ كرد كه جالب توجه است. در يكى از آن‌ها ماجرا چنين رخ داد: مأمون از وى درخواست نمود كه با مردم نماز عيد بگذاردتا با ايراد سخنرانى وى آرامشى به قلبشان فروآيد با پى بردن به فضايل امام اطمينان عميقى نسبت به حكومت بيابند. امام (ع) به مجرد دريافت اين پيام، شخصى را نزد مأمون روانه ساخت تا به او بگويد مگر يكى از شروط ما آن نبود كه من دخالتى در امر حكومت نداشته باشم. بنابراين مرا از نماز معذور بدار. مأمون پاسخ داد كه من مى خواهم تا در دل مردم و لشكريان، امر وليعهدى رسوخ يابد تا احساس اطمينان كرده بدانند خدا چگونه تو را بدان برترى بخشيده. امام رضا (ع) دوباره از مأمون خواست تا او را از نماز معاف بدارد و در صورت اصرار شرط كرد كه من به نماز آن چنان خواهم رفت كه رسول خدا (ص) و اميرالمؤمنين على (ع) با مردم به نماز مى رفت. مأمون پاسخ داد كه هر گونه كه مى خواهى برو. از سوى ديگر، مأمون به فرماندهان و همه مأموران دستور داد كه قبل از طلوع آفتاب بر در منزل امام اجتماع كنند. از اين رو تمام كوچه‌ها و خيابان‌ها مملو از جمعيت شد. از خرد و كلان، از كودك وپيرمرد و از زن و مرد همه با اشتياق گرد آمدند و همه فرماندهان نيز سوار بر مركب هاى خويش در اطراف خانه امام به انتظار طلوع آفتاب ايستادند. همين كه آفتاب سر زد امام (ع) از جا برخاست، خود را شست و شو داد و عمامه اى سفيد بر سر نهاد. آن گاه با معطر ساختن خويش با گاه مايى استوار به راه افتاد. امام از كاركنان منزل خويش نيز خواسته بود كه همه همين گونه به راه بيفتند. همه در حالى كه حلقه وار امام را دربرگرفته بودند، از منزل خارج شدند. امام سر به آسمان برداشت و با صدايى چنان نافذ چهاربار تكبير گفت كه گويى هوا و ديوارها تكبيرش را پاسخ مى گفتند. دم در فرماندهان ارتش و مردم منتظر ايستاده و خود را به بهترين وجهى آراسته بودند. امام با اطرافيانش پابرهنه از منزل خارج شد، لحظه اى دم در توقف كرد و اين كلمات را بر زبان جارى ساخت: « الله اكبر، الله اكبر على ما هدانا، الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام، و الحمد الله على ما ابلانا » امام اين‌ها را با صداى بلند مى خواند و مردم نيز هم صدا با او همى گفتند. شهر مرو يك پارچه تكبير شده بود و مردم تحت تأثير آن شرايط به گريه افتاده، شهر را زير پاى خود به لرزه انداخته بودند. چون فرماندهان ارتش و نظاميان با آن صحنه مواجه شدند همه بى اختيار از مركب‌ها به زير آمده، كفش هاى خويش را هم از پايشان درآوردند. امام به سوى نماز حركت آغاز كرد ولى هر ده قدمى كه به پيش مى رفت مى ايستاد و چهاربار تكبير مى گفت. گويى كه در و ديوار شهر و آسمان همه پاسخش مى گفتند. گزارش اين صحنه هاى مهيّج به مأمون مى رسيد و وزيرش فضل بن سهل » به او پند مى داد كه اگر امام به همين شيوه راه خود را تا جايگاه نماز ادامه دهدمردم چنان شيفته اش خواهند شد كه ديگر ما تأمين جانى نخواهيم داشت. و پيشنماز هميشگى را مأمور گزاردن نماز عيد نمود. در آن روز وضع مردم بسيار آشفته شد و صفوفشان در نماز ديگر به نظم نپيوست. در اين جا ذكر دو نكته لازم است: تأثير عاطفى ماجرا و پايگاه مردمى امام اكنون كه دوازده قرن از آن ماجرا مى گذرد، هنوز كه اين داستان را مى خوانيم چنان دچار احساسات مى شويم كه گاهى وصف ناپذير است. حال ببينيد آنان كه در آن روز خود شاهد آن ماجرا بودند چگونه تحت تأثير قرار گرفتند. ديگر نياز به ذكر اين نكته نيست كه ماجراى نماز عيد درست مانند ماجراى نيشابور حاكى از گسترش موقعيّت امام در دل هاى مردم بود. ۲ چرا مأمون خود را به مخاطره افكند؟ اگر هدف مأمون از آن اصرارى كه نسبت به رفتن امام به نماز مى ورزيد اين بود كه مى خواست اهل خراسان و نظاميان را فريب دهد و اطمينان آنان را نسبت به حكومت خود جلب كند. بديهى است كه بازگزداندن امام از نماز پس از پديد آمدن آن شرايط هيجان انگيز و آن جمعيّت سيل آسا، براى مأمون مخاطراتى در بر داشت. چه اين كار معنايش به خشم درآوردن هزاران هزار مردمى بود كه در اوج هيجان و احساسات قرار گرفته بودند. بنابراين اگر مأمون از مجرّد نمازگزاردن امام (ع) بيم داشت پس به چه دليل آن همه اصرار كرده بود كه نماز عيد را حتماً او برگزار كند؟ و اگر نمى ترسيد پس چرا از طوفان احساساتى كه امام درميان مردم برانگيخت، وحشت زده شد؟ ظاهرآ دليل وحشت مأمون چيزى بالاتر از همه اين‌ها بود. او ناگهان متوجه شد كه نكند وقتى امام به منبر رود در زمينه آن آمادگى كه در نهاد و زمينه مردم ايجاد كرده بود، خطبه اى بخواند كه مانند جريان نيشابور اعتقاد به خويشتن را از شروط يكتاپرستى معرفى كند. در آن روز امام درست در زى رسول خدا (ص) و وصيّش حضرت على (ع) در برابر مردم ظاهر شده و به گونه اى مردم را تحت تأثير قرار داده بود كه به قول « فضل بن سهل » جان مأمو
ن و اطرافيانش را به خطر مى انداخت. آن‌ها مى ترسيدند كه امام (ع) در آن روز مرو را كه پايتخت عباسيان بود، به مركز ضدّ عباسى تبديل كند. بنابراين مأمون ترجيح داد كه امام را از نماز بازگرداند و تمام مخاطرات اين كار را نيز بپذيرد. چه هر چه بود زيانش به مراتب برايش كمتر بود. https://eitaa.com/zandahlm1357