eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.5هزار عکس
35.2هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
13.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🔻سوال یک دختر خانم از استاد: آقا مال قدیما بوده الان ما بی حجاب راحت تریم. دکتر رحیم پور ازغدی ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا مبارزه علیه حجاب؟!! در تمدن غربی، حذف زن از هر صنعتی باعث نابودی آن صنعت می شود. 🔻دنیای غرب زنان را با استفاده از فضای رسانه‌ای و تبلیغات به یک مصرف‌کننده سیری‌ناپذیر تبدیل و از سوی دیگر از خود زنان و جاذبه‌های جنسیتی آنان برای همین تبلیغات استفاده می‌شود. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
٩. تشويق مديران موفق سازمان حج و زيارت بايد مديرانى را كه هنگام ثبت نام از زائران زن، به رعايت حجاب كامل آنان تأكيد مى كنند و نيز در طول سفر نسبت به رعايت حجاب، تدابير لازم را مى انديشند، تشويق كنند. در مقابل، بايد با مديرانى كه به اين موضوع اهميت نمى دهند، برخورد كنند و آنها را از ادامه فعاليت براى مدتى كوتاه يا در صورت تكرار، براى هميشه محروم كنند. البته براى اجراى كامل اين طرح، ضرورى است جلسه‌ها و كارگاه هاى دانش افزايى و توجيهى لازم براى مديران و دست اندركاران كاروان‌ها برگزار شود تا هيچ نقطه مبهمى براى آنها باقى نماند. پایان ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
تمديد قبض روح آية اللّه حائرى آية اللّه العظمى حاج شيخ محمّد على اراكى رحمه الله عليه مى فرمودند: پس از مدّتى كه آيت اللّه حاج شيخ عيدالكريم حائرى يزدى رحمه الله عليه در كربلا ساكن بوده است، خواب مى بيند كه به او مى گويند: عمر شما ده روز ديگر بيشتر نيست و از آنجا كه ايشان به اين امور بى اعتنا بود، توجّهى به اين خواب نمى كند. روز دهم كه شيخ با چند نفر از دوستان براى رفع خستگى به باغات كربلا مى رود، در حين كار دچاز لرزش شديدى مى شود. ايشان را با عبا مى پوشانند ولى فائده نمى بخشد. تا اينكه به منزل مى آورند و در بستر كه در حالت احتضار بوده اند، ياد خواب ده روز قبل مى افتند و متوجّه مى شوند كه امروز روز دهم است و آن خواب، خواب درستى بوده است. در همان بستر رو به سوى گنبد مطهّر حضرت سيّدالشهدا عليه السلام مى كند و عرض مى كند: (آقا! مردن حق است ولى هنوز دستم خالى است. مستدعى است كه تمديد بفرمائيد كه دستم خالى نباشد). ناگهان مى بيند كه سقف شكافته مى شود و دو نفر آمدند براى قبض روح و در همين حال ملكى آمد و گفت: تمديد شد! پس از آن بود كه حوزه علميّه قم را تاءسيس كرد كه اگر ايشان نبود الا ن شايد اثرى از اين حوزه نبود. (۹۵) از علماء ✍محمدتقی صرفی پور ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
💠 👈ماجرای تشرفات شیخ انصاری رحمه الله به محضرنورانی حضرت علیه السلام 🔹 یکی از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی انصاری می‌گوید: «نیمه شبی در کربلا از خانه بیرون آمدم، در حالی که کوچه‌ها گل آلود و تاریک بودند و من چراغی با خود برداشته بودم. از دور شخصی را دیدم، که چون به او نزدیک شدم دیدم، استادم شیخ انصاری است. با دیدن ایشان به فکر فرو رفتم که در این کوچه‌های گل آلود با چشم ضعیف به کجا می‌روند؟! 🔸 از بیم آنکه مبادا کسی در کمین ایشان باشد، آهسته به دنبالش حرکت کردم. شیخ رفت تا در کنار خانه ای ایستاد و در کنار درِ آن خانه زیارت جامعه را با یک توجّه خاصّی خواند، سپس داخل آن منزل گردید. من دیگر چیزی نمی دیدم امّا صدای شیخ را می شنیدم که با کسی سخن می‌گفت. ساعتی بعد به حرم مطهّر مشرّف گشتم و شیخ را در آنجا دیدم. 🔺 بعدها که به خدمت ایشان رسیدم و داستان آن شب را جویا شدم پس از اصرار زیاد به من، فرمودند: «گاهی برای رسیدن به خدمت امام عصر اجازه پیدا می‌کنم و در کنار آن خانه (که تو آن را پیدا نخواهی کرد.) می‌روم و زیارت جامعه را می‌خوانم، چنانچه اجازه ثانوی برسد خدمت آن حضرت شرفیاب می‌شوم و مطالب لازم را از آن سرور می‌پرسم و یاری می‌خواهم و برمی گردم. ☑️ سپس شیخ مرتضی انصاری از من پیمان گرفت که تا هنگام حیاتش این مطلب را برای کسی اظهار نکنم. 📚 ملاقات علمای بزرگ اسلام با امام زمان، ص ۶ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
عاشقانه مذهبی: سورن لبخندی زد و از اینه به پریناز نگاه کرد و گفت:خواهش میکنم... اگر کمکی خواستید... در خدمتم...صبحا معمولا سورن سرحال تر از همه ی انها بود.دیگر از ان خشکی سابق در امده بود و کمی با انها صحبت میکرد.ترانه خواب و بیدار بود که رسیدند.ترانه روی زمین نشست و شمیم را پایین کشید و بلافاصله سرش را روی شانه ی او گذاشت.شمیم حرصی شد و گفت:ترانه بالشت خونه است...ترانه ناله مانند گفت:نه.... تو ام....خوبی.... جای بالشمو میگیری....شمیم حرفی زد.سحرو پریناز رو به رویشان نشستند.سحر:شمیم؟؟؟ شمیم که به رو ه رو خیره بود نگاهش را به سحر دوخت و گفت:هاااااان؟ پریناز:چیه؟دپی؟ شمیم:نه بابا...سحر:چته خوب؟؟؟ شمیم خم شد تا از کیفش کتابی را در اورد که ترانه نالید:اینقدر تکون نخور....شمیم نفس عمیقی کشید و گفت:ترانه پاشو له شدم...ترانه: نه ه ه ه ه ه... تو رو خدا فقط پنج دقیقه...شمیم با حرص کتابش را ورق زد و پریناز پرسید:چیه شمیم؟طوری شده؟ شمیم اهی کشید و گفت:مادر بزرگم ازدواج کرد.ترانه سرش را از روی شانه ی او بلند کرد ... با چشمهای خمار و خواب الود گفت:مبارکه... و ناشیانه کل کشید...شمیم سقلمه ای به شکمش زد که ترانه دولا شد.ترانه با ناله گفت:بمیری شمیم... رخت عزای تو رو بپوشم... سوراخ شد دلم...شمیم لبخند پیروزمندانه ای زد و سحر پرسید:اینکه ناراحتی نداره؟ شمیم:بابام با کل عمه هام و مادربزرگم و خالصه هرکی که با این وصلت موافق بود... قطع رابطه کرد.پریناز:بهتر...ترانه:... فامیل کمتر زندگی بهتر...شمیم به نقطه ای دور خیره شد و چیزی نگفت.سحر:شمیم از چی ناراحتی؟ شمیم:بابام...پریناز مضطرب پرسید:بابات حالش خوبه؟؟؟ شمیم: سکته...سه دختر هینی کشیدند و ترانه گفت:خوب الان حالش چطوره؟ شمیم:سکته رو رد کرده...پریناز:اخ... الهی بمیرم... چطوری اینطوری شد؟ شمیم:وقتی از خونه ی مادر بزرگم بر میگشت...اونقدر عصبانی بود که سکته کرد.سحر:الان بیمارستانن؟ شمیم سرش را به معنای اره تکان داد و ترانه گفت:خوب رد کرده دیگه... خوب میشن ایشاالله...شمیم بالاخره لبخند ی زد و گفت:اره خدا رو شکر...دختر ها نفس راحتی کشیدند و شمیم ادامه داد:ولی دیشب خیلی ترسیدیم...وقتی تلفن زنگ زد و خبردار شدیم... مامانم غش کرد.. شیدا از شدت گریه نفسش در نمیومد....دست تنها... نمیدونستم چیکار کنم...سحر:خوب خدا رو شکر همه چی به خیر گذشت... مگه نه؟ شمیم نفس عمیقی کشید و گفت:اره... ولی تا صبح خوابم نبرد...ترانه:فدای تو بشم.... بیا رو پای من بخواب...هر چند مثل تو گوشتالو نیستم...شمیم با صدای بلند خندید و گفت:نمیری ترانه...ترانه:راستی به عروس خانم بگو بیاد یه دستی رو سر ما بکشه... بلکه دو تا خواستگار واسه ی ما بیاد...سحر لبخندی به ترانه زد.ترانه منظور لبخند عمیق سحر را متوجه نشد و ادامه داد : سحر این طالب کی میخواد بیاد؟؟؟من جهازم تکمیله....پریناز خندید و گفت:منم... دو روز پیش مامان داشت ست لیوان شیش تایی و تو کمد میچپوند...ترانه:تو دلتو صابون نزن.... اونا مال پریچهره....پریناز اخمی کرد و گفت:نه خیرم.... کمد دست چپی مال پریچهره.... راستیه مال منه...ترانه برایش شکلکی در اورد و هر چهار نفر خندیدند.شمیم زانوهایش را در اغوش گرفت و گفت:راستی بچه ها... دوست دارین شوهر ایندتون چه جوری باشه؟؟؟ پریناز نفس عمیقی کشید و گفت:عاشق.... یه عاشق واقعی....شمیم رو به سحر پرسید:توچی؟ سحر شانه ای بالا انداخت و گفت:نمیدونم...ترانه:پولدار باشه... فقط...سحر چشمهایش گرد شد... و ترانه ادامه داد:چاق باشه... کپل باشه... کچل باشه... هر چی باشه.... اما پولدار باشه... من اعصاب زندگی تو خونه ی منهای شصت و تو کاسه کوزه ی گلی غذا خوردن و اینا رو ندارم....یه پیر مرد هف هفوی هشتاد ساله...کم کم هفتاد و پنج ساله... که همون شب اول بمیره... ارثش برسه به من....پریناز:اومدیم شب اول نمرد.... اون وقت چی؟؟؟ ترانه چشمکی زد وبا لحنی محکم گفت:میمیره...شمیم:اومدیمو نمرد...سه روز بعد مرد...شب اول و چی میکنی؟ ترانه:بچه ها علم ثابت کرده میمیره.. پیرمرد که طاقت هیجان داره..... تا قرص زیر زبونیشو بهش برسونم رفته اون دنیا...سحر و پریناز و شمیم با صدای بلند خندیدند وسحر گفت:نمیری ترانه....ترانه:دیدید میمیره... هیجان واسه ی یه پیر مرد ضرر داره.... اونم چه هیجانی... یه دختر 75 ساله ی خوش بر و رو... نچاد یه وقت...گیر میکنم تو گلوش.... اون وقت که مرد... منم و پوالش..... سفر اروپا...دور دنیا.... میرم کره ی ماه...شمیم خندید و گفت:اینو خوب اومدی...واست جور
میکنم...پرتابت کنیم کره ی ماه... ازشرت خالص بشیم...پریناز رو به سحر گفت:تو واقعا نمیدونی؟؟؟ سحر از موضوع پرت شده بود...سرش را باال گرفت و گفت:هاان؟-خوب... خوب... همینا دیگه.... عاشق باشه... پول برام مهم نیست.... و به ترانه خیره شد که با دندانش گوشه ی ناخن بلندش را فرم میداد ... در همان حال پرسید:خودت چی شمیم؟؟؟؟ شمیم:خوشگل باشه...فقط.... خوشگل و خوشتیپ....پول و عشق بخوره تو سرش.... دو روز دنیا میخوام پز شوهرمو بدم به دوستام....ترانه خندید و گفت: خوشگل باشه که تو رو نمیگیره....هر چهار نفر خندیدند.شمیم بهتر بود... چقدر محیط مدرسه را دوست داشت... در اینجا همه ی مشکالتش به فراموشی سپرده میشد.خانم دلفان مثل ارواح خبیث بالای سرشان نازل شد.ترانه بی اراده استین هایش را پایین داد و شمیم موهایش را داخل مقنعه فرستاد.....پریناز کاپشنش را پوشید تا تنگی مانتویش به چشم نیاید.خانم دلفان:ببینم ناخن هاتو یوسفی؟؟؟ ترانه لبش را به دندان گرفت و گفت:فردا کوتاهشون میکنم خانم...خانم دلفان نچ نچی کردو داخل دفترچه مشکی همیشه به دستش چیزی یادداشت کرد.سپس به پریناز خیره شد که سعی داشت... پاچه ی شلوارش را پایین بکشد.خانم دلفان یک تای ابرویش را بالا داد و گفت:پارسا... جوراب مچی پوشیدی؟؟؟ پریناز:به خدا همه ی جورابام کثیف بود...خانم دلفان باز دفترچه اش را با زکرد و مشغول یادداشت شد. و قبل از انکه به شمیم و سحر چیزی بگوید متوجه اب بازی دو اول دبیرستانی در کنار اب خوری شد... با گامهایی تند به سمت انها رفت و فریاد زد:صبح اول صبحی... وقت اینکاراست؟ ترانه:بمیرم واسه ی شوهرش...شمیم:عمرا اگه شوهر داشته باشه....ترشیده است که اینقدر عقده ایه...پریناز:فکر کنم مادر بزرگت اول بیاد یه دستی روسر خانم دلفان بکشه....ترانه:اره... اره... یه دلفین پیر از اقیانوس واسش پیدا کنیم....سحر: بی نمک...پریناز:خوبه به سیبلها گیر نداد....شمیم:باز تو صفا دادی که...پریناز:خوب میرفت تو چایی... چی میکردم؟؟؟ سحر:ایییییی..... چندش...پریناز حرفی نزد و زنگ صف خورده شد و دخترها بلند شدند.پریناز حرفی نزد و زنگ صف خورده شد و دخترها بلند شدند و به صف شدند. ترانه روی نیمکت لم داد و زانویش را به جامیز تکیه داد. پریناز که روی میز نشسته بود گفت:دو هفته ی دیگه امتحانای ترم اوله.... سحر:سلیمی هنوز دو فصل از جبر و درس نداره... شمیم:مهدوی قراره سواالی هندسه و دربیاره... میگن خیلی سختگیره... ترانه :ووووووای... کی حال امتحان داره... کاش قبل امتحانا یه اردویی... سینمایی جایی میرفتیما...نه؟؟؟ سحر:وای میدونی چند وقته سینما نرفتیم؟؟؟ ترانه سیخ نشست و گفت:پنج شنبه بریم؟؟؟ شمیم خواست چیزی بگوید که جلوی در کلاس همهمه ای شد. ترانه داد زد:چه خبره؟؟؟ هدیه:نمیدونم؟ ترانه ایستاد و رو به هانیه که نماینده ی کلاس بود گفت:چیه نماینده؟چه خبره؟ هانیه کلافه داد زد:بشینید سر جاتون... اه... دخترها کمی ارام گرفتن... هانیه کاغذهایی را به دست بچه ها میداد. سحر:اینا چین....؟ هانیه: رضایت نامه... و رو به طناز گفت:پاشو قیمت و تاریخ و رو تخته بنویس... طناز بلند شد و به پای تخته رفت. هانیه به ته کلاس رسید به جز پریناز و شمیم به ترانه و سحر برگه های رضایت نامه رو داد و گفت: قراره چهار شنبه بریم اردوگاه...پنج شنبه هم تعطیل رسمیه...قراره دو روز اونجا بمونیم.... تا جمعه عصر.... باحاله نه؟ ترانه نگاهی به شمیم و پریناز انداخت و با کمی دلهره که در صدایش موج میزد گفت:همه ی کلاسا؟؟؟ هانیه که با دو انگشت مشغول کندن جوش روی چانه اش بود گفت:اوهوممم... فقط پایه ی سوم و رو به پریناز و شمیم گفت:رضایت نامه هاتونو از نمایندتون بگیرید... دخترها نفس راحتی کشیدند و شمیم با خنده گفت: ترانه سقت بیاد پایین...ترانه خندید و گفت:مرض... ولی خدایی کاش از خدا یه چیز دیگه میخواستما.... سحر که لبخندی روی لبهایش بود گفت:مثال چی؟؟؟ ترانه:شووووووووور... پریناز غش غش خندید و گفت:نمیری ترانه... ترانه کش و قوسی داد و گفت:وای چه با حال نزدیک دوروز باهمیم... ✍✍نام داستان راننده سرویس ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
کارگاه خویشتن داری 35.mp3
11.79M
۳۵ ✍ واکنش ما در برابر موفقیت‌های دیگران، می‌تواند رشددهنده روح ما باشد یا سوزاننده‌ی آن ... "حسادت" بسرعت روح ما را به آتش می‌کشد! 🔅 خویشتن‌داری در چنین مواقعی، مبارزه با حسادت درون، و شریک شدن در شادی دیگران است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani - یک شاخه گل 435 - استاد گلپایگانی.mp3
7M
‌ ‌✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 زان می که داد ساقی مجلس به دست ما بالا گرفت کار دل می پرست ما از پا درآمدیم به راه وفا دریغ یاران بی وفا نگرفتند دست ما با یک نگاه بس دل هوشیارصید اوست هر جا که پا به ناز نهد ترک مست ما 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
14.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓فلسفه غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف چیست؟ استاد محمدی ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸مــیــلاد بــا سـعــادت 💫صدف دریای ایثار و عصمت 🌸پرورش یافته دامان ولایت 💫محبوب مصطفی(صلی الله علیه وآله) 🌸و نور دیده مرتضی(علیه‌السلام) 💫سکاندار کربلا🕌 🌸وعطرخوش زهرا(سلام الله علیها) 💫و الگوی عفاف و پاکی 🌸حضرت زینب(سلام الله علیها) مبارکــــــــَ بـــاد ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
13.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 اولین و قدیمی ترین تلاوت رسمی انور ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
آيه۵۰ ۵۰- قُل لاَّ اءَقُولُ لَكُمْ عِنْدِى خَزَآئِنُ اللّهِ وَلاَ اءَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَ اءَقُولُ لَكُمْ إِنِّى مَلَكٌ إِنْ اءَتَّبِعُ إِلا مَا يُوحَىَّ إِلَىَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الاَْعْمَى وَ الْبَصِيرُ اءَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ (اى پيامبر! به مردم) بگو: من ادّعا نمى كنم كه گنجينه هاى خداوند نزد من است و من غيب هم نمى دانم و ادّعا نمى كنم كه من فرشته ام، من جز آنچه را به من وحى مى شود پيروى نمى كنم. بگو: آيا نابينا و بينا برابرند؟ آيا نمى انديشيد؟ نكته ها O گويا مردم بى ايمان خيال مى كردند كسى مى تواند پيامبر باشد كه خزائن الهى در اختيارش باشد، يا انتظار داشتند تمام كارهاى خود را از مسير علم غيب حل كند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين آيه ماءمور مى شود با صراحت جلوى توقّعات نابجا و پندارهاى غلط آنان را بگيرد و محدوده ى وظائف خود را بيان كند و بگويد: معجزات من نيز در چهارچوب وحى الهى است، نه تمايلات شما و بدانيد كه هر كجا به من وحى شد معجزه ارائه خواهم داد، نه هر كجا و هرچه شما هوس كنيد. O در اين آيه، غيب دانستن پيامبر به صورت مستقل نفى شده، ولى گاهى آگاهى هايى از غيب به پيامبر عطا شده است. خداوند بارها درباره ى تاريخ حضرت يوسف و مريم و نوح و... به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرموده است: ذلك من انباءالغيب نوحيه اليك اين قصه ها، اطلاعات غيبى است كه به تو مى دهيم. در آخر سوره ى جنّ هم فرموده است: خداوند علم غيب دارد و آن را جز به اولياى خويش عطا نمى كند. پس علم غيب مخصوص خداست و اگر بخواهد گوشه اى از آن را در اختيار اولياى خود قرار مى دهد. O برخورد همه ى انبيا با مردم يكسان بوده است. همين سخنان را حضرت نوح هم به مردم خود مى گفت. (۱۱۹) پيام ها ۱- صداقت انبيا، تا آنجاست كه اگر فاقد قدرتى باشند، به مردم اعلام مى كنند. قل لا اءقول ۲- از كارهاى انبيا، مبارزه با خرافه گرايى و شخصيّت سازى كاذب است. لااقول... لا اعلم ۳- از پيامبران، توقعات بيجا نداشته باشيد. لا اقول لكم عندى خزائن اللّه ۴- زندگى، اهداف و شيوه ى كار رهبر بايد صريح و روشن براى مردم بيان شود. قل لا اقول... ۵- نگذاريد مردم، شمارا بيش از آنچه هستيد بپندارند. (شخصيّت‌ها اگر القاب كاذب را از خود نفى كنند، جلوى غلوها و انحرافات گرفته مى شود). لا اقول لكم عندى خزائن اللّه... ۶- انبيا، با پول و تهديد و تطميع كار نمى كردند، تا ديگران از روى ترس و طمع، دور آنان جمع نشوند و خيال نكنند كه اگر با پيامبر باشند، از علم غيب يا خزانه ى الهى مشكلاتشان حل خواهد شد. قل لا اقول... ۷- پيامبر براى زندگى شخصى يا اداره ى حكومت، همچون ديگران از مسير عادّى اقدام مى كند و از علم غيب و خزانه ى الهى استفاده شخصى نمى كند، گرچه براى اثبات نبوّت لازم است استفاده كند. لا اعلم الغيب ۸- گرچه پيامبر خزائن الهى و علم غيب ندارد، ولى چون به او وحى مى شود بايد از او پيروى كرد. يوحى الىّ ۹- كار پيامبر، نه بر اساس خيال و سليقه است، نه بر اساس تمايلات اجتماعى يا محيط زدگى، بلكه تنها براساس پيروى از وحى است. ان اتّبع الاّ مايوحى الى ۱۰- رفتار و گفتار پيامبران، براى ما حجّت است، چون بر مبناى وحى است. ان اتّبع الا ما يوحى الى ۱۱- پيروى از انبيا، بصيرت واعراض از آنان، نابينايى است. قل هل يستوى الاعمى و البصير ۱۲- فكر صحيح، انسان را به پيروى از انبيا وامى دارد و بهانه‌ها و توقعات را كنار مى گذارد. اءفلا تتفكّرون ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357