eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.5هزار عکس
35.3هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نشست فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با سران طوایف سیستان‌وبلوچستان 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔶برای مسدود کردن تماس‌های تبلیغاتی چه کنیم؟ 👤رئیس سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی: 🔹تمامی دارندگان پروانه ارائه خدمات تلفن همراه موظف شده‌اند سامانه تشخیص تماس‌های صوتی تبلیغاتی مزاحم و ناخواسته را مطابق با ضوابط ابلاغی رگولاتوری راه‌اندازی کنند. 🔹اپراتورها موظفند سامانه کشف تخلف پیامکی خود را راه‌اندازی و سیم‌کارت‌های متخلف را شناسایی و آنها را مسدود کنند. 🔹کاربران نیز می‌توانند با مراجعه به سامانه ۱۹۵ شکایت خود را ثبت کنند. مشترکان تلفن همراه می‌توانند با شماره‌گیری کد دستوری * برای غیرفعال‌سازی دریافت پیامک‌ها اقدام کنند. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔶کارگروه ملی کاهش آلودگی هوا برای مشهد ۲ مصوبه داشت 🔹دومین جلسه کارگروه ملی کاهش آلودگی هوا در دولت چهاردهم با حضور محمدجعفر قایم‌پناه، معاون اجرایی رییس جمهور و شینا انصاری، رییس سازمان حفاظت محیط زیست برگزار شد که ٩ مصوبه که ۲مصوبه نخست آن به طور مشخص مربوط به مشهد است. 🔹تشکیل کارگروه تخصصی اسقاط خودرو، برقی سازی ناوگان حمل و نقل عمومی، اجباری سازی استاندارد ملی نفت کوره و ارتقاء کیفی سوخت برخی از مصوبات کارگروه ملی کاهش آلودگی هوا است. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔸 نشست رهبران اروپایی درپی انتخاب ترامپ/ درخواست برای حمایت از اوکراین و پرهیز از جنگ تجاری ▫️رهبران اروپایی امروز پنجشنبه در نشست خود در بوداپست مجارستان از «دونالد ترامپ» رئیس جمهور منتخب آمریکا خواستند که از جنگ تجاری دوری، از اوکراین حمایت و از برهم زدن نظم جهانی کنونی خودداری کند. ▫️شارل میشل رئیس شورای اروپا امروز پنجشنبه در جمع حدود ۵۰ رهبر اروپایی دیگر در نشست بوداپست از دونالد ترامپ خواستند که به حمایت آمریکا از اوکراین ادامه دهد. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔴واکنش محمد جواد ظریف، معاون راهبردی رئیس جمهور به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا : ایران تحت تاثیر تهدید قرار نمی گیرد اما به احترام توجه می کند 🔹مردم آمریکا، از جمله بیشتر مسلمانان، با رأی خود به‌وضوح مخالفت خود را با یک سالِ شرم‌آورِ همدستی ایالات متحده در جنایت‌های اسرائیل در غزه و کشتار در لبنان نشان دادند. 🔹امیدواریم که دولت جدید ترامپ و ونس به وعده‌های خود در مورد خودداری از جنگ‌ها عمل کنند و درس مهمی که مردم آمریکا پیرامون پایان دادن به جنگ‌ها و پیشگیری از جنگ‌های جدید یاد داده‌اند را به یاد داشته باشند. 🔹ایران که نشان داده عزم و توانایی مقابله با هر گونه تهاجم را دارد، تحت تأثیر تهدیدها قرار نمی‌گیرد، اما به احترام توجه می‌کند. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔴ایلان ماسک بیش از ۱۲۰ میلیون دلار برای حمایت از کمپین ترامپ در انتخابات هزینه کرد. یک روز پس از اعلام پیروزی ترامپ، ایلان ماسک به دلیل افزایش قیمت شرکت هایش در بازار سهام، سودی بیش از ۲۶ میلیارد دلار کسب کرد. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پرسه‌زنی گرازهای وحشی در لاهیجان 🔹مجاورت جنگل با سکونتگاه‌های انسانی در لاهیجان، باعث شده گرازهای وحشی برای پیدا کردن غذا، از جنگل، راهی خیابان‌های شهر شوند. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
دیداراز جهنم در معراج! رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم: در معراج ازجهنم دیدار کردم ودیدم که عده ای درمقابلشان گوشت خوب وگوشت مردار است. ولی آنان از مردار می‌خوردند! جبرئیل گفت: اینها حرام خوار بوده اند! عده ای را دیدم که لبهای آنان مانند شتر بود ومأمورین از پهلوی آنان مقراض کرده ودردهانشان می‌گذاشتند! جبرئیل گفت: اینها عیب جو بوده اند. عده ای رادیدم که سرشان را می‌کوبیدند! جبرئیل گفت: اینها نماز عشاءنمی خواندند! گروهی را دیدم که مأمورین، آتش به دهانشان گذاشته وازمخرجشان در می‌آمد! جبرئیل گفت: اینها مال یتیم خور بوده اند. عده ای را دیدم که شکمشان آنقدر بزرگ بود که نمی توانستند برخیزند! جبرئیل گفت: اینها رباخوار بوده اند. گروهی از زنها را دیدم که به پستانشان آویزان کرده بودند! جبرئیل گفت: اینهازناکار بوده اند. عده ای را دیدم که با نخ وسوزن آتشین، بدنهایشان را می‌دوختند! جبرئیل گفت: اینهانیز زناکار بوده اند... زنی را دیدم که بموی سرش آویزان کرده بودند! ومغز سرش را می‌جوید! جبرئیل گفت: این زن موی خود را ازنامحرم نمی پوشانده است!... زنی را به پاهایش آویخته بودند! جبرئیل گفت: این زن بدون اجازه شوهر ازخانه بیرون می‌رفته است. زنی را دیدم که گوشت بدن خود را می‌خورد! جبرئیل گفت: این زن بدن خودرا برای دیگران آرایش می‌کرده است! زنی را دیدم که پاهایش را بدستهایش بسته بودند ومار وعقرب بر او مسلط بودند! جبرئیل گفت: این زن غسلهای خود را نمی کرده است! زنی را دیدم که گوشت بدنش رامقراض می‌کردند! جبرئیل گفت: این زن خود را به مردان عرضه می‌کرده است! شخصی را دیدم که صورت وبدنش را می‌سوزانیدند وروده‌های خود را می‌خورد! جبرئیل گفت: این شخص واسطه زنا بوده است! شخصی را دیدم که سرش مثل خوک وبدنش مثل الاغ بود! جبرئیل گفت: این شخص سخن چینی می‌کرده است. شخصی را دیدم که صورتش مثل سگ بود وآتش بر او وارد می‌کردند! جبرئیل گفت: اوخواننده وحسود بوده است! ق ٣٠: (یوم َ نَقول ُ لِجَهنّم َ هَل ْ اِمتلاءت ْ وتقول ُ هل ْ مِن ْ مزید)؟ یعنی: روزیکه دوزخ را گوییم: آیا پرشدی؟ ودوزخ گوید: آیا بیش از این هم است؟ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔺️ادامه "برنجِ متبرک"🔺️ 📌(قسمت آخر) 🔹️چون این را شنیدم برخاستم و گفتم: عیال من در خانه منتظر است ، من باید بروم و برای آنان افطاری ببرم . 🌹همان مردی که در صدر نشسته بود برخاست و مرا تا در بدرقه کرد ، از در که خواستم بیرون آیم یک کیسه برنج به من داد ، کیسه کوچکی بود ، و گفت : این برنج خوبی است، ببرید برای عیالتتان. 🔸️من برنج را گرفته و خداحافظی کردم و آمدم بیرون باغ ، از دریچه ای که داخل شده بودم خارج شدم ، دیدم داخل همان قبر هستم و مرده هم به روی زمین افتاده و دریچه ای نیست ؛ از قبر بیرون آمدم و خشت ها را گذارده و خاک انباشتم و به صوب منزل رهسپار شدم و کیسه برنج را با خود آورده و طبخ نمودیم . 🌿و مدتها گذشت و ما از آن برنج طبخ میکردیم و تمام نمی شد ، و هر وقت طبخ میکردیم 🍚 چنان بوی خوشی از آن متصاعد میشد که محلّه را خوشبو میکرد. ⁉️همسایه ها می گفتند : این برنج را از کجا خریده اید؟؟ 💠 بالاخره بعد از مدّتها یک روز که من در منزل نبودم ، یک نفر به میهمانی آمده بود و چون عیال از آن برنج طبخ میکند و آن را دم میکند ، عطر آن فضای خانه را فرا میگیرد ، میهمان می پرسد : این برنج از کجاست که از تمام اقسام برنج های عنبر بو خوشبوتر است؟؟ ♦️اهل منزل ، ماخوذ به حیا شده و داستان را برای او تعریف میکنند. ♻️ پس از این بیان ، آن مقداری از برنج که مانده بود چون طبخ کردند دیگر برنج تمام میشود. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
سفر پر ماجرا 26.mp3
7.03M
۲۶ ✨بعداز وفات؛ تو می مونی و خودت! اگه الآن؛ از خلوت هات لذّت میبری اونجا هم از تنها موندن با خودت نمی ترسی! ❤️عشق تنها همراهیه؛ که به خلوتهات اوج میده و تنهات نمیذاره
49.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مؤمنین، در برزخ، با خدای متعال خلوت می‌کنند و برزخِشان، بساط اُنسِشان و عرصۀ انقطاعِشان الی الله است. اما عده‌ای دیگر، در برزخ هم نمی‌توانند از غیرخدا جدا شوند و آلودگی‌هایشان در آنجا هم پاک نمی‌شود. دُعای ابوحمزۀ ثمالی، سیر و سلوک در موت و برزخ را نشان می‌دهد. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 رکاب ذوالفقار روایت شنیدنی عقیقی که بعد از سالیان سال بر رکاب خودش نشست 💡حداقل برای یک نفر ارسال کنید👇 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
صفحه تست هوش حل معما باما همراه باشید👇👇👇👇 @zandahlm1357
چند مربع داخل تصویر است .......: 🎁با ما مغزت ورزش میکنه🧠 https://eitaa.com/zandahlm1357
تصویر به چه کلمه ای اشاره دارد؟! .......: 🎁با ما مغزت ورزش میکنه🧠 https://eitaa.com/zandahlm1357
۳۹. تعلیم خدا به پیامبرصلی الله علیه وسلم برای خواندن این دعا ۲-... رَبِّ زِدْنِی عِلْماً. ﴿طه، ۱۱۴﴾ ... پروردگارا علم مرا زیاد کن. خوب است. نباید به آغاز شیرین دلخوش بود، بلکه باید از خطر بدعاقبتی به خدا پناه برد. ۴. همه ی امور به دست خداست و باید از او مدد خواست. ۵. مؤمن، نصرت و امداد را تنها از خدا می‌طلبد. ۳۹. تعلیم خدا به پیامبرصلی الله علیه وسلم برای خواندن این دعا ✍سید موسی کاظمی نایینی ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🧡بسم الله الرحمن الرحیم🧡 ✅دعای یستشیر از امیرالمومنین علی (ع) روایت شده است که دعا ی را پیامبر (ص) به من آموخت و امر کرد که آن را در همه حال در سختی و راحتی حفظ کنم و به خلفاء بعد از خودم تعلیم نمایم . سپس فرمود شما را به برخی از ثواب های این دعا آگاه می کنم: 👈اول: کسی که این دعا را بخواند خیر و برکت از فرق سرش تا زمین از آسمان بر او می بارد و او را انوار آرامش و رحمت می پوشاند و برای این دعا انتهایی جز عرش خدا نیست. 👈دوم: هر کس سه نوبت این دعا را بخواند خداوند هر حاجت خیری که داشته باشد در دنیا و آخرت برآورده گرداند. 👈سوم: خدای تبارک و تعالی او را از عذاب قبر برهاند. 👈چهارم: تنگی سینه او را برطرف نموده و به او شرح صدر عطا فرماید. 👈پنجم: چون روز قیامت فرا رسد، خواننده این دعا سوار بر شتری تندرو و سفید مزین و آراسته به مروارید نزد حق برخیزد، و خداوند می فرماید همه کرامتها را به او بدهید، و گوید:بنده ام در هر جای بهشت که خواهی ساکن شو. 👈ششم: اگر این دعا بر مجنون خوانده شود همان ساعت از آن باز آید. 👈هفتم: اگر زنی زایمان بر او مشکل شده باشد و این دعا بر او خوانده شود خداوند زایمان او را آسان و فرزند را در طرفه العینی متولد گرداند . 👈هشتم: اگر بر شخصی که عاق والدین شده بخواند همانا خداوند امور آن را اصلاح کند. 👈نهم: هر بنده ای که چهل شب جمعه این دعا را بخواند همانا خداوند آن را اصلاح کند 👈دهم: هر کس در هنگام خواب بخواند و بخوابد حتی اگر خوب نخوانده باشد. ولی به امید ثواب باشد، خداوند به هر حرفی از این دعا هزار فرشته کروبی که روی شان نورانی تر باشد از آفتاب و ماه شب چهاره بر او بفرسند. 👈یازدهم: هر گنه کاری که مرتکب کبائر شده باشد و قبل از مردن این دعا را بخواند شب بمیرد یا روز همچون شهید از دنیا رفته و اگر موفق به توبه نشده باشد خدا به کرم و عفوش او را بیامرزد . ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
خیلی معرکه میشه.... اونجا پیش هم میخوابیم... ورو به شمیم ادامه داد:من پیش تو میخابم شمیم... شمیم خندید و گفت:ساکت شو... من عمرا پیش تو بخوابم.. سحر:حالا چیا با خودمون باید ببریم؟؟؟ پریناز:وای بچه ها... خیلی کیف میده....ترانه:به کِیف گفته زکی... معرکه است...میفهمی... عالیه... و دو انگشتش را در دهانش گذاشت و سوت کش داری کشید و سحر روی میز زد شمیم شروع کرد:کفتر کاکل به سر بچه ها ی کلاس یک صدا: های های این خبر از من ببر بچه ها ی کلاس یک صدا: وای وای پریناز و هدیه و چند نفر دیگر در فاصله ی دو ردیف نیمکتها مشغول رقص به قول خودشان جواد شدند.چند تا از بچه های کالسهای دیگر هم به جمعشان پیوستند... هانیه جلوی در کلاس نگهبانی دلفان را میداد و طناز به کمک سحرامد و هر دو روی میز میزدند و ترانه سوت میزد و بقیه با جیغ و دست همراهیشان میکردند. همه ی بچه ها باهم یکصدا خواندند:بگو به یارم که دوسش دارم بگو برگرده چشم براشم من خاطر خواشم من من برات هر چی میگفتم همه از دل بود همه از دل بود همه از دل بود تو برام هر چی می گفتی همه باطل بود همه باطل بود همه باطل بود کفتر کاکل به سر های های این خبر از من ببر وای وای بگو به یارم که دوسش دارم بگو برگرده چشم براشم من خاطر خواشم من... هانیه با نگرانی گفت:بچه ها دلفین...و دخترها مثل جوجه های بیرون از لانه مانده به نیمکتها یورش بردند و سه تا سه تا و چهار تا چهار تا ام پی تی ری کنار هم نشستند.خانم دلفان با حرص و عصبانیت جلوی در کلاس ایستاده بود به قیافه های مظلوم و معصوم نمای انها خیره شد و با عصبانیت گفت: کی شروع کرد؟ ترانه سرش پایین بود. خانم دلفان که سکوت متحد کلاس را دید با حرص و غیظ گفت:نفری یک نمره از انضباط همتون کم میشه...دخترها همگی سرشان پایین بود وهمچنان سکوت کرده بودند. خانم دلفان نگاهی از خشم به کل کلاس انداخت و خارج شد. دخترها نفس عمیقی کشیدند. ترانه:اوووف... چه عین پر سیمرغ میمونه.... و خواست که از کالس خارج شود که فاطمه دستش را گرفت وپرسید:کجا؟ ترانه نفس عمیقی کشید و گفت:برم بگم من بودم دیگه... نمرتونو پس بگیرم.... صنم از ته کلاس فریاد زد:ولش کن بابا.... اون خله عقده ای و... الکی خودتو و ما رو ضایع نکن....یه نمره فدای سرت... من یکی که هشت نمره تا حاال ازم کم کرده... فاطمه:والله....با این اوصاف من باید منهای هزار بشه نمره ی انضباطم... جمع هم با انها هم عقیده بودند. ترانه لبخندی زد و بوسه ای برای صنم و فاطمه فرستاد .هانیه:خدا رو شکر نگفت اردو کنسله.... دخترها هینی کشیدند . ترانه : نه بابا... اردومون سر جاشه... چشمکی را حواله ی هانیه کرد و سوت دوباره ای زد و دخترها با دست و جیغ و خنده همراهش شدند و باز شروع یک اهنگ جواد دیگر... و ...این بود اتحاد دانش آموزی...روی مبل ولو شد. صدای جارو برقی در سرش بود.چشمش را باز کرد و رو به فرزین که هنزفری در گوشش بود و جارو میکشد فریاد زد:فرزین؟؟؟ فرزین نشنید.سورن بی خیال شد و به اتاق رفت ودر را بست.امین روی تختش نشسته بود و دو پنبه داخل گوشش فرو کرده بود و درس میخواند.سورن روی تخت فرزین نشست و به امین خیره شد.چقدر درس میخواند...امین را دو سال بود که میشناخت... دانشجوی تخصص گوارش بود.بیست و هشت سال سن داشت.از طرف بنگاه معامالت ملکی به او معرفی شد.زمانی که با فرزین برای خرید چند وسیله ی خانه زیر بار قرض بودند...مجبور شد در روزنامه اگهی پذیرش مستاجر دانشجو بدهد...چقدر خوش شانس بود که امین را دیده بود.پسر خوب و با هوشی بود. ۲۵ و البته مهربان و سخت کوش... اهوازی بود و در تهران درس میخواند... کار میکرد. و اجاره اش را بی تاخیر در حساب سورن واریز میکرد.از این لحاظ فوق العاده بود.پوست تیره ای داشت و صورت بیضی مانند و چشمهای قهوه ای.... موهایش از جلو کمی ریخته بود و در سمت شقیقه هایش سفید بود.قدش متوسط بود و الغر و استخوانی... در کل خیلی خوش تیپ و خوش چهره نبود..اما خوش اخالق بود... ولی زیبا نبود.صدای جارو برقی قطع شد...امین با خوشحالی پنبه ها را از گوشش بیرون اورد و گفت:وای...خفمون کرد... این همه وسواس به خرج میده.... اون وقت بوی بادموجون کپک زده رو نمیفهمه...سورن به یاد ان صحنه نفس عمیقی کشید و دستهایش را مشت کرد.امین کتابش را بست و سورن پرسید:چرا تو اتاق خودت نیستی؟ امین:شهاب میخواست بخوابه...با اجازت اومدم اینجا...سورن لبخندی زد و روی تخت دراز کشید و گفت: نه بابا... این چه حرفیه....امین از اتاق خارج
شد.نگاهش به سقف بود... حوصله اش سر رفته بود... روز های جمعه کسل کننده ترین روز زندگی اش بود.... اگر سمانه با او قهر نمیکرد االن با هم بیرون بودند...اهی کشید و به پهلو چرخید...گوشی اش را برداشت و به عکس سمانه خیره شد...چهره اش معمولی بود... پوست سفیدی داشت و چشمهای مشکی و بینی استخوانی و لبهای کوچک و درشت... قدش هم متوسط بود وخوش اندام... اما اخالقش بد بود.شکاک بود... بی نهایت شکاک... و سورن نمیدانست چطور با ای اخالق او کنار بیاید... این بار اخری هم که دیگر از منت کشی خسته شده بود.گوشی اش را به سمت دیگری پرت کرد و طاق باز خوابید.باید به او زنگ میزد...؟؟؟ چرا یک بار او پیش قدم نمیشد؟؟؟ نزدیک یک سال بود که با هم بودند و در تمام این مدت سمانه شاید بیشتر از صد بار قهر کرده بود...نفس عمیقی کشید ... ناگهان یاد ترانه افتاد.. قرار بود برای او سی دی اهنگ پر کند... اهنگهای داریوش... ترانه گفته بود:عاششششششششششقششم...سحر گفته بود:همون پیرمرد هشتاد ساله هست دیگه؟؟؟نه؟؟ ترانه چشمکی زد و گفت:اررررره.... همون که قراره ارثش به من برسه.... و هرچهار نفر خندیده بودند.سورن هم به حرفهای انها گوش میداد... با ان جمع پر انرژی باشد و نخندد... مگر میشد.... اگر بگوید وقتی با انهاست تمام مشکالت ذهنی اش پاک میشود دروغ نگفته است...پشت میز کامپیوترش نشست....الاقل دقایقی مشغول میشد و کمتر فکر میکرد.... اما هنوز مردد بود... به سمانه زنگ بزند؟ هنوز منتظر بالا امدن صفحه بود که صدای فریاد شهاب بلند شد.-اوال درست صحبت کن....-اجازه بده... اجازه بده....-من؟؟؟ ببین ستاره اینا که میگی هیچ ربطی به من نداره.....هرگهی که دلت خواست بخور... نوش جونت...-د ِ ... اخه عوضی...اولا اونی که موی دماغ من شد تو بودی...فکر کردی من ازت خوشم میاد...منم همینطور... حالم ازت بهم میخوره... دختره ی مادر...و تلفن را قطع کرد و به گوشه ای دیگر پرتاب کرد.لبه ی تخت نشست و سرش را میان دستش گرفت.سورن که در چهار چوب ایستاده بود و اورا تماشا میکرد.فرزین صدایش زد و او هم از اتاق بیرون رفت.فرزین:ولش کن... این از دیشب قاطیه...سورن یک تکه گوجه را میان کاهو پیچید و گفت:چرا؟ امین: ستاره باز برگشته پیشش...سورن:خوب؟ فرزین دستی روی شکمش گذاشت و گفت: با یه شیکم بالا...سورن مات به فرزین خیره شد... و امین ادامه داد:ستاره میگه کار شهابه...سورن اب دهانش ار فرو داد و گفت:خالی نبندین...فرزین شانه ای بالا انداخت و گفت:جدی میگم.... دو ماه پیش که باهم تموم کردن... ستاره رفت با یکی دیگه.... همون قضیه ی توچال که یادته؟ قرار بود واسه رو کم کنی با هم ... هر کدوم دوستای جدیدشونو بهم نشون بدن... شهابم یه هفته در به در دنبال یه دختر میگشت...که اخرشم نشد و نرفت... ستاره دوستشو ول کرد و حاال برگشته پیش شهاب گفته من حاملم... سورن کمی مکث کرد و پرسید:حالا راست گفته؟ امین:شهاب میگه کار اون پسرست میخواد بندازه گردن من... فقط خدا میدونه چی شده....سورن اهی کشید و به ظرف سالاد خیره شد.شهاب را یک سال بود میشناخت... یعنی نمیشناخت...هر وقت فکر میکرد او را شناخته است اتفاقی می افتاد که تمام معادلاتش را بهم میزد... قزوینی بود و در دانشگاه ازاد تهران درس میخواند...پدرش دلش نمیخواست درخوابگاه بماند و به چند بنگاه مراجعه کرده بود و با سورن اشنا شد ... سورن از پدر شهاب خیلی خوشش امد... مرد محترمی بود و بسیار مودب و متشخص...اما شهاب ... فقط چهره ی گندمگون و موهای روشن قهوه ای و چشمهای میشی اش را از پدر به ارث برده بود و از اخلاق... هیچ.... ✍✍نام داستان راننده سرویس ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
کارگاه خویشتن داری 36.mp3
13.65M
۳۶ ⚜ بالاترین و کاملترین مرتبه و جلوه‌ی نور در زمین؛ وجود مقدس معصومین، علیهم السلام، بعنوان انسان‌های کاملند. ※ خویشتن‌داری؛ فاصله گرفتن از تمام افکار و اعمالی است که ما را از مرکز نور، دور می‌کنند.