eitaa logo
زنگ دانایی
1.4هزار دنبال‌کننده
330 عکس
377 ویدیو
32 فایل
سلام به کانال 🔔زنگ دانایی💡 خوش آمدید. ارتباط با ادمین کانال 👇👇 @ admin_zange_danaei
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸 🎥 | زیبای «زینت آسمانی» 🍃🌹🍃 😍روایتی از نام گذاری حضرت زینب(س) 💐 ولادت حضرت زینب کبری (س) مبارک باد💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 آهنگ کودکانه عطر یاس 🎙 با صدای امیرحسین کاکازاده 🎼 ویژه
✍ داستان کوتاه عمر جاویدان 🌹 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم 🌹 در زمان های قدیم ، 🌹 قومی نزد پیامبر خود آمدند و گفتند : 🌟 از خداوند بخواه تا مرگ را ، 🌟 از میان ما بردارد . 🌟 تا عمر جاودان داشته باشیم 🌹 پیامبر آنان دعا کرد 🌹 و خداوند نیز اجابت فرمود 🌹 و مرگ را از میان آنان برداشت . 🌹 سالها گذشت . 🌹 به تدریج جمعیت آنها زیاد شد ، 🌹 خانه ها دیگر ، 🌹 ظرفیت گنجایش افراد را نداشتند 🌹 بیشتر جمعیت ، پیران بودند 🌹 که توانایی کار کردن نداشتند . 🌹 کم کم کار به جایی رسید 🌹 که سرپرست یک خانواده ، 🌹 صبح زود از خانه بیرون می رفت 🌹 تا برای همسر و فرزندانش ، 🌹 پدر و مادرش ، 🌹 پدربزرگ ها و مادربزرگ ها ، 🌹 و دیگر افراد تحت تکلفش ، 🌹 نان و غذا تهیه کند . 🌹 و به آنها رسیدگی نماید . 🌹 این مسئله موجب شد 🌹 تا افراد فعال و جوان ، 🌹 از کار و کسب و زندگی و تفریح ، 🌹 باز بماندند . 🌹 و همه دغدغه آنها ، 🌹 سیر کردن خانواده خود است . 🌹 به ناچار نزد پیامبر خود رفتند 🌹 و از او خواستند 🌹 تا آنها را به وضع سابقشان باز گرداند 🌹 و مرگ را ، 🌹 دوباره میان آنان برقرار کند . 🌹 پیامبر دعا کرد 🌹 و خداوند دعای او را اجابت فرمود 🌹 و مرگ و اجل را ، 🌹 در میان آنها برقرار نمود . 📚 بحارالانوار، ج ۶
👿 شعر چهره های شیطان 👿 🔥 شیطونه دشمنمه 🔥 خونش تو جهنمه 🔥 وارد میشه تو دلها 🔥 آروم آروم نم نمه 🔥 شیطون ذلیل و خاره 🔥 هزارتا چهره داره 🔥 گاه با ریش و گاه بی ریش 🔥 دنبال هر شکاره 🔥 گاهی مثل رفیقه 🔥 خطرناک‌تر از تیغه 🔥 سم و ناباب و گمراه 🔥 دنبال لاک جیغه 🔥 گاهی مثل باغبون 🔥 می کاره تو قلبامون 🔥 گلِ نفرت و کینه 🔥 هم انتقام و جنون 🔥 گاهی مثل معلم 🔥 یاد میده بدی ها رو 🔥 خباثت و زشتی و 🔥 جهل و پلیدی هارو ✍ شاعر : حامد طرفی
49.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 سریال زیبای آب پریا 📼 قسمت اول / بخش ۱ 📹 با کیفیت بالا
🍎🍎🍎 داستان کودکانه 🍎🍎🍎 🍎 سفر فضایی و سیب جادویی 🍎 🍎🍎🍎 قسمت اول 🍎🍎🍎 🌹 در شبی زیبا و پر از ستاره ، 🌹 وقتی همه خواب بودند ؛ 🌹 حضرت محمد صلی الله علیه وآله ، 🌹 مشغول عبادت و خواندن قرآن بودند 🌹 که ناگهان ، 🌹 نوری از آسمان به زمین فرود آمد . 🌹 خانه پیامبر ، پر از نور شده بود . 🌹 از دل همان نور ، 🌹 اسبی زیبا ، براق و نورانی ، 🌹 بیرون آمد . 🌹 فرشته ای روی آن نشسته بود . 🌹 که به احترام پیامبر ، 🌹 از اسب پیاده شد . 🌹 سپس به پیامبر سلام نمود . 🌹 پیامبر ، آن فرشته را شناختند 🌹 لبخندی زدند و گفتند : 🌸 جبرئیل تویی ؟! 🌸 چقدر دلم برایت تنگ شده بود 🌹 جبرئیل گفت : 🌷 بله سرورم ، منم همینطور 🌷 لطفا آماده شوید 🌷 تا به یک سفر فضایی برویم . 🌹 پیامبر فرمودند : 🌸 الآن ؟؟! این وقت شب ؟!! 🌸 سفر در فضا ؟! آخه با چی ؟! 🌹 جبرئیل دستش را ، 🌹 روی سر اسب کشید و گفت : 🌷 با این بُراق میریم 🌹 پیامبرخدا و جبرئیل ، 🌹 سوار اسب بُراق شدند . 🌹 و به سرعت نور ، 🌹 از مکه به فلسطین رفتند . 🌹 و از فلسطین ، 🌹 به طرف آسمان حرکت کردند . 🌹 بعدها نام این سفر را ، 🌹 معراج گذاشتند . 🌹 حضرت محمد ، در فضا و آسمانها ، 🌹 به دید و بازدید پرداختند . 🌹 با بچه ها فرشته ها نیز ، 🌹 خیلی مهربان بودند . 🌹 بعد از انجام ماموریتی که داشتند 🌹 و قبل از برگشتن به زمین ، 🌹 به سمت بچه فرشته ها آمدند . 🌹 هم با آنها صحبت کردند . 🌹 هم برایشان قصه گفتند 🌹 هم شعر خواندند 🌹 هم با آنها بازی کردند 🌹 و هم به آنها ، قرآن یاد داد . ✨ ادامه دارد ... ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠💠💠💠💠💠💠 یک سوره⚘ یک مهارت⚘ 🌹سوره فیل 🔰مهارت خوب دیدن 🔰مهارت تفکر در پدیده های خلقت 💫💫💫 💮💮💮💮💮💮💮
📚 داستان کوتاه عذرخواهی 🍎 در یک روز زیبا ، 🍎 بچه های امام کاظم علیه السلام ، 🍎 مشغول بازی و تفریح بودند . 🍎 یکی از بچه های همسایه ، 🍎 حرف زشتی 🍎 به یکی از فرزندان امام گفت . 🍎 ولی زود پشیمان شد 🍎 و از او عذرخواهی نمود . 🍎 امام ، با دیدن آنها ، لبخندی زدند 🍎 سپس آنها را احضار کردند 🍎 و به آنان گفت : 🕋 فرزندانم ! 🕋 به شما وصیتی می کنم 🕋 که هر کس آن را به خاطر سپارد 🕋 هلاک نمی شود . 🍎 بچه ها ، با ذوق و اشتیاق گفتند : 🌷 بفرمائید پدر جان ! 🌷 ما دوست داریم بشنویم . 🍎 امام کاظم فرمودند : 🕋 اگر کسی نزد شما آمد 🕋 و در گوش راستتان حرف زشتی گفت 🕋 و سپس در گوش چپتان ، 🕋 عذرخواهی کرد 🕋 و گفت : چیزی نگفته ، 🕋 عذر او را بپذیرید . 🍎 بچه ها ، بعد از سخن امام ، 🍎 نزد پسر همسایه رفتند 🍎 و به او گفتند که او را بخشیدند 🍎 سپس دوباره با او بازی کردند .
هدایت شده از مشتاقان حضور
😔 15 قسمت پانزدهم 😔هیچ کس به من نگفت: که شما بعد از نماز، عاشقانه می‌نشینی و 📿تسبیحات مادرت زهرای اطهره را زمزمه می‌کنی و ایشان را به عنوان الگوی خویش، با افتخار انتخاب نموده ای. 😞من هم می‌گفتم اما نه مثل شما، من بی حضور قلب❤️ و با سرعت نور، بدون اینکه بفهمم الله اکبر چه معنایی یا الحمدلله چه اثراتی و سبحان الله چه برکاتی دارند، می‌گفتم تا گفته باشم😢. حالا از شنیدن صدایم هنگام گفتن سبحان الله، چقدر شرمسار و خجلم😓. ✨به ما نگفتند که شما بدون اینکه بعد از نماز حرکتی کنید بسیار آرام و شمرده📿 34 بار الله اکبر می‌گوئید که در و دیوار، هم صدا می‌شوند با شما در این ذکر شریف و 33 بار الحمدلله که تمام نعمت‌ها که شما واسطه‌شان هستی از آنِ خداست و حمدش هم باید از آنِ او باشد و 33 بار سبحان الله که منزه و بی‌عیب بودن خدا را هیچ کس مثل شما باور ندارد. ☘ای کاش در نوجوانی می‌فهمیدم که چگونه ذکر می‌گویی و چه ذکری می‌گویی📿. 📒برگرفته از،کتاب هیچکس بمن نگفت ✍نویسنده : حسن_محمودی
زنگ دانایی
🍎🍎🍎 داستان کودکانه 🍎🍎🍎 🍎 سفر فضایی و سیب جادویی 🍎 🍎🍎🍎 قسمت اول 🍎🍎🍎 🌹 در شبی زیبا و پر از ستار
🍎🍎🍎 داستان کودکانه 🍎🍎🍎 🍎 سفر فضایی و سیب جادویی 🍎 🍎🍎🍎 قسمت دوم 🍎🍎🍎 🌹 کار پیامبر در آسمان تمام شده بود . 🌹 زمانش رسیده که به زمین برگردند . 🌹 از همه فرشته ها خداحافظی کردند 🌹 و سوار بُراق شدند ، 🌹 که همان اسب سفید بود 🌹 قبل از حرکت ، 🌹 یکی از بچه فرشته ها ، 🌹 سیب قرمز رنگ و درخشان ، 🌹 که بسیار زیبا و خوش عطر و بو بود ، 🌹 به پیامبر هدیه داد . 🌹 پیامبر لبخندی زدند 🌹 و از آن فرشته کوچولو ، تشکر کردند . 🌹 و به سرعت به زمین برگشتند . 🌹 حضرت خدیجه ، همسر پیامبر ، 🌹 گوشه اتاق نشسته بود . 🌹 و منتظر آمدن شوهرش بود 🌹 که ناگهان نوری در آسمان پیدا شد . 🌹 آن نور ، از آسمان به زمین آمد . 🌹 حضرت خدیجه ، کمی ترسید ، 🌹 و از درون آن نور ، پیامبر بیرون آمدند 🌹 خدیجه از دیدن پیامبر ، 🌹 خیلی خوشحال و ذوق زده شد . 🌹 حضرت محمد ، با لبخند زیبایی ، 🌹 به خدیجه سلام کردند 🌹 و احوالش را پرسیدند 🌹 و آن سیب را ، به او دادند . 🌹 حضرت خدیجه ، آن سیب را ، 🌹 جلوی بینی خود گرفت و بو کرد . 🌹 چشمان خود را بست . 🌹 و از بوی خوش سیب ، لذت می برد . 🌹 و آرام گفت : 🍎 یا رسول خدا ! 🍎 این سیب چه بوی خوبی دارد 🍎 از کجا آوردید ؟ 🌹 پیامبر فرمودند : 🌸 این سیب را از بهشت برایت آوردم 🌹 حضرت خدیجه با خوشحالی ، 🌹 سیب را خورد . 🌹 بعد از خوردن سیب ، 🌹 احساس کرد که شکمش ، 🌹 دارد تکان می خورد . 🌹 آخر شب ، صدایی از شکمش بیرون آمد : 💞 سلام مامان 🌹 حضرت خدیجه کمی ترسید . 🌹 دوباره آن صدا گفت : 💞 نترس مامان ! من دخترتم ✨ ادامه دارد ... ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 آموزش پیوستن به نماز جماعت در قالب طنز از مرحوم حجت الاسلام راستگو
زنگ دانایی
🍎🍎🍎 داستان کودکانه 🍎🍎🍎 🍎 سفر فضایی و سیب جادویی 🍎 🍎🍎🍎 قسمت دوم 🍎🍎🍎 🌹 کار پیامبر در آسمان تمام
🍎🍎🍎 داستان کودکانه 🍎🍎🍎 🍎 سفر فضایی و سیب جادویی 🍎 🍎🍎🍎 قسمت سوم 🍎🍎🍎 🌹 حضرت خدیجه فهمید 🌹 که یک بچه ، در شکم دارد 🌹 به خاطر همین ، 🌹 خیلی خیلی خوشحال شد . 🌹 حضرت زهرا ، تا روزی که به دنیا آمد 🌹 با مادرش خدیجه ، حرف می زد . 🌹 شده بود مونس و همدم مادرش . 🌹 بعد از مدتی ، 🌹 حضرت زهرا به دنیا آمد . 🌹 و صدای زیبایش ، از خانه بلند شد . 🌹 حضرت محمد و خدیجه ، 🌹 خیلی خوشحال شدند . 🌹 حضرت محمد ، به دستور خدا ، 🌹 نام دخترش را ، فاطمه گذاشت . 🌹 فاطمه یعنی : جدا شده از آتش و بدیها . 🌹 خداوند مهربان ، 🌹 تا آن روز و بعد از آن ، 🌹 چنین دختر پاک و درستکاری را ، 🌹 به هیچکس هدیه نداده بود . 🌹 روزی که حضرت فاطمه زهرا ، 🌹 به دنیا آمدند . 🌹 فرشته های آسمان نیز ، 🌹 برای دیدنش به زمین می آمدند . 🌹 و با او صحبت می کردند ؛ 🌹 و از بازی کردن با او ، لذت می بردند . 🌹 اما دشمنان پیامبر ، 🌹 که دلشان سیاه و تیره بود . 🌹 و برای شیطان کار می کردند 🌹 با شنیدن خبر تولد حضرت فاطمه ، 🌹 شروع به مسخره کردن پیامبر کردند . 🌹 و با حرفهای زشت ، 🌹 ایشان را ، آزار می دادند . 🌹 همیشه می گفتند : 🔥 تو ابتر هستی . 🔥 تو پسری نداری که راهتو ادامه بده 🔥 پسری نداری که جانشین تو بشه . 🔥 هیچ کسی رو نداری که بعد از تو ، 🔥 مردم رو به دین اسلام دعوت کنه . ✨ ادامه دارد ... ✨
زنگ دانایی
🍎🍎🍎 داستان کودکانه 🍎🍎🍎 🍎 سفر فضایی و سیب جادویی 🍎 🍎🍎🍎 قسمت سوم 🍎🍎🍎 🌹 حضرت خدیجه فهمید 🌹 که یک
🍎🍎🍎 داستان کودکانه 🍎🍎🍎 🍎 سفر فضایی و سیب جادویی 🍎 🍎🍎🍎 قسمت چهارم 🍎🍎🍎 🌹 خداوند یکتا ، 🌹 در شان و منزلت حضرت فاطمه ، 🌹 سوره ی کوثر را ، 🌹 بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله ، 🌹 نازل نمود . 🌹 و از حضرت خواست 🌹 که یک شتر برای خدا قربونی کند 🌹 و نماز بخواند و شاد باشد . 🌹 خداوند با نازل کردن این سوره ، 🌹 هم مقام و بزرگی حضرت زهرا را ، 🌹 به همگان نشان داد . 🌹 و هم آدمای بدجنس را ، 🌹 ضایع و رسوا کرد . 🌹 در این سوره مبارک ، 🌹 خدای بزرگ به رسولش فرمود : 🇮🇷 نسل تو ، از همین دختر پاک ، 🇮🇷 ادامه پیدا می کند . 🌹 پیغمبر نیز ، راضی به امر خداوند بود . 🌹 و هر چه خدا می گفت ، انجام می داد . 🌹 پیامبر اکرم ، 🌹 دخترش را خیلی دوست داشت ؛ 🌹 همیشه او را در آغوش می گرفت . 🌹 همیشه او را می بوسید و می گفت : 🌸 فاطمه ، بوی بهشت می دهد . 🌸 🌹 حضرت فاطمه علیها السلام ، 🌹 چهره ای نورانی داشت . 🌹 و برای پدر و مادرش ، 🌹 دختری خوب و مهربان بود . 🌹 او زندگی سختی داشت . 🌹 وقتی بچه بود 🌹 مادر عزیزش حضرت خدیجه فوت نمود . 🌹 حضرت خدیجه ، زنی پاک و فداکار بود . 🌹 همه مالش را به پیامبر دادند 🌹 تا در راه اسلام خرج کند . 🌹 در تمام زندگی اش با پیامبر ، 🌹 همیشه یار و غمخوار ایشان بود . 🌹 و هنگامی که مردم بدجنس ، 🌹 آن حضرت را اذیت می کردند ؛ 🌹 با روی خوش و امیدوارانه ، 🌹 به پیامبر ، دلداری می داد . 🌹 بعد از وفات حضرت خدیجه ، 🌹 تنها یار و همراه پیامبر ، 🌹 حضرت فاطمه بود . ✨ ادامه دارد ... ✨
✍ شعر فروع دین 🕋 فروع دین ده گل است 🕋 ده سوسن و سنبل است 🕋 اولِ آن نماز است 🕋 یعنی راز و نیاز است 🕋 دومِ آنها روزه 🕋 که مدتش سی روزه 🕋 بعدی خمس و زکاته 🕋 پر از خیر و نباته 🕋 سپس حج و جهاد است 🕋 با اینها شهر ، آباد است 🕋 امرِ به معروف ای جان 🕋 دهد به انسان ایمان 🕋 با نهی از منکرِ آن 🕋 آگاه شوند گمراهان 🕋 تولا و تبرا 🕋 هستند صفای دلها 🕋 اینها فروع دین اند 🕋 احکامِ مؤمنین اند
✍ شعر دختر آل طاها 🌹 دختر آل طاها ، 🌹 هدیه و لطف خدا 🌹 همسر و یار علی ، 🌹 باغ و بهار علی 🌹 کوثر قرآن تویی ، 🌹 مادر پاکان تویی 🌹 هستی پیغمبری ، 🌹 از همگان برتری 🌹 مهر تو مهر خدا ، 🌹 لطف تو بی انتها 🌹 راه تو راه دین است ، 🌹 راه خدا همین است
زنگ دانایی
🍎🍎🍎 داستان کودکانه 🍎🍎🍎 🍎 سفر فضایی و سیب جادویی 🍎 🍎🍎🍎 قسمت چهارم 🍎🍎🍎 🌹 خداوند یکتا ، 🌹 در شان و
🍎🍎🍎 داستان کودکانه 🍎🍎🍎 🍎 سفر فضایی و سیب جادویی 🍎 🍎🍎🍎 قسمت پنجم 🍎🍎🍎 🌹 گاهی آن مردم بت پرست و نادان ، 🌹 در کوچه و بازار ، 🌹 به سوی حضرت محمد ، 🌹 سنگ ، پرتاب می کردند ، 🌹 و به صورت مبارک ایشان ، 🌹 خاک می ریختند ؛ 🌹 فاطمه علیهاالسلام ، با ناراحتی ، 🌹 در حالی که اشک در چشمان نازنینش ، 🌹 جمع می شد ؛ 🌹 سر و روی پدر را ، پاک می کرد . 🌹 و مانند یک مادر ، 🌹 از پیامبر ، مراقبت می نمود . 🌹 به خاطر همین ، 🌹 رسول اکرم به ایشان ، 🌹 لقب ام ابیها دادند و فرمودند : 🕋 فاطمه جان ! تو مثل مادرم هستی . 🌹 حضرت فاطمه ، پاکترین زن دنیا بود . 🌹 او در سن کم ، در سن ۹ سالگی ، 🌹 با بهترین مرد عالم ، 🌹 که حضرت علی علیه السلام بود ، 🌹 ازدواج نمود ؛ 🌹 و زندگی ساده و زیبایی را ، 🌹 با هم آغاز کردند . 🌹 پیامبر اکرم همیشه ، از دیدن آنها ، 🌹 خیلی شاد و خوشحال می شد . 🌹 و از داشتن آنها ، خدا را شکر می کرد . 🌹 و همیشه اول صبح ، 🌹 به طرف خانه آنها می رفت 🌹 دست روی سینه می گذاشت 🌹 و به آنها سلام می داد . 🌹 حضرت علی و فاطمه ، 🌹 همیشه یار و یاور پیامبر بودند . 🌹 و در همه سختی ها ، 🌹 با ایشان و کنار ایشان ، می ایستادند . 🌹 و از ایشان حمایت می کردند . 🌹 خدای مهربان ، 🌹 به این زن و شوهر پاک و مبارک ، 🌹 چهار فرزند پاک و با ایمان داد : 🌹 که نامشان : 👈 حسن ، حسین ، زینب و ام کلثوم بود ✨ ادامه دارد ... ✨
🏴 🕋 🏴 🌸 ام البنین کیست ⁉️ ☀️ مادر حضرت عباس علیه السلام است ☀️ که پس از شهادت حضرت زهرا ☀️ سلام الله علیها ، ☀️ با امام علی علیه السلام ازدواج کرد . ☀️ و صاحب چهار پسر شدند ☀️ به نام‌ عباس ، جعفر ، عبدالله و عثمان . 👈 که همه آنها در کربلا شهید شدند . ☀️ اسم واقعی ام البنین ، فاطمه بود . ☀️ ام‌البنین ، به معنی مادر پسران است . ☀️ او از قبیله بنی کلاب بود .
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷 🌷 قسمت اولین 🌷 🌸 نام ام البنین ، فاطمه کلابیه بود . 🌸 که پس از ازدواج با حضرت علی علیه السلام 👈 به امُّ البنین ( یعنی مادر پسران ) معروف شد 🌸 پدر و مادرش ، از خاندان بنی کلاب ، 🌸 و از اجداد بزرگ حضرت محمد ، 👈 صلی الله علیه و آله ، بودند . 🌸 حزام بن خالد ، پدر ام البنین است . 🌸 او مردی شجاع و دلیر و راستگو بود . 🌸 که شجاعت از صفات ویژه اوست . 🌸 حزام ، در میان عرب ، به شرافت معروف بود 🌸 و در بخشش ، مهمان نوازى ، دلاورى ، 🌸 رادمردى و منطق قوی ، مشهور بود . 🌸 مادر بزرگوار نیز ، 🌸 ثمامه ( یا لیلی) ، دختر سهیل بن عامر بود . 🌸 که اجداد او نیز ، 👈 اجداد رسول خدا و امیرالمومنین ، بودند . 🌸 ثمامه ، در تربیت فرزندانش کوشا بوده ، 🌸 و دارای بینش عمیقی بود . 🌸 به شدت عاشق اهل بیت بود . 🌸 و همیشه در کنار وظیفه مهم مادری ، 🌸 سعی می کرد تا با فرزندانش ، دوست باشد . 🌸 و مثل معلمی دلسوز ، 🌸 باورهای اعتقادی ، مسائل همسرداری ، 🌸 و آداب معاشرت با دیگران را ، 🌸 به آنان بیاموزد . 🌸 قبیله ام البنین ، 🌸 به دلیرى و بزرگی و دستگیرى و شرافت ، 🌸 معروف بودند . 🌸 و در شجاعت ، کرم ، اخلاق ، هنر ، 🌸 و وجاهت اجتماعی و بزرگواری ، 🌸 پس از قریش ، سرآمد قبایل عرب بودند . 🌸 آنان از سوارکاران شجاع عرب بوده ، 🌸 و شرافت و آقایی ( و سیادت ) آنها ، 🌸 به حدی بوده است که حتی پادشاهان نیز ، 🌸 به آن اذعان داشته اند . 🌹 ادامه دارد ... 🌹
زنگ دانایی
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷 🌷 قسمت اولین 🌷 🌸 نام ام البنین ، فاطمه کلابیه بود .
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷 🌷 قسمت دومین 🌷 🌸 حَزام بن خالد ، پدر ام البنین ، 🌸 به همراه جمعی از قبیله بنی کلاب ، 🌸 به سفر رفته بود . 🌸 در یکی از شب ها ، به خواب فرو رفت 🌸 و در عالم رؤیا دید 🌸 که در زمین سرسبزی نشسته بود 🌸 و ناگهان مروارید درخشان و زیبایی ، 🌸 بر دستان او نشست . 🌸 حَزام ، از زیبایی آن ، تعجب کرد . 🌸 سپس از دور مردی را دید 🌸 که از طرف بلندی ، به سوی او می آید . 🌸 آن مرد غریبه کنار حَزام ایستاد و سلام کرد 🌸 حزام نیز ، جواب سلام او را داد . 🌸 آن مرد به حَزام گفت : ☀️ این مروارید را به چه قیمت می فروشی ؟ 🌸 حَزام ، به آن دُرّ زیبایی که در دستانش بود ، 🌸 نگاهی کرد ‌و گفت : 🍎 من قیمت این دُرّ را نمی دانم 🍎 شما آن را به چه قیمت می خرید ؟ ☀️ مرد گفت : من نیز قیمت او را نمی دانم ☀️ ولی این هدیه ای است که یکی از پادشاهان ، ☀️ به تو عطا کرده است . ☀️ و من در عوض آن برای تو ضامنم ☀️ تا چیزی بهتر و بالاتر از درهم و دینار ، ☀️ به تو عطا کنم . 🍎 حَزام  گفت : آن چیز چیست ؟ ☀️ مرد گفت : ☀️ تضمین می کنم که او ، ☀️ شرافت و سیادت ابدی دارد ☀️ و بهره و بزرگی از او ، نصیب تو می شود . 🍎 حزام  گفت : 🍎 آیا این را برایم ضمانت می کنی ؟ ☀️ و مرد پاسخ داد : آری . 🌸 ناگهان در بین گفتگویش با آن مرد غریبه ، 🌸 حَزام از خواب بیدار شد . 🌸 و رؤیای خود را برای دوستانش ، تعریف کرد 🌸 و خواستار تعبیر آن شد . 🌸 یکی از خاندان او گفت : 🍂 اگر رؤیای صادقه باشد 🍂 دختری روزی تو خواهد شد 🍂 که یکی از بزرگان ، او را عقد خواهد کرد 🍂 و به سبب این دختر ، 🍂 مجد و شرافت و آقایی ، 🍂 نصیب تو خواهد شد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹
45.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سریال بهترین تابستان من 😍 طنز ، کمدی ، جنگی 📼 قسمت اول ، بخش اول