🟩براي يه دستمال قيصريه رو آتيش ميزنه !
۱- یعنی برای بدست آوردن کالای بی ارزشی، کارهایی را انجام می دهد که خسارات زیادی وارد می کند.
۲- به کسی می گویند که سعی در جبران اشتباهاتش دارد اما نه تنها جبران نمی کند بلکه بر عمق مشکلات می افزاید.
۳- یعنی تلاش بیهوده ای که سرانجامش شکست است.
#بیهوده #دستمال #تلاش #اتیش
@zarboolmasall
🌸
بیا مرو ز کنارم بیا که می میرم
نکن مرا به غریبی رها که میمیرم
توان کشمکشم نیست بی تو با ایام
برونم آور از این ماجرا که می میرم
👤 #حسین_منزوی
@zarboolmasall
🟩ریشه ضرب المثل به خاطر یک دستمال کل قیصریه را به آتش کشید!
🔸️مرد جوانی شاگرد مغازه پارچه فروشی بود. یکی از روزها نامزدش به دیدن او می آید. پس از سلام و احوال پرسی چشمش به دستمال گران قیمتی می افتد که در یکی از قفسه ها آویزان شده بود. از مرد خواست که دستمال را به او هدیه دهد اما او قبول نکرد و گفت: این دستمال ها مال من نیست و من اجازه ندارم آن را به کسی هدیه دهم. باید بهایش را بپردازم که البته پولی در بساطم نیست.
🔹️زن ناراحت شد و بسیار اصرار کرد تا اینکه توانست مرد را راضی کند. بالاخره دستمال را گرفت و خداحافظی کرد. چند دقیقه ای از رفتن زن نگذشته بود که مرد به خودش آمد و از کاری که کرده بود به شدت پشیمان شد. از ترس اینکه صاحبکارش مجازاتش کند، تصمیم گرفت که مغازه را آتش بزند تا کسی از جای خالی دستمال گران قیمت بویی نبرد.
🔸️گوشه ای از مغازه آتش کوچکی روشن کرد و از مغازه بیرون رفت. آتش کم کم از پارچه ای به پارچه دیگر منتقل شد و کل مغازه آتش گرفت و در نهایت به مغازه های دیگر هم نفوذ کرد و کل قیصریه به آتش کشیده شد.
🔻اینگونه شد که گفتند: به خاطر یک دستمال کل قیصریه را به آتش کشید!
#داستان #آتش #دستمال #قیصریه
@zarboolmasall
🟩 به روباهه گفتند شاهدت كيه ؟ گفت: دمم !
۱- در مورد مغرض یا یاوه گوئی گفته میشود که بر صدق سخن خود شخص مغرض یا یاوه گوتر از خود را به شهادت بگیرد.
۲- این زبانزد زمانی به کار می رود که فردی ادعایی می نماید و طرف روبرو باور نمی کند. یا از او دلیل و مدرک می خواهد. فرد دروغگو ادعا میکند که اگر باور نمی کنی از فلانی (که در اصل یا پیرو او و یا همدست اوست) بپرس. در اینجا در جواب چنین فردی میگویند به روباه گفتند شاهدت کیه گفت دمم !
۳- به شخصی که بیهوده افراد دیگر را گواه خود سازد می گویند.
#روباه #شاهد #دم #دروغ #بیهوده
@zarboolmasall
داستان ضرب المثل به روباه گفتند شاهدت کیه؟ گفت:دمم
در زمانهای قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا . همه حیوانات جنگل به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکردند و در کمال آرامش همدیگر را میدریدند و میخوردند. تا ناگهان یک روز روباهی غریبه وارد جنگل شد. سر و وضع روباه و اعتماد به نفسش طوری بود که حیوانات فکر کردند آدم حسابی است. مخصوصا دمش که خیلی کلفت بود و حالت شیک و مجلسیای داشت. برای همین حیوانات فکر کردند از ما بهترون است و احترام خاصی برایش قائل شدند. او هم شروع کرد به سوءاستفاده کردن از احساسات پاکشان.
هرجا دلش میخواست میرفت و هر کاری دلش میخواست میکرد و کسی هم جلودارش نبود. کمکم روباه زد توی کار بخور بخور بینالجنگلی. میرفت از انبار آذوقه سنجاب ها گردو و فندوق برمیداشت ولی نخودچیها و کشمشها را دست نمیزد. آنها را به کلاغ میداد تا به جنگل بغلی ببرد و در ازای آن موش میگرفت. از یخچال لانه شغال بیاجازه خرگوش برمیداشت و بهوسیله عقاب به ببر جنگل آن طرفی میداد و نصف شقه گوسفند میگرفت. همین طور روز به روز دامنه داد و ستدش گستردهتر میشد.
شیر به عنوان سلطان جنگل به ستوه آمد و دستور داد روباه دست از این کارش بردارد. ولی روباه پیغام فرستاد که کارهای من مشکلی ندارد و اگر ناراضی هستی میتوانی از این جنگل بروی. شیر از این پررویی آن روی سگش بالا آمد و وسط جنگل روباه را خفت کرد و با غرش چیزهایی گفت که نمیشود منتشر کرد و در ادامه افزود: «تو با چه جراتی این غلطها رو میکنی؟»
روباه خیلی ریلکس گفت: «چه کاری؟ اصلا سند و مدرک داری؟ من تمام کارهام طبق قانون جنگله»! شیر از این پررویی چهارچنگولی ماند و گفت: «یعنی چی؟! از کجا میگی این کارها قانونی هستن؟» روباه با افتخار دمش را بالا داد و گفت: «بیا از دمم بپرس! » شیر از این جواب بیربط دیگر واقعا کم آورد و رفت توی یال خودش و روباه هم با نیشخند راهش را گرفت و رفت و به تجارت بینالجنگلیاش ادامه داد و آنقدر کارش گرفت که یک روز خود شیر را هم داد به لبنیاتی جنگل همسایه و خلاص. از همان زمان این ضربالمثل بر سر زبانها افتاد، به همین پررویی و بیربطی!
@zarboolmasall
میفرستم مهربان بر محضر تو یک پیام
تا که هم جویای احوالت شوم
هم داده باشم یک ســــــلام
ســــ🥰✋ــــلام
🌸 صبحت بخیر ای دوسـت 🌸
@zarboolmasall
🟩اکبر ندهد، خدای اکبر بدهد !
در روزگاران کهن، فروانروایی به نام اکبر زندگی می کرد که بسیار از خود راضی بود و زمانی که اطرافیانش از او تعریف و تمجید میکردند بسیار خوشحال میشد و بر خود میبالید. به همین خاطر همیشه افرادی به او خدمت میکردند که با چرب زبانی او را خوشحال میکردند و میگفتند شما بهترین فرمانروای این سرزمین هستید و مانند شما وجود ندارد. در نزدیکی کاخ اکبر فقرای زیادی زندگی میکرند و همیشه در حال چاپلوسی و ستایش او بودند.
افرادی به نام بشیر و قاسم از جمله گداهایی بودند که بیوقفه از اکبر تعریف میکردند. جالب است بدانید این دو گدا نابینا بودهاند و بشیر به دلیل آنکه خود را پیش فرمانروا عزیزتر جلوه دهد همیشه میگفت: اکبر بدهد، ولی قاسم اصرار داشت که این جمله درست نیست و مرتب میگفت اکبر ندهد، خدای اکبر بدهد.
روزی پادشاه فرمان داد تا کمی طلا و جواهر داخل مرغی قرار دهند و آن را کباب کنند و به همراه برنج برای بشیر ارسال کنند. زمانی که غذا به دست بشیر رسید او از این موضوع اطلاعی نداشت و با خود گفت بهتر است این غذا را به قاسم بفروشم. سپس پیش قاسم رفت و به او گفت که اگر این غذا را دوست داری من آن را به قیمت ۲ ريال به تو میفروشم و قاسم هم پذیرفت.
قاسم با لبی خندان و خوشحال به خانه رفت و به همسر و فرزندانش گفت که غذای خوشمزه خریدهام. سفره را بیاورید تا با هم این غذای خوشمزه را میل کنیم. اهل خانه وسایل سفره را محیا کردند و همین که مرغ را برش دادند ناگهان طلا و جواهرات را دیدند و بسیار تعجب کردند. همسر قاسم به او گفت که این نعمت بزرگی است که خداوند به ما ارزانی داشته است. سپس همگی دستانشان را بالا آوردند و حمد خداوند را به جای آوردند.
به دستور فروانروا هر روز مرغ بریان که داخلش پر از طلا و جواهر بود برای بشیر ارسال میکردند و بشیر نادان هم غذاها را به قیمت خیلی ارزان به قاسم میفروخت. روزی از روزها اکبر از قصر خود بیرون آمد و در بین مردم قدم میزد. ناگهان صدای بشیر را شنید که میگوید اکبر بدهد و قاسم هم میگوید که اکبر ندهد، خدای اکبر بدهد. فروانروا بسیار متعجب شده و به قصر باز میگردد و به مامورانش دستور میدهد که بشیر را به قصر بیاورند.
پس از اینکه بشر را به قصر آوردند پادشاه با حالتی خشمگین به او گفت ای مرد نمک نشناس! من هر روز برای تو غذایی میفرستم که داخلش طلا و جواهر است. اما تو همچنان از من طلب کمک میکنی؟! بشیر تازه متوجه میشود چقدر بدشانس است و به فرمانروا میگوید من این غذاها را خیلی ارزان به قاسم میفروختم. اکبر هم به او میگوید ای مرد نادان، حق با دوستت قاسم است، من کی هستم که بدهم، خدای من بدهد. سپس فرمان داد بشیر را از قصر بیرون کنند.
از آن روز به بعد هر کس که نیازی دارد و به جای توکل بر خدا به بندهاش رو میآورد این ضربالمثل را برایش استفاده میکنند: اکبر ندهد، خدای اکبر بدهد!
#خدا #روزی #اکبر #بنده
@zarboolmasall
🟩چه خوشه میوه فروشی، کس نخره خودت بنوشی.
🔻این مثل را درباره خوراکی فروشان به طنز و طعنه به کار میبرند.
🔹️آنچه از این ضرب المثل بر می آید این است که میوه فروشان وقتی که به هر دلیل نتوانند میوه موجود در مغازه یا فروشگاه را بفروشند حداقل می توانند خود از آن استفاده کنند و در واقع نیز هیچ راه حلی به جز مصرف آن ندارند بنابراین به صورت ناخواسته از این مزیت بهره مند می شوند و می توانند از میوه هایی که برای عرضه دارند مصرف کنند.
🔸️این ضرب المثل در واقع نوعی غبطه به میوه فروشان نیز است چون آنها در هر صورت همیشه مقداری میوه دارند که فروش نمی رود به همین دلیل همیشه می توانند میوه مصرف کنند و هر چه تنوع میوه های آنها بیشتر باشد لذت بیشتری می برند.
#میوه #مصرف #خوراکی
@zarboolmasall
🟩چاه کن همیشه ته چاه است
🔻یعنی کسی که توطئه میکند تا دیگران را به دردسر بیندازد، خودش دچار دردسر و گرفتاری میشود
🔸️وقتی کسی به دیگری آسیب می رساند یا با یکی از بدی هایی که در یک جا برای او شده است صحبت می کند ، مردم می گویند کسی که برای شما چاه حفر می کند ابتدا خودش به چاه می افتد.
#چاه #توطئه #بدی #دردسر
@zarboolmasall
🟩خر را که به عروسی میبرند برای خوشی نیست، برای آبکشی است.
🔻در موردی گفته میشود که فردی زحمتکش را به جشنی دعوت میکنند ظاهرا او مهمان است ولی در اصل او را برای خدمت کردن دعوت کردهاند.
🔹️ضرب المثل “خر را که به عروسی میبرند برای خوشی نیست” به معنای این است که در برخی موارد، افرادی که در جشن یا مراسمی دعوت میشوند، در واقع برای انجام کارهای سخت و زحمتبر دعوت میشوند و نه برای خوشگذرانی و لذت بردن از مراسم. این ضرب المثل به طور کلی به معنای استفاده از افراد برای اهداف خود و نیازهای شخصی است و نشان میدهد که در برخی موارد ممکن است افراد به نفع خود از دیگران استفاده کنند.
#منفعت #سود #هدف #عروسی #خوشی
@zarboolmasall