eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.6هزار دنبال‌کننده
66.4هزار عکس
10.7هزار ویدیو
228 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️پسر جوانی داشت جلوِ خانه‌ی اکرم، موتورش را تعمیر می‌کرد. می‌دانستم خانه‌ی کجاست، اما به عمد از او آدرس آنجا را پرسیدم. اظهار بی‌اطلاعی کرد و پرسید: "خلیفه محمدعلی دیگر کیست؟" گفتم: "خانه‌اش همین‌ جاها بود." گفت: "اشتباه می‌کنی! این‌جا کسی به اسم خلیفه محمدعلی نداریم." پرسیدم: "چند سال است در این کوچه و خانه ساکن هستید؟" گفت: "حدود هشت سال." ▪️بدون آنکه حرفی بزنم، درِ خانه‌ی را زدم. صدای زنی از داخل آمد. با صدای بلند گفتم: "خانه‌ی خلیفه محمدعلی اینجاست؟" پسر تعمیرکار موتور سرش را بلند کرد و نگاهی عاقل اندر سفیه به من انداخت. زن داخل خانه پاسخ داد: "بفرمائید." گفتم: "اکرم‌خانم! من حسین پاپلی هستم." گفت: "حسین‌آقا؟... چه‌عجب!... بفرمائید... بفرمائید...خوش آمدید!" اکرم‌خانم در آن هنگام (۱۳۹۲) ۷۵ سال داشت. به پسر تعمیرکار گفتم: "این‌جا خانه‌ی خلیفه محمدعلی و شهربانوست. اگر این دفعه کسی از شما آدرس آن را پرسید، نشانش بدهید." ▫️دیگر روزگارِ این که اعضای محله همدیگر و آبا و اجدادشان را بشناسند، گذشته است. حالا حتی در خانه‌ها پنجره‌ی بیرونی دارند؛ یعنی پنجره‌هایی که به داخل کوچه باز می‌شوند. خانه‌های سنتی یزد هرگز پنجره به داخل کوچه نداشتند، اما حالا دارند. این پنجره‌ها به غیر از نور‌گیری، به چه کار می‌آید؟ دیگر عصر همسایگی و نان قرض‌دادن گذشته است. ▪️روی لبه‌ی ایوان خانه‌ی اکرم می‌نشینم. از هر گوشه‌ی آن خانه، خاطره‌ای دلپذیر🍃 به یاد دارم. صورتِ نورانی ، بساطِ آن زن یهودیِ دوره‌گرد، چهره‌ی همیشه عصبانیِ و نگاه مهربانِ از مقابل چشمانم می‌گذرد. عقرب کشتن و احساس قهرمان بودنم و رفت‌ و‌ آمدهای آن روزی که زیرزمین را تمیز می‌کردیم را به چشم می‌بینم. ▫️حوضِ خانه آب نداشت. خشکِ خشک بود. دیگر عصری که خانه‌های یزد حوض داشته باشند، تمام شده است. البته خانه‌ی جکوزی، سونا و استخر دارد. قبلاً در یزد مثل شهرهای دیگر، آب متعادل‌تر مصرف می‌شد. حالا چطور؟ مصرفِ آب هم شده است. ▪️روی لبه‌ی تالار نشسته‌ام و چای می‌نوشم. حوض وسط حیات آب ندارد. دیگر عصر پُر آبی سپری شده است. عصر آب ارزان تمام شده است. اما باغچه‌ها باصفاست. در آن خانه تک و تنها زندگی می‌کند. بچه‌هایش همگی ازدواج کرده و پیِ زندگی‌شان رفته‌اند. او حالا ۹ نوه و دو نتیجه دارد. از زیبایی دل‌انگیزش جز موهای تماماً سفید و شبیه به چتری برفی، چیزی نمانده است. . بعید می‌دانم هرگز از کرم ضدّ آفتاب و انواع پودرهای آرایشی استفاده کرده باشد. 📚 شازده حمام، جلد ۴ ✍ @zarrhbin
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 🍃 محمدعلی و ▫️از اکرم‌خانم پرسیدم: "در این خانه تغییراتی هم داده‌اید؟" گفت: "اصلاً! همان است که بوده است. فقط سال‌هاست درِ چاهِ چل گز بسته است. دیگر نه زیرِ زمین آبی هست و نه مرد آبکشی." به یاد کار و حرفه‌ی افتادم. در خانه‌ی محمدعلی چاهی بود که به آبِ می‌خورد. آب را با کمک چرخ‌چاه و دَلو (سطل لاستیکی) از دل قنات بیرون می‌کشیدند. ▪️حدود سال ۱۳۴۱ برق آمد. محمدعلی خرید. او می‌خواست اهل خانه راحت‌تر آب را از چاه بیرون بکشند. چند روز که گذشت، دینام را جمع کرد. از او پرسیدند چرا دینام را جمع کرده است و آیا دوباره می‌خواهد با چرخ‌چاه آب بکشد؟ ▫️پاسخ داد: "پدران ما به صاحبانِ اجازه می‌دادند قنات از زیر خانه‌هایشان بگذرد. برای این حقِّ عبور، صاحبان قنات به ما اجازه دادند که آب مصرفی متعارف خودمان را از چاه بکشیم. دینام را جمع کردم چون دیدم باعث شده از اندازه‌ی متعارف بیشتر آب مصرف کنیم و بیش از حد از قنات آب برداریم. دینام کار ما را راحت کرد اما آب‌ریزی ما زیاد شد. اگر این طور باشد؛ تمام آب قنات کشیده می‌شود و آبی برای صاحبان قنات باقی نمی‌ماند. این برداشت بی‌رویه‌ی آب است. من دینام را جمع کردم. امیدوارم که همسایه‌های ما نیز اگر دینام دارند، آن را جمع کنند." ▪️بعد از چند سال چاه‌های عمیق واقع در حریم قنات‌ها، آن‌قدر آب از زمین کشیدند که قنات‌های هزارساله خشکید. که رفت، هم رفت. حالا باید هزاران برابر پول محصولی که از آب این چاه‌ها تولید شده است، انرژی مصرف کرد تا آب از اصفهان به دشت خشکیده‌ی یزد برسد. امروز مصرف یک سیفون آب به اندازه‌ی مصرف یک هفته آب توسط محمدعلی است. ▫️در عالم فکر و خیال غرق بودم که چای نبات دوم را جلویم گذاشت. گفتم: "می‌خواهم از راه‌پله به پشت‌بام نگاهی بیندازم." گفت: "درِ راه‌پله باز است." از پله‌ها که بالا می‌رفتم، با هر قدم خاطرت ۵۲ سال قبل به یادم می‌آمد. خودتان می‌دانید آن راه‌پله‌ها چه اندازه حرف برای گفتن دارند. دل آدم حتی در پیری، به خشت و گِل‌های عصر جوانی‌اش وصل است و این همان حسّی است که فرنگی‌ها به آن می‌گویند " " ▪️بیچاره جوان‌های آپارتمان نشین! این چهاردیواری‌های صاف بدون راه‌پله و زاویه و کنج، تالار، زیرزمین، انباری، آشپزخانه، مرغدانی، طویله، آب‌انبار و پشت‌بام چه خاطرات صافی را در ذهن نسل امروزی ایجاد می‌کند؟ دیگر کدام پسر ۱۵_۱۴ ساله‌ای می‌تواند سر خود به خانه‌ی همسایه‌ها برود. ▫️کدام زیرزمینی با دستگاه‌های شَعربافی وجود دارد که جوان‌های همسایه آن را تمیز کنند؟ شاید همین خاطرات صاف و "آی‌پدی" و "وایبری" باعث می‌شود که این همه تروریست پرورش پیدا کند. خاطرات نسل ما خاطراتِ ، دوستی، عشق و جوانی است. تازه ما جنگ‌آفرین شدیم و دشمن‌تراش. خاطرات نسلی که فیلم‌های خشنِ آدمکشی می‌بینند و اعدام در ملأعام و قبرستان‌های پر از جوانان به خون خفته، منجر به چه می‌شود؟ اللهُ اعلم. 👇👇👇👇