eitaa logo
ذره‌بین درشهر
18.2هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 اندیشه های ناب... 💠 عاشق شوید....❣ ✅ برادرها، خواهرها شوید. به است. به آدم نمی ده. به آدم می ده، چه جور بهتر بُخوره، چه جور بهتر بِخوابه، چه جور بهتر پِلاسیده بشه، چه جور بهتر دل مُرده باشه، است که در انسان زندگی و شعله ی را بر می فروزاند. 🎥 @zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب... 💠 خدا دوستدارِ "آشنا" است....⁉️ ✅ از آدم هایِ قالبیِ خُشکه مقدّس و یک بُعدی می آید؛ اگر نه چرا فرشته های مطیع و پاکش را که همگی از آغاز خلقتشان "یا در حال رکوع اند و یا در حال سجود" به پای آدمِ عصیان گرِ خطاکارِ خون ریز می افکند؟ ✅ علی علیه السلام چرا چهارهزار حافظِ قرآن و شب زنده دار صائم الدَّهر قائم اللّیل را در به زیر مردانه اش می گیرد؟ ✅ از آدم هایی که و زبونیِ خود را می خواهند با جبران کنند، است؛ از آن ها که یک تخته شان کم است و جای خالی آن را، با پُر می کنند، دارد. ✅ آدم های ذلیل و طمّاع و و چاپلوس را ندارد. ✅ دوستدارِ است عارفِ می خواهد، نه مشتریِ ! 📚 کویریات @zarrhbin
🔘 بسه...‼️ 📌 بخوانیم داستانی دیگر از زنهای یزدی.... 🍃 چون دختر پنجم خانواده بود اسمش را گذاشتند یعنی دیگر دختر بس است. پدرش مردی ساده، مومن و اهل یکی از دهاتِ بود که بر اثر خشکسالی، بی آبی و بی زمینی به شهر یزد کرده بود. او در ساخت کارخانه ی اقبال در سالهای ۱۳۱۱ شاگرد بنا بود. بعد از ساخت کارخانه همانجا کارگر شد. پنج تا دختر قد و نیم قد و یک پسر داشت. زنش خانه دار بود. 🍂 آن مرد با حقوقِ ناچیزش را راه می برد. همه اشان در یک اتاق زندگی می کردند. اتاقی که از دوده هیزم و چراغ موشی سیاه بود. نیمی از اتاق فرش داشت و نیمه ی دیگرش زمین خالی بود. مرد هرگز دنبال درآمد دیگری نبود. وقتی از کارخانه می شد، هر جا روضه بود او پای ثابت آن می شد. سر ماه حقوقش را کلاً به زنش می داد و در تمام ماه جیبش خالی بود. او هرگز از هیچکس هیچ چیز قبول نکرد. دو تا دخترهایش با کارگری کمک خرج خانه بودند. پسرش هم شاگرد مسگر بود. 🍃 قرار شد بسه را کنند. از اعقاب سیاهان آفریقا بود. یعنی بابایش کاکاسیاه بود. از آن کاکا سیاه ها که در گذشته به عنوان غلام برای کارگری در خانه ی اعیان به می آوردند. معمولاً آنها را از می آوردند. خیلی قدیم، شاید اوایل دوره ی سیاه ها را مستقیم از آفریقا به خصوص از زنگبار می آوردند. ولی پدر اکبر در بندرعباس متولد شده بود. 🍂 اکبر صورتش سیاه و موهایش فرفری بود. خواهر و مادرش هم همین طور بودند. بسه را با پا در میانی یکی دو نفر به اکبر سیاه که کمک راننده بود دادند. هیچ کس از بسه نپرسید که تو می خواهی زن این آدم سیاه بشوی یا نه؟ جای این بحث هانبود باید یک نان خور از خانه ی کم می شد. بسه سفید و تپل مپلی بود. از همه دخترهای پیرمرد خوشگل تر بود. شوهر سیاه بود و زن سفید. 🍃 یک اتاق دخمه مانند، بالای یک طویله ی شتری کرایه کردند و عروس و داماد به آنجا رفتند از خبری نبود. یک پلاس، یک چراغ فیتیله ای و اندکی خرد و ریز جهیزیه ی او را تشکیل می داد‌ بسه این مرد سیاه شد. شوهرش را مثل فرشته می دانست و او را می پرستید. شوهرش بسیاری از شب ها به خانه نمی آمد. اوایل زندگی او می گفت: چون کمک راننده است به مسافرت می رود. 🍂 گاهی که اکبر به خانه می آمد بوهای بدی از دهانش می آمد. بسه نمی دانست آن بوها از چیست! کم کم فهمید که شوهرش می خورد ۷_۶ ماهی از عروسی آنها گذشته بود که به بسه دادند شوهرش گاهی به محله ی شهر می رود و با زن های هر جایی است. ولی بسه مرد را دوست می داشت و می گفت: این حرف ها است. 🍃 هنوز یکسال نشده بود که اکبرسیاه به بسه نمی داد. بسه در قسمت پنبه پاک کنی کار خانه ی اقبال شد. خودش خرجی خودش را در می آورد. اکبرسیاه سر ماه پیدایش می شد و از بسه پول می گرفت. بسه حقوقش را به او می داد. فکر می کرد اگر به اکبر پول بدهد او به خانه می آید. ولی غیبت های اکبرسیاه به خانه ماه به ماه بیشتر و عشق بسه روز به روز به اکبرسیاه زیادتر می شد. 🍂 هیچ کس جرات نداشت با بسه راجع به اکبرسیاه کند یعنی صحبت کردن اشکال نداشت به شرط آنکه فقط خوبی های اکبر را می گفت. اگر کسی از بدی های او می گفت بسه می کرد. خواهر و مادر اکبرسیاه از آن زنهای به اصطلاح ی روزگار بودند. می گفتند: اکبر، بسه را نمی خواهد و به همین خاطر دائماً دنبال زنهای دیگر است؛ باید او را کرد. این دوتا زن سیاه دائم در حال بسه و به خواستگاری رفتن برای اکبر بودند. 🍃 در این میان بسه صاحبِ دوتا شد. بالاخره اکبر سیاه دوباره داماد شد، ولی سر ماه برای گرفتن پول بسه سری به او می زد. بسه هم هی بچه اضافه می کرد ولی بیشتر بچه هایش می مردند. از ۵ تا بچه یک پسر و یک دختر ماندند. بسه نذر و نیاز می کرد که اکبر به خانه برگردد. همیشه نذر و نیازش سر ماه برآورده می شد. در طول ماه او روزها به کارخانه می رفت و شب ها تا صبح در اکبر گریه می کرد‌ دعا می کرد او هر کجا هست باشد. مثل روز برایش روشن بود که اکبر روزی به خانه برخواهد گشت. 🍂 همیشه می گفت: اکبر خودش خوب است این مادر و خواهرش هستند که نمی گذارند او زندگی کند. وقتی بسه یک بچه بیشتر نداشت، یکی از خواهرهایش به او گفته بود که این مرد برای تو نمی شود بیا و بگیر. بسه مدت ها با خواهرش قهر بود که چرا چنین حرفی زده است. بعد از چندسال اکبر از زن دوم هم صاحب چند تا بچه شد. گاه سر ماه هم نمی آمد از بسه بگیرد. بسه خودش می رفت اکبر را پیدا می کرد و نصف حقوقش را به او می داد. 👇👇👇👇
4_5861628227205726733.mp3
4.32M
مهدی یغمایی نبودی 💔 @zarrhbin
🌷 (تولد: ۱۹۵۲ م.) رهبر بوداییان تبّت ✅ بوداییانِ تبّت به رهبرشان، هر کس که باشد، می‌گویند. به باورِ آنان، درست در زمان مرگ یک دالایی‌لاما، دالایی‌لامایِ بعدی در نقطه‌ای متولد می‌شود و پیروان او باید به جستجوی او برخیزند‌. ✅ وقتی دالایی‌لامایِ جدید پیدا شد و هنوز بود، ، وظیفه‌ی او را تا مدتی به عهده می‌گیرد. ✅ نام دالایی‌لامایِ کنونیِ تبّت، است و در سال ۱۹۵۳ در یک خانواده‌ی روستایی متولّد شد. هنگامی که دو سال و نیم داشت، او را یافتند و اعلام کردند که روحِ دالایی‌لامایِ پیشین، در حلول کرده است، بنابراین او را به برگزیدند. ✅ وقتی به ۴ سالگی رسید، او را به قصر پوتالا در ، پایتختِ تبّت بردند و تحت آموزش‌های سخت و قرار دادند. ✅ ۱۶ سال داشت که سربازانِ به تبّت هجوم آوردند و بسیاری از را کشتند و را نیز خراب کردند. ✅ سال‌ها کوشید با به مسالمت رفتار کند؛ ولی وقتی دید جانِ خودش هم در است، در یک فرارِ عجیب، از ارتفاعاتِ گریخت و به رفت. ✅ او اکنون در قریه‌ای کوچک از روستاهای زندگی می‌کند و از همان‌جا به و هدایتِ معنویِ مشغول است و می‌کوشد حمایتِ را برای از خود و مردمِ تبّت جلب کند. ✅ به سبب همین روحیه‌ی و البته مخالفتِ او با ، "دالایی‌لاما" مورد توجه قرار دارد و در سال ۱۹۸۹ میلادی نیز را به او اهدا کردند. راه تمامیِ صلح‌دوستانِ عالم، همیشه سبز و پُر رهرو باد.💐 📚 فرهنگ نامه‌ی نام‌آوران (آشنایی با چهره‌های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 📌 و دور از انصاف است اگر بخواهیم اندیشه‌های نابِ را یادآوری نکنیم؛ و او‌ اینچنین می‌گوید: 🍃 سیاره‌ى ما، دیگر نیازى به آدم‌هاى موفق ندارد ! این سیاره به شدت نیازمند افراد ، درمانگر، ناجى، قصه‌گو و است ! 🍃 هدف نخست ما در زندگی، کمک به دیگران است و اگر نمی‌توانید به مردم کمک کنید حداقل دردِ نباشید. 🍃 من بر این باورم که برای تحققِ نخست باید به رسید.کسانی که به طور طبیعی آرام و در صلح باخویش‌اند، قلب‌هایی گشوده‌تر به سوی دیگران دارند. 📖 و در پایان اگر مشتاقید از سرزمینِ تبت و عقاید مردمانش بیشتر بدانید مطالعه‌ی کتابِ ، را پیشنهاد می‌کنیم که واقعاً همسفر شدن با این دو برادرِ جهانگرد، اوج هیجان و سفر به سرزمین‌های دور و ناشناخته است؛ اگر فرصت کردید حتماً با عیسی و عبدالله همراه شوید... @zarrhbin
⬅️ با سلام و عرض ارادت، در این پست و پست‌های بعدی بر آنیم تا اشعار و ابیاتی بیاوریم که بعضی از آنها، پند و و بعضی هم، تمام یا قسمتی از آن شده است و در مکالمات روزمره مورد استفاده قرار می‌گیرد. پس باهم بخوانیم ابیات انتخابی این هفته را... 🔹💠🔹 دلا یاران سه قسمند ار بدانی زبانی‌اند و نانی‌اند و جانی به نانی نان بده از در برانش محبت کن به یاران زبانی ولیکن یارِ را نگه دار به جانش جان بده تا می‌توانی 📌 جانی=خیلی صمیمی و دوست‌داشتنی 🔹💠🔹 درختی که تلخ است وی را سرشت اگر بر نشانی به باغ بهشت ور از جوی خلدش به هنگام آب به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب سرانجام گوهر به کار آورد! همان میوه‌ی بار آورد 📌بعضی معتقدند که ذات آدم‌ها عوض شدنی نیست. 🔹💠🔹 وقتی که تو آمدی به دنیا عریان جمعی به تو خندان و تو بودی گریان کاری بکن ای دوست به وقتِ رفتن جمعی به تو گریان و تو باشی خندان 🔹💠🔹 هر کسی را نقش خود بیند ز آب برزگر باران و گازُر آفتاب 📌برزگر= کشاورز 📌گازر=رنگ‌رَز 🔹💠🔹 دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ دانی که پس از عمر چه ماند باقی؟ عشق است و است و باقی همه هیچ 🔹💠🔹 گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند برو ای خواجه که نبود پند پذیر 🔹💠🔹 🍃 ادامه دارد.... 📚 📝 عبّاس خیرزاده اردکان @zarrhbin