eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
_
دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان🌙 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍 بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ اهْدِنی فیهِ لِصالِحِ الأعْمالِ واقْـضِ لی فیهِ الحَوائِجَ والآمالِ یا من لا یَحْتاجُ الی التّفْسیر والسؤالِ یا عالِماً بما فی صُدورِ العالَمین صَلّ علی محمّدٍ وآلهِ الطّاهِرین. خدایا، مرا در این ماه به سوی کارهای شایسته و اعمال نیک هدایت فرما و حاجت ها و آرزوهایم را برآور ای آن که نیاز به روشنگری و پرسش ندارد ای آگاه به آنچه در سینه جهانیان است بر محمّد و خاندان پاکش درود فرست. 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍
ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحر خیز که صاحب نفسانند.
💕اوج نفرت💕 انتظارم زیاد طول نکشید. صدای پیامک گوشیم بلند شد. "لطفا بیاید کافی شاپ پشت دانشگاه" پیامش رو چند بار با دقت خوندم بدون در نظر گرفتن صدای درونم سمت خروجی دانشگاه حرکت کردم. مطمعنم اگه عمو اقا بفهمه دیگه نمیزاره بیام دانشگاه، ولی از کجا میخواد بفهمه. جلوی در کافی شاپ ایستادم هر وقت و هر جا از اشناییمون بفهمه که من متاهل بودم رهام میکنه اما قرار نیست بفهمه. من قبل از اینکه بفهمه بر میگردم تهران ازش میخوام که الباقی محرمیت رو بهم ببخشه. دستم رو دراز کردم دستگیره ی کاملا متفاوت کافی شاپ رو پایین دادم. به محض ورودم صدای زنگوله ای که بالای در بود بر اثر برخورد مستقیم در باهاش بلند شد. این اولین باری بود که بعد از دانشگاه اومدنم به یه همچین جایی میام. به سمت تنها مشتری کافی شاپ که به احترامم ایستاده بود و با لبخند نگاهم میکرد رفتم. _سلام. جلو اومد و صندلی رو برام عقب کشید. _بفرمایید. کیفم رو روی میز گذاشتم نشستم. _خیلی ممنون. فوری سر جاش برگشت و روبروم نشست. _خوبید شما? استاد هم مثل من معذبه. سرم رو پایین انداختم. _خیلی ممنون. _راستش من... حضور مردی که برای گرفتن سفارش کنار میزمون ایستاد باعث شد تا استاد ساکت بشه. بعد از گرفتن سفارش و نوشتنشون تو برگه ی کوچیک توی دستش رفت. استاد بدون مقدمه گفت: _قبل از اینکه هر حرفی بزنم یه چیزی رو براتون مشخص کنم. قصد من از صحبت امروزمون ازدواجه، نه چیزه دیگه. سعی کردم خوشحالی درونم رو کنترل کنم تا استاد متوجه نشه. _علت اینکه الان اینجام و ازتون خواستم بر خلاف میلم اینجا باهاتون حرف بزنم فقط به خاطر عدم حضور خانوادم تو ایرانه، گفتم با شما صحبت های اولیه رو بکنم اگر شما هم راضی بودید و به نتیجه رسیدیم به صورت رسمی با خانواده مزاحمتون بشیم. نمیدونم تو این شرایط باید چی بگم پس ترجیح دادم سکوت کنم. _موافقید? با استرس نگاهش کردم _هان ...یعنی چیزه. نفس عمیقی کشیدم توی ذهنم دنبال حرف میگشم که در نهایت گفتم: _نمیدونم چی باید بگم اخه اولین باره تو این شرایط هستم. لبخند ریز رضایت بخشی خیلی نامحسوس روی لب هاش ظاهر شد و فوری جمعش کرد. _بزارید من بگم. من از تقریبا یک سالگی به همراه پدرو مادرم خارج از ایران زندگی کردیم. ولی همیشه تمایلاتم به سمت کشور خودم بوده. کلا زندگی تو ایران رو بیشتر دوست دارم. هر چند مدت کوتاهیه که برگشتم. خانوادم اسرار به برگشتم دارن. ولی من ایران کار مهمی دارم که تا نتیجه نگیرم بر نمیگردم. صدای زنگ تلفن همراهم بلند شد و رشته ی کلام استاد رو برید. به کیفم نگاه کردم انقدر هول شدم که یه لحظه فکر کردم گوشیم سر کلاسش زنگ خورده. _استاد ببخشید یادم رفت بزارم رو حالت سکوت. خندش رو جمع جور کرد. _خواهش میکنم. راحت باشید. گوشی رو برداشتم با دیدن اسم عمو اقا چهار ستون بدنم لرزید از بالای گوشی ساعت رو چک کردم وقتم تموم شده بود احتمالا عمو اقا الان جلوی در دانشگاه ایستاده. ولی امکان داره این فرصت دیگه برام پیش نیاد گوشی رو از بغل ساکت کردم توی کیفم انداختم. _جواب نمیدید? با حفظ خونسردی گفتم. _دوستمه. حالا بعدا باهاش حرف میزنم. _چاییتون رو بفرمایید تا یخ نکرده. تو زمان کوتاهی که گوشیم رو رو حالت سکوت گذاشتم سفارشتمون رو اورده بودن و من اصلا متوجه نشدم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕اوج نفرت💕 _خیلی ممنون من چاییم رو سرد می خورم. بخار کم چاییم توی صورتم میزد . به حرف استاد قبل از تماس عمو اقا فکر کردم. _یعنی شما بعد از ازدواج از ایران میرید? _گفتم که یه کار مهمی دارم بستگی به اون داره. _میتونم بپرسم کار مهمتون چیه? سرش رو پایین انداخت. _شاید یه روز بهتون بگم. تو چشم هام نگاه کرد که فوری نگاهم رو به میز دادم. _شما نمیگید? یکم هول شدم. _چی بگم استاد. دستش رو سمت قندون روی میز برد و گفت: _از خودتون. اصلا باید بگم یا نه. خدایا من چرا باید پایبند باشم به محرمیتی که اون طوری تو زندگیم شروع شده. اگه احمدرضا قبول نکنه باید چی کار کنم. با صدای استاد از فکر بیرون اومدم _خانم صولتی خوبید? _بله استاد. _اینکه شما دوست ندارید از خودتون بگید بهتون حق میدم چون شناختی رو من ندارید. این سخت گیری از طرف یه خانم لازمه و این رفتار شما من رو برای انتخابم مسر تر میکنه. دلم نمیخواد دروغ بگم راستش رو هم فعلا نمیتونم بگم. حدس اشتباه استاد کمک میکنه تا بتونم سکوت کنم لبخند بی جونی زدم ادامه داد: _من میتونم یه بار دیگه هم شما رو ببینم ? نمیشد ولی دوست ندارم از دستش بدم. _بله استاد حتما. _حرف برای ازدواج زیاده ولی من تمایل دارم به صورت سنتی با خانوادم بیام و در حضور خانوادتون صحبت کنیم. فقط نیاز دارم در موردتون یکم بدونم تا خانوادم رو متقاعد کنم که به ایران بیان. ایستاد و کیف پولش رو از جیب داخل کتش دراورد بلافاصله منم ایستادم. _منتظر پیام من باشید. _چشم استاد. کیفش رو که کنار پایه ی صندلی گذاشته بود برداشت و به طرف صندوق کافی شاپ رفت جلوی در ایستادم تا بیاد. در رو باز کرد رو به من گفت: _بفرمایید. رفتار هاش من رو یاد احمدرضا مینداخت ولی تلاش کردم این افکار رو از خودم دور کنم. ازش خداحافظی کردم ترجیح دادم یکم پیاده روی کنم. پام رو روی سنگفرش پیاده رو میزاشتم. خدایا این چه زندگی من دارم حکمت این همه بدبختی و تنهایی برای من چیه? گاهی فکر میکنم من تنها بندات هستم که... اشک روی گونم ریخت. نباید این حرف ها رو بزنم ولی حس غریبی دارم. حسی که باید خفه بشه. دوست ندارم سرکوبش کنم. دلم میخواد اجازه ی رشد بهش بدم. منم حق دارم که عاشق باشم. که از اول شروع کنم. ای کاش نود و نه ساله بودن صیغه رو قبول نمیکردم. ای کاش حق فسخ صیغه رو میگرفتم. ای کاش توی اون لحظه فقط یکم بیشتر میفهمیدم. روی صندلی کنار پیاده رو نشستم با نوک انگشتم اشک رو از روی صورتم برداشتم به اطراف نگاه کردم چشم هام ازشدت گرمی اشک که قصد پایین اومدن داشت و من اجازه پایین اومدون رو بهش نمیدادم میسوخت. در نهایت من تو جنگ با چشم هام پرچم سفید رو بالا گرفتم و تسلیم شدم به اسمون نگاه کردم چقدر دلم بارون میخواد کاش فقط کمی بارون می اومد و روی صورتم میریخت. من خستم خدا، خستم. زندگیم رو کمی شیرین کن. خواهش میکنم. استاد رو برای همیشه به من بده. جوری که هیچ وقت نتونیم از هم جدا بشیم. برای اینکه جلب توجه نکنم لبم رو به دندون گرفتم تا هق هق گریم رو توی گلو خفه کنم. دستم رو روی صورتم گذاشتم سرم رو پایین گرفتم نفس عمیقی کشیدم با شنیدن صدای اشنایی سرم رو بالا گرفتم. _نگار! فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اومدم با آه و گریه💔
امام صادق(ع)فرمودند: ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است. از صدقه روزهای جمعه جا نمونید هزار برابر ثواب داره ها😊 بزنید روی شماره کارت کپی میشه گروه جهادی‌حضرت‌مادر
5892107046105584
عزیزانی که واریز میزنید رسید رو برای ادمین بفرستید @Karbala15
دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان🌙 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍 بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ نَبّهْنی فیهِ لِبَرَکاتِ أسْحارِهِ ونوّرْ فیهِ قلبی بِضِیاءِ أنْوارِهِ وخُذْ بِکُلّ أعْضائی الی اتّباعِ آثارِهِ بِنورِکَ یا مُنَوّرَ قُلوبِ العارفین. خدایا، مرا در این ماه به برکت های سحرهایش آگاه کن و دلم را با روشنایی انوارش روشنی بخش و تمام اعضایم را به پیروی آثارش بگمار به نور خودت ای روشنی بخش دلهای عارفان. 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍
*⸤پَنـٰاهِ‌‌هَردلِ‌تَنهـٰا‌چـِرا‌نِمـٖے‌آیٖۍ..؛💔!⸣ *
اثر هر فراز دعای جوشن کبیر: 🤍فراز۱: برای رزق و روزی. 🌱فراز ۲: برای خلاص شدن از سختی. 🤍فراز ۳: برای رفع دشمن. 🌱فراز ۴: برای رسیدن به جاه و مقام و عزت. 🤍فراز۵: برای نزدیک شدن به خداوند. فراز ۶: برای تواضع در برابر خداوند. 🌱فراز ۷: برای روزی حلال. 🤍فراز ۸: اگر کسی با شما وعده ای کرده ولی زیر قولش زده این بند را زیاد بخوانید. 🌱فراز ۹: برای جلب محبت. 🤍فراز۷۸.۳۳.۲۹.۱۰: برای بستن زبان بدگویان و بد زبانان مثل شوهری که بدزبانی میکند و دشمنان. 🌱فراز ۱۱.۱۵.۱۷.۲۷.۴۴.۴۶: برای آسان شدن در کارها. 🤍فراز ۱۲: برای بخت گشایی جوان ها. 🌱فراز ۱۳: برای سعادت مندی و خوشبختی 🤍فراز ۱۴: برای آرامش. 🌱فراز ۱۶: برای نجات یافتن نکیر و منکر 🤍فراز ۱۸: اگر با شخص مهمی کاردارید مثل ادارات. 🌱فراز ۱۹: برای آسان رد شدن از پل صراط. 🤍فراز ۲۰_۲۵: برای حفظ ایمان. 🌱فراز ۲۶_۲۱: برای رفع غم. 🤍فراز ۲۲: اگر دوست دارید کارتان انجام بگیرد قبل از آنکه دنبال آن کار بروید چند روز این ذکر را بخوانید. 🌱فراز ۲۳: برای پیدا کردن حال خوش در عبادت. 🤍فراز ۲۴_۳۰: برای دولتمند شدن و بخت بلند پیدا کردن. 🌱فراز ۲۸: برای موفقیت در کارها مثل دانش آموزان. 🤍فراز ۳۱: برای سرحال شدن در عبادت 🌱فراز ۳۲: برای بالا رفتن درجه مثل درس خواندن. 🤍فراز ۳۴: برای محبوب شدن پیش بزرگان. 🌱فراز ۳۵: برای عزیز شدن در نظر مردم. 🤍فراز ۵۸_۳۶: برای رفع شر. 🌱فراز ۳۷: برای رفع حالت تهوع مانند خانم های باردار. 🤍فراز ۳۸: برای دفع چشم و زخم. 🌱فراز ۳۹: برای محفوظ ماندن مال 🤍فراز ۴۰: اگر میخواهید به جایی بروید برای شگون آنجا قبل از رفتن بخوانید مانند اسباب کشی.سیسمونی.جهيزيه. 🤍فراز ۴۱_۸۶: برای رفع بلا 🌱فراز ۴۲: رحمت خدا. 🤍فراز ۴۳: برای رها شدن از معصیت و گناهان. 🌱فراز ۴۵: برای عزیز شدن بزرگان مثل مديران. 🤍فراز ۴۷: برای بسته شدن زبان مردم که پشت سر شما بدگویی نکنند. 🌱فراز ۴۸: اگر برای نماز خواندن خواب میمانید. 🤍فراز ۴۹: اگر دوست دارید به خواندن نماز شب نایل شوید. 🌱فراز ۵۰: اگر در روز خوابید و دوست دارید ساعت معینی از خواب بیدار شوید. 🤍فراز ۵۱: برای دفع جن ها. 🌱فراز ۵۲: برای رفع ناراحتی ها. 🤍فراز ۵۳.۵۴.۸۸: برای رفع سرخک. 🌱فراز ۵۵_۶۳: برای رفع سردرد. 🤍فراز ۵۷.۵۶: برای رفع تهمت. 🌱فراز ۵۹: برای رفع کمر درد. 🤍فراز ۶۰: برای رفع بادهای سمی. 🌱فراز ۶۱: برای کسانی که سرخک گرفته اند. 🤍فراز ۶۲: برای وارد شدن در دریا. 🌱فراز ۸۰_۶۴: برای چشم درد. 🤍فراز ۶۵: برای زکام. 🌱فراز ۶۶: برای جلوگیری از سردرد مثل میگرن. 🤍فراز ۶۷: برای نور چشم. 🌱فراز ۶۸: برای کسانی که چشمشان نمیبیند. 🤍فراز ۶۹: برای درد بینی. 🌱فراز ۷۰_۸۷: برای رفع قولنج 🤍فراز ۷۱: برای کسانی که از اجنه میترسند. 🌱فراز ۷۲: برای درد ساق پا. 🤍فراز۷۳.۷۴: برای درد دهان.لثه.زبان. 🌱فراز ۷۵: برای رفع گوش درد. 🤍فراز ۷۶: برای رفع دندان درد. 🌱فراز ۷۷: برای رفع بلا مثل سیل و زلزله ... 🤍فراز ۷۹: برای کسانی که نميدانندکجایشان درد میکند. 🌱فراز ۸۱.۸۴: برای کارهای مهم مثل خواستگاری و خرید خانه. 🤍فراز ۸۲: برای درد حلق مثل مداحان. 🌱فراز ۸۳: برای رفع دردهاي بدن. 🤍فراز ۸۵: برای رفع همه بیماری ها. 🌱فراز ۹۵: برای جلوگیری از کمردرد قبل از آنکه کمرتان درد بگیرد. 🤍فراز ۹۶_۹۸: برای رفع مکروها. 🌱فراز ۹۷: برای آزادی زندانی. 🤍فراز ۹۹: برای آنکه مریض نشوید. 🌱فراز ۱۰۰: اگر میخواهید همیشه دعاهایتان مستجاب شود.