eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 آقای من در ظهورت عجله کن که ما به عهدمان پایبندیم🌱 ✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ‌‌‌‌‌‌
bagho-baharam-gole-zahra.mp3
5.71M
باغ و بهارم گل زهرا       
💕اوج نفرت💕 _نگار باید باهات حرف بزنم خواهش می‌کنم این اجازه رو به من بده تو چشم هاش نگاه کردم. تپش قلبم بالا رفت. دوست دارم قبول کنم ولی نگرانی علیرضا رو چی کار کنم. از طرفی هم دلم نمیخواد انقدر زود جلوش وا بدم کمی سرد گفتم _ نمیتونم باید برم خونه. _دیگه فرصتی برای ما پیش نمیاد. علیرضا نمیزاره عمواقا هم مخالفه خواهش می کنم. تنها فرصتی که میتونم باهات حرف بزنم. دیگه فرصتی پیش نمیاد. _من صبح اومدم بیرون بودم کسی نمیدونه کجام. جواب تلفنمم هم ندادم. الانم کلی باعث نگرانی شون شدم. نگاه پر از التماسش رو به چشم هام داد _ زود تموم میشه. برای دل خودم هم که شده باید این فرصت رو بهش بدم . خواست قلبیمه. اما نباید اجازه بدم از احساسم مطلع بشه. سرم رو به نشانه تایید تکون دادم خوشحال کنار رفت و به جلو اشاره کرد کمی اون طرف تر روی صندلی‌های ایستگاه اتوبوس نشستیم دست هاش رو بهم قلاب کرد و با استرس به اطراف نگاه کرد. _کلی حرف اماده کرده بودم الان یادم رفت سر به زیر به جلوی پام خیره موندم. سکوتش طولانی شد. _اگر حرف نداری من باید برم. فوری نگاهم کرد. _انقدر از اینکه قبول کردی با هم حرف بزنیم خوشحالم که نمیدونم باید چی بگم.تو بپرس من میگم. کلی سوال تو ذهنم امادس که اگه دلم با احمدرضا نبود به زبون میاوردم. چی بپرسم که هم دلم اروم بگیره هم ناراحتش نکنم _از اون روز بگو که مرجان بهت گفت با من چی کار کرده سرش رو پایین انداخت. _اون روز تمام باور هایی که برای خودم تو اون مدت ساخته بودم خراب شده بود. شب ها میرفتم خونتون گاهی تا صبح همونجا میموندم. دنبال یه راهی بودم که یه جوری یه کاری کنم که هر وقت پیدات کردم خوشحالت کنم عکس پدر و مادرت رو یعنی حسین اقا و مریم خانم رو از دیوار برداشتم بردم قابش رو عوض کنم. عصر که از سر کار اومدم. دیدم مامان بی اینکه به من بگه خونتون رو خراب کرده. اون موقع فکر کردم برای اینکه من نرم اونجا این کار رو کرده ولی بعد ها فهمیدم باز هم از سر دشمنیش با تو بوده. تو اتاق پای سجاده نشسته بودم. مثل همیشه با صدای بلند گریه میکردم. اصلا دست خودم نبود. عذاب وجدان قضاوت اشتباهم داشت میکشتم. سر از سجده برداشتم دیدم مرجان روبروم نشسته داره پا به پای من بی صدا اشک میریزه. گفت که طاقت دیدن اشک هام رو نداره. گفت اونم اون مدت عذاب وجدان داشته. اولش فکر کردم برای کم محلیش برای روز های بعد از محرمیتمون میگه. ولی دهن باز کرد و گفت که چه غلطی کرده. رگ های گردنش بیرون زدن. عرق روی پیشونیش نشست. نفس هاش حرصی شد. _خون جلوی چشم هام رو گرفت. باور کارش برام سخت بود. گفتم چطور تونستی این همه سال زجر من رو ببینی و حرف نزنی. چطور تونستی با نگار که از بچگی با هم بزرگ شدید این کار رو بکنی حرف هاش قانعم نکرد. نفهمیدم چی کار کردم وقتی به خودم اومدم دیدم مامانم داره مرجان رو از زیر دست و پام میکشه بیرون. انقدر برام سنگین تمون شده بود که از خونه ول کردم رفتم. یه چند شبی مسافر خونه بودم . بعد هم اومدم شیراز خونه باغ عمو آقا.مامان فهمید حالش بد شد مجبور شدم برگردم. ولی دیگه باهاشون دلم صاف نشد. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از  حضرت مادر
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥صحبت های دانشجوی معترض امروز در حضور پزشکیان
💕اوج نفرت💕 تو چشم هام نگاه کرد تو تمام حرف هاش حواسم فقط به عکس پدرو نادرم بود که حسابی دلتنگشونم. فکر میکردم دیگه نمیتونم ببینمشون. پر بغض لب زدم _الان عکسشون کجاست. _تو شرکت. اولش میخواستم ببرم تو اتاقم ولی ترسیدم مادرم نابودش کنه. _نگار من از روزی که فهمیدم مادرم چی کار کرده و تو کی هستی. دیگه نتونستم باهاش حرف بزنم. احترامش رو نگه میداشتم ولی حرف نمیزدم اشک جمع شده تو چشم هام رو با انگشت پاک کردم. _چرا تو این مدت ازدواج نکردی؟ سوالی که پرسیدم اصلا دغدغه م نبود اصلا نمیدونم چرا پرسیدم. ناباورانه گفت: _ چون تو رو دوست داشتم. چون به غیر تو به هیچ کس فکر نمیکردم. نگار...من...تو اصلا...اصلا قبول داری که دوستت دارم؟ بغض توی گلوش باعث لرزش صداش شد _این همه سال دنبالت گشتم تا بگم بیا از اول شروع کنیم. من اصلا به ازدواج فکر هم نکردم. _کاش فکر میکردی. به این فکر کردی که اگر من برگردم مادرت دوباره بخواد کاری کنه چی میشه. بازم باید چند سال بار تهمت رو روی دوشم بکشم چون تو نسبت به مادرت تعصب داری. _شرایط فرق کرده نگار. دیگه نه من اون احمدرضا ی سادم . نه مادرم اون زن سابق _یعنی باور کنم پشیمون شده. نگاهش برای اخرین بار تو کلانتری یادم نرفته. بعد از گرفتن رضایت بهم پوزخند میزد. تو حیاط بهم گفت از کار هاش پشیمون نیست. سرش رو پایین انداخت _از پشیمونیش خبر ندارم. ولی شرایط فرق کرده. نگاهم رو به زمین دادم.متوجه دست احمد رضا که روی قلبش فشار میداد شدم. دوباره با التماس گفت _به من نگاه کن اهمیتی به حرفش ندادم نفسش رو با صدای آه بیرون داد. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
💕اوج نفرت💕 _تو این چند سال انقدر زجر کشیدم که به خدا گفتم ظرفیتم تکمیل شده. دیگه طاقت ندارم. یا نگار رو بهم برگردون یا جونم رو بگیر که این زندگی برام پوچه. دوست داشتم بمیرم نگار تا سر و کله ی عفت خانم پیدا شد. دکترم برای قلبم جوابم کرده بود ولی وقتی عفت بهم گفت تو کجایی انگار جون تازه گرفتم. رفتم سر خاک عمو و زن عمو انقدر التماسشون کردم تا کمکم کنن.من الان اینجام. اومدم که داشته باشمت. که برای تو باشم. نگار چهار سال به خاطر اشتباه خودم ازم دور بودی. چهار سال عذاب کشیدم. الان که کنارمی نگاهت رو ازم نگیر. من نگاهت رو میشناسم.هفده سال تو چشم هات زندگی کردم ترس و خجالت و ناراحتی رو از تو چشم هات میخونم. میدونم دلت با منه.تو رو خدا نگاهم کن بگو من باید چی کار کنم جمله های اخرش دلم رو لرزوند تو جدال بین عقل و دل گیر کردم. عقل میگه با وجود شکوه نمیشه یک روز پر ارامش رو تجربه کنی. دلم اما با احمدرضا موافقه من ترجیح میدم به حرف دلم گوش کنم. اهسته سر بلند کردم و به چشم هاش خیره شدم . نگاهم آزاد بود. مردی که روبروم نشسته محرمه و از چرخوندن نگاهم توی صورتش ابایی ندارم. نگاهی غرق در عشق. غرق در نیاز. غرق در دلتنگی. شاید هم دلخوری. گلوم از فشار بغض درد گرفت _من... با خودم ...می...میجنگیدم، میجنگیدم که فرا...فراموشت کنم ولی نتونستم. اشک توی چشم هاش حلقه بست و با لبخندی اشنا نگاهم کرد. لبخندی که تو اون مدت کوتاه زندگی مشترک نصفه و نیممون هر لحظه و دقیقه باعث ارامشم بود _این اعتراف خیلی برام ارزشمنده. نگار یاد تو هر لحظه با من بوده. نگاهم روی موهای کنار شقیقش افتاد موهای سفیدش گواه از عذابی که ازش حرف میزنه میداد. متوجه نگاهم شد _چقدر سفید شدن. _چند تا موی سفید ارزش شنیدن این حرف ها رو از تو داره. با ریختن اشکش رو گونش اشک منم پایین ریخت. دیدم رو تار کرد _قل...قلبت چرا درد میکنه؟ دستش رو اروم روی سینشززد. _قلبم تاوان اشتباهتمه. انگار قصد تپیدن نداره. اگه تو کنارم باشی خوب میتپه. کنارم میمونی؟ تو چشم هاش خیره شدم .با التماس صدای ارومتری گفت _میمونی؟ بگو نگار حرف دلت رو با صدای بلند بهش بگو با کمترین سرعت ممکن سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم و لب زدم _می...میمونم کمی خیره نگاهم کرد نفس راحتی کشید. نگاهش رو از نگاهم گرفت ارنجش رو زانوش گذاشت خم شدو دستش رو بین موهاش فرو کرد. بی صدا با شونه هایی لرزون اشک ریخت. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از  حضرت مادر
جمله ای از رهبرمعظم انقلاب که جوان دانشجو در کلیپ اشاره کرد..
هدایت شده از  حضرت مادر
رو کرد به دخترم زهرا گفت: وقتی گره‌های بزرگ به کارتون افتاد، از خانم فاطمه ی زهرا سلام الله کمک بخواید، گره‌های کوچیک رو هم، از شهدا بخواید براتون باز کنن شهید حاج حسین همدانی🕊🌹