هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
تا میتونید پخشش کنید 👆
اگه بازم از این کلیپا میخواین کلیک کنید 😉👇
@satamad
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏥 ماه رجب، درمانگاه تخصصی تمام ضعف های روحی❤️🩹💝
عزیزانیه#خانوادهبخاطرشرایطدرمانبچهشونچندسالهزینههایزیادیکردنچندوقتپیشبرای#پیونداقداممیکنن
#متاسفانهقبلازعملبچهجوانشونفوتمیشه
درکنارغمازدستدادنفرزندشون
#بخاطردرمانپولقرضگرفتن
والانبدهکارهستن
هرچقددرتوانتونهکمککنیدبتونیمدراینشرایطروحیمقداریازبدهیهاشونتسویهکنیم #بهنیتاهلبیتوشهداچراغهایکمکتونروشن کنید
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c #لطفارسیدروبرایادمینبفرستیدوبگیدبرایبدهیهزینههایدرمان 🙏 @Karbala15 #مطمئنباشیدبرکتاینکمکهابهزندگیتونبرمیگرده
زینبی ها
عزیزانیه#خانوادهبخاطرشرایطدرمانبچهشونچندسالهزینههایزیادیکردنچندوقتپیشبرای#پیونداقدامم
عزیزان #برایبدهیهزینههایدرمان پنجمیلیونوصدهزارجمعآوریشده
این خانواده کلی #هزینهبرایخریدداروهایخاصوآیسییوکردن
دوستان منتظر کمک دستای مهربون شما هستن🖐🏻
#هنوزکلیراهموندهتامبلغاصلی 😢
به #نیتحضرتزینب (س)واریز بزنید
دوستان حتما به ادمین بگید واریزی برای#بدهی برای یا#صدقهس
@Karbala15
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهارِ دنیا زودتر بیا
ما مدت هاست در زمستان گیر کرده ایم..
#پارت590
💕اوج نفرت💕
بی میل از اتاق بیرون رفتم علیرضا جلوی اینه جا کفشی ساعتش رو روی دستش می بست. با دیدنم سر بلند کرد
_صبح بخیر
لبخند مهربونی زد
_سلام خابالو. بیا دیگه گرسنگی مردم.
به ناهید که با نشاط توی آشپزخونه مشغول بود نگاه کردم. دست علی رضا پشت کمرم نشست.
_بیا عزیزم
همقدم باهاش وارد اشپزخونه شدم. دست و صورتم رو شستم صندلی رو عقب کشیدم روش نشستم . ناهید فوری استکان چایی رو جلوم گذاشت. رو به علیرصا گفت
_برای من پول بزار بعد برو
_گذاشتم جلوی اینه برو ببین کافیه
_بعد صبحانه میبینم. برات لقمه بگیرم.
_نه. فقط من نهار چی کار کنم
_به مقدار غذا تو یخچال هست همون رو گرم کن بخور
علیرضا باشه ای زیر لب گفت و مشعول خوردن صبحانه شد. چند لحطه ی بعد گفت
_ناهید من یادم رفته برگه های داشنجوهام رو بردارم رومیزه میری بیاری
ناهید ته مونده چاییش رو سر کشید و ایستاد
_اره عزیزم
به محض اینکه ناهید وارد اتاق شد علیرصا از جیب لباسش چند تا اسکناس جلوم گداشت. با لبخند نگاهش کردم
_گفتم که دارم
_حالا بیشتر داشته باش. جلو ناهید ندادم گفتم شاید خوشت نیاد. برشون دار باعث سو تفاهم نشه.
چشمی گفتم و پول رو تو جیب شلوارم گذاشتم.با صدای ناهید سر چرخوندم
_علیرضا برگه ها رو گداشتم تو کیفت. فکر کنم گوشیم خراب شده
_چرا
_دیشب تا صبح تو شارژ بوده الان یک درصد هم شارژ نداره
_بزار ببرمش تعمیر درست نشد یکی برات بگیرم.
ایستاد و به ساعتش نگاه کرد
_من دیکه میدم کاری ندارید؟
_برو بسلامت
_شما کارتون تا کی طول میکشه
_معلوم نیست یکم خرید برای مسافرتمونه نهار رو هم بیرون میخوریم احتمالا تا دو خونه ایم
_دیگه سفارش نمیکنم مواظب یه دونه خواهر من باش
ناهید لبخند مهربونی زد
_خواهر تو خواهر منم هست برو خیالت راحت
ازش خداحافظی کردم ناهید تا دم در همراهش رفت و بعد از خداحافظی طولانی برگشت
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۳۰هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
#پارت591
💕اوج نفرت💕
_نگار زود باش که به همه کارهامون برسیم.
ایستادم تا کمکش میز رو جمع کنم
_تو چرا انقدر کم حرف شدی؟
_چی بگم خب!
_مثل قدیم ها باش راحت راحت
سمت سینک رفت. حق با ناهیده احساس مزاحمتی که دارم باعث شده نا نتونم مثل گذشته رفتار کنم. با کمک ماهید ظرف ها رو شستیم به اتاقم برگشتم لباس مناسب پوشیدم چادرم رو روس سرم انداختم پولی که علیرضا بهم داده بود رو توی کیفم گذاشتم و همراه با ناهید برای گردش و خرید برای مسافرت، بیرون رفتیم.
ناهید هم تو خرید دست کمی از میترا نداشت. همه چیز رو میپسندید و میخرید تو مدت خرید همش فکر میکردم که چه جوری قراره این همه وسیله رو به خونه ببریم.
در نهایت حدود ساعت دو بعد از ظهر بعد از خوردن نهار به خونه برگشتیم. به محض ورودمون علیرضا تقریبا عصبی سمتمون اومد .
با دیدن چهره و اخم های تو همش هر دو جا خوردیم. ناهید گفت
_چی شده
علیرضا تو چند قدمیمون ایستاد و طوری که تلاش داشت خودش رو اروم نگه داره گفت
_چرا گوشی هاتون رو خاموش کردید. نمیگید دلم شور میزنه
ناهید فوری جواب داد
_عزیزم من که صبح بهت گفتم گوشیم خرابه شارژ نمیشه
نگاه علیرصا روی من افتاد
_من گوشی با خودم نبرده بودم. یعنی یادم رفت. فکر کنم زیر بالشتمه.
نفس سنگینی کشید و سمت مبل رفت.
ناهید زیر اب گفت
_همیشه انقدر عصبی میشه؟
_نه. حتما ترسیده وگرنه اصلا عصبی نمیشه.
با صدای علیرصا هر دو نگاهش کردیم
_حالا چرا اونجا ایستادید بیاید تو دیگه. ناهید یه چایی بهم بده که دارم سر درد میمیرم.
انبوه مشما های خرید رو تو اشپزخونه گذاشتیم من به اتاقم رفتم تا لباس هام رو عوض کنم
عزیزانیه#خانوادهبخاطرشرایطدرمانبچهشونچندسالهزینههایزیادیکردنچندوقتپیشبرای#پیونداقداممیکنن
#متاسفانهقبلازعملبچهجوانشونفوتمیشه
درکنارغمازدستدادنفرزندشون
#بخاطردرمانپولقرضگرفتن
والانبدهکارهستن
هرچقددرتوانتونهکمککنیدبتونیمدراینشرایطروحیمقداریازبدهیهاشونتسویهکنیم #بهنیتاهلبیتوشهداچراغهایکمکتونروشن کنید
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c #لطفارسیدروبرایادمینبفرستیدوبگیدبرایبدهیهزینههایدرمان 🙏 @Karbala15 #مطمئنباشیدبرکتاینکمکهابهزندگیتونبرمیگرده