#پارت590
💕اوج نفرت💕
بی میل از اتاق بیرون رفتم علیرضا جلوی اینه جا کفشی ساعتش رو روی دستش می بست. با دیدنم سر بلند کرد
_صبح بخیر
لبخند مهربونی زد
_سلام خابالو. بیا دیگه گرسنگی مردم.
به ناهید که با نشاط توی آشپزخونه مشغول بود نگاه کردم. دست علی رضا پشت کمرم نشست.
_بیا عزیزم
همقدم باهاش وارد اشپزخونه شدم. دست و صورتم رو شستم صندلی رو عقب کشیدم روش نشستم . ناهید فوری استکان چایی رو جلوم گذاشت. رو به علیرصا گفت
_برای من پول بزار بعد برو
_گذاشتم جلوی اینه برو ببین کافیه
_بعد صبحانه میبینم. برات لقمه بگیرم.
_نه. فقط من نهار چی کار کنم
_به مقدار غذا تو یخچال هست همون رو گرم کن بخور
علیرضا باشه ای زیر لب گفت و مشعول خوردن صبحانه شد. چند لحطه ی بعد گفت
_ناهید من یادم رفته برگه های داشنجوهام رو بردارم رومیزه میری بیاری
ناهید ته مونده چاییش رو سر کشید و ایستاد
_اره عزیزم
به محض اینکه ناهید وارد اتاق شد علیرصا از جیب لباسش چند تا اسکناس جلوم گداشت. با لبخند نگاهش کردم
_گفتم که دارم
_حالا بیشتر داشته باش. جلو ناهید ندادم گفتم شاید خوشت نیاد. برشون دار باعث سو تفاهم نشه.
چشمی گفتم و پول رو تو جیب شلوارم گذاشتم.با صدای ناهید سر چرخوندم
_علیرضا برگه ها رو گداشتم تو کیفت. فکر کنم گوشیم خراب شده
_چرا
_دیشب تا صبح تو شارژ بوده الان یک درصد هم شارژ نداره
_بزار ببرمش تعمیر درست نشد یکی برات بگیرم.
ایستاد و به ساعتش نگاه کرد
_من دیکه میدم کاری ندارید؟
_برو بسلامت
_شما کارتون تا کی طول میکشه
_معلوم نیست یکم خرید برای مسافرتمونه نهار رو هم بیرون میخوریم احتمالا تا دو خونه ایم
_دیگه سفارش نمیکنم مواظب یه دونه خواهر من باش
ناهید لبخند مهربونی زد
_خواهر تو خواهر منم هست برو خیالت راحت
ازش خداحافظی کردم ناهید تا دم در همراهش رفت و بعد از خداحافظی طولانی برگشت
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕