eitaa logo
زینبی ها
4.2هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 _حقشه، رفته به سیاوش گفته پروانه به من گفته خانواده ی با ابرویی نیستید. قاتل دارید تو فامیلتون. سیاوشم نپرسیده اومد با من دعوا که به تو چه به تهمینه حرف زدی. صبر کردم تهمینه که اومد خونمون باهاش روبرو شدم. گفتم من کی گفتم. گفت از نگاهت فهمیدم. سیاوشم شرمنده شد الان با جفتشون قهرم. _ بیچاره زندگیش به خاطر خالش بهم ریخته اعصاب نداره. _ول کن اینا رو. نگار سیاوش قراره با زنش برن شمال به بابام التماس کردم گفتم اجازه بده ما هم باهاشون بریم. گفت به شرط اینکه با اینا اشتی کنم گفتم اول اجازه ی نگار رو از پدرش بگیر بعد. _پس اخم های تهمینه واسه اینم هست. _به اون چه. ما با ماشین بابام دنبالشون میریم. نا امید نفسم رو بیرون دادم. _فکر نکنم بزاره. صدای پدر پروانه استرس رو به دلم انداخت. _خب اردشیر خان من هم اومدم عید دیدنی هم یه کار واجب باهات دارم. عمو اقا نمک رو روی خیاری که پوست کنده بود ریخت. _جانم در خدمتم. _خدمت که از ماست. ولی... به پروانه نگاه کرد. _سیاوش و نامزدش قراره یه مسافرت چند روزه برن شمال. پروانه دیشب از من یه درخواست داشت که مربوط به تو هم میشه. عمو اقا چاقو رو تو بشقاب گذاشت به اقا مجتبی نگاه کرد. _از من خواسته تو رو راضی کنم تا اجازه بدی تا با نگار با یه ماشین جدا همراه با برادرش برن. چهره ی عمواقا جدی شد و نگاه معنی داری به من کرد. _راستش مجتبی جان نگار... میترا حرف همسرش رو قطع کرد _ما هم مثل چشم هامون به نگار اعتماد داریم.فقط اردشیر نسبت به نگار حساسیت های خیلی خاصی داره. لبخند زد و نگاهش بین من و عمو اقا جابجا شد. _و البته خیلی سخت گیره. تو دلم اشوب بود هم دوست داشتم اجازه بده هم مطمعن بودم فکر میکنه من تو این حرف ها دست دارم. پدر پروانه گفت: _سختگیری رو که منم دارم. ولی هم شناخت نسبت به دخترم دارم هم تنها نمیرن. حالا اگه اجازه بدید اینا فردا یا پس فردا حرکت کنن. عمو اقا یکم ابروهاش گره خورد. _اخه ما... میترا دوباره حرف همسرش رو قطع کرد. _اردشیر جان حالا یکم فکر کن تا شب وقت هست بعده جواب میدیم. عمو اقا از اینکه میترا هر بار حرفش رو قطع کرده بود ناراحت شد ولی جلوی مهمون هاابرو داری کرد و با لبخند گفت: _چشم. شب جواب میدم. دوباره مشغول حرف زدن شدم. پروانه خوشحال گفت: _دیگه میزاره بیای? _فکر نکنم. _میزاره بابا، با روی خوش گفت. _نه حالا شما برید دعوا داریم. متوجه پچ پچ های تهمینه با سیاوش شدم ولی ترجیح دادم به پروانه حرفی نزنم تا این وسط اختلاف عمیق تری بین این زن داداش و خواهرشوهر پیش نیاد. مهمون های دوست داشتنیمون رفتند و اصرار عمو اقا برای شام نگهداشتشون هم فایده نداشت. به محض بسته شدن در خونه عمو اقا عصبی و دلخور رو میترا گفت: فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕