eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 تمرکزم برای صحبت رو از دست دادم. عمو آقا هم متوجه شد ولی حرفی نزد گوشی رو قطع کردم. با صدای علیرضا به اتاق مادربزرگش نگاه کردم. _ نگار یه لحظه بیا سمت اتاق رفتم. توی چهار چوب در ایستادم. _ بیا بشین کارت دارم جلو رفتم و کنارش روی تخت نشستم _این مدت که اینجا بودیم از عمو خواستم با استفاده از وکالت نامه ای که داره برای عوض کردن شناسنامه و برگردوندنش به اسم آرام پروا اقدام کنه دوست دارم با هویت واقعیت زندگی کنی. خیلی سخت بوده ولی کارهاش رو انجام داده فقط مونده یه چند جا خودت رو ببره. چهره ی باباحسین جلوی چشم هام اومد _ من از اینکه نگار صولتی ام مشکلی ندارم _هر کس باید با هویت خودش زندگی کنه _هویت من همینه _ نیست نگار جان ، نیست. _ چه اهمیتی داره من چشم شهرتی داشته باشم. تو چشم هام عمیق نگاه کرد _ برای من مهمه تو رو تا آخر عمر نگار صدا می کنم چون باهاش آرامش داری. ولی تو آرام پروا هستی نه نگار به چشم هاش خیره شدم ادامه داد _ اگر واقعاً برات اهمیت نداره به خاطر من این کار رو انجام بده. نفس سنگینی کشیدم _ دلم میخواد صولتی بمونم اما اگر تو می‌خواهی پروا میشم. لبخند رضایت بخشی روی لبهاش ظاهر شد. _ هماهنگ کردم تا آخر هفته برگردیم ایران عباسی دیروز زنگ زد. به خاطر عزادار بودن من جلو نمیان. ولی خودم بعد از چهل روز بهشون میگم که بیان البته اگر جوابت مثبت باشه _ من هیچ احساسی ندارم _ فکر هات رو کردی _ نه ابروهاش رو بالا داد _فکر نمی‌کنی کار اشتباهیه. شش ماه منتظرش گذاشتی بعد هنوز فکر نکردی _من از اول بهش گفتم منتظر من نمونه متعجب نگاهم کرد _ تو چی گفتی? نگاهم رو پایین انداختم _ من اون روزها نتونسته بودم با خودم کنار بیام چطور می تونستم به کس دیگه ای فکر کنم وقتی ذهنم درگیر یک نفر دیگه بود _چرا همون روزها نگفتی که اصلا نیان، گفتی بیان و با خانوادش اومدن که بهش بگی منتظر من نباش _ میخواستم با خودم کنار بیام یکم صداش رو بالا برد _ اون رو کردی موش آزمایشگاهی کنار اومدن با خودت? ناراحت نگاهش کردم _ علیرضا با من اینجوری حرف نزن. من از اول به خودش گفتم، گفتم می خوام بهتون فکر کنم ولی منتظر جواب مثبت نباشید. باید خیلی فکر کنم اونم قبول کرد. میتونست بره ، میتونست قبول نکنه. من چراغ سبزی بهش نشون دادم. _چراغ قرمز هم ندادی. پا در هوا نگهش داشتی. _این قصد رو نداشتم. _ولی این کار رو کردی. _ من باید پیش خدا سربلند باشم که هستم. مهم نیست بقیه چی فکر می کنن. عصبی گفت _ من برات مهم نیستم? خیره نگاهم کرد ایستاد و سمت در رفت ناباورانه لب زدم _علیرضا... اهمیتی نداد از اتاق بیرون رفت ناخواسته ازم دلخور شد شاید تند حرف زدم از اتاق بیرون رفتم پشت به من ایستاده بود لیوان آبی که دستش بود رو آروم روی میز میزد. _ ببخشید تیر چرخید سمت _چی رو? سرم رو پایین انداختم _ تو مهم ترین آدم زندگی منی _ ولی حرف‌های چند لحظه پیشت این رو نمی گفت. تو چشماش زل زدم و با التماس گفتم _ ببخشید معذرت می خوام سمت اتاق قدم بر داشت. _میخوام تنها باشم. در رو بهم کوبید از شدت بسته شدن در کمی ترسیدم و به خودم جمع شدم. تو این مدت که با علیرضا هستم این اولین باره که عصبی شده. پشت در اتاق روی زمین نشستم به دیوار تکیه دادم و زانوهام رو بغل کردم من به غیر از علیرضا کسی رو ندارم. کاش باعث ناراحتیش نمی‌شدم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕