#پارت398
💕اوج نفرت💕
کمی به صفحش خیره موندم. دوباره پرسید
_ کیه
سرم رو بالا بردم و گنگ نگاهش کردم
_نمیدونم
ایستاد جلو اومد فوری،سینی رو با دست های لرزونم برداشتم. اصلاً متوجه علت لرزش دست هام نمی شم.
عموآقا گوشی رو کنار گوشش گذاشت.تمام حواسم پیش مکالمش با مرجان بود.
از کنارش رد شدم به خاطر نزدیکی گذرام بهش صدای ناراحت و گریون مرجان رو شنیدم.
_ الو،سلام عمو، تو رو خدا یه کاری بکن.
_چی شده
_ازش فاصله گرفتم دیگه نتونستم از اون طرف صدایی بشنوم
سینی رو روی میز گذاشتم. کنار میترا نشستم.
_ قشنگ بگو چی شده
_آخه چرا
_سر چی
_ کجا رفت
_ باشه گریه نکن الان بهش زنگ میزنم.
گوشی رو از گوشش فاصله داد انگشتش رو روی صفحه موبایل به حرکت درآورد و بلا فاصله کنار گوشش گذاشت.
به غیر از من میترا هم حواسش به همسرش بود تا شاید چیزی متوجه بشه.
انتظار عمو آقا برای پاسخ طولانی شد دوباره شمارش رو گرفته این بار فوری گفت
_الو سلام. کجایی?=
صدای تلفن خونه بلند شد میترا به من گفت
_ جواب میدی?
چشمی گفتم و بلند شدم عمو آقا عصبی گفت
_ این رفتارها چیه
دلم نمیخواد گوشی رو بردارم ولی چاره ای ندارم
_ بله
_میای پایین.
صدای علیرضا باعث شد تا نتونم صدای عمو آقا رو بشنوم بدترین وقتی بود که علیرضا میتونست زنگ بزنه
_ الان میام
_زود بیا نگار کارت دارم.
_الان میام
گوشی رو گذاشتم همزمان عمواقا به اتاقش رفت و میترا گفت
_برادرت بود
نگاهم رو از در بسته اتاق مشترکشونبه میترا دادم.
_بله، ببخشید من باید برم پایین.
_ برو عزیزم
هنوز حواسم پیش عمواقاست. به در اتاقش نگاه کردم گفتم
_ حالش بهتر شد بهم خبر بدید.
_ حال کی?
نگاهم رو به چه معنی دار مینرت دادم و به خودم اومدم و با لبخند مصنوعی گفتم.
_ حال احمدرضا
_کدوم احمدرضا?
لبخندم جمع شد ناراحت از اینکه میترت متوجه کنجکاوی شده گفتم
_ حال نی نی، ان شالله تبش قطع بشه دندونشم در بیاد.
خیره نگاهم کرد نگاهم رو ازش دزدیم گفتم
_ خداحافظ
منتظر جواب نشدم و از خونه بیرون اومدم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕