eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 به اتاقم رفتم در کمد رو باز کردم و به مانتو های ساده و تقریبا یه شکل با رنگ های تیرم نگاه کردم. من هیچ وقت توی هیچ مهمونی یا جمع خاصی نرفتم که نیاز باشه مانتو مجلسی داشته باشم. عمو اقا هیچ وقت تو خرید کردن از من کم نمیذاشت. یکی از مانتو ها رو انتخاب کردم و پوشیدم. صدای در خونه بلند شد. لباسی که تا چند لحظه ی پیش تنم بود رو از روی زمین برداشتم روی تخت انداختم دوباره صدای در بلند شد با عجله سمت در رفتم پام گرفت به میز تلفن روی زمین افتادم. میز و تلفن هم واژگون شدن. به در که دوباره صداش بلند شد نگاه کردم و خندم گرفت. از شدت خنده نتونستم بلند شم. احمدرضا هم بی خیال نمیشد به هر زحمتی بود ایستادم زانوم خیلی مسوخت اهمیتی ندادم و سمت در رفتم و بازش کردم.با خنده گفتم _چقدر در میزنی! متعجب نگاهم کرد _چی شده؟ خندم بند نمیومد خم شدم و دستم رو روی زانوم گذاشتم نفس عمیقی کشیدن تا شاید اروم شم. داخل اومد و نگران گفت _نگار چی شده صاف ایستادم _انقدر در زدی هول شدم پام گرفت به میز تلفن افتادم. چرخید و به میز و تلفن که فکر کنم شکسته بود نگاه کرد. _حواست کجاست. نگاهم کرد _خودت خوبی؟ شدت سوزش زانوم هر لحظه بیشتر میشد دستم رو روش گذاشتم و کمی ماساژش دادم. _خوبم فقط زانوم میسوزه. نگران جلو اومد در رو بست و دستم رو گرفت _بیا بشین ببینم چی شده از اینکه بخوام شلوارم رو بالا بزنم تا پام رو ببینه خجالت کشیدم دستم رو از دستش بیرون کشیدم _هیچی نشده بریم دیر نشه _دیر نمیشه بشین پات رو ببینم درمونده تو چشم هاش خیره شدم. متوجه شد که خجالت میکشم دستم رو گرفت آروم کشید سمت مبل برد هر چی از صبح بهم خوش گذشته از دماغم دراومد دست برد سمت پایین شلوارم ناخواسته پام رو عقب کشیدم سرش رو بالا گرفت و با لبخند نگاهم کرد _بزار ببینم شاید خون اومده باشه. قصد کوتاه اومدن نداشت پاچه ی شلوارم رو کمی بالا کشید که موفق به بالا کشیدنش نشد و زیر لب گفت _یکم تنگه خودم کمکش کردم و شلوار رو تا زانو بالا کشیدم حدسش درست بود و زانوم خراشیده شده بود خونی بود _دیدی گفتم سرش رو بالا گرفت _الکل دارید؟ با تعجب نگاهش کردم _الکل که میسوزنه! ایستاد و سمت اشپزخونه رفت _عوضش رود خوب میشه با ترس به زانوم نگاه کردم _من نمیزارم الکل بزنی در کابینت ها رو دونه دونه باز کرد و بالاخره شیشه ی الکل رو پیدا کرد. _نگار پنبه دارید پام رو جمع کردم و مصمم گفتم _من نمیزارم به پام الکل بزنی از روی اپن جعبه ی دستمال کاعذی رو برداشت و جلوی پام نشست روی زمین در شیشه ی الکل رو باز کرد و دستمال رو جلوش گرفت . دستم رو روی زانوم گذاشتم. _میشورمش خوب میشه الکل نمیخواد با محبت نگاهم کرد و دستش رو روی دستم گذاشت. _یکم میسوزه نترس انگار نگاهش تسخیرم کرد. دستم رو برداشتم با ترس به دستمالی که سمت زانوم می اومد نگاه کردم دستمال که به زانوم خورد چشم هام رو بستم. سوزشش قابل تحمل بود اروم چشمم رو باز کردم به چهرش که با لبخند نگاهم میکرد خیره شدم. اروم گفت _تموم شد. چسب زخمی که کنار الکل بود رو روش زد. خم شد و بالای زانوم رو بوسید. اروم پاچه ی شلوارم رو سر جاش کشید. _بلند شو عوضش کن بریم. چقدر محبت و نگرانیش به دلم نشست. _احمدرضا _جانم _مرسی که هستی تو چشم هام خیره شد انگار با نگاهش میخواست زجری که توی این سالها کشیده رو بهم بفهمونه. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕