#پارت550
💕اوج نفرت💕
با خوردن اولین بوق با صدای گرفته ای خیلی اهسته جواب داد
_الو نگار جان
_سلام. چی شده
صداش میلرزید و این کاملا معلوم بود.
_تو رو خدا یه کاری کن علیرضا تنها نیاد اینجا. قانعش کن با اردشیر خان بیاد
_اخه چی شده
با گریه ادامه داد
_اگه این کار رو که گفتم نکنی همه چیز خراب میشه.تو رو خدا نگار
_باشه عزیزم من تمام تلاشم رو میکنم فقط کاش یه اشاره ی کوچیک میکردی یکم استرس گرفتم.
_بابام وقتی فهمید من قراره برم تهران زندگی کنم انقدر عصبی شد که ترسیدم حرف بزنم الانم نمی تونم حرف بزنم باهاش ولی در حصور اردشیر خان مطمعنم به حرف هام گوش میکنه. من بارم لهت زنگ میزنم فعلا باید برم خداحافظ
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم و به میترا که کنجکاو نگاهم میکرد خیره شدم.
_چرا همه چی انقدر بهم ریخته
_درست میشه. چی گفت ؟
_میگه ندار علیرضا تنها بیاد بگو با ارشیر خان بیاد
گوشی توی دستم شروع به لزیدن کرد به صفحش نگاه کردم با دیرن شماره ی احمدرصا نفس سنگینی کشیدم.
_ناهیده؟
سرم رو بالا دادم
_احمدرضا دید گوشی اوردم تو اتاق
_بعش نگو تا کارها درست شه برادرت بفهمه خواست ناهید چی بوده شاید ناراحت شه.
انگشتم رو روی صفحه کشیدم.
_بله
_نمیای بیرون؟
_چرا الان میان.
_با کی حرف میزدی؟
_با میترا جون
_پس چرا گوشی بردی.
کلافه گفتم
_میخواستم یه عکس نشونش بدم. احمدرصا این سوال ها یعنی چی
_هیچی عزیزم زود بیا بیرون
تماس رو قطع کرد. میترا در حالی که به زور جلوی خندش رو گرفته بود گفت
_من عاشق گیر های اینجوری مردهام
_وا، چرا؟
_دیشب حرف فیلم بردار شد اردشیر گفت کار برادر زن برادر عباسی حرفه ای تر بود تا فیلم بردار شما. احمدرضا هم وقتی فهمید فیلم بردار عقد علیرضا کی بوده رنگش سرخ شده بود. الان به خیالش اینجوری بیشتر مراقبته
پشت چشمی نازک کردم پس برنامه ها دارم امروز.
_میترا جون من چه جوری علی رصا رو راصی کنم
ایستادو احمدرصا رو بغل کرد
_اون با من بیا بریم بیرون
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕