eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 از اتاق بیرون رفتم نگاه احمدرضا روی من ثابت موند. ترجیح دادم کنارش بشینم. فوری کنار گوشم گفت _نگار _شاید یه روزی بهت گفتم متعجب نگاهم کرد _چی رو نیم نگاهی به میترا که سرش رو کنار گوش عمو اقا برده بود و حرف میزد انداختم. لبخند حرص دربیاری زدم و خونسرد گفتم _جواب سوالتو دادم که میخواستی بپرسی. ابروهاش رو بالا داد و به شوخی گفت _من اگه بخوام به جوابم برسم همین الان یه طوری میپرسم که جوابش رو بهم وعده ندی. _منم چون میدونم الان نمیتونی اونجوری بپرسی با خیال راحت جواب نمیدم. طوری که میخواست خودش رو ثابت کنه گفت _امتحان کنیم؟ تو چشم هاش خیره شدم و با لبخند لب زدم _نه. _آفرین به تو. حالا مثل یه دختر خوب بگو گوشی رو بردی اتاق به کی زنگ زدی _میگم صبر کن نگاهم دوباره سمت میترا و عموآقا رفت عمو به نشونه ی تایید سرش رو تکون داد. _چرا نمیزاری مرجان برای عروسی بمونه _خودش یهو گفت میخوام برم. گفتم صبر کن پس فردا میبرمت پاشو کرد تو یه کفش که کار واجب دارم باید برم. به مرجان که دیگه فکر نکنم پوستی برای لب هاش مونده بود از بس که با دندون باهاش بازی کرده بود نگاه کردم. مطمعنم این عجله برای برگشتش مربوط به همون پیامی که با عصبانیت با گوشیش میداد. حسی درونم میگه نباید به احمدرصا در این رابطه حرفی بزنم. با صدای عمو اقا از فکر بیرون اومدم. _علی جان شما امروز جایی میری؟ علیرصا کمی رو مبل جابجا شد _نه فقط خونه ی پدر خانومم _چه خوب پس من هم باهات میام با پدر خانومت کار واجب دارم. علیرضا نیم نگاهی به من انداخت. طوری که اصلا مایل به این همراهی نیست گفت _باشه. فقط من باید تا قبل از ظهر اونجا باشم شما کاری ندارید. _نه امروز کلا بیکارم. میترا ایستاد و رو به مرجان گفت _بلند شو بریم بالا نهار آماده کنیم رو به علیرضا گفت _شمام کارتون که تموم شد بیاید بالا نهار دور هم باشیم. عمو اقا رو به احمدرضا یا علی گفت و ایستاد _پس من میرم حاضر میشم میام دنبالت. علیرضا که حسابی از پیشنهاد عمو کلافه بود باشه ای گفت و تا دم در مهمون ها رو بدرقه کرد. احمدرصا که انگار ماموریت داشت امروز فقط کنار گوشم و اهسته حرف بزنه گفت _من جواب سوالم رو نگرفتما _جواب سوالت رو با تصمیمم یکجا بهت میدم اخم هاش تو هم رفت _یعنی کسی که بهش زنگ زدی تو تصمیمت تاثیر گذاره! _هست. ولی اونی که تو فکر میکنی نیست _نگار دارم عصبی میشم لطفا بگو به کی زنگ زدی. صدای احمدرضا گفتم عمو اقا باعث شد تا نگاه از نگاهم برداره. _بیا دیگه. _چشم اومدم. کنار گوشم لب زد _من بر میگردم. بی میل خداحافظی کرد و رفت. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕