eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 _شام میزاری من بیام پایین _با مرجان بیا _مرجان سه ساعت دیگه با عمو آقا پرواز دارن میدن تهران _خب پس با میترا جون بیان _زن عمو هم باهاشون میره فرودگاه از اون ور میره خونه ی خواهرش من بالا تنهام _باشه عزیزم به خیسی لباسش نگاه کرد _لباست چرا خیسه _علیرضا باهام شوخی کرده _عوضش کن سرما نخوری _باشه دلم نمیخواست بره اما خداحافظی کرد رفت مردد از تصمیمی که گرفتم و اعلام کردم روی تخت نشستم ناخواسته گریم گرفت. مطمعنم زندگی در کنار شکوه سخت ترین کار ممکنه اما من احمدرضا رو دوست دارم و باید مراعات قلبش رو بکنم. صدای در اتاقم بلند شد بعد هگ صدای علیرضا _نگار الان بهترین فرصت برای ضد حال زدن به علیرضا به برنده شدن تو کل کل بینمونه صدام رو بغض الود کردم _بیا تو در رو باز کرد و با چهره ی پر از شیطنتی بدون اینکه نگاهم کنه گفت _شواهد و قرائن نشان دهنده ی این بود که... سرش رو بالا اورد و با دیدن چشم های اشکیم لبخند از روی لب هاش پاک شد. و نگران گفت _ چرا گریه کردی؟ حالت گریه به خودم گرفتم _همه چیو بهش گفتم جلو اومد و کنارم نشست _چی رو _اینکه قبلا که نمیدونستم تو کی هستی... حرفم رو قطع کرد و کمی عصبی گفت _چرا گفتی به زور جلوی خندم رو گرفتم _دیدم تو هی میخوای تهدید کنی بگم بگم کنی گفتم بزار بگم راحت شم. ناراحتی هم به چهره ی عصبیش اضافه شد _من باهات شوخی میکردم کاری که کردی اخر بی فکری بوده حالا عواقبش رو بعدا تو زندگیت میبینی نگاه ازم برداشت _ناراحت شد؟ دیگه کنترل خندم کار سختی بود و چون نگاهم نمیکرد متوجه نشد _نه گفت ایراد نداره دست خودت که نبوده علیرضا خیلی خواستنیه اروم سرش رو چرخوند سمتم و نگاهش رنگ تهدید گرفت _شوخی کردی! خنده ای که تا الان جلوش رو گرفته بودم رو رها کردم و روی تخت ولو شدم کمی خیره و دلخور نگاهم کرد به زور گفتم _حالا کی برنده ی این کل کل شد بالشت رو از بالای تخت برداشت و محکم روی سرم زد این کارش بیشتر باعث خندم شد. کلافه و کفری ایستاد و از اتاق بیرون رفت. اشکی که به خاطر خنده ی زیاد از گوشه ی چشمم پایین ریخته بود رو پاک کردم. ناخواسته با یاداوری چهره ی علیرضا خندم میگیره از اتاق بیرون رفتم. هیچ کس تو حال نبود. در فریزر رو باز کردم تا برای شام قرمه سبزی بزارم. هر چی کشو ها رو بالا و پایین کردن بسته ی سبزی قرمه رو پیدا نکردم لباس هام رو پوشیدم و بدون اینکه به کسی بگم بالا رفتم در نیمه باز بود و چمدون عمو آقا جلوش بود چند ضربه به در زدم وارد شدم _میترا جون احمدرضا که روی مبل پشت به در نشسته بود فوری چرخید سمتم و با لبخند نگاهم کرد دستم رو براش بالا اوردم و نمایشی تکون دادم _جانم نگار نگاه از احمدرضا برداشتم _یه بسته سبزی قورمه داری به من بدی _اره عزیزم بیا خودت از فریزر بردار چشمکی به احمدرضا زدم و وارد اشپزخونه شدم _چیه کبکت خروس میخونه؟ کنار میترا رفتم و با ذوق از حال گیری علیرصا براش تعریف کردم. میترا هم خندید _این حرف رو دیگه به شوخی هم بهم نگید یه وقت متوجه میشه برای آیندت خوب نیست. به در فریزر اشاره کرد _زود تر بردار ببر که دیر بشه خوب جا نمی افته سمت فریزر رفتم که گفت _نگار میخوای تو که یادت میره تو آرامپز بزار که نسوزونی ناراحت نگاهش کردم _علیرضا گفته _نه جانم، هر وقت اومدم پایین یا بوی غذا سوخته تو خونه پیچیده بود یا غذا از بیرون گرفته بودید. برای اون گفتم _این بار حواسم رو جمع میکنم جلو اومد و کنار گوشم گفت _امشب ما نیستیم بیا بالا بخواب کلافه سمت فریزر رفتم که دستم رو گرفت _کلید بدم بهت؟ سرم رو بالا دادم _فکر نکنم علیرضا بزاره _میخوای به اردشیر بگم باهاش حرف بزنه؟ فوری با چشم های گرد گفتم _وای میترا جون کل عالم رو میخواید خبر کنید نه تو رو خدا به کسی نگید با لبخندی که حسابی باز شده بود به اپن اشاره کرد _پس کلید رو بردار برای اینکه بی خیالش کنم چشمی گفتم بسته ی سبزی رو از فریزر برداشتم فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕