eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 نباید هیچ جوره تن به این سفر بدم شاید ناهید به زبون خوشحال بشه ولی مطمعنن دوست داره که با هنسرش تنها باشه. دلخور نگاهش کردم _چرا نمیشه مگه من بچم؟ لبخند مهربونی زد _بچه نیستی. من نگرانم _علیرضا من نمیام خواهشا اذیتم نکن نفس سنگینی کشید و نگاهش رو ازم گرفت اگر علیرضا نزاره بمونم خونه باید چی کار کنم شاید اگر به احمدرضا بگم بیاد شیراز. اونم فکر نکنم با شرایط پیش اومده تو تهران بتونه. نفسم رو آه مانند بیرون دادم. صدای تلفن همراه علیرضا بلند شد ناهید سینی چایی رو جلوش گذاشت و سمت اپن رفت گوشی رو برداشت نگاهی به صفحش انداخت همزمان که سمت علیرصا میاومد گفت _امیدِ علیرصا گوشی رو گرفت فوری جواب داد و کنار گوشش گداشت _سلام امید جان ایستاد احوال پرسی گرمی کرد وسمت اتاقش رفت. ناهید کنارم نشست. _حوصله داری یکم حرف بزنیم. لبخند بی جونی زدم _اره عزیزم. _نگار من برام سوال پیش اومده ازت بپرسم ناراحت نمیشی _نه، بپرس _راستش یه چیزی رو تو اتفاقات زندگیت درک نمیکنم _ازدواج تو از اولش اجبار بود نه علاقه، اگر علاقه و دوست داشتن بود به طرف رامین کشیده نمیشدی. درسته؟ تو بعد از صیغه یه کم به احمدرضا علاقه مند شدی تو این چهار سال هم اینقدر خسته بودی که حتی عاشق علیرضا هم شدی! این چه علاقه ایه که به خاطرش انقدر از خودگذشتگی میکنی؟ نفسم رو آه مانند بیرون دادم _ من از اول احمدرضا رو دوست داشتم یه محبت های خاصی بهم داشت. میدونستم که دوستم داره ولی رفتار های شکوه اجازه نمیداد حتی بهش فکر کنم. _چه محبتی؟ _اینکه حواسش کامل بهم بود تو درس ها کمکم میکرد برام لباس میخرید. اما چون خیلی خشک و جدی رفتار میکرد. ازش میترسیدم یه دو سه باری هم با خشونت باهام رفتار کرد تو همون روز ها رامین بهم محبت میکرد. من هم خیلی کمبود داشتم متاسفانه سمتش کشیده شدم. من و احمدرضا تو شرایط بدی به هم محرم شدیم شاید اگر احمدرضا اون روز تصمیم به اون کار نمیگرفت من الان اینجا نبودم. نه علیرضا رو میدیدم نه از هویت اصلیم با خبر میشدم اگر تن به ازدواج با پسر خواهر بانو خانم هم نمیدادم مطمعنم شکوه سربه نیستم میکرد. احمدرضا اون روز درست ترین تصمیم رو گرفت _شاید اگر به اردشیر خان میگفت راه بهتری جلو پاتون میگذاشت. _دیگه شرایط اون لحظه و عصبانیش راه فکر کردن رو براش بست. توی اون شرایط بهترین تصمیم رو گرفت. حالا چی رو درک نمیکنی؟ _چطور قبول کردی بری تهران؟ _من خیلی به این موضوع فکر کردم ولی به هیچ کس نگفتم تو اولین نفری. من باور دارم که احمدرضا دوستم داره. چهار از بهترین روز های عمرش رو منتظرم موند. _تو هم منتظر موندی تو هم بهترین روز های عمرت رو از دست دادی _شاید حرفت درست باشه. ولی من چاره ای جز صبر نداشتم. اما احمدرضا چاره داشت. میتونست بی خیال اون محرمیتی که هیچ سندی ازش دستمون نبود بشه بدون دردسر با یکی دیگه ازدواج کنه و من رو کامل فراموش کنه _خب عذاب وجدان داشته خانوادش با هم دست به یکی کردن بهت تهمت زدن. _همین که عذاب وجدان داشته برام ارزشمنده شکوه تو چشم هام نگاه کرد گفت باید میکشتمت. وقتی اومد اینجا گفت به خاطر پول اجازه میدم با پسرم ازدواج کنی. هیچ اثری از پشیمونی و عذاب وجدان توش نبود عذاب وجدان نصیب هر کسی نمیشه. بعد احمدرضا رو هم فریب دادن. لبخند مهربونی زد _خیلی دوستش داری؟ نگاهم رو به میز دادم و لبخند ریزی روی لب هام نشست _اره. خیلی _به نظر این رفتارت اشتباهه _کدوم رفتار؟ _ اینکه قصد رفتن داری ولی تعلل میکنی. مادرم همیشه به من میگه. از زمانی که به شوهرت بله دادی باید دودستی بچسبیش. نباید اجازه بدی تنها بمونه. تو که اول آخر میحوای بری تهران به نظر من هر چی زود تر بری بهتره فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕