eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 ما هم که تا یک خرداد میایم بزار بعد از مسافرتمون برو تهران. یه لحظه نگرانی رو تو صورتش دیدم _من خواهرانه باهات حرف زدم به وقت فکر نکنی منظوری داشتم. به جان مادرم خواهرانه بود _میدونم عزیزم. _علیرضا روی تو خیلی حساسه اگه فکر کنه و بشنوه که این حرف ها باعث ناراحتید شده حتما تو رفتارش با من تاثیر میزاره نگار جان اگر به دل گرفتی فقط سوء تفاهمه. من ازت معذرت میخوام. _نه گلم این چه حرفیه... _چی گفتی مگه؟ با شنیدن صدای جدی علیرضا به عقب چرخیدم. نگاه پر از سوالش روی ناهید بود. قبل از اینکه ناهید حرفی بزنه فورا گفتم _حرف های خواهرونه روی مبل تکی کنار ناهید نشست _حرف های خواهرونه که ایجاد سو تفاهم نمیکنه! _سو تفاهمی نبود ناهید از خوش قلبیشه که این حرف رو زد منم ناراحت نشدم. نفسش رو سنگین بیرون داد. ناهید هم فقط نگاه میکرد . اصلا دلم نمیخواد بساط اختلاف بین این زن و شوهر رو فراهم کنم. حضور من تو زندگی ناهید و علیرضا ناخواسته اختلاف ایجاد میکنه. شاید حق با ناهیده و من باید هر چه زود تر به تهران برگردم. چند لحظه ی بعد عذر خواهی کردم و به اتاقم برگشتم روی تخت دراز کشیدم و به سقف ذل زدم. تا آخر شب از اتاق بیرون نرفتم. بعد از خوردن شام که به اصرار علیرضا بیرون رفتم دوباره به اتاقم برگشتم. باید کم تر پیششون باشم تا خدای نکرده اتفاق ناراحت کننده ای پیش نیاد. گوشیم رو برداشتم و تو گالریم رفتم و عکس احمدرضا رو باز کردم و با لبخند نگاهش کردم چند ضربه به در اتاقم خورد _بفرمایید در باز شد و ناهید داخل اومد. تو چهرش ناراحتی خاصی بود که سعی داشت پنهانش کنه. کنارم نشست _چرا اینجا تنها نشستی؟ _خوابم میاد _نمیای بیرون؟ صورتش رو بوسیدم و با لبخند گفتم _چرا انقدر نگرانی نفسش رو سنگین بیرون داد و نیم نگاهی به در انداخت _اول اینکه ناراحتم چون فکر میکنم تو برداشتت از حرف هام این بوده که من دوست دارم از اینجا بری دوم اینکه علیرضا ... حرفش رو قطع کردم _من ناراحت نشدم حرف هات هم خیلی بجا بود دارم روش فکر میکنم. لبخند بی جونی زد _پس قهر نکردی خنده ی صدا داری کردم _نه بابا نفس راحتی کشید _پس فردا میای بریم بیرون _بزار به احمدرضا بگم میام با سماجت گفت _الان بگو به ساعت نگاه کردم _الان دیر وقت نیست؟ _نه تازه سر شبه به گوشیم که روی تخت بود اشاره کرد _زنگ بزن دیگه گوشی رو بر داشتم و شماره ی احمدرصا رو گرفتم و کنار گوشم گذاشتم. جواب دادنش طولانی شد خواستم تماس رو قطع کنم که صدای خستش توی گوشی پیچید فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕