#پارت521
💕اوج نفرت💕
_امروز شده زورکی هم شاد باش اول اینکه همسرت گناه داره دوم اینکه امروز باید بهترین روزت باشه
لبخند به مهربونیش زدم کارت رو سمتش گرفتم نگاهی به کتر انداخت و با دست پسش زد
_برو مهمون من باش.
تشکر کردم و چادر سفید رو روی سرم انداختم. کمی لیز بود و کنترلی روش نداشتم گوشی رو برداشتم و شماره ی احمدرضا رو گرفتم با اولین بوق جواب داد
_جانم نگار
_بیا این لباس هام رو ببر چادرم سُره نمیتونم جمعش کنم
_من جلو درم باز کن بده دستم
گوشی رو قطع کردم بعد از خداحافظی از خانم آرایشگر در رو باز کرد. احمدرصا پشت به در ایستاده بود طبق معمول دست هاش رو تو جیبش کرده بودو به روبروش نگاه میکرد
_احمدرضا
فوری برگشت سمتم و نگاهم کرد و لبخند روی لب هاش هر لحظه پهن تر شد و قدمی جلو تر اومد.
_چقدر ماه شدی
از شرم لبم رو به دندون گرفتم و سرم رو پایین انداختم. حسابی از جمله ی کوتاهش لذت بردم بی خیال نگاه خریدارانش نمیشد و بدون اینکه نگاهش کنم کاور رو سمتش گرفتم
_اینو بگیر بتونم چادر رو روی سرم نگه دارم.
دستش رو جلو اورد و کاور رو گرفت چادر رو دور سرم محکم گرفتم و باهاش همراه شدم.
سوار ماشین شدیم و چرخید سمتم با ذوق گفت
_ببین من رو
با شرم سرم رو سمتش چرخوندم
_سری پیش هم همینقدر زیبا شده بودی ولی استرس نذاشت زیاد لذت ببرم.
به رو برو نگاه کردم
_بریم دیگه.
_خیلی دوستت دارم. تمام تلاشم رو میکنم که خوشبخت باشی.
سرم رو پایین انداختم
_ممنون
متوجه خجالتم شد و ماشین رو روشن کرد و راه افتاد .
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از حضرت مادر
enc_17080813460047563404816.mp3
7.01M
مادر از دست دادی این شبا تسلیت میگم به محضرت 😭😭😭😭
#پارت522
💕اوج نفرت💕
جلوی محضر علیرضا رو دیدم که ایستاده بود و به اطراف نگاه میکرد با دیدن ماشین میترا که دست ما بود لبخند رو لب هاش اومد.
ماشین رو پارک کرد و هر دو پیاده شدیم
_یکم دیر کردید همه مهمون ها اومدن. یکم عجله کنید
صدای تلفن همراه احمدرضا بلند شد و به صفحش نگاه کرد و اخم کنرنگی مابین ابرو هاش نشست. رو به علیرضا گفت شما با نگار برید بالا منم تا دو دقیقه ی دیگه میام.
همراه با علیرضا وارد محضر شدم. حضور ماشین پدر زن علیرصا باعث شد تا برگرده تو کوچه
_تو برو بالا من الان میام
چند قدم از در فاصله گرفتم حس کنجکاوی تلفن احمدرصا باعث شد تا برگردم و پشت در بایستم به سختی بین صدای ماشین و احوال پرسی علیرصا با خانواده ی همسرش صداش رو شنیدم.
_پس تو اونجا چی کاره ای
با عصبانیت ادامه داد
_مرجان بهت گفتم نذار بفهمه
_تو اگه نگفتی کی گفته
_بهتر الان باهاش حرف نزنم حالش خراب میشه
_جلو محضریم. بزار تموم شه زنگ میزنم باهاش حرف میزنم.
نزدیک شدن صدای علیرضا باعث شد تا به سرعت از در فاصله بگیرم و سمت در ورودی محضر برم با دیدن عمو اقا تو چهار چوب در در حالی که دلخور نگاهم میکرد چشم تو چشم شدم.
چرا تمام کارهای اشتباهم از دیدش دور نمیمونه
تو یک قدمیش شرمنده ایستادم
_سلام
از جلوی در کنار رفت با سر به داخل اشاره کرد
_علیک سلام
از کنارش رد شدم و میترا با دیدنم لبخند زد و فوری کنارم ایستاد
_میدونستم آرایش نمیکنی لوازم ارایش اوردم اخرش برای آتلیه ارایشت کنم
نگاهش بین من و عمو اقا جابجا شد اروم کنار گوشم گفت
_چی شده؟
_فال گوش ایستادم دید
لب هاش رو جمع کرد و نفسش رو سنگین بیرون داد
_از دست تو. حالا چی گفتن
_کیا
_علی رضا و احمدرضا
_اونا حرف نمیزدن احمدرصا با مرجان حرف میزد . مثل اینکه شگوه فهمیده امروز عقدمونه البته فکر کنما
دست احمدرضا پشت کمرم نشست با دیدنش از هول هینی کشیدم
لبخند مهربونی زد و به جایگاه عروس و دادماد اشاره کرد.
_برو بشین
رو به میترا گفت
_زن عمو دیگه سفارش نکنم
_برو عزیزم حواسم هست
دستم رو گرفت و هنراه با هن روی صندلی که مشخص بود نشستیم.
نگاه گذرام توی جمع روی علیرضا و ناهید ثابت موند جعبه ی هدیه ای که برای من گرفته بودن رو با هم نگاه میکردن.
_نگار
نگاهم رو به احمدرضا دادم
_بله
_صبر کن بعد سه بار بله بگو
چشم هام گرد شد و لبخند دندون نمایی زدم
_چرا
_مثل بقیه ی دختر ها . گفتم میترا خانم حواسش باشه
_باشه عزیزم
صدای عاقد بلند شد
_عروس دادماد الباقی محرمیت رو بهم ببخشن تا من شروع کنم
نگاه احمدرضا نگران شد و اب دهنش رو قورت دادم
با لبخند گفتم
_جمله رو کامل بگو
لبش رو به دندون گرفت و نفس سنگینی کشید
_نگار من ...
دستم رو بالا اوردم و روی بینیم گذاشتم
_من دوستت دارم
دستم رو گرفت بالا اورد و عمیق بوسید این کارش باعث شد تا صدای هلهله ی میترا بالا بره رو به عاقد گفت
_الباقی محرمیت رو بخشیدم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدایت میزنم با بغض مثل کودکی هایم
که در بازار غربت دست مادر را رها کرده...💔
#فاطمیه
هدایت شده از حضرت مادر
28.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 بخشی از سرود حلالم کن
تقدیم به ساحت مقدس حضرت زهرا💚
🎙 کار دلی دخترای عزیز نجم الثاقب
اگه یه چند روز دیگه میموندی
نوزده سالت میشد عزیزم 💔😭
هدایت شده از حضرت مادر
19.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟠🔊 پاسخ شهید بهشتی و شهید مطهری به اظهارات تأسف آور رئیس جمهور در نشست خبری !
#پزشکیان
#پارت523
💕اوج نفرت💕
_آقا داماد از شرایطی که عروس خانم ضمن عقد کردن مطلع هستن
_بله حا ج اقا
سرم رو پایین انداختم و منتظر خوندن خطبه ی عقد شدم اما انتظار شنیدن اسمی که عاقد گفت رو نداشتم
_سرکار خانم آرام پروا ایا به بنده وکالت...
اشک تو چشم هام جمع شد و یاد بابا حسین و مهربونی هاش افتادم افتادم.
با صدای بلند و شاد میترا از بالای سرم بهش نگاه کردم.
_عروس رفته گل بچینه
تازه متوجه پارچه ی سفیدی که رو سرمون گرفته بودن شدن ناهید و زن برادرش دستمال رو گرفته بودن و میترا دو تا قند دو بهم میزد لبخند روی لب هاش نشست دوباره عاقد جملات تکراریش رو با نامی که من باهاش غریبگی میکردم گفت و این بار میترا جمله ی معروف دوم رو گفت
خودم رو اماده کردم تا برای بار سوم بله رو بگم که میترا پیش دستی کرد وگفت
_عروس خانم زیر لفظی میخوان
ته دلم خالی شد کاش این رو نمیگفت احمدرضا که کسی رو نداره تا این کار رو براش انجام بده یا هدیه ای نخریده که تا الان به من بده .
متوجه عمو اقا شدم که لبخند رضایت بخشی روی لب هاش بودو جلو می اومد.
جعبه ی نسبتا بزرگی رو روبروم گذاشت و به عقب برگشت نفس راحتی از حفظ ابروی احمدرضا کشیدم آهسته کنار گوشم گفت
_بازش کن
نگاهم به نگاه نگرانش افتاد لب زدم
_زشت نیست؟
_نه بازش کن
جعبه رو برداشتم و بازش کردم با دیدن پلاک و زنجیر احمدرضا ناخواسته لبخندون نمایی زدم و به احمد رضا نگاه کردم
_ممنون
_خب عروس خانم زیر لفظیشون رو هم پسندیدن . حالا وکیلم
صدای خنده ی ریز مهمون ها بلند شد .
سرم رو پایین انداختم و نفس عمیقی کشیدم.
_با اجازی عمو و برادرم ... بله
ناهید طوری هلهله و شادی میکرد که انگار عقد احمدرضای خودشه. نگاه علیرضا رو به من با رضایت و پر از ارامش بود عتقد بله رو از احمد رضا هم گرفت. دوباره صدای کل و شادی جمع بالا رفت و بلافاصله احمدرضا دستم رو گرفت و با خوشحالی گفت
_تموم شد. برای همیشه مال من شدی.
با لبخند نگاهش کردم و حس رضایت رو توی چشم هام موج میزد
_اولش چرا بغض کردی؟
_یاد بابا حسینم افتادم
_قلبم داشت از سینه میزد بیرون گفتم بخشیدم نگار پشیمون شد.
_لازم بود با این قلبت منتظر بار سوم بشینی
_بالا رفتن ضربان قلبم برای گرفتن بله بعد از پنج سال که چیزی نیست عوضش الان ارامش دارم.
حضور ناهید و علیرضا بالای سرمون باعث شد تابایستیم. صورتش رو بوسید.
_مواظب خواهرم باش
_چشم. مطمعن باش نمیزارم اب تو دلش تکون بخوره
هدیه شون رو دادن و عقب رفتن عمو اقا و میترا جلو اومدند
عمو اقا بی مقدمه من رو تو آغوش کشید توی آغوشش حس امنیت و ارامش داشتم و انقدر گرم بود که چشم های داغ و پراشک شد دست هاش شل شد ازش فاصله گرفتم و به چشم های خیسش نگاه کردم.
رو به احمدرضا گفت
_حواست باشه نگار دختر منه
احمدرصا سرش رو پایین انداخت
_چشم عمو
عمو نتونست طاقت بیاره و رفت
میترا جلو اومد سرش رو کنار گوشم گفت
_همه که رفتن یادت نره صبر کن یکم ارایشت کنم
_اینجا!
_اره ازشون اجازه گرفتم ببرمت تو یه اتاق
صورتم رو بوسید و جعبه ای بزرگ تر از جعبه ی زیر لفظی رو دستم داد.
_چرا زحمت کشیدید شما که هدیه داده بودید
_اون رو من نخریدم احمدرضا دیروز بهم داد
نیم نگاهی به احمدرضا که با لبخند نگاهم میکرد انداختم. چقدر دوست داره امروز رو برای من تمام و کمال تموم کنه.
درنهایت هدیه دادن مهمون های کم ما تموم شد و میترا زیر نگاه کلافه ی احمدرضا دستم رو گرفت و به اتاق دیگه ای برد
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از حضرت مادر
دوستان برای چند قلم از وسایل اولیه قیمت گرفتیم فرش از ده میلیون به بالا تلوزیون۱۴میلیون به بالا جارو برقی ۴میلیون به بالا یخچال ۱۷میلیون به بالا
عزیزان برای جهیزیه این دختر خانم۱۶میلیون۸۵۰هزارتومن جمع شده ما اگر بخوایم چند قلم براشون بخریم حداقل نزدیک ۳۰میلیون تومن لازمه
هر عزیزی از#۱۸هزارتومنبهنیتسنخانمجانمونحضرتزهرا(س) تا هرچقد درتوانش هست کمک یا صدقه بده که بتونیم زودتر وسایل بخریم بتونن برن سر خونه زندگیشون
به نیابت از #اهلبیت و #شهدا یا #امواتتون یاعلی بگید و کمک کنید
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c دوستان اگر واریزی ها بیشتر باشه برای کارهای خیر بعدی هزینه میشه اجرتون باحضرت زهرا(س)