eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
عزیزان از که از بدهی باقی 2500امروزواریزشد5میلیون دیگه باقی مونده67هزارتومن روی کارت داریم دوستانی که توانایی کمک کردن یا صدقه دادن دارید کمک کنید بتونیم بدهی تسویه کنیم یا‌ واریز بزنن بدهی جمع میشه بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
💕اوج نفرت💕 احمدرصا درمونده لب زد _چرا یه کاری میکنی که به خاطر همچین بحث کوچیکی پای برادرت بیاد وسط _من اجازه دادم. صدای خودت بلند شد. احساس کردم دردی که قصد پنهان کردنش رو داشت باعث شد تا کمی صورتش رو جمع کنه به سختی نفس کشید و ایستاد _من دیگه برم _احمدرضا با صدایی که غم توش موج میزد گفت _جانم _به قلبت بگو اروم باشه تا تحت فشار تصمیم نگیرم که بعد پشیمون بشم نفسش رو آه مانند بیرون داد _تو با خیال راحت فکر کن دستش رو روی قلبش گذاشت _اگر دردی هم باشه از جانب تو نیست روبروش ایستادم _ببخشید اگه ناراحتت کردم تو یه حرکت دستم رو کشید و تو آغوش دست هاش به خودش چسبوند. نفس عمیقی کشیدم عطر تنش رو به ریه هام فرستادم گوشم رو روی قلبش گذاشت صدای تپش نامرتبش خنجری به قلب خودم شد. من باید چی کار کنم که هم خودم اروم باشم هم احمدرضا بغض توی گلوم چشم هام رو گرم کرد و اشکم ناخواسته روی لباس احمدرضا ریخت. _باشه، میام تهران. فوری بازو هام رو گرفت و کمی از خودش فاصله داد و با تعحب نگاهم کرد _چی؟ با صدای آرومی که هیچ جوره جلوی لرزشش رو نمیتونستم بگیرم گفتم _باهات میام ولی بهم فرصت بده بزار با خودم کنار بیام. لبخند درمونده و رضایت بخشی روی لب هاش نشست. _فرصت میدم عزیزم. خیلی دوستت دارم. دوباره دست هاش رو دورم حلقه کرد و تو اغوشش غرق شدم. ازش فاصله گرفتم و به لباسش که به خاطر برخورد با لباس خیس من کمی خیس شده بود نگاه کردم. _با این حرفت ارومم کردی. الان با خیال راحت حواسم رو میدم به مرجان که اگه خدا بخواد مشکلش رو حل کنم. لبخند بی جونی زدم و اشکم رو پاک کردم خم شد و گونم رو عمیق بوسید فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
هدایت شده از  حضرت مادر
اجازه بدید ما به احترام ۱۸ بانوی ایرانی که در فهرست پراستنادترین پژوهشگران بین المللی قرار گرفتن ایستاده دست بزنیم :) ✍️نیره نوری
هدایت شده از  حضرت مادر
عزیزان از که از بدهی باقی 2500امروزواریزشد5میلیون دیگه باقی مونده67هزارتومن روی کارت داریم دوستانی که توانایی کمک کردن یا صدقه دادن دارید کمک کنید بتونیم بدهی تسویه کنیم یا‌ واریز بزنن بدهی جمع میشه بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
زینبی ها
عزیزان برای پنج میلیون هنوز ۸۰۰هزار تومن جمع شده دوستانی که توانایی کمک کردن و صدقه دادن دست به دست هم بدید بتونیم بدهی تسویه کنیم اجرتون با حضرت زهرا(س)
هدایت شده از  حضرت مادر
دیده را فایده آن است که دلبر بیند... ور نبیند، چه بُوَد فایده بینایی را! 🤍
هدایت شده از  حضرت مادر
السلام‌علیڪ‌یا‌بقیة‌الله فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ...✨ سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند
💕اوج نفرت💕 _شام میزاری من بیام پایین _با مرجان بیا _مرجان سه ساعت دیگه با عمو آقا پرواز دارن میدن تهران _خب پس با میترا جون بیان _زن عمو هم باهاشون میره فرودگاه از اون ور میره خونه ی خواهرش من بالا تنهام _باشه عزیزم به خیسی لباسش نگاه کرد _لباست چرا خیسه _علیرضا باهام شوخی کرده _عوضش کن سرما نخوری _باشه دلم نمیخواست بره اما خداحافظی کرد رفت مردد از تصمیمی که گرفتم و اعلام کردم روی تخت نشستم ناخواسته گریم گرفت. مطمعنم زندگی در کنار شکوه سخت ترین کار ممکنه اما من احمدرضا رو دوست دارم و باید مراعات قلبش رو بکنم. صدای در اتاقم بلند شد بعد هگ صدای علیرضا _نگار الان بهترین فرصت برای ضد حال زدن به علیرضا به برنده شدن تو کل کل بینمونه صدام رو بغض الود کردم _بیا تو در رو باز کرد و با چهره ی پر از شیطنتی بدون اینکه نگاهم کنه گفت _شواهد و قرائن نشان دهنده ی این بود که... سرش رو بالا اورد و با دیدن چشم های اشکیم لبخند از روی لب هاش پاک شد. و نگران گفت _ چرا گریه کردی؟ حالت گریه به خودم گرفتم _همه چیو بهش گفتم جلو اومد و کنارم نشست _چی رو _اینکه قبلا که نمیدونستم تو کی هستی... حرفم رو قطع کرد و کمی عصبی گفت _چرا گفتی به زور جلوی خندم رو گرفتم _دیدم تو هی میخوای تهدید کنی بگم بگم کنی گفتم بزار بگم راحت شم. ناراحتی هم به چهره ی عصبیش اضافه شد _من باهات شوخی میکردم کاری که کردی اخر بی فکری بوده حالا عواقبش رو بعدا تو زندگیت میبینی نگاه ازم برداشت _ناراحت شد؟ دیگه کنترل خندم کار سختی بود و چون نگاهم نمیکرد متوجه نشد _نه گفت ایراد نداره دست خودت که نبوده علیرضا خیلی خواستنیه اروم سرش رو چرخوند سمتم و نگاهش رنگ تهدید گرفت _شوخی کردی! خنده ای که تا الان جلوش رو گرفته بودم رو رها کردم و روی تخت ولو شدم کمی خیره و دلخور نگاهم کرد به زور گفتم _حالا کی برنده ی این کل کل شد بالشت رو از بالای تخت برداشت و محکم روی سرم زد این کارش بیشتر باعث خندم شد. کلافه و کفری ایستاد و از اتاق بیرون رفت. اشکی که به خاطر خنده ی زیاد از گوشه ی چشمم پایین ریخته بود رو پاک کردم. ناخواسته با یاداوری چهره ی علیرضا خندم میگیره از اتاق بیرون رفتم. هیچ کس تو حال نبود. در فریزر رو باز کردم تا برای شام قرمه سبزی بزارم. هر چی کشو ها رو بالا و پایین کردن بسته ی سبزی قرمه رو پیدا نکردم لباس هام رو پوشیدم و بدون اینکه به کسی بگم بالا رفتم در نیمه باز بود و چمدون عمو آقا جلوش بود چند ضربه به در زدم وارد شدم _میترا جون احمدرضا که روی مبل پشت به در نشسته بود فوری چرخید سمتم و با لبخند نگاهم کرد دستم رو براش بالا اوردم و نمایشی تکون دادم _جانم نگار نگاه از احمدرضا برداشتم _یه بسته سبزی قورمه داری به من بدی _اره عزیزم بیا خودت از فریزر بردار چشمکی به احمدرضا زدم و وارد اشپزخونه شدم _چیه کبکت خروس میخونه؟ کنار میترا رفتم و با ذوق از حال گیری علیرصا براش تعریف کردم. میترا هم خندید _این حرف رو دیگه به شوخی هم بهم نگید یه وقت متوجه میشه برای آیندت خوب نیست. به در فریزر اشاره کرد _زود تر بردار ببر که دیر بشه خوب جا نمی افته سمت فریزر رفتم که گفت _نگار میخوای تو که یادت میره تو آرامپز بزار که نسوزونی ناراحت نگاهش کردم _علیرضا گفته _نه جانم، هر وقت اومدم پایین یا بوی غذا سوخته تو خونه پیچیده بود یا غذا از بیرون گرفته بودید. برای اون گفتم _این بار حواسم رو جمع میکنم جلو اومد و کنار گوشم گفت _امشب ما نیستیم بیا بالا بخواب کلافه سمت فریزر رفتم که دستم رو گرفت _کلید بدم بهت؟ سرم رو بالا دادم _فکر نکنم علیرضا بزاره _میخوای به اردشیر بگم باهاش حرف بزنه؟ فوری با چشم های گرد گفتم _وای میترا جون کل عالم رو میخواید خبر کنید نه تو رو خدا به کسی نگید با لبخندی که حسابی باز شده بود به اپن اشاره کرد _پس کلید رو بردار برای اینکه بی خیالش کنم چشمی گفتم بسته ی سبزی رو از فریزر برداشتم فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕