eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دُرنـجف
🏛 ✍️ باز هم تلنگر به جریانی خاص… ‏رهبر انقلاب در پاسخ به کسانی که می‌گفتند ‏خون شهدای مدافع حرم به هدر رفته، فرمودند: ‏«اگر این جان‌ها نمی‌رفتند و این مبارزه انجام نمی‌گرفت، امروز خبری از اعتاب مقدس و کربلا و نجف و زینبیه نبود» ‏یکبار برای همیشه! هیچگاه جلوتر از ولی حرکت نکنید… 🔗 لینک توییت 🏛 🔥 🔻@seyyedoona
هدایت شده از  حضرت مادر
دردلم‌جایی‌برای‌هیچ‌کس.. غیر‌شما‌نیست:)! -حضرت‌ماه‍-
💕اوج نفرت💕 باهاش صحبت کن بگو بخوره نیم نگاهی به من انداخت و ایستاد رو به علیرضا گفت _داداش شرمنده من الان میام علیرصا گفت _برو اتاق نگار راحت باش همونطور که سمت اتاق میرفت اهسته گفت _مرجان من الان اینجا چی کار میتونم بکنم _خب گوشی رو بده بهش وارد اتاقم شد و در رو بست نگران به در خیره موندم _نگار شروع کن تا بیاد به علیرضا که با اشتها غذا میخورد نگاه کردم.ابروهاش رو بالا داد و با دهن پر گفت _عالی شده. مزه قرمه سبزی های مامانو میده لبخند بی جونی زدم. _بخور دیگه ناهید لیوان دوغ رو جلوش گذاشت _من از علیرضا تعریف دستپختت رو شنیده بودم واقعا عالیه دلخور و کمی تیز به علیرضا نگاه کردم با خنده هر دو دستش رو بالا برد _به جان خودت فقط تعریف کردم. نفسم رو حرصی و کلافه بیرون دادم و دوباره به در چشم دوختم. _الان نگران مکالمشونی یا منتظری با هم شروع کنید سرم رو پایین انداختم و لب زدم _هر دو در اتاق باز شد و نگاه هر سه مون سمت احمدرضا رفت با لبخندی که روی لب هاش داشت سرجاش نشست. کنجکاویم نذاشت سکوت کنم _کی بود _مرجان _چی میگفت از بالای چشم نگاه معنی داری بهم انداخت و اهسته گفت _بعدا صحبت میکنیم نفس رو سنگین بیرون دادم و بی میل خودم رو با غذای کم تو بشقابم مشغول کردم سفره رو جمع کردم بی حوصله شروع به شستن ظرف ها کردم ناهید کنارم ایستاد _بده من آب بکشم _نه تو برو بشین پیش علیرضا خودم میشورم دستش رو جلو اورد و بشقاب کفی شده رو ازم گرفت _این جوری من معذبم تا میام یه کاری کنم همش میگی برو پیش علیرضا. با ارنج اروم به پهلوم زد _چقدر دوست داری این برادرتو لبخند بی جونی زدم که ادامه داد _اگه قراره با هر تماس از خانواده ی شوهرت اینجوری بهم بریزی چی ازت میمونه. نیم نگاهی بهش کردم و نفس سنگینی کشیدم. _نگران بانو خانومم _کی هس؟ _خدمتکار سابق خونشون . احمدرضا بعد از اون خاستگاری که برام اورد بیرونش کرد ولی امشب فهمیدم دوباره اونجا کار میکنه. _الان ناراحتی که اونجاست؟ _من از همشون میترسم _این که نگرانی نداره اگه قرار شد بری تهران به شوهرت بگو بیرونش کنه. اخرین بشقاب رو ابکشی کرد و گفت _تو برو چایی بریز من سینک رو میشورم. کاری که خواسته بود رو انجام دادم دست هاش رو با حوله خشک کرد و سینی چایی رو برداشت و سمت حال رفت بی حوصله روبروی احمدرضا که با علیرصا گرم صحبت بودن نشستم. علیرضا پرسید؟ _چقدر سرمایه میخواد. _اولش من زیاد نداشتم یه شرایطی هم پیش اومد یهو دستم خالی شد ولی خب خدا رو شکر تونستم بکشمش بالا . حالا ان شالله بیا تهران یه سر بیا نگاه کن خوب بود کمکت میکنم تو هم راه بندازی به ساعت نگاه کردم نزدیکای ده بود خوابم نمیاد ولی حالم گرفته شده. احمدرضا متوجه حالم شد با چشم و ابرو ازم خواست تا حاضر بشم بریم بالا. به علیرضا که چاییش رو میخورد نگاه کردم. نفس سنگینی کشیدم چطور ازش اجازه بگیرم. اصلا خجالت میکشم بهش بگم. ایستادم و سمت آشپزخونه رفتم _ناهید جان یه لحظه میای؟ _اره عزیزم. پشت سرم وارد اشپزخونه شد _جانم عزیزم شرمنده نگاهی به بیرون انداختن و گفتم _میترا جون بالا نیست من میخوام برم بالا پیش احمدرضا. باید از علیرضا اجازه بگیرم روم نمیشه میشه تو بهش بگی؟ لبخند دندون نمایی زد _باشه الان میگم عزیزم. از آشپزخونه بیرون رفت. پشت به حال روی صندلی نشستم سرم رو روی میز گذاشتم و چشم هام رو بستم. از شدت ناراحتی سر درد گرفتم. دستی روی شونم قرار گرفت سر بلند کردم و به ناهید که با لبخند نگاهم میکرد چشم تو چشم شدم. _علیرصا خیلی دوستت داره. اخماش رفت تو هم ولی گفت برو فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
اینجا هیچ کس شبیه حرف هایش نیست اما تو تفسیر دقیق چشم هایت بودی. از جان عزیز تر داشتیم که رفت .‌.. مسافر ۱:۲۰💔
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام امام زمانم 🍃✨ تا رمق در تن ما هست بیا حال ما بی تو تباهست بیا【🥹🥀】
هدایت شده از  حضرت مادر
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیددوستان اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه @Karbala15
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام امام زمانم 🍃✨ تا رمق در تن ما هست بیا حال ما بی تو تباهست بیا【🥹🥀】
💕اوج نفرت💕 لبخند بی جونی زدم حالم خیلی گرفته تر از اونیه که بخواد حالا حالاها جا بیاد. بدون اینکه به جمع نگاه کنم وارد اتاقم شدم مانتوم رو پوشیدم روسریم رو روی سرم مرتب کردم. کاش احمدرضا بلند شده باشه و مجبور نشم جلوی علیرضا بشینم . از اتاق بیرون رفتم. انگار خدا صدام رو شنیده احمدرضا ایستاده بود و با علیرضا خداحافظی می‌کرد. خداحافظی زیر لب گفتم منتظر کسی نشدم. سمت در رفتم تو راهرو ایستادم. چند لحظه بعد احمدرضا هم امد . دستم رو گرفت سمت آسانسور رفت که گفتم _ بیا با پله بریم. قبول کرد و از پله ها بالا رفتیم کلید رو ازم گرفت در رو باز کرد. وارد شدیم بدون معطلی سمت بل رفتم و روش نشستم. دستم رو روی سرم گذاشتم _نگار خوبی سرم رو بالا نیاوردم و تو همون حالت گفتم _خوب نیستم کنارم نشست و دستش رو روی پام گذاشت _ چرا عزیزم _ کی بهت زنگ زد _بالا که گفتم مرجان _چی گفت _ مامان حالش خوب نبود گفت باهاش حرف بزنم غذاشو بخوره مثل اینکه از دیروز لج کرده و هیچی نخورده خیره نگاهش کردم _چرا؟ _ بهانه گیر شده به من عادت کرده باهاش حرف زدم آروم شد. ناراحت بودم از اینکه چرا انقدر شکوه رو دوست داره. شاید انتظارم بی جاست اما دلم می خواد احمدرضا به خاطر ظلمی که مادرش در حق من کرده حداقل از محبتش نسبت به شکوه کم کنه. سرم رو پایین انداختم _ بد اخلاقی نکن دیگه. من باید چیکار کنم که تو آروم باشی. _ چه فایده داره من هرچی بگم تو میگی نمیشه _ قول میدم که هرچی بگی نه نگم. به غیر از اینکه تهران نیای و خونه خودمون زندگی نکنی. بقیه هرچی تو بگی چشم. تو چشم هاش خیره شدم _بانو خانم رو بیرون کن. درمونده نگاهم کرد _مامان خیلی بهش وابسته است تنها کسی که میتونه راضی نگهش داره. بهش غذا بده. کمکش کنه. سرش رو پایین انداخت _ اما اگه تو بخوای بیرونش می کنم _ آره بیرونش کن _ باشه عزیزم برسم تهران میگم دیگه نیاد نگاهم رو ازش گرفتم نگار چی رو سر چی خالی می کنی داری یه نفر رو از نون خوردن میندازی. شاید بانو خانم بدجنس باشه ولی به خاطر فقر، خودش رو درگیر شکوه کرده. مثل عفت خانم. چه فرقی باید برات داشته باشه. اصلا دلم نمیخواد دیگه حرف بزنم احمدرصا ایستاد و سمت آشپزخونه رفت و با ظرف میوه بیرون آمد _پرو شدم. دست کردم یخچالشون. بیا میوه بخوریم _ میل ندارم _شام هم کم خوردی _اونم میل نداشتم چرا لحنم با احمدرضا طلبکارانه س چرا وقتی تنها میشم انقدر باهاش بد حرف میزنم. شاید حق دارم. شاید پرتوقع شدم ایستادم _کجا؟ _ میرم بخوابم. نا امید لب زد _ نمیشینی با هم حرف بزنیم؟ _ نه حوصله ندارم ازش فاصله گرفتم دستش رو روی قلبش گذاشت و چشمهاش رو بست. نگران برگشتم سمتش _خوبی؟ سرش رو بالا داد و گفت _نه جلوی پاش روی زمین نشستم و دست آزادش رو گرفتم. _من باعث شدم ؟چیکار کنم؟ به سختی گفت _ هیچی الان خوب میشم فشار دستش رو روی قلبش بیشتر کرد بغض توی گلوم گیر کرد. نفسش رو حبس کرد نگران پرسیدم _نمیتونی نفس بکشی؟ سرش رو بالا داد _نگران نباش خوب میشم هر لحظه رنگ درد توی چهرش بیشتر می نشست. اشک تو چشم هام جمع شد لعنت به من که انقدر بد اخلاقی کردم. _ برم علیرضا رو صدا کنم. کمی روی مبل جابجا شد پاهایش را دراز کرد و سرش را روی پشتی مبل تکیه داد. _ نه الان خوب میشم. _احمدرضا رنگت پریده ببخشید من ناراحتت کردم. گوشه ی چشمش رو باز کرده و نگاهم کرد. _ آره تو ناراحتم کردی. _ ببخشید،خواهش می کنم، تورو خدا بگو چیکار کنم که خوب بشی دارویی چیزی نداری بدم بخوری اصلا هر چی تو بگی هر چی تو بخوای تو رو خدا خوب شو دستش رو از دستم بیرون کشیدن مچ دستم رو گرفت. چشم هاش رو باز کرد و با خنده گفت _ وقتی خوب میشم که تو مدام نگی میرم میرم بعد هم با صدای بلند خندید. خیره نگاهش کردم. شوخی کرده بود اما شوخی خیلی بدی بود. خواستم دستم رو از دستش بیرون بکشم که محکم گرفت و اجازه نداد با اون یکی دستم محکم روی پاش زدم که شدت خندش بیشتر شد فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از  حضرت مادر
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب آرزوها همین آرزومه ببینم ضریح حسین(ع) روبه‌رومه...