#پارت613
💕اوج نفرت💕
توکل مسیر احمدرضا دست از شوخی برنمیداشت. اصلا اجازه نمیداد که تو فکر برم. تا لحظه ای ماشین ساکت می شد یا با آهنگ های شادی که میداشت با با شوخی های پی در پی ش کرد نمیذاشت به فکر و خیال فرو برم.
علیرضا چند باری زنگ زد و ازم خواست به محض رسیدن بهش اطلاع بدم.
بالاخره بعد از دوازده ساعت که ماشین نشسته بودیم. جلوی در خونه پارک کرد.
نگاه کردن به در خونه من رو یاد اون روز انداخت که با شکوه توی حیاط تنها بودم و حقایقی برام در نهایت خوشحالی گفت که خیلی تلخ بودن تپش قلبم بالا رفت دلم نمیخواد احمدرضا متوجه بشه.
از ماشین پیاده شد.نمیدونم چرا دستم سمت دستگیره نمیره تا بازش کنم. دلم نمیخواد پیاده بشم. از طرفی نمیتونم این همه خوشحالی و نشاط احمدرضا رو نا دیده بگیرم. به اسمون که تقریباً تاریک بود نگاهی انداختم.
این غروب هم به دل گرفته و پر استرسم رحم نمیکنه. در ماشین رو بلز کرد
_پیاده نمیشی عزیزم.
پام رو از ماشین بیرون گذاشتم.
احمدرضا چمدونم رو از صندوق عقب بیرون آورد. با پاهای لرزون و قدم های سست، با دلی سرشار از استرس و اضطراب دنبالش راه افتادم.
باشکوه باید چیکار کنم. یعنی باید به خاطر احمدرضا بهش سلام کنم یا بخ خاطر اون همه بدی میتونم نگاهش نکنم مستقیم به اتاقی برم که قبلاً با احمدرضا تو اون مدت کوتاه زندگی میکردیم برم.
در رو باز کرد چشم هام رو بستم تا فضای بیشتری رو نبینم و از استرسم کم بشه.
مطمئنم جای خالی خونه ی بچگیم که خونه پدریم حساب میشه بغض رو به گلوم میاره.
بسته شدن در خونه هم باعث نشد تا چشم رو باز کنم. دلم میخواد دستم رو دست احمدرضا گره بزنم و با چشم بسته مسیر رو طی کنم.
که با حرف که چشم هام رو باز کردم و چشم های مهربونش خیره شدم
_ نگار از چی میترسی؟ من بهت قول میدم شرایط چهار سال پیش نمیاد. نه به خاطر شرایط مامان به خاطر تغییر من. الام فهمیدم که جایگاهت کجاست. پس خواهش می کنم نگران نباش.
حرفش اطمینان خاطر رو به قلبم نداد اما لبخند ظاهری زدم تا احساس کنه. اروم شدم .
ناخواسته نگاهم به خونه نیمه ساز جای خونه ی خودمون افتاد . احمدرضا قبلا گفته بود که برای مرجان میسازش.
_اینجا که نیمه سازه نیمه پس مرجان سایلش رو کجا گداشته؟
بهداتاقک کنار خونه اشاره کرد
_وسایل هاش رو گذاشته اونجا تا خونش آماده بشه.
_ یعنی اونجا زندگی میکنه؟
_ تا قبل از عید که بیام شیراز اره. دلم نمیخکاست ببینمش. اما بعدش که فهمیدم مقصر نبوده اوردمش پیش خودمون. اگه تو بخوای خونش رو زود تر اماده میکنم بیاد خونه ی خودش
_نه من از حضور مرجان ناراحت نمیشم.
دوست دارم بگم از حضور شکوه ناراحتم اما واقعاً جرات نمی کنم چون میدونم اسم شکوه که بیاد اخلاق احمدرضا کلاً زیرو رو میشه.
دسته ی چمدون رو گرفت روی زمین حرکت داد و من هم دنبالش رفتم
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۳۰هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
_پناه دارم از تو سوال میکنم!
تند شدن لحنش دلم رو خالی کرد. با بغض لب زدم
_ب...ببخشید
_ببخشم؟ الان کدومو ببخشم؟ زیر قول و قرارت زدنتو؟ بیخبر بیرون رفتنتو؟ پشت ماشین نشستنتو؟ شبونه سر از صحرا در آوردنتو؟ الان دقیقا کدومو ببخشم؟
رد اشک رو صورتم راه افتاد.
_این قول و قرارت بود، آره؟
جوابی ندادم. با اطلاعات کامل اشتباهات امروزم رو دونه به دونه جلوم ردیف کرده بود و من جوابی نداشتم
_پات چطوره؟
نگاهی به ورم پام انداختم و فشار دندونم رو لبم بیشتر شد:خو...خوبه
_که خوبه آره! به بچهها گفتم فردا آفتاب نزده راه میفتید، تو این چند ساعت گوشیت یه ثانیه از دم دستت کنار نمیره، پناه نفهمم یا نشنومم که پاتو از خونه بیرون گذاشتی، روشنه؟!
ضعیف جواب دادم: باشه
تحکم صداش تو گوشم پیچید: باشه نه! فقط چشم بشنوم!!!
بغض تو گلوم نشست، سرم گیج رفت، پلکهام لحظهای با فشار روی هم رفت و...
https://eitaa.com/joinchat/3648127820Ccc82d6628b
#عاشقانهمذهبی♥️
هدایت شده از درصد طلایی
12.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️رمز برکتِ زمان...
🔻میدونی هر ساعت فقط یه صلوات برای امام زمان💐 بفرستیم چی میشه ؟!
#امام_زمان💐
#درصدطلایی
https://eitaa.com/joinchat/206439491Ca9ef2a3326
هدایت شده از درصد طلایی
*رمز وسعت رزق*
یکی از اذکاری که مداومت بر آن، برکت و روزی را در زندگی انسان جاری میکند این ذکر شریف است:
*اللَّهُمَّ بَارِكْ لِمَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَان*
خداوندا، به مولای ما صاحب الزمان برکت بده
👈اما قصّهی این ذکر نورانی چیست؟
امام حسین علیهالسلام غلامی داشتند به نام «صافی» که خدمتکار باغ ایشان بود.
روزی حضرت، با چند تن از دوستانشان وارد باغ شدند
از دور دیدند صافی زیر یک درخت نشسته و مشغول غذا خوردن است.
امام برای اینکه صافی از غذا خوردن نیفتد خودش را پشت درختی پنهان کرد .
صافی یک قرص نان را دو نیم میکرد
نصفش را خودش میخورد و نصفش را به سگ نگهبان باغ میداد.
وقتی غذا خوردنش تمام شد، دستهایش را بالا برد و
شکر خدا را بجای آورد و بعد برای مولایش امام حسین علیهالسلام از خدا اینگونه برکت خواست :
الحمد الله ربّ العالمين ، اللهم اغفر لي ولسيدي ، وبارك له كما باركت على أبويه ، يا أرحم الرّاحمين
امام حسین علیهالسلام تا این صحنه را دیدند جلو رفتند و صافی را صدا زدند...
پرسیدند:
چرا غذایت را با این سگ نصف کردی؟
صافی گفت:
این سگ، سگ شماست. منم غلام شما. با هم سر سفره شماییم.
حضرت گریهاش گرفت. بعد فرمود:
تو را در راه خدا آزاد کردم. هزار دینار هم به تو هدیه میکنم.
صافی گفت:
اگر من آزادم، دلم میخواهد خادم باغ شما باشم.
حضرت فرمود:
«... باغ را با هر آنچه در آن است، به تو بخشيدم؛
فقط این دوستانم آمدهاند میوه بخورند.
آنها را به خاطر من، مهمان کن.
خدا به خاطر این خوشاخلاقى و ادبت، به تو بركت بدهد!».
صافی گفت:
اگر این باغ مال من شده، من آن را وقف دوستان شما میکنم.
📚مقتل خوارزمي: ج ۱، ص ۱۵۳.
📚مستدرك الوسائل: ج ۷، ص ۱۹۲.
👈 این روایت نشان میدهد اگر انسان در زندگی قلبا خودش را مدیون الطاف امام زمانش بداند و هرگاه نعمتی به او میرسد، پس از شکر خداوند، با این حالت قلبی برای امامش از خدا برکت بخواهد، خدا درهای رزق را به رویش باز خواهد کرد.
بنابراین چه زیباست زندگی خود را با ذکر «اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان» پیوند بزنیم.
خصوصا در زمانهایی که رزق جدیدی نصیب ما میشود، مثل:
🔸سر سفره غذا
🔸هنگام رسیدن به سود و درآمد و دریافت حق الزحمة و...
🔸هنگام دیدن نعمتهای خداوند
🔸هنگام شنیدن خبرهای خوش
و...
#درصدطلایی
https://eitaa.com/joinchat/206439491Ca9ef2a3326
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
🎁😍 عیدی میخوای؟
#رمان_بخون 😍
#عیدی_بگیر🤩
عضو شو و با خوندن یک رمان عاشقانه و مذهبی هم لینک کانال vip عیدی بگیر
هم تو قرعه کشی جایزه های ۱۰۰ هزار تومانی شرکت کن
فقط کافیه عضو بشی و در نظرسنجی کانال شرکت کنی
https://eitaa.com/joinchat/1066402844C7c238714e2
💎🎁💎🎁💎🎁💎🎁💎
هدایت شده از حضرت مادر
شب ولادت علمدار حسین اسٺ
ولادت گل فاطمہ سردار حسین اسٺ
لبخند بہ لبهاے مَلڪ، گل ڪند هر دم
زیرا همہ دم خنده بہ رخسار حسین است
#ولادت😍
#ختمصلوات
هدیه به
#بابالحوائجحضرتعباس(ع)
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج
#برداشتهشدنموانعظهور
#سلامتیحضرتآقا
#پیروزیجبههمقاومت
#نابودیاسرائیل
#نابودیآمریکا
#نابودیصهیونیست
#شفایمریضا
#عاقبتبخیریوخوشبختیجونا
#حاجترواییهمگی
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
#باب_الحوائج✨❣️
#ولادت_حضرت_عباس(ع)✨❣️
#مبارڪـباد✨❣️
#پارت614
💕اوج نفرت💕
پا گذاشتن تو خونه ای که هفده سال از عمرم رو توش عذاب کشیده بودم کار سختی بود مخصوصا که میدونستم باید کنار شکوه زندگی کنم.
دست احمدرضا پشت کمرم نشست و اروم کنار گوشم گفت
_برو داخل
پشیمون از اینکه شرایط رو قبول کردم به چمدونم که که تو دست های احمدرضا بود نگاه کردم. متوجه تردیدم شد
_نگار بهت قول دادم گذشته تکرار نشه. از چی نگرانی
تو چشم هاش خیره شدم. از تعصب زیادش روی مادرش که هنوز هم پا برجاست نگرانم. اما دوست ندارم دوباره این بحث تکراری رو وسط بکشم
با قدم های لرزون وارد خونه شدم انگار سنگینی کل خونه یک جا روی سرم ریخت و دلشوره ی عجیبی گرفتم.
با دیدن مرجان که نوزادی رو تو بغل داشت ته دلم خالی شد چطور میتونم اینجا با همون شرایط زندگی کنم. سلامی زیر لب گفت که با صدای اروم جوابش رو دادم
احمد رضا چمدونم رو کنار اتاق مشترک سابقمون گذاشت و نزدیکم اومد
_میخوای مامان رو ببینی؟
نمیدونم چه جوابی باید بدم با سر به اتاقش اشاره کرد
_اونجاست اگه دوست داری بیا
منتظرم نموند و خودش سمت اتاق رفت.
اهسته سمت اتاق قدم برداشتم هر چه قدم هام اروم بود تپش قلبم سریع.
تو چهار چوب در ایستادم با دیدن صحنه ی روبروم انگار قلب پر تپشم از حرکت ایستاد.
شکوه روی تخت خوابیده بود دست هلش رو به تخت بسته بودن. ملسک اکسیژن به صورتش وصل بود.صورتش رو از احمدرضا که پشتش به من بود برگردونده بود.
_مامان گلم گفتم بهت زود بر میگردم چرا بی قراری کردی که مجبور شن دستت رو ببندن. برگرد من رو ببین
شکوه عکس العملی نشون نداد. احمدرضا ایستاد و اون طرف تخت رفت. شکوه به حالت قهر صورتش رو سمت من برگردوند با من که متعجب نگاهش میکردم چشم تو چشم شد.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۳۰هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از دُرنـجف
گویی که در خلقت عباس
خدا از افق ‹ احسن الخالقین ›
خویش هم فراتر رفته است
و عباس را چون نشان افتخاری
بر سینه ‹ احسن الخالقین ›
خویش آویخته است.
📚سقای آب و ادب
#میلاد_حضرت_عباس (علیه السلام)