😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 446
🔰تأثیر دعای مادر
⚪️روزے حضرت موسے (ع) در ضمن مناجات خود عرض ڪرد:
خدایا میخواهم همنشین خود را در بهشت ببینم.
⬜️جبرئیل بر حضرت موسے نازل شد و عرض ڪرد:
یا موسے، فلان قصاب در فلان محلہ همنشین تو خواهد بود.
💠حضرت موسے (ع) بہ آن محل رفت و مغازہ قصابے را پیدا ڪرد
و دید ڪہ جوانے مشغول فروختن گوشت است.
💠شامگاہ ڪہ شد، جوان مقدارے گوشت برداشت و بہ سوے منزل خود روان شد.
💠حضرت موسے (ع) از پے او تا در منزلش آمد و سپس بہ او گفت:
⚪️میهمان نمیخواهے؟
🔵جوان گفت: خوش آمدید.
💠آنگاہ او را بہ درون منزل برد.
حضرت موسے (ع) دید ڪہ جوان غذایے تهیہ نمود،
آنگاہ زنبیلے از سقف بہ زیر آورد و پیرزنے ڪهنسال را از درون آن خارج ڪرد
او را شستشو دادہ و غذایش را با دست خویش بہ او خورانید.
موقعے ڪہ جوان میخواست زنبیل را در جاے اول بیاویزد،
پیرزن، ڪلماتے ڪہ مفهوم نمیشد ادا ڪرد.
بعد از آن جوان براے حضرت موسے (ع) غذا آورد و خوردند.
⚪️حضرت پرسید: حڪایت تو با این پیرزن چگونہ است؟
🔵جوان گفت: این پیرزن مادر من است.
چون مرا بضاعتے نیست ڪہ براے او ڪنیزے بخرم،
ناچار خودم ڪمر بہ خدمت او بستهام.
⚪️حضرت پرسید:
آن ڪلماتے ڪہ بر زبان جارے ڪرد چہ بود؟
🔵جوان گفت:
هر وقت او را شستشو میدهم و غذا بہ او میخورانم،
میگوید:
✨«غفراللہ لڪ و جعلڪ جلیس موسے یوم القیامة فے قبّتہ و درجته»
(یعنے خداوند، تو را ببخشد و همنشین حضرت موسے (ع) در بهشت باشے، به همان درجہ و جایگاہ او)
⚪️حضرت موسے (ع) فرمود:
اے جوان بشارت میدهم بہ تو ڪہ خداوند
دعاے او را دربارہ ات مستجاب گردانیدہ است.
جبرئیل بہ من خبر داد ڪہ در بهشت، تو همنشین من هستے.
🌸شادے روح مادران از دنیا رفتہ #صلوات
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘#بچهداستان 447
#داستانک_شناخت_شیطان ...
در قوم بنی اسرائیل مرد عابدی بود و به او گفتند در فلان جا درختی است که قومی انرا میپرستند
و ان عابد برای رضای خدا و تعصّب در دین خشمگین شد و از جا برخاست و تبر را بر دوش خود همانا بزاشت و برفت تا درخت رو قطع بکند
در راه شیطون در قیافه پیرمردی در امد و به عابد بگفت کجا میری و عابد عزم خود را بگفت
و بعد شیطون بگفت: برو به عبادت خودت مشغول باش که این کار از دست تو بر نمیآد و عابد با شیطون در گیر بشد
و سرانجام عابد ، شیطون رو بر زمین زد و بر روی سینه اش نشست .
شیطون گفت : ای عابد! خدا پیامبرانی بدارد که اگر بخواهد آن درخت را قطع کند یکی از پیامبرانی خود را میفرستد تا آن را ببرد . به تو چه مربوط است ؟
خدا به تو چنین دستوری نداده است .
عابد گفت : من باید این درخت را قطع کنم و چاره ای جز این نیست .
شیطون گفت : تو مردی فقیر و عیالمند هستی و مردم هزینه ی زندگی تو را تأمین میکنند . اگر دست از کار خود برداری و درخت را قطع نکنی، قول می دهم که هر روز دو دینار زیر بالش تو بگذارم تا هم خودت از ان استفاده کنی و هم به عابدهای دیگر صدقه دهی و انفاق نمایی و هر روز از بابت صدقه ثوابی نصیب تو گردد .
عابد کمی فکرید و قبولید و گفت اینکار برایم بهتر است تا کندن یا قطع کردن آن درخت، زیرا قطع ان درخت کار پیامبران است نه کار من !
سرانجام عابد برگشت بامداد روز اول و دوم دست به زیر بالین خود کرد و دینارها را برداشت و مصرف بکرد .روز سوم دید که از دینارها اثری نیست .
لذا خشمگین بشد و تیر را برداشت و به سوی درخت حرکت کرد و گفت :
این بار تا درخت را قطع نکنم بر نمیگیردم .
این بار نیز ابلیس سر راهش قرار گرفت. و شیطون گفت ای عابد ! از این کار دست بردار از عهده ات بر نمی آید .
این بار نیز باهم در گیر شدند و ابلیس ، عابد را بر زمین زد و روی سینه ی او نشست.
عابد گفت: مرا رها کن تا باز گردم و از قطع کردن درخت منصرف شدم
ولی به من بگو که چرا در اولین بار من تو را به زمین زدم و بر تو غالب شدم و در دومین بار تو بر من غلبه کردی ؟
شیطون بگفت :
در دفعه ی اول تو به قصد رضای خدا برای قطع درخت حرکت کردی و خشم تو خدایی بود . درنتیجه خداوند نیز تو را یاری نمود. زیرا هر کس برای خدا کاری انجام دهد، مرا بر او تسلّطی نیست.
اما دومین بار، تو با طمع و برای امر دنیایی خشمگین شدی و تابع هوای نفس خود شدی لذا بر تو غالب شدم و ترا بر زمین زدم.
اللهم عجل لولیک الفرج
به امید ظهور امام زمان که هزاران البته نزدیک است...
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘#بچهداستان 448
شبهای بلند زمستان🌨
هر وقت مادر
سفره شام را زودتر پهن میکرد
و کت آقاجون را از کمد بیرون میکشید
میفهمیدیم قرار است جایی برویم
همان سرِ شب
با کلی ذوق و شوق، آماده میشدیم برای رفتن به یک شب نشینی
آقاجون میگفت:
صله ارحام دلِ آدم را شاد نگه میداره
هیچکس هم نمیگفت نمیآیم!
ازین ادا اصول ها که من نمیآیم شما خودتان بروید و امتحان و آزمون و کنکور دارم و جوان است دوست دارد توی خودش باشد هم نداشتیم
همه با هم میرفتیم
تلفن هم نبود که قبلش هماهنگ کنیم
و میزبان و بچههایش را هم کلی ذوق زده میکردیم
به سر کوچهشان که میرسیدیم
جلوتر از مادر و آقاجون
بدو بدو خودمان را به درشان میرساندیم
تا از بودنشان اطمینان پیدا کنیم
با یک چشم از لای در حیاط که اغلب خوب بسته نمیشد
یا از سوراخ کلید به درون خانهشان سرک میکشیدیم
روشن بودن یک چراغ، به منزله این بود که خانه نیستند و خودشان جایی رفتهاند
حسابی توی ذوقمان میخورد
و قلب و دلمان حسابی میگرفت
اما اگر همه چراغها روشن بود
بگو بخند تا آخر شبمان جور بود
اما این روزها چه .......
آخر شب که بغض میکنی
دردها که تلنبار میشود،
میروی سراغ لیست مخاطبانت
یکی حالت روح
یکی لست ریسنتلی
یکی لانگ تایم اِگو!
یکی دلیت اکانت!
آدم نمیداند کِی هستند، کِی نیستند!؟
اصلا آدم نمیفهمد چراغ کدام خانه خاموش است و کدام روشن!؟
تا بی مقدمه برایش تایپ کند:
" تشنهی یک صحبت طولانیام"
و سریع ریپلای شود:
" بگو من کِی کجا باشم؟ "
داریم از تنهایی و بیهمزبانی "دق" میکنیم
بعد اسمش را گذاشتهاند #عصرارتباطات
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘#بچهداستان 449
✍اونايی که ازدواج کردن حتما بخونن
روزی زنی به شوهرش گفت امروز مقالهای خواندم در یک مجله برای بهبود رابطه زناشویی حاضری امتحانش کنیم؟!
مرد گفت: بله حتما
زن گفت در مقاله نوشته بود:
هر کدام ما یک لیست جداگانه از چیزهایی که دوست نداریم طرف مقابل انجام دهد یا تغیراتی که دوست داریم در همسرمان رخ دهد تهیه کنیم و بعد از یک روز فکر کردن و اصلاح آن روز بعد آنرا به همسرمان بدهیم.
شوهرش با لبخند پاسخ مثبت داد و کاغذی برداشت و به اتاق نشیمن رفت و زن هم به اتاق خواب رفت و شروع به نوشتن کرد.
صبح روز بعد هنگام خوردن صبحانه، زن به همسرش گفت حاضری شروع کنیم؟
و سپس گفت من اول شروع کنم
شوهرش گفت باشه شما شروع کن.
زن چند ورق کاغذ درآورد که لیست بلندبالایی در آنها نوشته بود و شروع به خواندن کرد:
عزیزم من دوست ندارم شما... و همینطور ادامه داد از کارهای کوچک و بزرگی که همسرش انجام میدهد و او را اذیت میکند.
مرد سکوت کرده بود و همسرش همچنان لیستی از تغییراتی که باید شوهرش در خود ایجاد میکرد را میخواند تا اینکه زن احساس کرد همسرش ناراحت شده است و پرسید:
عزیزم دوست داری ادامه بدم؟
مرد گفت: اشکالی نداره عزیزم شما ادامه بده!
بالاخره لیست زن تمام شد و به شوهرش گفت: حالا تو شروع کن.
مرد کاغذی از جیبش درآورد و گفت: دیروز خیلی فکر کردم و از خودم پرسیدم که دوست دارم چه تغییراتی در تو ایجاد کنم.
هر چقدر فکر کردم حتی یک چیز هم به ذهنم نرسید چون تو رو همین جور که هستی قبول کردهام!
سپس کاغذ را که سفیدِ سفید بود به زنش نشان داد و ادامه داد از نظر من تو در نقص هایت کاملاً بینقصی!
زن بغض کرده بود و شوهرش ادامه داد من تو را با تمام نقاط مثبت و منفی که داری قبول کردهام.
من کل این مجموعه رو دوست دارم و من واقعاً عاشقتم همین،،،
زن کاغذهایی که نوشته بود را مچاله کرد و خود را به آغوش همسرش انداخت.
به یاد بیاورید چگونه عاشق همسرتان شدهاید؟
اگر او را بخاطر اینکه شوخی میکرد و آدم پرحرف و شادی بود دوست داشتید پس چرا حالا دوست دارید او زیپ دهانش را بکشد؟
اگر آدم ساکت و قوی و جدی بود و بخاطر این موضوع عاشقش شدید چرا حالا میخواهید او پرحرف و شوخ طبع باشد؟
اگر بخاطر گذشت و مهربانیش عاشق او شدید پس چگونه اکنون او را بخاطر دل رحمیش سرزنش میکنید؟
دست از مقایسه بردارید:
⚠️قابل توجه متاهلین عزیز...
««« آویزه گوشمان باشد....
هیچ کدام از آنهایی که همسرت را با آنها مقایسه
میکنی، هنوز با تو زندگی نکردهاند تا نقاط
ضعفشان را هم ببینی ....!!!!
از دور همه در زندگیشان قهرمانند ......
اما نه ...!!!!!!
قهرمان واقعی کسی است که با
خوشی و ناخوشی،
عاشقانه در کنارت زندگی میکند.
✅قهرمان زندگیت را عاشقانه باور کن!!!
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 450
#اهل_بیت_علیهم_السلام
❀°✍️دعا براى سهولت زايمان گرگ
💠روزى امام سجّاد عليه السّلام ، به سمت يكى از باغات خود در اطراف مدينه حركت مى كرد، در بين راه گرگى را ديد كه موهاى بدنش ريخته بود با حالتى غمگين ناله مى كرد و زوزه مى كشيد.
چون حضرت نزديك گرگ رسيد، فرمود: بلند شو برو، من برايش دعا مى كنم و إ ن شاء اللّه مشكلى نخواهد داشت .
پس گرگ حركت كرد و رفت ، شخصى كه همراه امام عليه السّلام بود به حضرت گفت : جريان اين گرگ چه بود؟
امام عليه السّلام فرمود: گرگ مى گفت : من همسرى دارم كه در حال زايمان و در شدّت درد، ناراحت است به فرياد ما برس و چاره اى بينديش كه با سلامتى فارغ شود و من قول مى دهم كه ما و ذريّه ما آسيبى به شما و شيعيانتان نرسانيم ؛ و من به او گفتم : انجام مى دهم ، سپس گرگ با خاطرى آسوده حركت كرد و رفت .
قطب راوندی،الخرائج والجرائح : ج 2، ص 58، ح 9.
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸. ⚪️🔹 ◎﷽◎ 🔹⚪️
#معرفی_کتاب صوتی
کتاب " بانوی انقلاب ، خدیجه ای دیگر" زندگینامه و خاطرات بانو خدیجی ثقفی همسر امام خمینی (ره) رهبرکبیر انقلاب است.
این کتاب شرح حالی است که بن مایه ی اصلی آن برگرفته از یادداشت های همسر امام (ره) می باشد. یادداشت هایی حاکی از قصه و غصه هایی که نشان می دهد ایشان چه شخصیتی داشته با چه اندیشه و آرزوهایی و چه شجاعت و چه تحمل والایی ، افزون بر این کتاب شامل روایت هایی شنیدنی است از زندگی با مردی که افزون بر رهبری بزرگ، همسر و پدری متفاوت بوده است.
تبعید ها ، مبارزه ها، ترس ها، پیروزی ها و شکست ها تا پیروزی انقلاب و در ادامه، از دست دادن فرزندان مجموعه روایت های مستندی است که می توان از آنها به عنوان اسناد تاریخی و اجتماعی از شکل گیری یک انقلاب مردمی نام برد.
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
بانوی انقلاب خدیجه ای دیگر (1).mp3
7.17M
📌 #ششمین کتاب 📘 #صوتی
🔮 بانوی انقلاب، خدیجهای دیگر"
📝 ( زندگینامه و خاطرات #خدیجه_ثقفی همسر امام خمینی(ره))
#قسمت_اول
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇
@zekrabab125
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇
@charkhfalak500
✍ مــطــالب صــلواتی👇
@charkhfalak110
🔴کپی با ذکر صلوات🔴
بانوی انقلاب خدیجه ای دیگر (2).mp3
6.47M
📌 #ششمین کتاب 📘 #صوتی
🔮 بانوی انقلاب، خدیجهای دیگر"
📝 ( زندگینامه و خاطرات #خدیجه_ثقفی همسر امام خمینی(ره))
#قسمت_دوم
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇
@zekrabab125
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇
@charkhfalak500
✍ مــطــالب صــلواتی👇
@charkhfalak110
🔴کپی با ذکر صلوات🔴
بانوی انقلاب خدیجه ای دیگر (3).mp3
6.34M
📌 #ششمین کتاب 📘 #صوتی
🔮 بانوی انقلاب، خدیجهای دیگر"
📝 ( زندگینامه و خاطرات #خدیجه_ثقفی همسر امام خمینی(ره))
#قسمت_سوم
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇
@zekrabab125
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇
@charkhfalak500
✍ مــطــالب صــلواتی👇
@charkhfalak110
🔴کپی با ذکر صلوات🔴
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
بسم رب الشهدا
#قسمت 25 #هادی_دلها
روز سوم سفر ما قرار بود به #دهلاویه #هویزه و #معراج_الشهدا
حضور در محلی جای قدمای شهید چمران یه حس فوق العاده ای بود
اما هویزه ی چیز دیگه بود
محل شهادت #حسین_علم_الهدی و یارانش که مثل سیدالشهدا تشنه لب شهید میشن بعثی ها نامرد با تانک از روشون رد میشن 😔😭
اینجوری بود که هشت سال تنهایی جنگیدیم یه مشت از خاکمون کم نشد
یه بخشی از هویزه معتلق به پیکرای پاک شهدا بود
یه شهیدی بود #علی_حاتمی شهید ازدواج
-عطیه متوسل شو بلکم زبان آقای علوی بازشد
بازم نشد بهش تخم کفتر میدیم 😁🙈
چندتا ردیف پایینتر #شهید_محمد_زمانی بود همون شهیدی که خودش یه دخترخانم میطلبه میگه بیا هویزه سر مزارم
شهدا واقعا زنده ان
معراج الشهدا
وقتی پیکرای کفن پیچ شهدا دیدم نالهام بالا گرفت
وای یا زینب
اگه پیکر قشنگ حسین من سالها بعد اینطوری برگرده من چه کنم
سفر راهیان نور ما عالی تموم شد من بارها شکستم خرد شدم ساخته شدم و بسم الله گفتیم برای شناخت شهدای بیشتر
خیلی سریع فروردین جاش ب اردیبهشت داد
درست زمانی ما مشغول امتحانای میان ترم بودیم یه خبر از سوریه قلب ایران لرزاند
آن ......
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
بسم رب الشهدا
#قسمت 26 #هادی_دلها
و اون هم خبر شهادت جمعی از پاسدار ایرانی در #خان_طومان بود تمامی این شهدا پیکراشون در منطقه جا مونده بود
و تمام ایران داغدار شد،
از تعداد کل شهدای خان طومان سیزده پاسدار برای سپاه مازندران بودن
🕊سید رضا طاهر
🕊حسن رجایی فر
🕊حبیبالله قنبری
🕊سید جواد اسدی
🕊رحیم کابلی
🕊حسین مشتاقی
🕊علی عابدینی
🕊علیرضا بریری
🕊محمد بلباسی
🕊محمود رادمهر
🕊سعید کمالی
🕊رضا حاجی زاده
🕊علی جمشیدی
این خبر اونقدر سنگین بود که شوکه شدیم
بین شهدای خان طومان بودن کسانی همسراشون روزای آخر بارداری بودن
#محمد_بلباسی
#زکریا_شیری
شهدای بودن که فرزنداشون بعد از شهادت به دنیا اومدن
😔😔😔😔سخت بود این خبر و من یاد روزای شهادت حسین افتادم
امتحانای خرداد خیلی سریع اومد و رفت
و من با معدل بیست قبول شدم اما عطیه با معدل ۱۸/۹۰قبول شد
بعد از امتحانات شوک عجیبی به منو عطیه وارد شد
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
بسم رب الشهدا
#قسمت 27 #هادی_دلها
حدودا یک هفته بعد از تعطیلی امتحان ها رفتیم معراج الشهدا و اسامی شهدای صابرین لیست کردیم
سیزدهم شهریورماه نود یگان صابرین در دشت جاسوسان در مبارزه با پژاک سیزده پاسدارش شهید میشن
۱.#مصطفی(کمیل)_صفری_تبار
۲.#محمد_محرابی_پناه
۳.#سرادر_محمد_جعفرخانی
۴.#سید_محمود_موسوی
۵.#محمد_منتظر_قائم
۶.#علی_بریهی
۷.#یوسف_فدایی_نژاد
۸.#امید_صمدپور
۹.#فرشاد_شفیع_پور
۱۰.#مهدی_حسین_پور
۱۱.#مسلم_احمدی_پناه
۱۲.#محمد_غفاری
۱۳.#حسین_رضایی
بین تمام اسامی شهدای پژاک از صابرین تهران اسم مصطفی صفری تبار دل منو ب سمت خودش برد
شهیدی تازه دامادی که به جای جشن عروسی شفاعت بهشت به تازه عروسش هدیه داد
بهار با خانم صفری تبار آشنا بود قرار شد باهشون صحبت کنند ما بریم
-عطیه میای خونه ما ؟
عطیه :نه من قراره با بچه ها برم کهف الشهدا
-باشه پس یاعلی
التماس دعا
تا برسم خونه خیلی طول کشید
تا پام گذاشتم داخل خونه دیدم مامان بی حال افتاده روی مبل چشمای باباهم قرمزه
-چیزی شده ؟
خبری از حسین اومده ؟
با این حرفم گریه مامان اوج گرفت
-مامان پیکر حسین پیدا شده تروخدا ؟
مامان:برای فاطمه خواستگار اومده قراره هفته بعد عقد کنند 😭
به زحمت بغضم قورت دادم گفتم برای این ناراحتی ؟
مادرم باید خیلی خوشحال باشی که یه نفر دیگه تو عذاب بی خبری ما باشه
پاشو عزیزدلم پاشو حاضر شو بریم شام بیرون
بعدش میریم مزارشهدا
تا مامان رفت خودم افتادم رو زمین دستم گذاشتم روی قلبم
بابا:زینبم خوبی؟😔
-خوبم
بعداز شام رفتیم بهشت زهرا مامان بابا پیش شهید میردوستی موندن
من راهی قطعه سرداران بی پلاک شدم
رفتم پیش شهیدم هق هقم سکوت شب میشکست
حسین خودت مامان آروم کن 😭
مداحی این گل را به رسم هدیه گذاشتم تا آروم بشم
#ادامه_دارد
نام نویسنده:بانوی مینودری
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
بسم رب الشهدا
#قسمت 28 #هادی_دلها
قرار بود طوری بریم شمال که بعداز مراسم عقد فاطمه بشه اما گویا شهدا حال بی تاب دلمون میدونستن پیکر شهید حسین مشتاقی از شهدای
خان طومان برگشت
مامان بابا با شنیدن اسمش بی تاب شدن و دو روز قبل از تشیع راهی نکا شدن
منم رفته بودم خونه بهار اینا پیش بهار خوابیده بودم
بهار: زینب حال مامان بهتره ؟
-نمیدونم مامان خیلی تنهاست من که خونه نیستم
یه چیزی چندروزه تو فکرمه ولی از واکنش مامان میترسم
بهار:چی
-بریم سرپرستی ی بچه قبول کنیم سر مامان هم گرم میشه
بهار: خیلی خوبه که خودم بهش میگم
بالاخره روز حرکت ما به محل پروش کمیل رسید #بیشه_سر
کمیل صفری تبار خودش متولد ۶۹بوده و همسرش ۷۲
خانم مریم یونسی یه خانم کاملا صبور وقتی دیدمش به آغوشش پنهان بردم
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
بسم رب الشهدا
#قسمت 29. #هادی_دلها
اولین جایی که با خانم یوسفی رفتیم مزار خود شهید صفری تبار
میان مزارشهدا تنها مزاری که سنگ قبر نداشت شهید صفری تبار بود
-خانم صفری تبار چرا شهیدتون سنگ مزار نداره ؟
خانم صفری تبار: کمیلم قبل از شهادت خودش گفته بود شهید که شد مزارش سنگ نداشته باشه مثل حضرت زهرا مزارش خاکی باشه
-الهی بمیرم
فدای دلتون بشم
خانم صفری تبار آقا کمیل چطوری شهید شد ؟
خانم صفری تبار:کمیلم تو عملیات مبارزه با پژاک شهید شد
اون شب آخر یعنی ساعت ده شب دوازدهم شهریور که باهم صحبت کردیم وبعد خداحافظی که قطع کردم چندساعت بعدش یه چنددقیقه ای داشتیم به هم پیام میدادیم،گفتم کمیل جان توروخدا مواظب خودت باش،گفت نگران نباش عزیزم رزمایش مختصره نگران نباشین
گفت خانم صورتم سوخته بخاطر گرمای اینجا«گفتم اشکال نداره،دلت نسوزه»گفت دل منم سوخته عزیزم، قبل از اینکه پیام آخرش رو بخونم بین پیام دادن ها خوابم برد،که ای کاش..ای کاش..ای کاش خوابم نمیبردو بیشتر باهاش حرف میزدم توی عالم خواب دیدم یه تابوتی هست وتوی تابوت یه جنازه هست که یه پارچه مشکی روش کشیدن هیچ جای این جنازه مشخص نبودو فقط لب های جنازه مشخص بود پیش خودم گفتم این لب ها چقدر آشناست!چندنفر اومدن این جنازه رو تشییع کنن ولی به جای لااله الا الله میگفتن یاامیرالمومنین،یا امیرالمومنین،یاامیرالمومنین یهو این جنازه با صدای بلند گفت یاااااعلیییی!اونقدر باابهت وبلند این جمله رو گفت که از شدت ترس از خواب پریدم،گوشی رو برداشتم که به کمیل زنگ بزنم تا باشنیدن صداش دلم آروم بشه دیدم گوشیش خاموشه وساعت رو نگاه کردم دیدم حدودا ساعت چهار یا پنج صبحه دقیقا یادم نمیاد..بعداها که قضیه خوابم به گوش همرزم های کمیل رسید گفتن خیلی جالبه!آخه اون شب عملیات فرمانده کمیل اینا یعنی شهیدجعفرخانی که باکمیل اینها به شهادت رسید اسم عملیات رو گذاشته بود یا علی بن ابی طالب وکمیل هنگام شهادت ذکر یاعلی روی زبانش بود...
-😭😭😭الهی بمیرم برای دلتون
خانم صفری تبار:خدا نکنه عزیزدلم ان شاالله عمرت سالها ب دنیا باشه
میخواهید بریم دریا ؟من اونجا با کمیلم خاطره قشنگی دارم
-آره عالیههههه
وقتی رسیدیم دریا خانم صفری تبار گفت :
من وکمیل باهم چندروزی میشد که عقد کرده بودیم،یادمه یه روز که باهم کنار دریا رفته بودیم گفت خانم جان یه رازی رو باید بهت بگم که فقط به یکی از دوستام گفتم
با تعجب گفتم چی!؟گفت من چندسال پیش که مجرد بودم شبی یه خواب عجیبی دیدم،خواب دیدم یه آقای قد بلند با محاسن بلند که چهره بسیار نورانی داشت اومد پیشم ودوتا وعده بهم داد که یکیش یادم نیست،بهم گفت سال 89و90 دوتا اتفاق خیلی خوب برات می افته که باعث عاقبت به خیریت میشه، اولیش ازدواجه،دومیش...دومیش رو هرچی فکرمیکرد یادش نمی اومد و دائما فکرش رو مشغول کرده بود
بیست وهفت بهمن ماه سال 89 باهم ازدواج کردیم و سیزده شهریور سال 90 به شهادت رسید...
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
بسم رب الشهدا
#قسمت 30. هادی_دلها
داشتیم کنار دریا قدم میزدیم که عطیه پرسید :خانم صفری تبار من شنیدم ازدواجتون خیلی عاشقانه بوده درسته ؟
خانم صفری تبار عطیه گرفت تو دستش گفت : 🌹راوی
من حجابم رو با کمک کمیل بهتر کردم،طوری که وقتی باهاش ازدواج کردم چادر سرم گذاشتم و روی حجابم وعقایدم بیشتر کار کردم با کمک کمیل.. بعد ازدواجمون همیشه بهم میگفت دوست داشت با دختری ازدواج کنه که خودش حجابش رو درست کنه والبته خود دختر هم دوست داشته باشه..منم دوست داشتم که زمانی میخوام ازدواج کنم حجابم رو بهتر کنم..البته خانواده منم مذهبی بودن..بالاخره یکی از فامیلهامون واسطه ازدواجمون شد...
من وکمیل نذر امام حسین بودیم..طوری که برای اولین بار صحبت کمیل شد ایام محرم بودو برای آقا امام حسین حلیم درست میکردن ومنم سردیگ آقا امام حسین گفتم یا امام حسین اگه این پسر قسمت من هست اگه به درد من وزندگیم میخوره وصلت رو درست کن واگه نه خودت بهمش بزن،کمیل هم بعد عقدمون به من گفت جالبه!آخه منم همون شب رفته بودم سر دیگ آقا امام حسین وهمین رو از آقا خواستم
عطیه :چقدر عاشقانه
منم تازه محجبه شدم یعنی شهید هادی محجبه ام کرد
خانم صفری تبار : ان شاالله یه همسر الهی نصیبت بشه عزیزم
عطیه :ممنون 🙈😍
دیدار ما با خانم صفری تبار کوهی از تجربه ها بود
یه بانوی صبور دهه هفتادی
تصمیم گرفتیم یه دیداری هم با خانواده #شهید_بلباسی داشته باشیم
خانواده شهیدی ک پیکر شهید برنگشت و حالا با چهار فرزند هست
#ادامه_دارد
نام نویسنده:بانوی مینودری
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
بسم رب الشهدا
#قسمت 31 #هادی_دلها
مقصد قائم شهر بود شهر#حاج_محمد_بلباسی شهیدی که از چهار فرزندش گذشت
میخاستیم با همسر شهید صحبت کنیم ولی خانم بلباسی باردار بودن و این شرایط به حد کافی برای ایشان سخت بود برای همین مزاحم برادر شهید شدیم
#حاج_محمد_آقا_بلباسی اولین شهید مدافع حرم قائمشهر بعداز اخذ مدرک دیپلم در دانشگاه فردوسی مشهد مدرک کاردانی دریافت میکنند خادم الشهدا که در خادمی سال ۹۵ در نگین گمنام #هفت_تپه برات شهادتش میگرد طوری که پیکر در خان طومان میماند
از حاج محمد آقا چهار فرزند ب یادگار مانده است #فاطمه #حسن #مهدی و #زینبی که پدر ندید
زینب بلباسی آخر یادگاری این شهید ۴ماه بعداز شهادت پدر به دنیا آمد،
وقتی از آقای بلباسی سراغ یادمان برادرشهیدش گرفتیم گفتن
متاسفانه اون یادمانی که دنبالش هستید نیست
جای تاسف داشت اولین شهید مدافع حرم قائم شهر کسی که هفت تپه میخاست احیا کنه یادمانی نداشت
با دلی از غم از قائم شهر دل کندیم و راهی شهر شهید #علی_بریری شدیم
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
بسم رب الشهدا
#قسمت 32. هادی_دلها
قرار بود برای دیدار از خانواده #شهید_علی_بریری به بابلسر بریم اما با بهار تماس گرفتن و اطلاع دادن قرار بر استقبال از چندین شهید گمنام است برای همین فرصت شناخت این شهید،به زمان دیگه ای واگذر شد
با برگشت از سفری که بازهم به وجودم صبوری از جنس صبوری زینب تزریق کرده بود با یه خبر عجب روبه رو شدیم
خواستگاری ☹️
آقای لشگری و علوی از طریق خانواده از من و عطیه خواستگاری کرده بودن
عطیه بعد از یه هفته فکر کردن تصمیم گرفت به دلش فرصت شناخت آقای علوی بده
اما من هنوز پی شناخت مردان از جنس ایثار بودم
هنوز دلم آرومم نشده برای برادری که پیکرشم به دستمم نرسیده
برای همین گفتم نه
با بهار تو معراج الشهدا قرار داشتم عکسای مزار کمیل ریخته بود تو فلش
قرار بود به دستش برسونم
تصمیم داشتم به بهشت زهرام برم
دلم هوایی شهدا کرده بود
تا وارد حسینه معراج الشهدا شدم
صدای مانع از ادامه حرکتم شد
آقای لشگری :خانم عطایی فرد یه لحظه کارتون داشتم
-سلام بفرمایید
آقای لشگری: شرمنده ام میخاستم بپرسم ببینم چرا به خواستگاری من جواب رد دادید ؟
-اقای لشگری شما داداشم تا لحظه آخر دیدید؟
آقای لشگری:بله چطور؟
چه ربطی داره به درخواست من ؟
-من هنوز نصف نیمه فهمیدم شهادت یعنی چی ؟
بهم حق بدید چهار ماه بعد از گم شدن داداشم خیلی زوده تا من یه مرد دیگه کنارم قبول کنم
با اجازتون
به داخل حسینه رفتم بعد از تموم شدن کار بهار باهم راهی بهشت زهرا شدیم
هنوز وارد قطعه ۵۰نشدیم که چشمم به سنگ مزار افتاد
انگار زیر پام خالی شد با دیدن چیزی روش نوشته شده بود
#شهید_گمنام
#مدافع_حرم
کدشناسایی :ــــ
روی مزار غش کردم وقتی چشمام باز کردم بیمارستان بودم
#ادامه_دارد
نام نویسنده:بانوی مینودری
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐢 سلاااااام #بچههای گلِگلاب 🐬
🐱 #کارتون #شعر دارم براتون 🐰
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐈 شعر وضو 🐳
🐫 اجرای جالب بچهها 🐙
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انیمیشن_پت_و_مت
بفرست برا دوستات😍
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿