🔴🔴 کتاب جدید #صوتی همراه با نخسه pdf + ترجمه دعاهای صحیفه سجادیه ، هرکسی گوش نکند ضرر کرده ...!!!!👇👇👇
https://eitaa.com/zekrabab125/30775
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 1 و 2 👆و کتاب pdf
https://eitaa.com/zekrabab125/30833
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 3 و 4 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/30873
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 5 و 6 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/30828
داستان کوتا قسمت 1101 تا 1105 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/30867
داستان کوتا قسمت 1106 تا 1110 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/30846
3 کتاب مجازی = کمالالملک + مدیریت و تنظیم وقت + پرواز تا بینهایت 👆👆
https://eitaa.com/zekrabab125/30890
3 کتاب مجازی = ضحاک و کاوه آهنگر + شبهات زنان + راهنمای زیارت مجازی 👆
https://eitaa.com/charkhfalak500/28994
🔴 ختم 145 روز دوشنبه 👆 28 رمضان الکریم
🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵
💚💚 #توجه کنید👇👇
#بهترین_چله_در_بهترین_ماههای_سال👇شروع از 21 شعبان تا روزعیدفطر 👇حتما دنبال کنید
https://eitaa.com/charkhfalak110/31868
🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵
♦️ تا جایی که توان دارید وقت دارید این ختمها را در این ماه عزیز دنبال کنید..!!؟؟ برای آماده کردن جسموروحتان خوب است ، .. انشاءالله ،
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان1111
داستانی کوتاه و بسیار زیبایی از یک چوپان 👇👇👇👇
💎 چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند
و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد.
زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده میکرد و برای خود چای آماده میکرد.
هر بار که او آتشی میان سنگها میافروخت متوجه میشد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است
اما دلیل آن را نمیدانست.
چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دستگیرش شود
اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار میداد سرد بود
تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود.
تیشهای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد.
اما آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی میکرد.
چوپان رو به آسمان کرد
و
خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود
شکر کرد
و
گفت 👇👇
خدایا،
ای مهربان،
تو که برای کرمی این چنین میاندیشی و به فکر آرامش او هستی
پس ببین برای من چه کردهای ....
و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم.
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان1112
خضر نبی در سایه درختی نشسته بود
سائلی سمت او آمد و از اول سوال کرد خضر دست در لباسش برده اما چیزی دستش را نگرفت
گفت ای سائل ببخشم چیزی ندارم
سایل گفت تو را به خدا سوگند میدهم نیازم بسیار است کمی بیشتر بگرد شاید چیزی داری و نمیدانی
خضر برخواست گفت صبر کن دارم بیا برویم، به بازار برده فروشان آمد و گفت مرا بفروش و پولش بگیر و ببر چاره علاجت کن
سائل گفت نه هرگز!!!
خضر نبی گفت باید اینکار را انجام دهی
القصه خضر را سائل بفروخت و پول را گرفته و شادمان راهی شد.
خضر را مردی خرید و آورد خانه
دید پیرمردی نورانی است، دلش سوخت و کار زیادی به او نمیسپرد.
روزی مرد قصد سفر کرد و از خضر خواست تا خانه و فرزندانش را در غیاب او محافظت کند و مایحتاج آنها را بخرد.
خضر گفت کاری به من بسپار من از اینکه غلام تو باشم و کاری نکنم ناراحتم
مرد گفت همین بس
خضر اصرار کرد، مرد گفت پس اگر دوست داشتی برای من از دل کوه سنگهای کوچک بیاور تا در حیاط منزل خانه دیگری بسازم
خضر نبی پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانهای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت
صاحب خضر آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیر مرد انسان معمولی نیست!
گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن،
گفت غلام توام
گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟
یکبار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم
خودم را به بردگی فروختم!!!
من خضر نبی هستم
مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت
گفت: اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان
گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه
گفت ای صاحب و مولای من
از زمانی که غلام تو شدهام به راحتی نمیتوانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمیتوانم اشک بریزم
چرا که میترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم.
مرا لطف فرموده آزاد کن
صاحب خضر گریست و او را آزاد کرد.
خضر همیشه میگفت:
خضر کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت.
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد